ترجمه تفسيرجوامع الجامع جلد 3

مشخصات كتاب

سرشناسه:طبرسي ، فضل بن حسن ‫468 - 548 ق.

عنوان قراردادي: جوامع الجامع .فارسي

عنوان و نام پديدآور: ترجمه تفسير جوامع الجامع / ابوعلي فضل بن حسن طبرسي ؛ ترجمه احمد اميري شادمهري ؛ با مقدمه واعظ زاده خراساني .

مشخصات نشر: ‫مشهد ‫: بنياد پژوهشهاي اسلامي ‫، 1374 . ‮

مشخصات ظاهري: ‫6 ج.

شابك: ‫11500 ريال ‫: دوره ‫‫ 964-444-018-8: ؛ ‫400000 ريال (دوره) ؛ ‫ج. 1 ‫: ‫ 964-444-170-2 ؛ ‫30000 ريال ‫: ج. 1، چاپ دوم ‫ 964-444-691-7: ‮ ؛ ‫55000 ريال (ج.1، چاپ ششم) ؛ ‫12000 ريال ‫: ج. 2 ‫‫ 964-444-172-9: ‮ ؛ ‫13000 ريال ‫: ج. 2، چاپ دوم ‫: ‫ 964-444-171-0 ؛ ‫25000 ريال (ج. 2، چاپ سوم) ؛ ‫50000 ريال (ج.2، چاپ پنجم) ؛ ‫50000 ريال (ج.2، چاپ ششم) ؛ ‫400000 ريال ‫: ج.2 ٬جاپ هفتم ‫ 978-964-971-087-7: ؛ ‫13000 ريال ‫: ج. 3 ‫‫ 964-444-019-6: ‮ ؛ ‫33000 ريال (ج. 3، چاپ سوم) ؛ ‫40000 ريال (ج.3، چاپ پنجم) ؛ ‫23000 ريال (ج.3، چاپ چهارم)‮ ؛ ‫40000 ريال (ج.3، چاپ ششم) ؛ ‫ج. 3، چاپ هفتم ‫ 978-964-971-088-4:؛ ‫50000 ريال‮ ‫: ج. 4، چاپ سوم‮ ‫: ‫ 964-444-019-6 ؛ ‫50000 ريال (ج.4، چاپ چهارم) ؛ ‫14000 ريال ‫: ج. 5 ‫: ‫ 964-444-115-X ؛ ‫45000 ريال (ج. 5، چاپ دوم) ؛ ‫45000 ريال (ج.5، چاپ سوم) ؛ ‫15000 ريال ‫: ج. 6 ‫: ‫ 964-444-124-9 ؛ ‫60000 ريال (ج. 6، چاپ دوم) ؛ ‫60000 ريال (ج. 6، چاپ سوم) ؛ ‫400000 ريال ‫: ج. 6، چاپ چهارم ‫: ‫ 978-964-971-091-4

يادداشت: مترجم هر جلد متفاوت است .

يادداشت: مترجم جلد ششم عبدالعلي صاحبي است.

يادداشت: مترجمين جلد دوم و چهارم حبيب روحاني- علي عبدالحميدي است.

يادداشت: مترجم جلد دوم اكبر غفوري ٬ حبيب روحاني ٬ احمد اميري شاد مهري است.

يادداشت: مترجم جلد سوم حبيب روحاني است.

يادداشت: مترجم جلد پنجم علي عبد الحميد و عبد العلي صاحبي است.

يادداشت: ج. 1 (چاپ هفتم: 1387) .

يادداشت: ج.1 (چاپ ششم: 1386).

يادداشت: ج. 2 (چاپ دوم: 1377).

يادداشت: ج. 2 (چاپ پنجم: 1385).

يادداشت: ج.2 (چاپ ششم: 1386).

يادداشت: ج.2 (چاپ هفتم: 1387).

يادداشت: ج . 1 - 3 (چاپ سوم : 1383).

يادداشت:

ج.3 (چاپ چهارم: 1384).

يادداشت: ج. 2و3 (چاپ پنجم: 1385).

يادداشت: ج.3 (چاپ ششم: 1386).

يادداشت: ج. 3 (چاپ هفتم: 1387).

يادداشت: ‫ج. 4 (چاپ سوم: 1385).‮

يادداشت: ج.4 (چاپ چهارم: 1386).

يادداشت: ج. 5 و 6 (چاپ دوم: 1385).

يادداشت: ج. 5 و 6 (چاپ سوم: 1386).

يادداشت: ج. 6 (چاپ چهارم: 1387).

يادداشت: كتابنامه .

موضوع: تفاسير شيعه -- قرن 6ق

شناسه افزوده:اميري شادمهري ، احمد، 1341-، مترجم

شناسه افزوده:واعظ زاده خراساني ، محمد، 1304-، مقدمه نويس

شناسه افزوده:بنياد پژوهش هاي اسلامي

رده بندي كنگره: ‫ BP94/5 ‫ /ط2ج9041 1374 ‮

رده بندي ديويي: ‫ 297/1726

شماره كتابشناسي ملي: م 75-3236

جلد سوم

[ادامه سوره توبه ] ..... ص: 5

اشاره

جزء يازدهم از سوره توبه آيه 94 تا سوره هود آيه 5

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 7

[سوره التوبة (9): آيات 94 تا 96] ..... ص: 7

اشاره

يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (94) سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (95) يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ (96)

ترجمه: ..... ص: 7

وقتى كه شما به سويشان برمى گرديد، از شما عذر خواهى مى كنند، بگو: عذر خواهى نكنيد ما، هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد چرا كه خدا ما را از خبرهايتان آگاه ساخته، و خدا و رسولش كارهاى شما را مى بينند، و سپس بسوى كسى كه از پنهان و آشكار آگاه است باز مى گرديد و او شما را به آنچه انجام مى داديد خبردار مى سازد. (94)

هنگامى كه بسوى آنان باز گرديد برايتان سوگند ياد خواهند كرد كه از آنها صرف نظر كنيد، پس شما از آنها روى برگردانيد چرا كه آنها پليدند و جايگاهشان دوزخ است به كيفراعمالى كه انجام مى دادند. (95)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 8

براى شما قسم ياد مى كنند كه از آنها راضى شويد، اگر از آنها راضى شويد، خداوند از جمعيت فاسقان راضى نمى شود. (96)

تفسير: ..... ص: 8

لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ اين جمله علت نهى از عذر آوردن است، زيرا كسى كه معذرت مى خواهد قصدش آن است كه عذرش را بپذيرند امّا وقتى دانست كه او را دروغگو مى دانند و عذرش را نمى پذيرند، سزاوار است كه لب به عذر خواهى نگشايد.

قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ در اين عبارت بيان شده است كه چرا عذرهاى آنها پذيرفته نيست، زيرا وقتى خداوند سرگذشت حال و رازهاى درونى آنها را به مؤمنان خبر داده، راهى براى پذيرفتن عذر و بهانه هاى آنان نمى ماند.

وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ و در آينده نزديك خدا و رسولش اعمال شما را مى بينند كه با توبه يا با كفر به سويشان خواهيد رفت.

ثُمَّ تُرَدُّونَ سپس به سوى او كه داناى هر حضور و غياب و هر نهان و آشكار است باز مى گرديد، و او شما را

بر حسب استحقاق، پاداش و يا كيفر مى دهد.

لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ تا از گناهشان درگذريد و آنان را بر خطاهايشان سرزنش نكنيد.

فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ خواسته آنها را به ايشان بدهيد. «انّهم رجس» اين جمله در مقام تعليل بر عدم نكوهش آنهاست. توضيح اين كه سرزنش كردن آنها اثرى ندارد و آنها را اصلاح نمى كند، بلكه كسى مورد سرزنش واقع مى شود كه در اصلاحش اميدى باشد «1» و يا مؤمنى باشد كه سهوا لغزشى كرده است، كه ممكن است اين توبيخ او را وادار به توبه كند و پاك شود امّا اينها كه در كلّ پليد و نجس اند و راهى براى

__________________________________________________

1- انّما يعاتب الأديم ذو البشرة- پوستى كه خوب، موهايش نرفته به دبّاغى برگشت داده مى شود- مقصود از اين ضرب المثل در اينجا اين است: كسى مورد عتاب واقع مى شود كه براى اصلاحش اميدى باشد (لسان العرب با تلخيص). [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 9

تطهيرشان نيست.

لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ غرض اينها از قسم خوردن، طلب رضايت شماست كه شايد براى دنيايشان سودى داشته باشد، و حال آن كه وقتى كه خداوند بر آنها خشمناك باشد خشنودى شما به حالشان نفعى ندارد.

[سوره التوبة (9): آيات 97 تا 99] ..... ص: 9

اشاره

الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (97) وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (98) وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (99)

ترجمه: ..... ص: 9

عربهاى باديه نشين، كفر و نفاقشان شديدتر است و به نادانى از حدود آنچه خدا بر پيامبرش نازل كرده، سزاوارترند، و خداوند، بسيار دانا و حكيم است. (97)

بعضى از اين اعراب آنچه را انفاق مى كنند، غرامت حساب مى كنند، و انتظار حوادث دردناكى براى شما مى كشند، حوادث دردناك براى آنهاست، و خداوند شنوا و داناست. (98)

و بعضى از اين عربهاى باديه نشين ايمان به خدا و روز رستاخير دارند و آنچه را انفاق مى كنند مايه تقرّب نزد خدا و دعاهاى پيامبر مى دانند، آگاه باشيد، اينها مايه تقرّب آنهاست خداوند بزودى آنان را در رحمت خود وارد خواهد ساخت، چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است. (99)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 10

تفسير: ..... ص: 10

مقصود از كلمه «اعراب» عربهاى بيابان نشين است.

أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً كفر و نفاق اينها از متمدنين بيشتر است، زيرا سنگدل و خطا كارند، و از حضور دانشمندان و شنيدن وحى و آيات الهى دورند، و سزاوارترند كه حدود شرايع الهى و احكامى كه نازل مى شود، ندانسته باشند «و اللَّه عليم» و خداوند به حال مردمان بيابان نشين و شهرنشين دانا و آگاه است و هر حكمى كه بر آنها كند مصلحت آن را مى داند.

«مغرما» غرامت و خسران، يعنى: چيزى انفاق نمى كنند مگر به خاطر ترس از مسلمانان، و خودنمايى و ريا، نه براى خداوند.

وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ منتظر پيشامدهاى زمان و گرفتاريهاى روزگارند كه براى شما پيدا شود تا ديگر شما تسلّطى بر آنها نداشته باشيد و از صدقه دادن نجات پيدا كنند.

عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ اين جمله معترضه و نفرينى در حق اعراب است سوء به ضمّ سين هم قرائت شده كه مصدر و

به معناى عذاب است، ولى با فتحه (صفت و مضاف اليه) براى دائره است، چنان كه گويند رجل سوء، و نقيض آن رجل صدق است، مثل قول شاعر:

و كنت كذئب السوء لما رأى دما بصاحبه يوما احال على الدم «1»

وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ خداوند گفته هاى آنها را مى شنود و به جاى حالشان آگاه است.

قُرُباتٍ اين كلمه، مفعول دوم براى فعل يتخذ است: آنچه او انفاق مى كند سبب نزديك شدن وى به خداست.

__________________________________________________

1- تو، مانند گرگ بدى بودى كه اگر روزى رفيقش را خون آلود ببيند حمله به خون مى كند. شاعر، رفيقش را مذمّت به بى وفايى و جفاكارى مى كند- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 11

عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ زيرا رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله براى صدقه دهندگان دعاى خير و بركت و براى ايشان طلب مغفرت مى كرد، چنان كه وقتى ابو اوفى صدقه داد، آن حضرت گفت: خدايا آل ابو اوفى را رحمت كن، و چون انفاق سبب مغفرت و دعا مى شود، خداوند فرموده است: يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ ... و صلوات: آنچه انفاق مى كند تقرّب به خدا و دعاى خير پيامبر حساب مى كند.

أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ در اين عبارت خداوند گواهى مى دهد كه آنچه انفاق كننده معتقد است، راست است: داده هايش باعث نزديكى او به خدا و دعاى پيامبرش مى باشد، و به وسيله دو حرف تنبيه: «الا» و تحقيق: «انّها» كه حاكى از ثبات امر و تحقّق آن است، جمله را شروع، و اميدوارى انفاق كننده را تصديق فرموده است، و جمله:

«سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ» نيز به همين منظور است، زيرا «سين» مفيد تأكيد و تحقّق وعده است، «قربة» با ضمّه «راء» نيز قرائت شده

است.

[سوره التوبة (9): آيه 100] ..... ص: 11

اشاره

وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (100)

ترجمه: ..... ص: 11

و پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و آنان كه به نيكى از اينها پيروى كردند، خدا از آنها خشنود و آنان نيز از خدا خشنودند، و برايشان باغهايى از بهشت آماده ساخته كه جويها، در آن روان است، و براى هميشه در آن، جاودانند، و اين است كاميابى بزرگ. (100)

تفسير: ..... ص: 11

وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ اين گروه، كسانى اند كه به هر دو قبله نمازخواندند، و بعضى گفته اند: كسانى هستند كه در جنگ بدر شركت داشتند. ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 12

«الانصار» مراد، اهل بيعت عقبه نخستين است كه دوازده نفر، و نيز اهل عقبه دوم كه هفتاد نفر بودند و كسانى كه وقتى «مصعب بن عمير» پيش آنها آمد ايمان آوردند و به آنها قرآن را تعليم داد. كلمه «انصار» را به رفع نيز خوانده اند كه عطف بر «و السّابقون» باشد كه آن هم مبتداست و خبرش «رضى اللَّه عنهم» مى باشد.

ابن كثير «من تحتها» خوانده است. در قرائت مشهور منصوب و بدون «من» است.

[سوره التوبة (9): آيات 101 تا 102] ..... ص: 12

اشاره

وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ (101) وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (102)

ترجمه: ..... ص: 12

و جمعى از باديه نشينان عرب كه اطراف شمايند، منافقند، و نيز از اهل مدينه، گروهى، سخت به نفاق پاى بندند كه تو آنها را نمى شناسى و ما آنان را مى شناسيم، بزودى آنها را دو بار مجازات مى كنيم، سپس به سوى كيفرى بزرگ فرستاده مى شوند. (101)

و گروهى ديگر، كه به گناهان خود اعتراف كردند، و عمل شايسته و ناشايست را به هم درآميختند، اميد است كه خداوند، توبه آنها را بپذيرد كه همانا خدا، بسيار آمرزنده و مهربان است. (102)

تفسير: ..... ص: 12

مِنَ الْأَعْرابِ برخى از عربهايى كه در اطراف شهر شما مدينه قرار دارند، منافقند،

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 13

و آنها قبايل: «جهينه» و «أسلم» و «غفار» و «اشجع» و «مزينه» مى باشند كه مسكن آنها اطراف شهر مدينه بود.

وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ اين عبارت عطف بر، و ممّن حولكم، است كه خبر مبتدا مى باشد و نيز مى توانيم آن را جمله اى بگيريم عطف بر مبتدا و خبر، كه تقديرش چنين باشد: «و من اهل المدينه قوم- مردوا على النفاق» بنا بر اين كه فعل «مردوا» صفت براى موصوف محذوف باشد، مثل قول شاعر:

أنا بن جلا و طلاع الثنايا «1»

، يعنى انا بن رجل وضح امره (من پسر مردى هستم كه امرش روشن است و كارهايش بزرگ، رجل محذوف و موصوف براى جلا و طلّاع ...).

مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ در امر نفاق ورزيدگى و مهارت دارند. مرد فلان على عمله، و مرد عليه: چنان در كار خود ورزيده شده است كه در نهايت سهولت بر آن دست مى يابد، و شاهد بر اين معنا جمله بعدى است: «لا تعلمهم»: از بس كه واردند خود را حفظ كنند كه شكّى به آنها

برده نشود، امر را بر تو هم مى پوشانند، با اين كه در فراست و باهوشى تو شكّى و شبهه اى نيست، و سپس مى فرمايد: نحن نعلمهم:

كسى بر باطن امر آنها اطلاعى نمى يابد مگر خداوندى كه از بطون كارها آگاه است، چرا كه آنان در ضمير خود، كفر را مخفى داشته و براى تو، ايمان را آشكار مى سازند، و چنان اخلاصى را وانمود مى كنند كه هيچ گونه شكّى به آنها نبرى.

سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ دو كيفر عبارتند از: اول: هنگام قبض روح، فرشتگان عذاب الهى، با تازيانه به صورت و پشتهاى آنها مى زنند. دوم: همان عذاب قبر است.

ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ سپس به طرف عقوبتى بزرگ برده مى شوند، منظور آتش دوزخ است.

__________________________________________________

1- مصراع دوم اين شعر اين است:

متى اضع العمامة تعرفونى

(هر گاه عمامه را بر سر نهم مرا مى شناسيد).

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 14

وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ عده ديگر كه به گناهان خود، اعتراف كردند و مثل ديگران به بهانه هاى دروغين متوسط نشدند، اينها سه نفر از انصار بودند:

الف) ابو لبابه پسر عبد المنذر، ب) اوس، پسر خدام، ج) ثعلبة پسر وديعه.

خَلَطُوا عَمَلًا اين جمله، بر باطل بودن نظريه احباط دلالت دارد، زيرا اگر يكى از دو عمل، ديگرى را حبط كند، براى فعل خلط، موردى باقى نمى ماند، چرا كه لازمه «خلط» اجتماع است، خواه در آن امتزاج هم باشد، مثل شير و آب و خواه نباشد مثل در هم ريختن درهم و دينار. (در هر صورت با از بين رفتن يكى، جايى براى مخلوط شدن باقى نمى ماند، و اگر خلط صورت گيرد، حبطى در كار نيست).

وَ آخَرَ و عمل ديگر (گناهى است كه اميد است خدا توبه

آنها را بر آن بپذيرد و خدا غفور و رحيم است).

[سوره التوبة (9): آيات 103 تا 105] ..... ص: 14

اشاره

خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (103) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (104) وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)

ترجمه: ..... ص: 14

از ميان اموال آنها صدقه اى (زكات) را بگير تا پاكشان سازد (تا پاكشان سازى) و با آن وسيله پاكيزه شان گردانى، و برايشان دعا كن كه دعاى تو آرامشى است براى آنها، و خداوند بسيار شنوا و داناست. (103)

آيا نمى دانند كه براستى خدا، توبه بندگانش را مى پذيرد و صدقات را مى گيرد و تنها خداست كه بسيار توبه پذير و رحيم است. (104)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 15

بگو: به عمل كوشيد كه خدا عملتان را خواهد ديد، پيامبر او، و مؤمنان نيز، و بزودى بسوى خداى داناى غيب و شهود باز خواهيد گشت، و او، شما را بدانچه مى كرديد خبر مى دهد. (105)

تفسير: ..... ص: 15

تُطَهِّرُهُمْ اين جمله صفت است براى «صدقه» و «تا» براى خطاب است:

صدقه اى كه به آن وسيله تو آنها را پاك و تزكيه مى كنى، و با اين وجه، هر دو فعل به پيامبر اسناد داده مى شود. وجه ديگر آن است كه «تا» در «تطهرهم» تأنيث باشد براى صدقه. يعنى صدقه آنها را پاك و مطهر مى سازد، و در «تزكّيهم» خطاب به رسول اكرم، يعنى تو آنها را به پاكى نسبت مى دهى. تزكيه به دو معنى است:

1- مبالغه و زيادى در تطهير و پاكى.

2- بركت و افزايش در مال و ثروت.

وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ با دعا كردن براى پذيرفته شدن صدقات آنها برايشان آمرزش بخواه.

إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ دعاهاى تو باعث تسكين خاطر و آرامش قلب آنهاست.

«وَ اللَّهُ سَمِيعٌ»، خدا دعاى تو را براى آنان مى شنود، «عَلِيمٌ» و از وضع حالشان آگاه است. بعضى در اين سوره و در سوره هود به صورت مفرد «صلواتك» خوانده اند.

أَ لَمْ يَعْلَمُوا ... آيا اينها نمى دانند كه خدا توبه را قبول

مى كند، هر گاه صحيح باشد، و صدقات را مى پذيرد، هر گاه از روى خلوص نيّت واقع شود؟

هُوَ براى اختصاص، و نيز تأكيد مى آيد و انّ اللَّه از شأن خداست كه توبه توبه كنندگان را بپذيرد.

وَ قُلِ به اين توبه كنندگان بگو: بكوشيد كه عمل شما، بر خدا و رسول و اهل ايمان پوشيده نيست چه خوب باشد و چه بد. چنان كه اصحاب ما (شيعه) روايت ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 16

كرده اند كه اعمال امّت در هر دوشنبه و پنجشنبه به حضور پيامبر عرضه مى شود و سپس بر امامان عليه السّلام كه جانشين او هستند، و مراد از مؤمنان در آيه نيز امامان مى باشد.

وَ سَتُرَدُّونَ بزودى به سوى خدايى كه از نهان و آشكار آگاه است خواهيد رفت.

فَيُنَبِّئُكُمْ پس از كارهايتان به شما خبر مى دهد و بر آنها مجازاتتان مى كند.

[سوره التوبة (9): آيه 106] ..... ص: 16

اشاره

وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (106)

ترجمه: ..... ص: 16

گروهى ديگر واگذار به فرمان خدا شده اند، يا آنها را عذاب مى كند و يا توبه آنان را مى پذيرد، و خداوند بسيار دانا و حكيم است. (106)

تفسير: ..... ص: 16

مُرْجَوْنَ «مرجون» نيز خوانده شده، از «أرجيته» و أرجأته» آن را به تأخير انداختم. گروه ديگرى از تخلّف كنندگان كارشان معلوم نيست بلكه موقوف به مشيّت خداست، يا آنها را عذاب مى كند، و اين، در صورتى است كه بر كار خود اصرار داشته و توبه نكنند، و يا اين كه آنها را مورد عفو و مغفرت قرار مى دهد، و اين، در صورتى است كه به سوى خدا توبه و بازگشت نمايند، و اين گروه، سه نفر بودند: كعب بن مالك، هلال بن اميّه، و مرارة بن ربيع. و پيغمبر اكرم به مردم دستور داد كه با آنها حرف نزنند، مردم نيز چنين كردند، امّا پس از مدّت پنجاه روز خداوند توبه آنها را پذيرفت، و كعب در ازاى شكر و سپاس خداوند كه توبه اش را پذيرفت يك سوم ثروتش را صدقه داد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 17

[سوره التوبة (9): آيات 107 تا 110] ..... ص: 17

اشاره

وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (107) لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ (108) أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (109) لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (110)

ترجمه: ..... ص: 17

و آنان كه به منظور زيان زدن، و كفر، و ايجاد تفرقه ميان مؤمنان و (تشكيل) پايگاه براى كسانى كه پيش از اين با خدا و رسولش، ستيز كرده، مسجدى را بنا كرده و سوگند ياد مى كنند كه: ما غير از نيكى نظرى نداشته ايم، و خدا گواهى مى دهد كه حتما آنها دروغ گويانند. (107)

هرگز در آن نماز مخوان. مسجدى كه از نخستين روز بر پايه تقوا بنا شده سزاوارتر است كه در آن نماز بخوانى، چرا كه در آن جا مردانى هستند كه پاكيزگى را دوست مى دارند، و خدا نيز پاكيزگان را دوست دارد. (108)

آيا كسى كه پايه بناى خود را بر تقوا گذاشته بهتر است يا آنكه شالوده اش را بر لب پرتگاه سستى بنا نهاده كه در آتش دوزخش اندازد، و خدا مردم ستمكار را هدايت نمى كند. (109)

پيوسته اين بنايى را كه ساخته اند، مايه اضطراب و حيرت دلهاى ايشان است، مگر آن كه دلهايشان پاره پاره شود، و خداوند

بسيار دانا و با حكمت است. (110)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 18

تفسير: ..... ص: 18

وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا اهل مدينه و شام، آغاز اين آيه را بدون حرف «واو» خوانده و در نوشته هايشان نيز چنين ثبت شده و آن را داستانى جداگانه دانسته اند:

روايت شده است كه وقتى قبيله بنى عمرو بن عوف مسجد قبا را ساختند و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در آن نماز خواند، برادران آنها: فرزندان غنم بن عوف بر آنها حسد ورزيدند و گفتند: ما نيز مسجدى بنا مى كنيم و در آن نماز مى خوانيم و در جماعت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله شركت نمى كنيم. نزديك مسجد قبا، جايى ساختند و به حضرت پيامبر در حالى كه عازم جنگ تبوك بود، گفتند، ما دوست داريم شما به مسجد ما بياييد و در آنجا نماز بخوانيد، حضرت فرمود: من عازم سفرم، و هنگامى هم كه از تبوك مراجعت فرمود آيه فوق نازل شد. پيغمبر كسى را فرستاد و رفت، مسجد را خراب كرد و آنچه بر جاى مانده بود، سوزانيد، و دستور داد آن را زباله دانى قرار دهند و مردارها و كثافات را در آن بريزند.

ضِراراً براى ضرر رساندن به برادرانشان: اهل مسجد قبا كه رقيب آنها بودند.

وَ كُفْراً و به منظور تقويت نفاق. وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ و چون مؤمنان، در مسجد قبا به طور دسته جمعى نماز مى خواندند خواستند آنها را متفرّق كنند و وحدت كلمه ايشان را بر هم زنند.

وَ إِرْصاداً لِمَنْ تا پايگاهى تهيّه كنند براى كسى كه با خدا و رسولش جنگ داشته، يعنى ابو عامر راهب كه در زمان جاهليّت راهب شده و لباسهاى موئين و خشن

بر تن مى كرد، و زمانى كه پيامبر به مدينه آمده بود حسادتش كرد و به حزب بازى و گروه گرايى پرداخت. پس از فتح مكه به طرف روم گريخت و نصرانى شد. (او پدر حنظله معروف به غسيل الملائكه است كه در جنگ احد به شهادت رسيد و چون تازه داماد بود و بامداد همان شب به ميدان جنگ آمده و فرصت غسل پيدا نكرد پس از شهادت فرشتگان او را غسل جنابت دادند.) «1»

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 19

اين گروه انتظار داشتند كه «ابو عامر» بسوى آنها برگردد و اين مسجد را براى او ساختند كه بيايد، در آنجا نماز بخواند و كارش بالا گيرد.

مِنْ قَبْلُ اين كلمه (ظرف) متعلّق به فعل: اتخذوا و تقدير آن چنين است:

اتّخذوا مسجدا من قبل، ان ينافق هؤلاء بالتّخلّف، پيش از آن كه اين گروه با تخلّف از راه پيامبر، منافق شوند، اين مسجد را گرفتند (ساختند) و ممكن است متعلّق به فعل «حارب» باشد يعنى: لأجل من حارب اللَّه و رسوله، من قبل ان يتّخذوا المسجد بخاطر كسى كه پيش از مسجد ساختن آنها، با خدا و رسولش جنگيد.

وَ لَيَحْلِفُنَّ اين گروه منافق قسم مى خوردند كه هيچ اراده نكرده اند مگر كار نيك و يا اراده نيكى را، كه عبارت است از نماز و ذكر خدا، و گسترش امكانات براى اهل نماز.

لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً هرگز در آن جا نماز مخوان. مثل: فلان يقوم باللّيل: فلانى در شب نماز مى خواند.

لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى منظور مسجد قباست كه پيامبر آن را پايه ريزى كرد و چند روزى كه در محله قبا بود همانجا نماز خواند. بعضى گفته اند، مراد مسجد پيغمبر

در مدينه است.

مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ از زمان وجودش. أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ: سزاوارتر است به اين كه در آن نماز بخوانى.

فِيهِ رِجالٌ در آن مسجد مردانى هستند كه دوست دارند پاك باشند: روايت شده است كه رسول خدا به اهل مسجد قبا، گفت: خداوند متعال شما را ستوده است، در طهارت خود، چه كارى انجام مى دهيد؟ گفتند: اثر غائط را با آب مى شوئيم، پس

__________________________________________________

1- از نسخه تصحيح استاد گرجى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 20

پيامبر فرمود: خدا درباره شما، چنين فرموده است: وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ خداوند دوست مى دارد كسانى را كه پاكيزگى را دوست مى دارند، آنان پاكيزگى را دوست مى داشتند، يعنى آن را انتخاب مى كردند و بر آن حرص مى ورزيدند. و معناى اين كه خدا آنها را دوست مى دارد، اين است كه از آنها خشنود است و به ايشان نيكى مى كند همان كارى كه دوست نسبت به دوست خود انجام مى دهد.

أَسَّسَ بُنْيانَهُ بعضى «أسّس بنيانه» مبنى للمفعول خوانده اند، و بندرت: «أسس بنيانه» به صورت اضافه نيز خوانده شده است كه جمع «اساس» باشد.

معناى آيه اين است: آيا كسى كه ساختمان ديانت خود را بر پايه محكم حق و حقيقت استوار ساخته است كه همان تقواى خدا، و خشنودى او مى باشد، بهتر است، يا كسى كه آن را بر باطل و نفاق قرار داده كه داراى ضعيفترين و كم دوامترين پايه است، و مثل آن در بى ثباتى مثل پرتگاهى است كه در شرف سقوط و خرابى است؟. شفا: شفير لب.

جرف الوادى كناره درّه كه بن آن با نم آب، چاله مى شود و سيل، آن را فرو مى ريزد.

«هار» قسمتى از لبه درّه كه در حال سقوط

و خرابى است، بر وزن «فعل» است كه در اصل «هائر» بوده و كوتاه شده است مثل «خلف» از «خالف» و مانند «شاك» و «صات» از «شائك» و «صائت» اين الف فاعل نيست، بلكه در اصل هور و سوك و صوت بوده است. «1»

فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ با توجه به اين كه در عبارت قبل به طور مجاز، از باطل

__________________________________________________

1- الف، منقلب از «و» است كه عين الفعل كلمه مى باشد، و الف فعل براى تخفيف حذف شده است چنان كه الف، خالف حذف، و خلف شده، الف «هائر» هم حذف شده، امّا چون در اين جا كلمه متصل بوده، «و» تبديل به الف، و «هار» گرديده است. با توضيح از كشّاف- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 21

تعبير به جرف هار: (كناره درّه كه در حال سقوط است) كرده، با اين عبارت آن را تكميل فرمود: پس ناگهان او را در آتش جهنّم ساقط كند، پس گويا اهل باطل ساختمانى را بر لبه جهنّم بنا كرده كه در حال سقوط به قعر آن مى باشد.

رِيبَةً منظور نفاق و شكّ در دين است و معناى آيه چنين مى شود: خرابى ساختمان مسجد ضرار، پيوسته در دلهاى گروه منافق، سبب شكّ و نفاق است و از بين نمى رود.

إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ مگر آن دلها از جا كنده و قطعه قطعه شود كه در آن صورت آن را فراموش كنند و شكّ و شبهه اى باقى نماند. «تقطّع» با تشديد و تخفيف هر دو خوانده شده است. و مى توان گفت: قطع دلهاى منافقان در حقيقت آن است كه آنها را به قتل برسانند، و يا در آتش دوزخشان افكنند.

در قرائت امام صادق

عليه السّلام به جاى كلمه «إلّا» إلى خوانده شد. و در قرائت عبد اللَّه، و لو تقطّعت قلوبهم گفته شده است. بعضى در معناى «قطع» چنين گفته اند: مگر اين كه توبه كنند، و از پشيمانى بر كار خود دلهايشان از شك و نفاق بريده و جدا شود.

[سوره التوبة (9): آيات 111 تا 112] ..... ص: 21

اشاره

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (111) التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (112)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 22

ترجمه: ..... ص: 22

خداوند از مؤمنان جانها و مالهايشان را مى خرد تا به آنها بهشت دهد، آنها در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند، اين وعده اى است بر خدا، كه در تورات و انجيل و قرآن قطعى شده و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است، پس بدين معامله كه انجام داده ايد خرسند باشيد، و اين است كاميابى بزرگ. (111)

اين مؤمنان، توبه كنندگان و عبادتكاران و سپاس گويان، و سياحت كنندگان و ركوع گزاران و سجده آوران، و آمران به معروف و نهى كنندگان از منكر و مرزداران قانون الهى مى باشند، و به اين مؤمنان مژده و بشارت بده. (112)

تفسير: ..... ص: 22

أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ خداوند سبحان در اين آيه از اين معنا كه: وقتى اهل ايمان، جان و مال بذل مى كنند در ازايش به بهشت نائل مى شوند، تعبير به خريد كرده، و از باب تشبيه، ثواب را «بها» و كارهاى نيك آنها را هم، كالا قرار داده است. روايت شده است كه خداوند با مؤمنان، معامله مى كند و در اين معامله بهايى را كه از آنها دريافت مى دارد بسيار بالا برده است. از امام صادق عليه السّلام نقل شده است: براى بدنهاى شما، بهايى، جز بهشت نيست، پس جز به بهشت آنها را معامله نكنيد. «1»

از حسن نقل شده است: جانها را او آفريده و ثروتها را هم او داده است. روايت شده است كه وقتى انصار در عقبه با پيامبر بيعت كردند، عبد اللَّه بن رواحه گفت: يا رسول خدا آنچه مى خواهى براى پروردگارت و خودت در اين قرارداد شرط كن.

رسول خدا فرمود: براى پروردگارم شرط مى كنم كه او را بپرستيد و براى او شرك

__________________________________________________

1-

ليس

لأبدانكم ثمن الا الجنّة فلا تبيعوها الّا بها.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 23

نياوريد، و براى خودم شرط مى كنم كه از آنچه براى خود نمى پسنديد براى من هم نپسنديد. ابن رواحه گفت: وقتى كه چنين كرديم جز ايمان چيست؟ پيامبر فرمود:

بهشت شما راست. آنها گفتند: معامله امضا شد، اقاله نمى كنيم، و تقاضاى اقاله هم نداريم.

يُقْتَلُونَ فعل مضارع به معناى امر به كار رفته: بايد مبارزه كنند، مثل آيه:

تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ «1» در راه خدا جهاد كنيد. و بعد، مى فرمايد: يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ «2»، تا خدا گناهانتان را بيامرزد.

فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ اول معلوم و دوم مجهول، و بر عكس نيز خوانده شده است.

وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا مصدر تأكيد كننده است: وعده اى كه خداوند به مبارزان در راهش داده و عده اى است ثابت كه در تورات و انجيل آن را ثبت نموده، چنان كه در قرآن ذكر كرده است.

وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ هيچ كس از خداوند به عهد خود وفا كننده تر نيست، چرا كه خلف وعد و پيمان شكنى زشت و انسان كريم چنين كارى نمى كند- گر چه بر انسانها بخاطر نيازشان جايز است- تا چه رسد خداوند كريم كه هيچ گونه نيازى ندارد و هيچ قبحى از او روا نيست.

فَاسْتَبْشِرُوا از اين داد و ستد شادمان باشيد كه كالايى فناپذير را به بهايى جاودان فروختيد، و زايل شونده اى را داديد و بى زوالى را گرفتيد.

وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ، و الظّفر، العظيم اين است پيروزى بزرگ و هيچ عبارتى براى تشويق به جهاد، نيكوتر و رساتر از اين نيست.

التَّائِبُونَ مرفوع به مدح است به تقدير: هم التائبون و مراد مؤمنان ياد شده است.

__________________________________________________

1- صف 11 و 12.

و- مجزوم بودن «يغفر» دليل بر اين است كه «تجاهدون» به معناى امر است.

2- همان.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 24

ابى بن كعب و عبد اللَّه، و امام باقر و صادق عليه السّلام نيز نصب را در: «التائبين» تا «و الحافظين» از باب مدح دانسته اند و مى توان گفت مجرور است كه صفت براى «مؤمنين» در آيه قبل باشد، وجه ديگر: «التائبون» مبتدا، و خبرش: «العابدون» و ما بعدش خبر بعد از خبر است. معناى آيه اين است: توبه كنندگان از كفر در حقيقت، جمع كنندگان اين خصلتهايند، و عبادت كنندگان، كسانى اند كه در عبادت خداوند اخلاص دارند.

السَّائِحُونَ روزه گيران، از اين جهت كه از به كار بردن شهوات نفسانى امتناع مى كنند تشبيه شده اند به كسانى كه در روى زمين به سياحت مى پردازند.

بعضى گفته اند: منظور طالبان علم اند كه در زمين به گردش مى پردازند و علم را هر آنجا كه گمان مى برند، جستجو مى كنند.

وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ كسانى كه فرمانهاى الهى را رعايت و از منهيّات خداوند، اجتناب و دورى مى كنند.

[سوره التوبة (9): آيات 113 تا 114] ..... ص: 24

اشاره

ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (113) وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ (114)

ترجمه: ..... ص: 24

پيامبر و مؤمنان حق ندارند كه براى مشركين طلب آمرزش كنند، پس از آن كه برايشان روشن شد كه اينها اهل دوزخند، هر چند كه از خويشانشان باشند. (113)

ابراهيم كه براى پدرش طلب آمرزش كرد فقط به جهت وعده اى بود كه به او داده بود امّا وقتى كه برايش روشن شد كه او، دشمن خداست، از او بيزارى جست، زيرا ابراهيم بسيار توبه كننده و بردبار بود. (114)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 25

تفسير: ..... ص: 25

از حسن نقل شده است كه گروهى از مسلمانان به پيامبر گفتند: آيا براى پدران و مادرانمان كه در زمان جاهليت و بى دينى از دنيا رفته اند نمى توانيم از خداوند طلب آمرزش كنيم؟ آيه مورد بحث در اين باره نازل شد كه هيچ پيامبر و مؤمنى را سزاوار نيست كه در حق كافر دعا و طلب مغفرت كند، و اين امر از نظر حكمت الهى درست نيست، اگر چه از خويشانشان باشند، و اين حكم، در صورتى است كه معلوم باشد كه آنها، مشرك از دنيا رفته اند.

إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ مگر اين كه به آنها قولى داده باشد، چنان كه حضرت ابراهيم قبلا به پدر خوانده اش وعده داده بود كه برايش طلب آمرزش كند و گفت:

لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ «1». قرائت حسن در آيه مورد بحث: وعدها أباه، نيز بر همين معنا دلالت مى كند.

فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ وقتى كه از طريق وحى براى ابراهيم معلوم شد كه او در حالت كفر مرده و اصلا ايمان نداشته، از او بيزارى جست.

لَأَوَّاهٌ بر وزن فعّال از «أوه»: ناله كردن، كسى كه بسيار ناله و گريه و دعا كند، و فراوان به ياد خدا باشد.

[سوره التوبة (9): آيات 115 تا 116] ..... ص: 25

اشاره

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (115) إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (116)

__________________________________________________

1- (ممتحنه/ 4).

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 26

ترجمه: ..... ص: 26

هرگز چنين نبوده است كه خداوند، پس از آن كه گروهى را هدايت كرده، گمراهشان سازد، مگر آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند برايشان بيان كند، زيرا خداوند به هر چيز داناست. (115)

حكومت آسمانها و زمين از آن خداست، او زنده مى كند و مى ميراند، و براى شما، جز خداوند، دوست و ياورى نيست. (116)

تفسير: ..... ص: 26

خداوند بندگانش را كه به سوى دين اسلام هدايت كرده، مورد مؤاخذه و كيفر قرار نمى دهد آنان را گمراه نمى نامد، و به خاطر مرتكب شدن برخى كارهاى خلاف آنان را به خوارى و ذلّت نمى كشاند مگر، پس از آن كه ممنوعيّت آنها را برايشان بيان كرده و به آنان گفته باشد كه از اين امور بايد بپرهيزيد، زيرا عقوبت پيش از بيان سزاوار نيست.

ما يَتَّقُونَ مراد چيزهايى است كه به خاطر نهى تشريعى بايد از آن، دورى كرد، امّا چيزهايى كه زشتى و ممنوعيّت آنها از طريق عقل معلوم است نيازى به منع از راه وحى ندارد.

[سوره التوبة (9): آيات 117 تا 119] ..... ص: 26

اشاره

لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (117) وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (118) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (119)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 27

ترجمه: ..... ص: 27

همانا خداوند توبه پيامبر و مهاجران و انصار را كه در زمان عسرت و شدّت، از او، پيروى كردند، پذيرفت، پس از آن كه نزديك بود دلهاى گروهى از آنان، از حق منحرف شود، سپس خداوند توبه آنها را پذيرفت، چرا كه او نسبت به آنان مهربان و بسيار رحيم است. (117)

و نيز آن، سه نفر را كه (از جنگ) بازماندند، تا زمانى كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد، و جانهايشان بر آنان به تنگ آمد، و دانستند كه از خدا پناهگاهى جز به سوى او نيست، پس در آن هنگام خداوند آنان را مشمول رحمت خود ساخت تا بر توبه خود ثابت بمانند، كه خداوند توبه پذير و مهربان است. (118)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تقواى خدا پيشه كنيد، و با راستگويان باشيد. (119)

تفسير: ..... ص: 27

ذكر پيامبر در زمره توبه كنندگان فقط به عنوان تبرّك است و به اين جهت كه آن حضرت، سبب توبه آنها بود، و گرنه معلوم است كه او، كارى خلاف انجام نداده بود كه لازم باشد توبه كند. روايت شده است كه حضرت رضا عليه السّلام آيه را چنين قرائت مى كردند:

لقد تاب اللَّه بالنّبىّ على المهاجرين ...

«خدا به واسطه پيامبر توبه آنها را قبول كرده است». در اين آيه خداوند مؤمنان را وادار به توبه كرده و بيان فرموده است كه هيچ مؤمنى بى نياز از توبه و استغفار نيست.

فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ در وقت سختى، گاهى كلمه «ساعة» به معناى مطلق زمان به كار ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 28

مى رود مثل «غداة» و «عشيّة» و «يوم»، مثل قول شاعر:

عشيّة قارعنا جذام و حميرا «1»

و مثل شعر ديگر:

غداة طفت

علماء بكر بن وائل «2»

(علماء على الماء) عشيه و غداة به معناى مطلق زمان به كار رفته است.

الْعُسْرَةِ منظور حالت سختى است كه مردم در جنگ تبوك داشتند كه ده نفر به تناوب، بر يك شتر سوار مى شدند، خوراكشان جو، با سبوس و خرماى كرم زده و چربى گوشت فاسد شده بود. سختى بر آنها به حدّى رسيده بود كه يك خرما را بين دو نفر تقسيم مى كردند، و چه بسا كه يك خرما را چند نفر به نوبت مى مكيدند تا آب دهانشان را با آن بيالايند، و در شدّت گرماى تابستان، از قحطى و نيز كم آبى در مضيقه و سختى بودند.

كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ «3» نزديك بود دلهاى گروهى از آنان در اين جنگ از راه ايمان، يا از پيروى پيامبر، منحرف شود. در فعل «كاد» ضمير «أمر» و «شأن» نهفته است، و سيبويه اين را شبيه به قول عربها دانسته است كه مى گويند: ليس خلق اللَّه مثله. «4» «يزيغ» به «ى»: مفرد مذكّر غايب، نيز خوانده شده است. بعضى گفته اند: يك عدّه از مسلمانان، تصميم گرفتند بدون اجازه از جنگ منصرف شوند، امّا خداوند آنان را حفظ كرد تا اين كه به جنگ رفتند.

__________________________________________________

1- زمانى كه با «جذام» و «حمير» مى جنگيديم: مراد اين است كه وقتى با اين دو قبيله روبرو شديم دانستيم كه چنان كه ما خيال مى كرديم ناتوان نيستند بلكه قوى و نيرومند هستند.

2- زمانى كه قبيله بكر بن وائل بر روى آب قرار گرفت، كنايه از اين كه اين گروه مقامى عالى دارند كه هيچ كس بر آنها برترى ندارد مثل اين كه چيزى بر روى آب قرار

دارد هيچ روى آن نمى تواند واقع شود «علماء» مخفف على الماء است يعنى بر روى آب.

3- مرحوم طبرسى اصل قرائت در آيه را، با «ت» گرفته و قرائت با «ى» را هم قول ديگر شمرده و حال آن كه صورت مشهور در قرآن قرائت با «ى» است. پاورقى تصحيح استاد گرجى.

4- چنين چيزى نيست كه خداوند مثل خود را آفريده باشد، در اين جمله، امر در تقدير است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 29

ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ پس از اين انحراف، خداوند توبه آنها را پذيرفت، زيرا او، نسبت به آنان مهربان و رحيم است: گذشته آنها را با رأفت و رحمت خود جبران فرمود.

وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا سه نفر: كعب پسر مالك، مرارة پسر ربيع، و هلال پسر اميّه، بودند. از قبول توبه باز ماندند و با پذيرش توبه ديگران (ابو لبابه و يارانش) «1» قبولى توبه آنها به تأخير افتاد.

بعضى گفته اند: وقتى كه از رفتن به جنگ تبوك، سرباز زدند، مسلمانان آنها را پشت سر گذاشتند.

فعل «خلفوا» به قرائت اهل بيت: و ابو عبد الرحمن سلمى، «خالفوا» خوانده شده است.

بِما رَحُبَتْ زمين با وسعتش (بر آنها تنگ شد) اين كنايه است از تحيّر آنها در كارشان: كه گويا در روى زمين پهناور، جايى براى سكونت خود نمى يافتند.

وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ از بسيارى وحشت و غم، دلهايشان تنگ شده بود، احساس دلتنگى مى كردند.

وَ ظَنُّوا دانستند، جايى كه از خشم خداوند به آن پناه ببرند، جز به سوى او نيست.

ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا خداوند چند مرتبه توبه آنها را پذيرفت و بر آنها رحمت كرد تا بر توبه خود ثابت قدم بمانند، يا به اين جهت

كه باز هم اگر از آنها گناهى سر زد در آينده، توبه كنند، زيرا مى دانند كه خداوند بسيار پذيرنده است، توبه كسى را كه توبه كند، هر چند در روزى هفتاد مرتبه توبه خود را بهم زند.

مَعَ الصَّادِقِينَ ... با كسانى باشيد كه در دين خدا از نظر نيّت و گفتار و كردار راستى و صداقت، دارند.

__________________________________________________

1- كشّاف.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 30

به قول امام باقر عليه السّلام يعنى: با آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله باشيد. و ابن عباس: «من الصادقين» خوانده و اين قرائت از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده است.

[سوره التوبة (9): آيات 120 تا 121] ..... ص: 30

اشاره

ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (120) وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (121)

ترجمه: ..... ص: 30

سزاوار نيست كه اهل مدينه و باديه نشينانى كه اطراف آنهايند از رسول خدا تخلّف جويند، و براى حفظ جان خويش نبايد از جان او چشم بپوشند، زيرا در راه خدا به آنها هيچ تشنگى و خستگى و گرسنگى، نخواهد رسيد، و هيچ گامى كه موجب خشم كافران شود بر نمى دارند و ضربه اى از دشمن نمى خورند مگر اين كه به آن سبب عمل صالحى برايشان نوشته مى شود، زيرا خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند. (120)

و هيچ نفقه كوچك و بزرگى انفاق نمى كنند و هيچ سرزمينى را نمى پيمايند مگر اين كه براى آنها نوشته مى شود، تا خداوند آنها را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد. (121)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 31

تفسير: ..... ص: 31

ظاهر اين آيه خبر و معنايش نهى است، مثل اين قول خداوند: وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ «نبايد رسول خدا را آزار دهيد». (احزاب/ 53) وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ در اين بخش از آيه خداوند مردم را امر كرده است كه در سختيها و گرفتاريها با پيامبر همراه باشند و ناملايمات را همراه او، با ميل و رغبت بچشند.

«ذلك» اشاره به مطلبى است كه جمله: ما كان لهم أن يتخلّفوا، بر آن دلالت دارد، يعنى مخالفت نكردن با پيامبر واجب است، زيرا در راه جهاد، هيچ تشنگى طاقت فرسا و رنج فوق العاده و گرسنگى بسيارى را تحمّل نمى كنند، و گامهاى خود، و لگدهاى اسبان و پاهاى شترهايشان را در جايى كه كافران را به خشم در آورد نمى گذارند، و در سرزمين كافران تصرّفى كه مايه دلتنگى آنها باشد، انجام نمى دهند، و هيچ ضربه اى از دشمن نمى خورند. هيچ مصيبتى از

قبيل كشتن يا اسارت يا هر امرى كه آنها را غمگين كند، از دشمن نمى بينند، مگر اين كه در مقابل هر يك از اين صدمات خداوند برايشان عمل صالحى ثبت و ضبط مى فرمايد، و در نزد خداوند استحقاق ثواب مى يابند. «موطئ» ممكن است (محلّ ورود باشد)، مثل «مورد» و ممكن است اسم مكان باشد. «نيل» ممكن است مصدر تأكيد كننده باشد، و جايز است به معناى «منيل» (اسم مفعول بر وزن مبيع) باشد، و شامل هر چيزى است كه باعث ناراحتى و ضرر آنها باشد.

وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً در راه رفت و برگشت از هيچ زمينى عبور نمى كنند، «وادى»:

كناره هاى كوه ها و نيزارها كه محل عبور سيل است مى باشد اسم فاعل از «ودى» به معناى: «سال» روان شد. «ودى» نيز از همين مادّه است (وادى، ودى، ودىّ آبى كه بعد از بول بيرون مى آيد. شرح استاد گرجى نقل از صحاح).

إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ مگر اين كه اين انفاقها و طى طريقها براى آنها نوشته مى شود.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 32

لِيَجْزِيَهُمُ متعلق به «كتب» است، يعنى نفقات و پيمودن بيابانها در نامه اعمالشان نوشته مى شود كه پاداش آنها به حساب آيد.

[سوره التوبة (9): آيات 122 تا 125] ..... ص: 32

اشاره

وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (122) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (123) وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (124) وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ

وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ (125)

ترجمه: ..... ص: 32

شايسته نيست كه همه مؤمنان (براى طلب علم) كوچ كنند، (حال كه اين امكان ندارد) پس چرا از هر فرقه اى، گروهى كوچ نكنند كه در مسائل دينى تحقيق كنند و وقتى كه به سوى قوم خود برگشتند آنها را انذار كنند تا شايد بترسند. (122)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، با كافرانى كه مجاور شمايند پيكار كنيد، و بايد آنها در شما خشونتى احساس كنند، و اين را بدانيد كه خداوند با پرهيزكاران است. (123)

و هر گاه سوره اى نازل شود، برخى از آنها (منافقان) گويند: اين سوره ايمان كدام يك از شماها را افزايش داد؟ (به اينها بگو:) امّا كسانى را كه ايمان آوردند، بر ايمانشان مى افزايد و شاد مى شوند. (124)

- و امّا آنهايى كه در دلهايشان بيمارى وجود دارد (آنچه نازل مى شود) پليدى بر پليديشان مى افزايد و در حال كفر بميرند. (125)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 33

تفسير: ..... ص: 33

لِيَنْفِرُوا «لام» براى تأكيد نفى است: كوچ كردن همه مؤمنان از وطنهايشان براى تحصيل علم و يادگيرى احكام، امرى است نادرست و غير ممكن. از اين مطلب چنين معلوم مى شود كه اگر شايسته و ممكن مى بود و موجب فساد و تباهى نمى شد، بر همه واجب و لازم بود، چرا كه طلب علم بر هر مسلمانى واجب است.

فَلَوْ لا نَفَرَ پس حال كه براى همه مردم امكان كوچ كردن نيست، چرا از هر فرقه اى، تعدادى كوچ نكنند؟

لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ تحمل رنج كنند، تا در مسائل دينى تخصّص يابند، و براى بدست آوردن آن بكوشند.

وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ هدفشان از بدست آوردن تخصّص دينى، انذار و ارشاد مردمشان باشد. لعلّهم يحذرون: به اميد اين كه از كيفر الهى بترسند، و او

را اطاعت كنند.

قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ با آن عدّه از كافران كه نزديك شمايند، بجنگيد، زيرا وقتى كه جنگ در برابر تمام كافران واجب باشد، هر چه نزديكتر باشد، واجب تر است.

مثل: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ «خويشاوندان نزديكت را انذار كن».

(شعراء/ 214) بدين جهت رسول خدا نخست با قوم خود مبارزه كرد و سپس با ديگران.

بعضى گفته اند مراد از كافران نزديك، بنى قريظه و بنى نضير و اهل فدك و خيبر بودند، امّا همان تفسير اول بهتر است، زيرا اين سوره در سال نهم از هجرت نازل شد و در آن زمان پيغمبر از اين دشمنان فراغت يافته بود.

وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً بايد كفار احساس كنند كه شما در مبارزه با آنها سخت تحمّل داريد، مثل: وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ (آيه 73 همين سوره).

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 34

فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ برخى از منافقان به برخى ديگر مى گويند: اين سوره، ايمان كدام يك از شما را افزايش داد؟ اين حرف را منافقان براى مسخره كردن مؤمنان مى گويند، زيرا مؤمنان اعتقاد دارند كه با آمدن وحى الهى علم و ايمانشان افزايش مى يابد.

فَزادَتْهُمْ إِيماناً نزول وحى براى مؤمنان موجب افزايش تصديق و يقين و اطمينان در دلهايشان مى شود.

فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ و در كافران، باعث افزايش كفرى ديگر بر كفرشان مى شود (رجس: پليدى مساوى با كفر است) زيرا با تجديد شدن وحى كفر و نفاقى نو از آنها سر مى زند پس كفرشان زياد و محكمتر مى شود.

[سوره التوبة (9): آيات 126 تا 129] ..... ص: 34

اشاره

أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ (126) وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ هَلْ يَراكُمْ مِنْ

أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (127) لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (128) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (129)

ترجمه: ..... ص: 34

آيا نمى بينند كه در هر سال يكى يا دو مرتبه آزمايش مى شوند، باز هم توبه نمى كنند و متذكّر نمى شوند. (126)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 35

و هر وقت سوره اى نازل مى شود بعضى از آنها به بعض ديگر نگاه مى كنند (و مى گويند): آيا كسى شما را مى بيند، آن گاه باز مى گردند، خدا دلهايشان را برگرداند، زيرا قومى نادانند. (127)

پيامبرى از خود شما به سويتان آمد، كه رنج بردن شما بر او گران است، و اصرار به هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربان است. (128)

پس اگر روى برگردانند، بگو: خدا مرا بس است، معبودى جز او نيست، توكّلم بر اوست، او پروردگار عرش بزرگ است. (129)

تفسير: ..... ص: 35

أَ وَ لا يَرَوْنَ به صيغه مخاطب نيز خوانده شده: «او لا ترون».

يُفْتَنُونَ به وسيله بيمارى و قحطى و گرفتاريهاى ديگر، آزمايش مى شوند، و باز هم دست بردار نيستند، و از نفاق خود توبه نمى كنند، و متذكّر نمى شوند، عبرت نمى گيرند. معناى ديگر آيه اين است كه مبتلا مى شوند، به جهاد با پيامبر اكرم، و مشاهده مى كنند كه خداوند يارى و پيروزى بر او نازل مى كند.

معناى سوم اين كه شيطان آنها را مفتون مى سازد، پس عهدى را كه با رسول خدا بسته اند در هم مى شكنند، و او آنها را به قتل مى رساند و خوارشان مى سازد، باز هم ترك نفاق نمى كنند.

نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ با حالتى كه منكر وحى بودند با چشمان خود به هم ديگر اشاره مى كردند، و مى گفتند: آيا كسى از مسلمانان شما را مى بيند، زيرا ما مى خواهيم برويم چرا كه حوصله شنيدن سخنان او (پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله) را نداريم.

معناى ديگر اين آيه اين

است: با زير چشمى به هم نگاه و مشورت مى كردند كه چگونه از مجلس بيرون بروند و فرار كنند و بالاخره در رفتند.

صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ اين جمله نفرينى است براى منافقان: خدا خوارشان سازد. و مى توان جمله را خبرى دانست يعنى: خداوند دلهاى آنها را از آنچه در دلهاى

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 36

مؤمنان قرار دارد كه همان شرح صدر است خالى و بى بهره قرار داده است، زيرا آنها قومى نادانند.

لا يَفْقَهُونَ تدبّر نمى كنند تا بفهمند و آگاه شوند.

مِنْ أَنْفُسِكُمْ پيامبرى از جنس و از فاميل شما: عربى و قرشى مثل خودتان، و چون جزئى از شماست، بر او سخت است كه ببيند بر شما امر ناپسند و مكروهى برسد، و از اين مى ترسد كه سرانجام به كيفرى سخت و عذابى دردناك مبتلا شويد.

حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ نمى خواهد كه حتى يك نفر از شما، از سعادت و نيك بختى كه در سايه دين و آئين او، وجود دارد، محروم و بى نصيب شود.

بِالْمُؤْمِنِينَ نسبت به اهل ايمان، خواه از شما باشند يا غير شما رئوف و مهربان است.

مِنْ أَنْفُسِكُمْ با فتح «فا» نيز خوانده شده: از شريفترين و با فضيلت ترين شما، و بعضى گفته اند: اين قرائت رسول خدا و فاطمه زهرا عليها السّلام است.

فَإِنْ تَوَلَّوْا پس اگر از ايمان آوردن به تو اعراض كنند، از خدا كمك بگير و كارت را به او واگذار كن كه او در مقابل آنها تو را بس است و تو را بر آنها پيروز گرداند.

بعضى گفته اند: اين آيه آخرين آيه اى است كه بر پيامبر نازل شده، و اين سوره آخرين سوره كاملى است كه فرود آمده است.

سعيد بن جبير مى گويد: از ابن

عباس درباره سوره توبه، سؤال كردم، گفت: اين سوره رسوا كننده است: آن قدر با نزول كلمات «منهم» و «منهم» براى شرح حال منافقان، ادامه مى داد تا آنجا كه ترسيديم كسى از ما باقى نماند جز اين كه نامش جزء منافقان برده شود.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 37

سوره يونس ..... ص: 37

اشاره

اين سوره مكّى است و داراى يكصد و نه آيه است.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص: 37

ابى از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده است كه هر كس اين سوره را بخواند، خداوند به تعداد هر يك از افرادى كه به يونس ايمان آورده و آنهايى كه او را تكذيب كردند و نيز به عدد آنهايى كه با فرعون غرق شدند، ده حسنه در نامه عمل او بنويسد.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده است: هر كس اين سوره را در هر دو ماه بخواند، بيم آن نمى رود كه از جاهلان به حساب آيد، و روز قيامت از مقرّبان خواهد بود. «1»

[سوره يونس (10): آيات 1 تا 2] ..... ص: 37

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ (1) أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِينٌ (2)

__________________________________________________

1-

من قرأها في كلّ شهرين لم يخف عليه أن يكون من الجاهلين، و كان يوم القيامة من المقرّبين.

[.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 38

ترجمه: ..... ص: 38

الف، لام، راء. اينها آيات كتاب با حكمت است. (1)

آيا اين امر براى مردم شگفت آور است كه: به مردى از ايشان وحى كرديم كه مردم را بيم دهد و آنان را كه ايمان آورده اند بشارت، كه بر ايشان مقامى والا نزد پروردگارشان مى باشد، كافران گفتند: براستى كه اين مرد، جادوگرى است آشكار. (2)

تفسير: ..... ص: 38

تِلْكَ اشاره است به آيات و نشانه هايى كه در اين سوره وجود دارد.

الْكِتابِ الْحَكِيمِ مراد، لوح محفوظ يا قرآن است كه چون متضمّن حكمت است، و به حكمت سخن مى گويد، پس حكيم است.

أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً همزه براى انكار تعجّب است، «أن اوحينا»، اسم «كان» و «عجبا» خبر آن است و معناى «ل» در للنّاس» اين است كه مردم اين امر را براى خود وسيله تعجّب قرار داده بودند و آن را مايه شگفتى مى دانستند كه چگونه به بشرى وحى مى شود كه مثل خود آنهاست، نه از رؤسا و بزرگانشان، امّا اين شگفتى ندارد، زيرا خداوند كسى را براى اين امر اختيار مى كند كه بتواند بار رسالت را بر دوش گيرد.

أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ «أن» تفسير كننده است، چرا كه «اوحينا» متضمّن معناى «قول» است. و نيز جايز است كه «أن» مخفف از مثقّل و اصلش اين باشد: انّه انذر الناس «به طور حتم مردم را بترسان». «أنّ لهم» در اصل بأنّ لهم، بوده و «با» حذف شده است.

قَدَمَ صِدْقٍ سابقه نيكو و فضيلتى است، نزد پروردگارشان. و چون سعى و كوشش و سبقت گرفتن در امور معمولا با قدمها انجام مى شود نتيجه خوب سعى و عمل هم، قدم ناميده شده است، چنان كه نعمت را «يد» و «باع» مى گويند، زيرا نعمت

با دست عطا مى شود، و صاحب آن دستش را دراز مى كند، و اضافه «قدم» به ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 39

«صدق» دلالت مى كند بر زيادى فضيلت آن و اين كه از پيش فرستاده هاى با عظمت است.

إِنَّ هذا لَسِحْرٌ به يقين كه اين كتاب، سحر است، «ساحر» نيز خوانده شده، و با اين قرائت «هذا» اشاره است به رسول خدا. به هر حال، اين جمله از قول كافران دليل بر ناتوانى و اقرار بر عجزشان در برابر قرآن است، اگر چه در اين كه آن را سحر ناميده اند خلافكار و دروغگويند.

[سوره يونس (10): آيات 3 تا 4] ..... ص: 39

اشاره

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (3) إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (4)

ترجمه: ..... ص: 39

همانا پروردگار شما خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و سپس بر عرش قرار گرفت، به تدبير امور پرداخت، هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن او، وجود ندارد، او خدا است، پروردگار شما، پس او را بپرستيد، آيا متذكّر نمى شويد. (3)

بازگشت همه شما به سوى او است، خدا، وعده حق فرموده، او آفرينش را آغاز كرده، و سپس آن را باز مى گرداند، تا كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند به عدالت پاداش دهد، و براى كافران شرابى از مايع سوزان و عذابى دردناك است، به دليل اين كه كفر مى ورزيدند. (4)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 40

تفسير: ..... ص: 40

يُدَبِّرُ الْأَمْرَ كار خلقت را به جريان انداخت و بر نظام احسن آن را مرتب و مستحكم ساخت همچون مهندسى كه در استحكام بنا نظارت مى كند، و منظور از «امر» تمام كار آفرينش است. توضيح اين كه خداوند در اول آيه، با بيان آفرينش آسمانها و زمين در اين مدت اندك، با همه وسعت و پهناورى آنها، و استوارى بر عرش، عظمت و بزرگى حيطه تصرّف خود را متذكر مى شود و سپس به منظور تأكيد بر عظمت آن جمله «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ» را ذكر مى كند. اين جمله دلالت مى كند بر اين كه هيچ چيز از دايره قضا و قدر او بيرون نيست. و نيز جمله: «ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ»، دليل بر عزّت و كبريايى اوست.

ذلِكُمُ اشاره است به آفريننده با عظمتى كه بزرگى او پيشتر بيان گرديد يعنى اين ذات با عظمتى كه وصفش بيان شد، خداوندى است كه سزاوار پرستش است و او پروردگار شماست. پس تنها

او را بپرستيد و هيچ يك از آفريده هاى او را شريكش قرار ندهيد، خواه فرشته باشد خواه انسان، تا چه رسد به جماد كه هيچ زيان و سودى ندارد.

أَ فَلا تَذَكَّرُونَ در اصل «تتذكرون» بوده و مراد اين است كه شما با كمترين توجه به خطايى كه در عقيده تان وجود دارد پى مى بريد.

إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً سرانجام برگشت همه شما به سوى اوست، پس خود را براى ديدار او آماده كنيد. وعد اللَّه مصدر تأكيد كننده براى: «إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ» و «حقّا» مصدر تأكيد كننده براى «وَعْدَ اللَّهِ» مى باشد.

إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ جمله مستأنفه و علت، براى وجوب برگشتن به سوى اوست يعنى غرض از آفريدن موجودات و ميراندن آنها، پاداش مكلّفين در مقابل كارهايشان مى باشد «أنه»: بفتح نيز خوانده شده كه در اصل «لأنّه» بوده يا منصوب به ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 41

همان فعلى است كه «وَعْدَ اللَّهِ» را نصب داده و تقدير اين است: وعد اللَّه وعدا ابداء الخلق ثم اعادته خدا وعده داده است كه عالم را پس از آفرينش به فنا برگرداند.

بِالْقِسْطِ به معناى عدل و متعلق به «ليجزى» است: تا به عدل خود به آنها پاداش دهد، و مزد آنها را به حدّ كافى ايفا كند، يا اين كه به واسطه عدل خود به آنها كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند پاداش دهد، زيرا شرك، ظلم است. دليل بر اين معنا اين است كه در طرف مقابل مى گويد: بما كانوا يكفرون.

[سوره يونس (10): آيات 5 تا 6] ..... ص: 41

اشاره

هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (5)

إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ (6)

ترجمه: ..... ص: 41

او كسى است كه خورشيد را درخشان و ماه را تابان قرار داد و براى آن، منزلگاهها مقدّر كرد تا شماره سالها و حساب را بدانيد، خداوند آن را جز بحق نيافريده و آيات خود را براى گروهى كه مى دانند شرح مى دهد. (5)

به طور مسلّم، در آمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمانها و زمين آفريده نشانه هايى است براى آنها كه پرهيزكارند. (6)

تفسير: ..... ص: 41

«ياء» در كلمه «ضياء» منقلب از «واو» است كه به دليل كسره ما قبل به ياء تبديل شده. «ضياء» به روشنايى گفته مى شود كه از نور، قويتر است. «قدّره» براى قمر منازلى مقدر فرمود، يعنى براى آن منازلى قرار داد. مى توان گفت: در مسير آن ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 42

منزلهايى قرار داد مثل: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ. (يس/ 39) وَ الْحِسابَ منظور حساب وقتهاست از قبيل ماهها، روزها و شبها.

ذلِكَ اشاره است به آنچه قبلا ذكر شد. يعنى اينها را نيافريده است مگر به حق كه همان حكمت بالغه اش مى باشد و هيچ كدام را عبث و بيهوده نيافريده است.

دليل اختصاص اين امر به اهل تقوا اين است كه تنها آنها نگران سرانجام، و عاقبت كار هستند، و اين امر آنان را به تأمّل و انديشه وا مى دارد.

[سوره يونس (10): آيات 7 تا 10] ..... ص: 42

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ (7) أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (8) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (9) دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (10)

ترجمه: ..... ص: 42

آنان اميدوار به ديدار ما نيستند، و با زندگانى دنيا خوش و به آن مطمئن اند، و نيز كسانى كه از آيات ما غافلند. (7)

اينها جايگاهشان آتش است به دليل كارهايى كه انجام مى دادند. (8)

آنان كه ايمان آوردند و اعمال نيك بجاى آوردند خداوند آنها را در پرتو ايمانشان هدايت مى كند، از زير قصرهايشان در باغهاى پر نعمت نهرها جريان دارد. (9)

دعاى آنها در بهشت اين است: خدايا تو، پاك و منزّهى، و تحيّت آنها، سلام، و دعاى پايانى شان اين است: ستايش، ويژه پروردگار جهانيان است. (10)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 43

تفسير: ..... ص: 43

لا يَرْجُونَ لِقاءَنا اميد به خوبى ديدار ما ندارند، چنان كه نيك بختان اميدوارند، يا اين كه از حالت بدى كه هنگام ملاقات ما برايشان به وجود مى آيد، ترسى ندارند.

وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا با زندگانى دنيا به جاى عالم آخرت قناعت كرده اند، و اندك فناپذير را بر بسيارى جاويد برگزيده اند. «وَ اطْمَأَنُّوا بِها» و دل بر آن بسته اند مانند كسانى كه هيچ گونه ناراحتى از آن حسّ نمى كنند.

وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ آنها كه از انديشه در آيات ما و تأمّل در آن، غفلت دارند «جايگاهشان آتش است ...».

يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ پروردگار آنها به سبب ايمانشان آنها را (در دنيا) موفق مى دارد، زيرا در آن راهى كه آنها را به اجر و پاداش برساند پا بر جا هستند.

تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ در حالى كه از جلو روى آنها رودها جارى است ... اين جمله به عنوان تفسير براى عبارت قبل بيان شده، چرا كه تمسّك به ايمان كه سبب سعادت است، مانند رسيدن به خود سعادت است (كه همان بهشت است). و مى توان گفت

معنايش اين است كه آنها را در آخرت، به سبب ايمانى كه در دنيا داشتند، به طريق بهشت راهنمايى مى كند. مثل: يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ «در آخرت نور اهل ايمان پيش رو و در سمت راستشان آنها را راهنمايى مى كند».

(حديد/ 12) دَعْواهُمْ دعايشان در بهشت: «سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ» است، يعنى خدايا تو را تسبيح مى گوييم، چنان كه در دعاى قنوت آمده است: اللّهم اياك نعبد، و لك نصلّى و نسجد:

خدايا تو را مى پرستيم و براى تو نماز مى خوانيم و سجده مى كنيم. ممكن است مراد از «دعاء» عبادت باشد، به اين معنا كه در بهشت، نه تكليفى است و نه عبادتى، تنها عبادت بهشتيان اين است كه خداى را تسبيح گويند و او را بستايند و اين را هم بدون زحمت بلكه از روى لذّت و ميل و رغبت مى گويند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 44

وَ آخِرُ دَعْواهُمْ در پايان دعايشان مى گويند: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ بعضى از ايشان به بعضى ديگر براى تحيّت سلام مى كنند.

بعضى گفته اند: ملائكه بر آنها درود و تحيّت نثار مى كنند. بنا بر معناى اخير، مصدر، اضافه به مفعول شده است. بعضى گفته اند: تحيّت خداى براى آنهاست. بنا بر اين «أن» مخففه است كه در اصل: «انّه الحمد للَّه» بوده است.

[سوره يونس (10): آيات 11 تا 12] ..... ص: 44

اشاره

وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (11) وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (12)

ترجمه: ..... ص: 44

اگر خداوند در مورد دعاى شرّ، براى مردم، شتاب مى كرد هم چنان كه آنها در دعاى خير مى خواهند، عمرشان بپايان رسيده بود، ولى، ما كسانى را كه اميد لقاى ما را ندارند، به حال خودشان واگذار مى كنيم تا در طغيانشان سرگردان شوند. (11)

و هر گاه به انسان ضررى برسد، ما را مى خواند، در حالى كه به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده باشد، امّا هنگامى كه محنت را از او برطرف كنيم، چنان مى رود كه گويا هرگز ما را براى حلّ مشكلى كه به او رسيده بود نخوانده است، اين چنين براى اسرافگران، كارهايشان زينت داده شده است. (12)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 45

تفسير: ..... ص: 45

اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ اين جمله بجاى «تعجيله «1» لهم الخير» آمده است، تا بفهماند كه آن چنان خداوند در اجابت دعاى خير آنها شتاب مى كند كه گويا شتاب آنان در خير، شتاب او در خير است. منظور از اين آيه، گفتار كسى است كه گفت: فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ «پس از آسمان بر ما سنگ بباران». (انفال/ 32) مراد اين است كه اگر در بدى كه آنها در دعا براى خود طلب مى كنند، عجله و شتاب مى كرديم هم چنان كه در امر خير زود جواب آنها را مى دهيم، مى مردند، و هلاك مى شدند:

لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ بعضى آيه را به صورت معلوم خوانده اند: لقضى اليهم اجلهم: خداوند عمر آنها را بپايان مى رسانيد مؤيد اين قرائت، قول عبد اللَّه است كه چنين خوانده است: لقضينا اليهم ...

فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا معناى آيه اين است كه در رساندن بدى به كسانى كه اميد لقاى ما را ندارند، شتاب نمى كنيم و به زندگيشان خاتمه نمى دهيم.

فنذرهم

في طغيانهم از باب اتمام حجت، آنها را در طغيان و سركشى شان مهلت مى دهيم.

لِجَنْبِهِ در محلّ حال است: در حالت خوابيده، منظور اين كه، انسان پيوسته دعا مى كند و از دعا كردن، خسته نمى شود، تا وقتى كه بلا از او برداشته شود، بنا بر اين، در تمام احوال دعا مى كند و دفع بلا را مى خواهد. «الإنسان» مراد، جنس انسان است «فَلَمَّا كَشَفْنا» وقتى كه بلا را از او بركنار كرديم، «مَرَّ» راه قلبى خود را كه هنوز ضررى به او نرسيده بود، ادامه مى دهد، يا اين كه دست از حالت دعا و تضرّع برمى دارد و هرگز به آن برنمى گردد. گويا كه اصلا چنان

__________________________________________________

1- مفعول مطلق «يعجّل» است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 46

وضعى نداشته است. «كان» مخفّف كأنّ و ضمير شأن از آن حذف شده است، مثل:

كان ظبية تعطو الى وارق السّلم. «1»

كَذلِكَ اين چنين، كار اسرافكاران زينت داده شده: شيطان، با وسوسه هاى خود براى آنها، ترك دعا را در موقع آسايش زينت مى دهد و پيروى تمايلات شهوانى، و آرزوهاى باطل را مى آرايد.

[سوره يونس (10): آيات 13 تا 14] ..... ص: 46

اشاره

وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ (13) ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (14)

ترجمه: ..... ص: 46

ما امتهاى پيش از شما را هنگامى كه ظلم كردند هلاك كرديم، در حالى كه پيامبرانشان با دلايل روشن بسراغشان آمدند، ولى آنها ايمان نياوردند، اين گونه گروه مجرم را مجازات مى كنيم. (13)

سپس شما را بعد از آنها جانشينان در روى زمين قرار داديم، تا بنگريم: چگونه عمل مى كنيد. (14)

تفسير: ..... ص: 46

«لما» ظرف است براى: اهلكنا. «واو» در «و جاءتهم» حاليّه است. يعنى اين امّتها با تكذيب و انكار، ستم كردند، در حالى كه پيامبرانشان، دليلها و معجزات آورده

__________________________________________________

1- تقدير: كأنّها ظبية بوده است، مصراع قبلش:

و يوما توافينا بوجه مقسم.

معناى شعر:

روزى كه با چهره بشاش به ما پاداش مى دهد/ مانند آهويى است كه به سوى درخت سبز «سلم» ميل مى كند.

(سلم: درختى است مثل سدر كه با آن دبّاغى مى كنند: ترجمه منجد الطلّاب).

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 47

بودند.

وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا «لام» براى تأكيد نفى است: حتما و يقينا ايمان نياوردند به اين معنا كه علّت هلاكت اينها آن است كه پيامبران را تكذيب مى كردند و خدا مى دانست كه در كفرشان پافشارى دارند و پس از اين كه با فرستادن پيامبران بر آنها حجّت را تمام كرده بود، مهلت دادن به آنها هيچ اثرى نداشت.

كَذلِكَ با كيفرى اين چنين، همه مشركان را كه ايمان نياوردند نيز در آينده كيفر و مجازات مى كنيم، اين عبارت، وعيدى است براى اهل مكّه.

ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ سپس شما را در روى زمين به جانشينى گرفتيم يعنى پس از امّتهايى كه هلاكشان ساختيم، تا بنگريم كه آيا كار خوب انجام مى دهيد يا كارهاى بد، تا بر حسب اعمالتان با شما معامله كنيم. «كيف» در محل نصب به فعل «تعملون» است، يا بنا بر

حاليت و يا مفعول مطلق است، «نظر» در اين جا به معناى علم حقيقى نسبت به چيزى است كه وجود دارد و از حيث واقعيت و تحقق، به ديدار بيننده و معاينه كردن معاينه كننده تشبيه شده است.

[سوره يونس (10): آيات 15 تا 17] ..... ص: 47

اشاره

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (15) قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (16) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ (17)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 48

ترجمه: ..... ص: 48

هر گاه آيات ما بر آنها خوانده شود، كسانى كه اميد به ديدار ما ندارند مى گويند: قرآنى غير از اين بياور يا آن را عوض كن، بگو، مرا نرسد كه از پيش خود آن را تبديل كنم، من پيروى نمى كنم مگر آنچه را كه به من وحى شود، براستى اگر نافرمانى پروردگارم را انجام دهم از عذاب روز بزرگ مى ترسم. (15)

بگو اگر خدا مى خواست من آن را بر شما نمى خواندم و خداوند به آن آگاهتان نمى ساخت «1» كه من روزگار درازى ميان شما زيسته ام، آيا تعقّل نمى كنيد. (16)

پس چه كسى ستمكارتر است از آن كه به خدا دروغ ببندد يا آيه هاى او را دروغ شمارد، براستى كه بزهكاران رستگار نخواهند شد. (17)

تفسير: ..... ص: 48

ائْتِ بِقُرْآنٍ گفتند: قرآن ديگرى بياور كه از عبادت كردن بتها بدگويى نكند و وعده عذاب به عبادت كنندگان آنها در آن نباشد، زيرا اين امر، ما را به خشم مى آورد.

أَوْ بَدِّلْهُ تبديل آن است كه به جاى آيه عذاب آيه رحمت قرار دهد و بدگويى از بتها و پرستش آنها را حذف كند. در مقابل اين دو درخواست كافران، خدا پيامبر را به پاسخ گويى از درخواست دوم مأمور كرد، زيرا اجابت اين درخواست تحت قدرت انسان است و او مى تواند آيات را عوض كند امّا قرآن ديگرى آوردن مقدور انسان نيست. لذا فرمود: بگو «ما يَكُونُ لِي» سزاوار من نيست كه از پيش خودم بدون امر از طرف پروردگارم آن را تبديل كنم.

إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ هيچ كدام از اين امور را نه ترك مى كنم و نه انجام مى دهم مگر براى پيروى از وحى الهى: اگر آيه اى نسخ، يا بدل

به آيه اى ديگر شود

__________________________________________________

1- اين ترجمه با توجه به متن تفسير، و نيز ترجمه متن مجمع البيان برگزيده شده است- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 49

آن را متابعت مى كنم، امّا خودم، اجازه تبديل و نسخ ندارم.

إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي من از كيفر روز بزرگ بيم دارم كه پروردگارم را گناه كنم و آيه اى را از پيش خود تبديل يا نسخ سازم.

قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ مراد اين است: آنچه بر شما مى خوانم تنها به مشيت و خواست خداوند است كه امرى شگفت و خارق العاده ايجاد كرده، يعنى مرد درس ناخوانده اى، كه يك لحظه از عمر خود را از كسى تعليم نگرفته و در سرزمينى هم كه مركز دانشمندان باشد تولّد و رشد نيافته، پا به عرصه وجود گذاشته است، و كتابى برايتان مى خواند كه از حيث فصاحت و روانى بر تمام سخنان فصيح برترى دارد، دربردارنده تمام دانشهاى فرعى و اصلى و مشتمل بر خبرهاى گذشته و آينده است كه جز خدا كسى نمى داند، در حالى كه مدّت چهل سال از عمرش را در ميان شما نشو و نما كرده و تا كنون يك حرف از اين امور را از او نشنيده بوديد.

وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ و بر زبان من شما را به آن آگاهى نمى داد. قرائت ديگر: «و لأدريكم به» مثبت (نه منفى) و با لام ابتداء است يعنى: اگر خدا مى خواست من آن را بر شما نمى خواندم، بلكه بر زبان غير من شما را بر آن، آگاهى مى داد، امّا او خود مرا به اين كرامت اختصاص داد.

فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً از كودكى تا جوانى و از جوانى تا پيرى

با شما بودم، و چيزى از من نديديد كه بتوانيد مرا متّهم كنيد كه آن را از پيش خود آورده ام.

أَ فَلا تَعْقِلُونَ آيا نمى انديشيد تا بفهميد كه اين آيات از طرف خداوند است؟

[سوره يونس (10): آيات 18 تا 19] ..... ص: 49

اشاره

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (18) وَ ما كانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (19)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 50

ترجمه: ..... ص: 50

و غير از خدا چيزهايى را عبادت مى كنند كه هيچ سود و زيانى برايشان ندارد، و مى گويند: اينها شفيعان ما نزد خدايند. بگو آيا خبر مى دهيد خداى را به چيزى كه در آسمانها و زمين علمى به آن ندارد، او منزّه و بلند مرتبه است از آنچه برايش شريك مى آورند. (18)

مردم در گذشته، امّتى يگانه بودند، سپس مختلف شدند و اگر فرمان پروردگار تو، از پيش نگذشته بود، حتما ميان آنها درباره چيزهايى كه اختلاف مى كنند، داورى شده بود. (19)

تفسير: ..... ص: 50

اهل طائف «لات» را مى پرستيدند، و اهل مكّه عزّا، و مناة، و هبل، و إساف و نائله را عبادت مى كردند، و مى گفتند: اينها شفيعان ما نزد خدايند.

قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ آيا به خدا چيزى را خبر مى دهيد كه در آسمانها و زمين وجود ندارد همين كه مى گويند بتها نزد خداوند شفيع مى باشند، خبر دادن از چيزى است كه براى خدا نامعلوم است، وقتى چيزى براى خدايى كه با لذّات دانا و محيط به تمام دانستنيهاست، معلوم نباشد، پس چيزى نيست و وجود ندارد. اصولا «شي ء» چيزى است كه تحت آگاهى در آيد، و آنچه صحيح نباشد كه معلوم شود، شى ء نيست، و شما در اين جا، خبر از چيزى مى دهيد كه صحيح نيست كه به علم در آيد، پس وجود ندارد.

فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ اين جمله تأكيد براى نفى است، زيرا آنچه در آسمانها و زمين يافت نشود، وجود ندارد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 51

عَمَّا يُشْرِكُونَ «ما» موصوله، يا مصدريه است يعنى خدا از شريكهايى كه برايش قائلند، يا از شريك قائل شدن براى او مبرّاست، «تشركون» با «تاء» (به صيغه مخاطب)

نيز خوانده شده است.

وَ ما كانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً مردم بر ملّتى واحد و دينى يگانه اتفاق داشتند و هيچ گونه اختلافى نداشتند. و اين، در زمان حضرت آدم بود تا زمانى كه قابيل هابيل را كشت (و به دو گروه تقسيم شدند و اختلاف به وجود آمد) و بعضى گفته اند: تا بعد از طوفان (كه خداوند هيچ كافرى روزى زمين نگذاشت).

وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ اگر از خداوند عهدى نگذشته بود كه كيفر و پاداشها به روز قيامت باقى مى ماند، حكم آنها صادر و كار هر كس فيصله مى شد و اهل حق از باطل مشخص مى گرديد امّا حكمت الهى اقتضا مى كند كه دنيا سراى تكليف و آخرت، جاى پاداش و كيفر باشد.

[سوره يونس (10): آيات 20 تا 21] ..... ص: 51

اشاره

وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (20) وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آياتِنا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ (21)

ترجمه: ..... ص: 51

مى گويند: چرا معجزه اى از جانب پروردگارش بر او نازل نمى شود، بگو: غيب ويژه خداوند است، شما منتظر باشيد، من نيز با شما منتظرم. (20)

و هنگامى كه به مردم، پس از زيانى كه به آنها رسيده، رحمتى بچشانيم، در آيات ما مكر مى كنند، بگو: مكر خداوند سريعتر است، و فرستادگان ما، مى نويسند آنچه را كه شما مكر مى كنيد. (21)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 52

تفسير: ..... ص: 52

مراد از آية من ربه معجزاتى است كه مشركان با بهانه جويى درخواست مى كردند.

فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ غيب را خدا مى داند، آنچه مانع از فرستادن معجزات الهى است امر غيبى است كه هيچ كس جز خدا نمى داند «فَانْتَظِرُوا» آنچه را مى خواهيد به انتظارش بنشينيد.

إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ من نيز با شما انتظار مى كشم كه خدا به خاطر عنادتان و منكر شدن معجزات با شما چه خواهد كرد، معجزاتى كه بر هيچ يك از پيامبران، مثل آنها نازل نشده است و ازين ميان، قرآن معجزه اى است كه براى هميشه بر چهره روزگار باقى و جاودان است.

«اذا» ى اولى، شرط و دومى جواب آن و ظرف مكان است.

«مكر» هر گونه چاره انديشى توأم با پنهانكارى و پيچيدگى. الجارية الممكورة كنيز نقابدار.

مَسَّتْهُمْ ضرر آن چنان بر آنها وارد شده بود كه اثرش را در خود احساس مى كردند و شرح آن، چنين است كه خداوند هفت سال بر مردم مكّه قحطى فرستاد تا جايى كه نزديك بود هلاك شوند، امّا وقتى كه با فرستادن باران و فراوانى، بر آنها ترحّم فرمود، شروع كردند به طعنه زدن به آيات خداوند و دشمنى با پيغمبر و فريبكارى و نيرنگ بازى. از اين رو خداوند آنها را بسرعت در مكر

توصيف كرده و كلمه «اذا» مفاجات آورده و گويا چنين فرموده است: ناگهان فريبكارى از آنها صادر شد و به سوى نيرنگ بازى شتافتند.

قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْراً خداوند در كيفر شما انديشمندانه كار مى كند و پيش از آن كه شما در خاموش ساختن نور اسلام بينديشيد عذابش را بر شما وارد مى سازد.

إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ اين جمله اعلام مى كند كه آنچه را شما پنهان خيال مى كنيد، در نزد خدا آشكار است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 53

[سوره يونس (10): آيات 22 تا 23] ..... ص: 53

اشاره

هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها رِيحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (22) فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (23)

ترجمه: ..... ص: 53

او كسى است كه شما را در خشكى و دريا سير مى دهد، تا وقتى كه در كشتى قرار مى گيريد و بادهاى موافق آن را حركت مى دهد و خوش حال مى شوند، ناگهان بادى سهمگين مى وزد و امواج از هر سو به سراغشان مى آيد و گمان مى برند كه هلاك خواهند شد، در اين موقع خدا را از روى اخلاص عقيده مى خوانند كه: اگر ما را نجات دهى، حتما از سپاسگزاران خواهيم بود. (22)

پس وقتى كه آنها را رهايى بخشيد، بدون حق در زمين ستم مى كنند، اى مردم، ستمهايتان به زيان خود شماست و تنها بهره اى است از زندگانى دنيا، سپس به سوى او باز مى گرديد، پس به آنچه كه عمل مى كرديد خبرتان مى دهد. (23)

تفسير: ..... ص: 53

فعل «يُسَيِّرُكُمْ» را بعضى «ينشركم» از «نشر» قرائت كرده اند، مثل: ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ (روم/ 20) «خداوند كسى است كه با فراهم ساختن اسباب سير، شما را ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 54

قدرت داد كه در خشكى و دريا به گردش بپردازيد، چهارپايان را آفريد و در اختيارتان گذارد تا بتوانيد در خشكى سير كنيد، و براى سير دريا هم بادها را فرستاد تا كشتيها را در جهات مختلف به راه اندازد».

حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ اين جا خطاب را ويژه سواران دريايى قرار داده: هر گاه كه شما در كشتيها قرار گيريد.

وَ جَرَيْنَ بِهِمْ در اين جمله (التفات رعايت شده) از خطاب به غيبت رفته، و اين براى مبالغه است، مثل اين كه حال دريانوردان را براى ديگران نقل مى كند تا ديگران از اين امر به حالت تعجّب در آيند و معنايش اين است: و كشتيها مردم را سير دهند.

بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ

نسيم ملايمى كه از آن لذّت مى برند.

جاءَتْها رِيحٌ عاصِفٌ جواب براى «اذا» است: طوفان شديد و ترس آورى بر آن بوزد.

وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ از هر طرف، موج آنها را فرا گرفت.

وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ چنان گمان مى برند كه موج آنها را احاطه كرده است. اين مثلى است براى هلاكت آنان.

دَعَوُا اللَّهَ بدل از فعل «ظنّوا» است چون دعايشان از لوازم گمان به هلاكتشان و مانند آن است، و جمله شرطيّه اى كه بعد از «حتّى» قرار دارد هدف سير را نشان مى دهد و گويا چنين فرموده است: خدا كسى است كه شما را سير مى دهد تا حوادثى از قبيل، آمدن بادهاى سخت و تراكم امواج واقع شود و شما گمان كنيد كه هلاك مى شويد و آن گاه دست به دعا برداريد.

مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ «1» در اين حالت واقعا عقيده آنها خالص است و در توجه به خدا هيچ كس ديگر را شريك نمى سازند.

__________________________________________________

1- در حالى كه عقيده خود را براى خدا خالص مى كنند- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 55

لَئِنْ أَنْجَيْتَنا به تقدير قول است: در حالى كه مى گويند: اگر ما را نجات دهى، و مى توان گفت: فعل «دعوا» متضمّن معناى قول است.

يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ در زمين فساد مى كنند و به اين امر ادامه مى دهند.

مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا به رفع و نصب «متاع» خوانده شده است، فرق در اين است كه اگر مرفوع باشد خبر براى «بغيكم» مى باشد و «عَلى أَنْفُسِكُمْ» صله آن است مثل:

فَبَغى عَلَيْهِمْ. «1» بنا بر اين معناى آيه اين مى شود: ستم شما بر افرادى همانند خودتان سود زندگانى دنياست كه هيچ بقايى برايش نيست.

و اگر منصوب باشد، «عَلى أَنْفُسِكُمْ» خبر

خواهد بود، و معناى جمله اين مى شود: ستم شما مايه بدبختى خودتان مى باشد، و بنا بر اين «متاع» مصدر تأكيد كننده خواهد بود. «2» چنان كه در حديث آمده است:

لا تمكر و لا تعن ماكرا، و لا تبغ و لا تعن باغيا، و لا تنكث و لا تعن ناكثا

: «فريب مده، و فريبكار را يارى مكن، ستم روا مدار و ستمكار را يارى مكن، پيمان را مشكن و پيمان شكن را يارى مكن». راوى مى گويد كه حضرت سخنان خود را با اين آيه ختم مى فرمود.

روايت ديگرى چنين نقل شده است: «

ثنتان يعجّلهما اللَّه في الدّنيا: البغى، و عقوق الوالدين.

دو گناه وجود دارد كه خداوند در همين دنيا كيفرش را مى دهد:

ستمكارى و عقوق والدين.

__________________________________________________

1- ص/ 76.

2- يعنى مفعول مطلق و تقديرش چنين است: تتمتّعون متاع الحيواة الدّنيا. (- كشّاف).

[سوره يونس (10): آيات 24 تا 26] ..... ص: 55

اشاره

إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (24) وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (25) لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (26)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 56

ترجمه: ..... ص: 56

به تحقيق، چهره زندگانى دنيا همانند آبى است كه آن را از آسمان فرو فرستيم پس به سبب آن، گياهان زمين، از آنچه مردمان و چهارپايان خورند، به هم پيوسته شود، و چون زمين رونق خويش گيرد و آراسته شود و اهل آن گمان برند كه قادر بر استفاده از آن هستند، ناگهان در شب يا روز فرمان ما، در رسيده و آن چنان آن را درو مى كنيم كه گويا ديروز نروييده بود، اين چنين آيات خود را براى گروهى كه تفكّر نمى كنند، شرح مى دهيم. (24)

و خداوند دعوت به سراى صلح و سلامت مى كند و هر كس را بخواهد، به راه راست هدايت مى فرمايد. (25)

براى آنان كه كار نيك كرده اند پاداش نيكوتر، و زياده است و گرد سختى و زبونى چهره شان را فرا نگيرد، اينها اهل بهشت اند و در آن جاويدان خواهند بود. (26)

تفسير: ..... ص: 56

در اين آيه خداوند وضع دنيا را از لحاظ زودگذر بودنش تشبيه به روييدنيهاى زمين كرده كه حالت سبزى و طراوت آن بسرعت به خشكى و پژمردگى مبدّل مى شود.

فَاخْتَلَطَ بِهِ با آمدن باران آن چنان رشد مى كنند كه شاخه هايشان در هم داخل شده و مخلوط مى گرداند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 57

أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ در اين عبارت خداوند زمين را به تازه عروسى تشبيه كرده است كه لباسهاى فاخر و زيبا، با رنگهاى مختلف پوشيده و با انواعى از زينتها، خود را آرايش داده است. «ازّيّنت» در اصل «تزيّنت» بوده است.

قادِرُونَ عَلَيْها به آنها دسترسى دارند و از منافع آن استفاده مى كنند.

أَتاها أَمْرُنا منظور از امر خداوند كه بر آنها فرود آمد كيفر الهى است، در حالى كه آنان مطمئن

بودند كه هيچ صدمه اى نمى بينند و سالم زندگى مى كنند، بلا و آفت فرا رسيد و تمام مزارع آنها را از بين برد. خداوند مى فرمايد: تمام كشت و زرعهاى آنها را درو كرديم، يعنى قطعه قطعه شدند، مثل محصولات درو شده «كَأَنْ لَمْ تَغْنَ» گويا اصلا نروييده بود. مضاف و مضاف اليه حذف شده كه در تقدير: «كان لم تغن زرعها» بوده است. و حذف مضاف در اين موارد لازم است، و گر نه مفهوم سخن معلوم نمى شود. حسن: «كان لم يغن» را با «ى» بصورت غايب خوانده است كه ضمير غايب به مضاف محذوف: (زرع) برمى گردد. «أمس» اين كلمه ضرب المثل براى نشان دادن زمان نزديك است و عبارت را چنين مى توان معنا كرد: گويا قبلا وجود نداشته است.

دارِ السَّلامِ منظور بهشت است و براى تعظيم اضافه شده، و بعضى گفته اند: سلام به معناى تندرستى است، و بهشت را سراى تندرستى گفته اند به اين دليل كه اهلش از هر مكروهى در امانند. و يا براى اين است كه به همديگر سلام مى كنند و فرشتگان نيز آنها را مورد تحيّت و سلام قرار مى دهند.

وَ يَهْدِي توفيق مى دهد. «من يشاء» هر كس را كه بخواهد و آنها كسانى اند كه لطف الهى به حالشان سودمند است. «الحسنى» ثواب نيكو، و زياده: و علاوه بر ثواب نيكو تفضّل الهى است كه شاهد بر اين قول خداوند است: وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 58

«1» از حضرت على عليه السّلام نقل شده است كه منظور از «زيادة» اطاقى است كه از يك پارچه لؤلؤ ساخته شده است. «2» ابن عباس مى گويد: زياده، ده برابر است.

مجاهد: زياده، آمرزش خداوند

و خشنودى اوست.

وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ صورتهاى آنها را نمى پوشاند، «قتر»: غبار سياه، «وَ لا ذِلَّةٌ»: نه اثر خوارى و ذلّتى، مراد اين است كه، خاك سياه مذلّت و خوارى كه صورتهاى اهل دوزخ را مى پوشاند، بر چهره هاى نورانى اهل بهشت فرو نمى نشيند، چنان كه مى فرمايد: «تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» «3» و «تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ». «4».

[سوره يونس (10): آيات 27 تا 30] ..... ص: 58

اشاره

وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (27) وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ (28) فَكَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ (29) هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (30)

__________________________________________________

1- نساء 173 و شورى/ 26.

2-

الزّيادة غرفة من لؤلؤة واحدة.

3- عبس/ 41.

4- همين سوره آيه بعد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 59

ترجمه: ..... ص: 59

و كسانى كه كارهاى بد انجام دادند، جزاى بدى همانند آن دارند و خوارى و ذلّت چهره هاى آنها را مى پوشاند، و هيچ چيز آنها را از كيفر الهى حفظ نمى كند، گويى پاره هايى از شب تاريك چهره هاى آنان را پوشانده، آنها اهل آتش و در آن جاودانند. (27)

و به ياد آوريد روزى را كه همه شان را گرد مى آوريم، و سپس به مشركان مى گوييم:

شما و معبودهايتان در جاى خود بايستيد، و سپس ميانشان جدايى مى افكنيم، و معبودهايشان به آنان مى گويند: شما كه ما را عبادت نمى كرديد. (28)

همين بس كه خدا ميان ما و شما گواه است كه ما از عبادت كردن شما بى خبر بوديم. (29)

در آن موقع هر كس عملى را كه انجام داده مى آزمايد و همگى به سوى خدا، مولا و سرپرست حقيقى خود باز مى گردند و آنچه را بدروغ شريك خدا قرار داده بودند، نابود و گم مى شود. (30)

تفسير: ..... ص: 59

وَ الَّذِينَ كَسَبُوا اين جمله، مى تواند عطف بر «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا» باشد. و گويا، چنين گفته شده است: و للذين كسبوا «السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها»: و براى آنان كه كارهاى بد انجام داده اند جزاى بدى همانند آن است و مى تواند، تقديرش اين باشد: و جزاء الذين كسبوا (الى آخر)، يعنى مجازات آنها اين است كه در ازاى هر گناهى يك كيفر داده مى شوند بدون زيادى، و اين وجه اخير بهتر از اول است زيرا در اول عطف بر دو عامل است (و بعضى جايز ندانسته اند) «1» و بنا بر وجه اخير (كه جمله مبتدا و خبر و مستقلّ است) دلالت دارد بر اين كه مقصود از «زياده» فضل است.

ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ هيچ كس نمى تواند،

آنها را از خشم خدا و كيفر او نجات دهد، يا براى آنها از ناحيه خداوند كسى كه آنان را حافظ باشد وجود ندارد، چنان كه

__________________________________________________

1- اگر چه اخفش آن را جايز دانسته است. كشّاف.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 60

براى مؤمنان وجود دارد. «مظلما» حال براى «ليل» است. كسى كه «قطعا» را با سكون (ط) خوانده آن را هم صفت براى «ليل» قرار داده است.

مَكانَكُمْ الزموا مكانكم جاى خود باشيد، و تكان نخوريد، تا ببينيد چه بر سرتان مى آيد، «أنتم» تأكيد است براى ضمير در «مكانكم كه جاى فعل را گرفته و «شركاؤكم»، عطف است.

فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ آنها را از هم جدا و ارتباطى را كه در دنيا ميانشان بود قطع مى كنيم.

ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ (شريكانى را كه به عبادت گرفته بودند مى گويند): شما ما را عبادت نمى كرديد بلكه شياطين را مى پرستيديد، زيرا آنها شما را به شريك گرفتن براى خدا امر مى كردند و شما هم از آنها اطاعت كرديد.

إِنْ كُنَّا ما از عبادت شما غافل بوديم. «ان» مخفف از ثقيله، و «لام» در لغافلين آخر آيه قرينه است.

شريكانى كه چنين خواهند گفت عبارتند از: فرشتگان، حضرت مسيح، و ديگر صاحبان عقل، جز خدا، كه مورد پرستش آنها قرار مى گرفتند. بعضى گفته اند: مراد بتهايند كه روز قيامت خداوند آنها را به سخن در مى آورد، و بجاى اين كه از پيروان خود شفاعت كنند اين حرفها را مى گويند.

هُنالِكَ در آن موقعيّت، يا در آن زمان، اشاره به مكان، از باب استعاره است.

تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ هر كس از آنچه جلو فرستاده و از هر عملى كه انجام داده، آگاه مى شود و مى فهمد كه چگونه است، سودمند

است يا زيان آور، مقبول است يا مردود، يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ «روزى كه نهانها آشكار شود». (طارق/ 8) «تتلو» نيز قرائت شده: هر كس دنبال چيزى مى رود كه از پيش فرستاده است، چرا كه همان عملش او را به سوى بهشت يا جهنّم راهنمايى مى كند، يا هر كس در نامه عملش مى خواند آنچه را پيش فرستاده، از خير يا شرّ.

مَوْلاهُمُ الْحَقِّ سرپرست حقيقى آنها خداست و يا كسى كه در مقام حساب اعمال آنان عدل را به كار مى برد و ذرّه اى ستم نمى كند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 61

وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ آنچه را كه آنان ادّعا مى كردند شريك خدايند ناپديد مى شوند.

[سوره يونس (10): آيات 31 تا 33] ..... ص: 61

اشاره

قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (31) فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ (32) كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (33)

ترجمه: ..... ص: 61

بگو: چه كسى شما را از آسمان و زمين، روزى مى دهد، و يا چه كسى مالك گوش و چشمهاست، و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده، خارج مى سازد، و چه كسى امر جهان را تدبير مى كند؟

بزودى خواهند گفت: خدا. بگو: پس چرا تقوا پيشه نمى كنيد. (31)

اين است خداى شما، پروردگار حقيقى شما، آيا بعد از حق چيزى جز گمراهى است، پس كجا مى رويد. (32)

اين چنين كلام پروردگارت بر فاسقان مسلّم شده است كه آنها ايمان نمى آورند. (33)

تفسير: ..... ص: 61

مَنْ يَرْزُقُكُمْ چه كسى از آسمان و زمين روزى شما را مى دهد. در فرستادن روزى شما به يك سمت بسنده نكرده بلكه از هر طرف نعمتش را بر شما فرو مى ريزد.

أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ يا چه كسى قدرت بر اين دارد كه اين دو عضو ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 62

(گوش و چشم) را با اين ظرافت و تعادل بيافريند، يا چه كسى آنها را از آفات و نارساييها نگهدارى مى كند.

وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ چه كسى تدبير امر تمام جهان را بر عهده دارد؟

أَ فَلا تَتَّقُونَ پس آيا از شرك به خدا و كيفر او بيم نداريد و غيرش را عبادت مى كنيد؟

فَذلِكُمُ اين كلمه اشاره به هر كسى است كه صفات و كارهايش چنين باشد.

اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ خدا پروردگار بر حق شماست، و براى هر كس كه درباره او بينديشد، بدون شك ربوبيّت و الوهيتش ثابت است.

فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ چون ميان حق و باطل واسطه اى نيست پس هر كس از حق بگذرد در گمراهى افتد.

فَأَنَّى تُصْرَفُونَ پس، از حقيقت به كجا مى گريزيد؟

كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ همان طور كه ثابت

شد، بعد از حق گمراهى است، به همين طريق كلام پروردگار تو ثابت شده است.

عَلَى الَّذِينَ بر كسانى كه در كفر فرو رفته و در آن به مرحله نهايى رسيده اند.

أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ اين جمله بدل از «كلمه» است، يعنى ثابت شده است كه اينها ايمان نمى آورند و اين را خداوند درباره آنها مى داند و نيز ممكن است از «كلمه» اراده كيفر و عذاب شود و جمله «أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» علت براى آن باشد: به دليل اين كه آنها ايمان نمى آورند.

[سوره يونس (10): آيات 34 تا 36] ..... ص: 62

اشاره

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (34) قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (35) وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ (36)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 63

ترجمه: ..... ص: 63

آيا از ميان معبودهاى شما كسى است كه بتواند خلق را در آغاز ايجاد كند و سپس بازش گرداند؟ بگو: تنها خدا آفرينش را ايجاد كرده و سپس همو آن را باز مى گرداند، پس چرا شما از حق روى گردان مى شويد؟ (34)

آيا از ميان شركايى كه براى خدا برگزيديد كسى هست كه به حق راهنمايى كند؟ بگو: تنها خدا به حق هدايت مى كند، پس آيا كسى كه به حق هدايت مى كند سزاوارتر است كه پيروى شود يا آن كسى كه خود هدايت نمى شود مگر اين كه او را هدايت كنند، شما را چه مى شود چگونه داورى مى كنيد؟ (35)

و بيشتر آنها جز از گمان و پندار پيروى نمى كنند، اما گمان هرگز انسان را از حق بى نياز نمى سازد براستى كه خداوند به آنچه انجام مى دهند آگاه است. (36)

تفسير: ..... ص: 63

در اين آيه، خداوند سبحان، اعاده آفرينش را بدين سبب كه برهانى است روشن، در برابر كسانى كه لجوج و منكر ضروريات اند قرار مى دهد و سپس خطاب به پيامبر اكرم مى فرمايد: قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ بگو: آغاز و پايان جهان آفرينش به دست او است و او را امر مى كند كه از طرف آنها خود پاسخ دهد، چرا كه لجاجت و جمود آنها نمى گذارد كه حرف حق را بگويند.

هداه اين فعل با لام و الى، هر دو به كار مى رود و خداوند در اين آيه هر دو مورد را رعايت فرموده است. و گفته مى شود: «هدى بنفسه»، اهتدى: هدايت شد، مثل:

«شرى اشترى»: فروخت. و قرائت: «امن لا يهدى» بدون تشديد از همين بابت است. ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 64

لا يَهِدِّي با تشديد نيز به صورتهاى گوناگون

خوانده شده است: فتح «ها» و كسر آن، و كسر «ها» و «ى» به هر حال در اصل «يهتدى» بوده «تاء» در «دال» ادغام و سپس «هاء» يا فتحه گرفته، بدليل حركت «تاء» (يهدى) و يا كسره گرفته به دليل التقاء ساكنين (يهدى) و كسره «ياء» نيز به جهت اين است كه متعابعت از ما بعدش كرده است: (يهدى) و معناى آيه اين است: خدا، تنها كسى است كه به سوى حق هدايت مى كند، زيرا او خرد را در انسان به وديعت نهاده و قدرت انديشه و استدلال داده، و براى عمل به شرايع و اديان موفّق داشته است.

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ آيا كسى از آنها كه شما براى خدا شريك قرار داديد هست كه مانند خدا به سوى حق هدايت كند و آيا كسى كه چنين هدايت مى كند سزاوارتر براى پيروى است يا كسى كه خود هدايت نمى شود- يا ديگرى را هدايت نمى كند- مگر اين كه خدا او را هدايت نمايد، و يا اين كه خود هدايت نمى شود مگر اين كه خداوند او را موجودى زنده و مكلّف قرار دهد و سپس هدايتش كند. چه مى شود شما را چگونه به باطل حكم مى كنيد؟

وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ اكثريت آنها در اقرارشان به خداوند پيروى نمى كنند مگر از گمان، زيرا گفتارشان مستند به دليلى نيست.

إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً گمان در مرحله شناخت خدا آدمى را از حق كه علم است بى نياز نمى سازد.

إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ با اين جمله خداوند بت پرستان را تهديد كرده وعده عذاب مى دهد.

[سوره يونس (10): آيات 37 تا 40] ..... ص: 64

اشاره

وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ

يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (37) أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (38) بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (39) وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ (40)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 65

ترجمه: ..... ص: 65

چنان نيست كه اين قرآن بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شود بلكه تصديق براى كتابهايى است كه پيش از آن بوده و تشريحى است براى آنها، شكّى در آن نيست كه از طرف پروردگار جهانيان است. (37)

آيا آنها مى گويند: او قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده، بگو: اگر راست مى گوييد، يك سوره همانندش بياوريد و هر كس را مى توانيد غير از خدا به يارى طلب كنيد، اگر راست مى گوييد. (38)

بلكه اين ها چيزى را كه به آن علم ندارند بدروغ نسبت مى دهند و حال آن كه هنوز واقعيّتش بر ايشان روشن نيست، اين چنين پيشينيان آنها نيز تكذيب كردند، پس بنگر كه سرانجام كار ستمكاران چگونه بود. (39)

بعضى از آنها به آن ايمان مى آورند و برخى نه، و پروردگارت بر حال تبهكاران آشناتر است. (40)

تفسير: ..... ص: 65

وَ ما كانَ اين قرآن دروغين و از ناحيه غير خدا نبوده است.

وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ امّا كتابهايى را كه پيش از آن نازل شده تصديق مى كند، زيرا معجزه است و ملاك درستى و گواه بر صحّت اين كتابهاست امّا آنها خود معجزه نيستند. ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 66

و ما كان ان يفترى معناى اين جمله اين است: صحيح نيست و حتى محال است كه قرآن با اين اعجاز و بلندى مقامش افترا باشد.

وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ احكامى را كه فرض و مقرر گرديده است، بيان مى كند، چنان كه مى فرمايد: كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ «1» «و لكن» امّا اين قرآن تصديق كننده كتابهاى آسمانى و بيان كننده احكام شرعى است، و بدون شك از طرف پروردگار جهانيان است.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ بلكه آيا مى گويند: او خود آن

را ساخته است؟ همزه، يا براى بيان و تقرير الزام حجت بر آنهاست و يا براى بعيد شمردن و انكار سخن آنها. و اين دو معنا نزديك به يكديگر است.

«قل» بگو: اگر چنان كه شما گمان مى بريد: من آن را بدروغ به خدا نسبت داده ام شما هم يك سوره مثل آن در بلاغت و خوش نظمى بياوريد، زيرا شما هم در عربى دانى و فصاحت مانند من هستيد.

وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ هر كس را مى توانيد به كمك براى آوردن مثل آن بخوانيد مِنْ دُونِ اللَّهِ غير از خدا، منظور اين است كه تنها خداست كه مى تواند مثل آن بياورد، و غير از او هيچ كس قدرت بر آن ندارد، پس اگر شما راست مى گوييد كه اين افترا است به هر كس غير از خدا كه مى توانيد متوسل شويد.

بَلْ كَذَّبُوا بلكه اينها قرآن را تكذيب كردند، پيش از آن كه حقيقت امر آن را بدانند و از تأويلها و معانى آن آگاه شوند، زيرا اينها اساسا با آنچه مخالف دين آبا و اجدادشان باشد دشمنى دارند.

بعضى در معناى: «وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ» گفته اند: هنوز تأويل آن نرسيده بود يعنى موقع خبرهاى غيبى كه قرآن گفته بود نرسيده بود تا براى شان معلوم شود كه راست گفته است يا دروغ. مراد از اين جمله آن است كه قرآن از دو جهت معجزه است:

__________________________________________________

1- نساء/ 24.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 67

يكى از جهت نظم و عبارت، و ديگرى از جهت خبرهاى غيبى، و دشمنان پيش از آن كه در جهت نظم و بلاغت آن بينديشند و نيز قبل از آن كه صداقت خبرهاى غيبى آن را بيازمايند، آن

را عجولانه تكذيب كردند.

وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ بعضى از اين دشمنان در باطن خود به قرآن ايمان دارند و مى دانند كه حق است، ولى عناد مى ورزند.

وَ مِنْهُمْ مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهِ برخى هم اصلا به آن ايمان ندارند. معناى ديگر اين كه:

بعضى بزودى در آينده ايمان خواهند آورد و برخى بر كفر خود اصرار دارند و اصلا ايمان نمى آورند.

وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ منظور از مفسدان اهل عناد و يا كسانى هستند كه در انكار پافشارى مى كنند.

[سوره يونس (10): آيات 41 تا 44] ..... ص: 67

اشاره

وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِي ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (41) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ (42) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ (43) إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (44)

ترجمه: ..... ص: 67

و اگر تو را تكذيب كردند بگو: عمل من براى خودم و عمل شما براى خودتان است. شما از آنچه من انجام مى دهم بيزاريد و من از آنچه شما عمل مى كنيد بيزارم. (41)

و بعضى از آنها به تو گوش فرا مى دهند، آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى، هر چند كه عقل نداشته باشند؟ (42)

و بعضى به تو نگاه مى كنند، پس آيا تو مى توانى نابينايان را هدايت كنى هر چند نبينند؟ (43)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 68

براستى كه خداوند هيچ به مردم ستم نمى كند امّا مردم به خود ستم مى كنند. (44)

تفسير: ..... ص: 68

وَ إِنْ اگر از اجابت آنان نااميد شدى و ديدى كه اصرار دارند تو را تكذيب كنند، از آنان بيزارى بجو و به خود واگذارشان، زيرا حجّت را بر آنها تمام كرده اى. مثل اين قول خداوند: فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ «اگر با تو مخالفت كردند بگو:

من از آنچه شما انجام مى دهيد بيزارم» (شعرا/ 216) قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ ... تا آخر سوره «1»: بعضى گفته اند اين آيات به آيه قتال نسخ شده است.

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ بعضى از مردم هستند كه وقتى قرآن مى خوانى و احكام را تعليم مى دهى به سوى تو گوش فرا مى دهند امّا نمى پذيرند و در آن نمى انديشند، و عدّه اى از مردم به سوى تو نگاه مى كنند و راهنماييهاى تو را مى نگرند و به علامتهاى نبوت تو، مى انديشند امّا آنها را تصديق نمى كنند. سپس خدا فرمود: آيا تو، مى توانى صدايت را به گوش ناشنوا برسانى مخصوصا موقعى كه بى عقلى هم با آن ضميمه شده باشد؟ زيرا ناشنواى خردمند گاهى ممكن است توجه

به استدلال داشته باشد. بعد فرمود و آيا ميل دارى كه بتوانى نابينا را هدايت كنى بويژه اگر با نبودن چشم، بصيرت هم نداشته باشد؟ منظور اين كه اين مردم از لحاظ عدم پذيرش حق و تصديق آن، مانند اشخاص كر و كورى هستند كه عقل و بصيرت هم ندارند.

إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً در معناى اين عبارت دو احتمال وجود دارد:

1- هيچ چيز از آنچه مربوط به مصلحت انسان ها باشد از آنان كاسته نمى شود.

2- از اين كه گنهكاران را روز قيامت عذاب مى كند، ظلمى به آنها نمى شود، بلكه

__________________________________________________

1- كافرون.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 69

آن عذاب از روى عدل و استحقاق بر آنها وارد مى شود.

[سوره يونس (10): آيات 45 تا 47] ..... ص: 69

اشاره

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ (45) وَ إِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ (46) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (47)

ترجمه: ..... ص: 69

به يادآور روزى را كه خداوند آنها را محشور كند، چنانند كه گويا بيش از يك ساعت در دنيا توقّف نكردند، يكديگر را مى شناسند، براستى آنان كه ديدار پروردگار را تكذيب كردند زيان بردند و هدايت يافته نبودند. (45)

و اگر شمّه اى از مجازاتهايى كه به آنها وعده داده ايم، به تو نشان دهيم (كه هيچ) و اگر (قبلا) تو را از دنيا ببريم، بالاخره بازگشت آنها به سوى ماست، پس خدا شاهد است به آنچه انجام مى دهند. (46)

و هر امّتى را پيامبرى است، و چون پيامبرشان بيايد ميان آنان به عدالت داورى شود، و مورد ظلم قرار نمى گيرند. (47)

تفسير: ..... ص: 69

از آيه چنين استفاده مى شود كه اهل عذاب در قيامت مدت توقفشان را در دنيا اندك مى شمارند، زيرا از عمر خود براى آخرت سودى نجستند. بعضى گفته اند:

مدّت توقف در قبر را اندك مى شمارند به خاطر هول و هراسى كه اكنون آنها را فرا گرفته است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 70

يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ همديگر را چنان مى شناسند كه گويا، مدّت بسيار اندكى از هم جدا بوده اند، و اين حالت، موقعى است كه از گورها بيرون آمده اند، اما پس از آن، به سبب هول و هراسى كه بر آنها وارد مى شود همديگر را فراموش دارند.

كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا اين جمله حال از «هم» مى باشد، يعنى آنها را محشور مى كنيم در صورتى كه احوالشان مانند احوال كسانى است كه جز يك ساعت درنگ نداشتند، و «يتعارفون» جمله اى است كه: كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً را بيان مى كند، زيرا شناسايى يكديگر در تمام مدّت باقى نمى ماند بلكه به ناشناسى تبديل مى شود، و مى توان گفت جمله «يتعارفون» متعلّق به ظرف: (بينهم) است.

قَدْ خَسِرَ

يعنى آنها در اين داد و ستد كه ايمان را به كفر فروختند زيان كردند.

در تفسير اين جمله دو احتمال وجود دارد:

نخست اين كه مقول قول باشد، يعنى در حالى كه يكديگر را مى شناسند اين سخن را مى گويند.

دوم، اين كه خداوند بر زيانكارى آنها چنين گواهى مى دهد.

وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ هدايت يافته نبودند و در تجارتشان شناختى نداشتند، جمله استينافيه و مفيد معناى تعجّب است گويا چنين گفته است: ما اخسرهم چه زيانكارند اينها! فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ اين جمله جواب «نتوفينك» است و جواب «نرينّك» محذوف است و گويا چنين گفته است: و اما نرينك بعض الذى نعدهم في الدنيا فذاك او نتوفينّك قبل ان نرى كه، فنحن نرى كه في الآخرة: «اگر برخى از عذابها كه به آنها وعده داده ايم در دنيا به تو نشان دهيم (پس آن را مى بينى) و امّا اگر چنان شد كه پيش از نشان دادن آن تو را از دنيا برديم، آن وقت در آخرت آن را به تو نشان خواهيم داد».

ثُمَّ اللَّهُ شَهِيدٌ مراد از گواهى دادن خدا در اين جا، آثار آن است كه كيفر و عقاب مى باشد، پس گويا چنين گفته است: بنا بر اين، خداوند آنها را بر آنچه انجام مى دهند كيفر خواهد كرد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 71

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ براى هر امّتى پيامبرى فرستاده مى شود، پس هر گاه پيامبر آنان با معجزاتش به سوى آنها آمد و ايشان او را تكذيب كردند، بين آنها و پيغمبرشان به عدل و داد داورى مى شود: پيامبر نجات يافته، و تكذيب كنندگان كيفر و مجازات مى شوند.

بعضى گفته اند معناى آيه اين است: روز قيامت كه هر گروهى به

پيامبرى نسبت داده مى شود، آن گاه كه در موقع حساب پيامبرشان حاضر شود، و بر آنها گواهى به كفر، يا ايمان بدهد، در ميان آنها به عدل قضاوت مى شود.

[سوره يونس (10): آيات 48 تا 52] ..... ص: 71

اشاره

وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (48) قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (49) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ (50) أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ آلْآنَ وَ قَدْ كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (51) ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (52)

ترجمه: ..... ص: 71

و مى گويند اين وعده (مجازات، قيامت) كى عملى مى شود، اگر شما راست مى گوييد. (48)

بگو: من مالك سود و زيان خودم نيستم، مگر آنچه خدا بخواهد، براى هر امّتى، سر آمدى است، كه هر گاه مدت آن فرا رسد، ساعتى پس و پيش نيفتند. (49)

بگو: اگر عذاب او در شب يا روز بر شما وارد شود، خود را چگونه مى بينيد، اين چه شتابى است كه بدكاران درباره آن دارند؟ (50)

آيا، در آن وقت كه عذاب واقع شود به او ايمان مى آوريد، يا اين كه در آمدن آن شتاب داشتيد؟ (51)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 72

سپس به كسانى كه ستمكار بوده اند گفته مى شود:

بچشيد، عذاب جاودان را، آيا جز به آنچه انجام مى داديد، كيفر و مجازات مى شويد؟ (52)

تفسير: .... ص: 72

مَتى هذَا الْوَعْدُ گنهكاران كه منكر عذاب قيامت اند وقتى مى بينند پيامبر و قرآن به آنها وعده كيفر و عقاب مى دهند، از روى مسخره مى گويند اين عذاب كى مى آيد.

قُلْ: لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي بگو: من صاحب اختيار زيان و سودى براى خود نيستم: نه مى توانم ضررى از قبيل تنگدستى يا بيمارى از خود دفع كنم، و نه سودى را از قبيل ثروت و سلامت براى خود جلب كنم.

إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ اين عبارت استثناى منقطع است: وقتى كه من براى خود چنين اختيار نداشته باشم، و آنچه خدا بخواهد انجام مى دهد چگونه براى شما اختيار دفع ضرر و جلب منفعت داشته باشم.

لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ براى كيفر و عذاب هر امّتى زمان و حدّ معين و مشخصى است، و هر گاه كه آن زمان فرا رسيد وعده قطعى مى شود، پس شتاب نداشته باشيد.

إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً «بياتا» ظرف است: اگر عذاب خدا وقتى

بر شما وارد شود كه در ميان خانه هاى خود در استراحت و خواب باشيد. «او نهارا» يا هنگام روز كه در حال كسب معاشيد، كلمه «بيات» مصدر و به معناى تبييت است، مثل سلام به معناى تسليم.

ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ گنهكاران در فرا رسيدن چه عذابى شتاب مى كنند، و حال آن كه هيچ نوع از آن جاى شتاب ندارد. و مى توان گفت: متضمّن معناى تعجّب است يعنى در فرا رسيدن چه هول و هراسى شتاب مى كنند! بعضى گفته اند:

ضمير در منه براى خداى تعالى و استفهام متعلق به فعل أ رأيتم است، يعنى: به من ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 73

خبر دهيد كه بدكاران در فرا رسيدن چه چيز از خداوند شتاب مى خواهند، و جواب شرط محذوف است، يعنى:

تندموا على الاستعجال از اين شتابخواهى پشيمان خواهيد شد.

يا: تعرفوا الخطأ فيه اشتباهتان را درباره اين درخواست خواهيد فهميد و مى تواند خود جمله: ما ذا يستعجل منه المجرمون، جواب شرط باشد، مثل: ان أتتك ما ذا تطعمنى، و در اين صورت جمله (جواب) متعلق به أ رأيتم، خواهد بود، و نيز مى تواند، جمله: أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ به در آيه بعد، جواب اين شرط، و «ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ» معترضه و معنايش چنين باشد: اگر عذاب الهى بيايد، بعد از آن به او ايمان خواهيد آورد، هنگامى كه ايمان سودى به حالتان ندارد، داخل شدن حرف استفهام بر «ثم» مثل دخول آن بر «و» و «ف» در آيه هاى: أ فامن و أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى » «1» مى باشد.

آلْآنَ مقول قول مقدّر است، يعنى وقتى كه بعد از وقوع عذاب ايمان آورند به ايشان گفته

مى شود آيا حالا ايمان مى آوريد، شما كه او را تكذيب مى كرديد؟ و دليل بر تكذيبشان اين است كه تعجيل در عذاب را مى خواستند.

ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا اين جمله عطف بر قيل مضمر پيش از الآن مى باشد.

[سوره يونس (10): آيات 53 تا 56] ..... ص: 73

اشاره

وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (53) وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِي الْأَرْضِ لافْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (54) أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (55) هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (56)

__________________________________________________

1- اعراف/ 8- 97. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 74

ترجمه: ..... ص: 74

و از تو مى پرسند كه آيا (اينها كه تو مى گويى) حق است؟

بگو: آرى، سوگند به پروردگارم كه حقيقت است و شما نمى توانيد آن را از بين ببريد. (53)

و هر كس ستم كرده اگر تمام آنچه روى زمين است در اختيار داشته باشد آن را فدا مى كند، و وقتى كه (اين ستمكاران) عذاب را مى بينند، پشيمانى خود را مى پوشانند، و در ميان آنان به عدالت داورى مى شود، و مورد ستم قرار نمى گيرند. (54)

آگاه باش كه آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است، آگاه باش كه وعده خدا حق است، ولى اكثر آنها نمى دانند. (55)

او زنده مى كند و مى ميراند، و به سوى او، باز مى گرديد. (56)

تفسير: ..... ص: 74

از تو، كسب خبر مى كنند و مى گويند: أحق هو؟: اين استفهام و پرسش از روى انكار و مسخره است. خدا به پيامبرش مى فرمايد: در پاسخ آنها بگو: اى هو و ربّى آرى به پروردگارم سوگند. كلمه «إى» در اين جا كه جمله قسم است به معناى «نعم» آمده چنان كه «هل» در جمله استفهامى به معناى «قد» مى آيد. «1»

وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ شما نمى توانيد عذاب خدا را از خود دفع كنيد بلكه ناچار بر شما وارد مى شود.

ظَلَمَتْ صفت براى نفس است، يعنى اگر براى هر نفس ستمكارى آنچه امروز در دنيا وجود دارد از خزاين و اموال با همه فراوانى آن باشد، تمام آنها را مى دهد تا

__________________________________________________

1- به تفسير هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ سوره دهر مراجعه شود- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 75

خود را نجات دهد. فداه: آن را فدا كرد و پذيرفته شد.

وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ هنگامى كه عذاب الهى را مى بينند پشيمانى خود را

كتمان مى كنند چون مبهوت و از خود بى خود مى شوند، زيرا در مقابل مشكلاتى قرار گرفته اند كه قبلا آن را به حساب نمى آوردند: صحنه هولناكى كه تاب و توانشان را ربوده است چنان كه نه، قدرت گريه كردن را دارند و نه، فرصت فرياد زدن و جز پنهان ساختن پشيمانى در دلهاى خود چاره اى ندارند.

بعضى گفته اند معناى آيه اين است: در روز قيامت، سردمداران ستمگر، پشيمانى خود را از زير دستان و پيروان خود مى پوشانند، زيرا شرم دارند از اين كه مورد سرزنش و توبيخ آنان واقع شوند، و بعضى گفته اند: يعنى پشيمانى را خالص مى نمايند زيرا «سرّ شى ء» به معناى خالص آن است، و نيز گفته اند: اظهار ندامت و پشيمانى مى كنند.

وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ ميان ستمكاران و ستمكشان به عدالت داورى مى شود. بعد از اين، خداوند، بيان مى دارد كه تمام هستى از آن خود اوست، و هم او پاداش مى دهد و كيفر مى نمايد، و آنچه وعده مى دهد حقّ است و او مى تواند زنده كند و بميراند، و غير او، چنين توانايى ندارد، و بازگشت همه به سوى حساب و جزاى اوست، اينها را بيان فرمود تا همه اين امر را بدانند و ترس و اميدشان از او، و، به او باشد.

[سوره يونس (10): آيات 57 تا 60] ..... ص: 75

اشاره

يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (57) قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (58) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ (59) وَ ما ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ

إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ (60)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 76

ترجمه: ..... ص: 76

اى مردم براى شما از سوى پروردگارتان پند و اندرزى آمده، و درمانى براى آنچه در سينه هاست و هدايت و رحمت براى مؤمنان. (57)

بگو: بفضل و رحمت خدا است، پس به همان خوشحال باشيد، كه آن بهتر است از آنچه آنها جمع مى كنند. (58)

بگو: آيا متوجه شديد، روزيى را كه خداوند برايتان نازل كرد، بعضى از آن را حرام و بعضى را حلال كرديد؟ بگو: آيا خدا به شما چنين اجازه اى داد يا به خدا افترا مى بنديد؟ (59)

آنهايى كه بر خدا افترا مى بندند، نسبت به روز قيامت چه گمان مى برند، بطور حتم خداوند به همه مردم فضل و بخشش دارد، امّا بيشتر آنها سپاسگزار نيستند. (60)

تفسير: ..... ص: 76

اى مردم براى شما كتابى آمده است كه شامل فوايد ذيل مى باشد:

الف) اندرز و توجه به توحيد ب) درمان و دوا براى عقايد نادرستى كه در دلها قرار دارد ج) هدايت و ارشاد به راهى كه به حقيقت رساند د) سرانجام، رحمت براى هر كس كه به آن ايمان آورد و به آنچه در آن است عمل كند.

آيه دوم، در تقدير اين است: قل بفضل اللَّه و برحمته فليفرحوا. و جمله فبذلك فليفرحوا، براى تأكيد و اثبات اختصاص است، يعنى مهمترين و عاليترين نعمتى كه شايسته است، آدمى به آن، شاد شود تنها اين دو صفت: فضل و رحمت اوست، نه فوايد ديگر. يكى از دو فعل در آيه حذف شده، زيرا ديگرى بر آن، دلالت مى كند، و

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 77

دخول «فاء» به دليل معناى شرط است، يعنى ان فرحوا بشى ء فليخصّوهما بالفرح فانّه لا مفروح به، احق منهما: اگر از چيزى شاد مى شوند بايد شادى

را ويژه اين دو قرار دهند زيرا چيزى از اين دو سزاوارتر به شاد شدن از آن نيست. فلتفرحوا: با «ت» صيغه خطاب مطابق اصل و قياس نيز خوانده اند. در معانى فضل اللَّه، و رحمته:

بعضى گفته اند: مراد از فضل اللَّه دين اسلام و مراد از رحمت او، قرآن است. از امام باقر عليه السّلام نقل شده است:

فضل اللَّه: رسول اللَّه، و رحمته على بن ابى طالب.

أَ رَأَيْتُمْ اخبرونى: به من خبر دهيد ما انزل اللَّه: «ما» منصوب، به «انزل» يا به «أَ رَأَيْتُمْ» و به معناى «اخبرونيه» مى باشد يعنى مرا از آن آگاه سازيد.

فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالًا خداوند تمام آن را روزى حلال قرار داد امّا شما بعضى از آن را حلال و بعضى را حرام ساختيد، چنان كه گفتند: هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ «اينها چهارپايان و زراعتهايى هستند كه (ويژه بتها و) حرام هستند».

(انعام/ 138) قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ «قل» تكرار شده، و «آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ» متعلق به «أ رأيتم» است يعنى به من خبر دهيد كه آيا خدا به شما اذن داده است كه بعضى را حلال و بعضى را حرام كنيد يا اين كه در نسبت دادن اين امر به خدا دروغ مى گوييد؟ مى توان گفت: «ام» منقطعه و مفيد معناى تأكيد، براى افتراء است، يعنى بلكه به طور حتم و يقين به خدا افترا بسته ايد.

تنها همين آيه انسان را كافى است كه او را از تصرّف و تغيير در احكام شرع مقدس باز دارد، و احتياط را بر او واجب كند تا هيچ گاه بدون دليل و برهان نگويد:

اين جايز است و اين غير جايز، تا از مفتريان به خداوند

نباشد.

وَ ما ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ آنها كه امروز به خدا و حق افترا مى بندند، در روز قيامت چه مى انديشند: به گمان خودشان چه بايد درباره آنان انجام شود، زيرا آن روز، وقت پاداش و كيفر در برابر نيكيها و بديهاست. اين آيه تهديد بزرگى براى اينهاست، زيرا كيفر آنها را بطور ابهام ذكر كرده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 78

إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ خداوند با اين همه نعمتها كه در دنيا به آدمى داده، نسبت به مردم بخشنده و كريم است.

وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ ... اما اكثريت آنها شكر نعمتهايش را به جا نمى آورند.

[سوره يونس (10): آيات 61 تا 65] ..... ص: 78

اشاره

وَ ما تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (61) أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (62) الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (63) لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (64) وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (65)

ترجمه: ..... ص: 78

در هيچ حالتى نيستى و هيچ قسمتى از قرآن را تلاوت نمى كنى، و هيچ عملى را انجام نمى دهيد، مگر آن كه وقتى وارد بر آن مى شويد، ما بر شما ناظريم، و هيچ چيز در زمين و آسمان از پروردگار تو مخفى نمى ماند به اندازه سنگينى ذرّه اى، نه كوچكتر و نه بزرگتر از آن، مگر اين كه در كتاب آشكار ثبت است. (61)

آگاه باشيد كه اولياى خدا، نه بيمى دارند و نه اندوهگين مى شوند. (62)

كسانى كه ايمان آورده و تقوا داشتند. (63)

در زندگانى دنيا و آخرت شادند، وعده هاى خدا تغيير نمى كند، اين همان رستگارى بزرگ است. (64)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 79

و گفتار آنان تو را اندوهگين نسازد، تمام عزّت از آن خداست و او شنوا و دانا است. (65)

تفسير: ..... ص: 79

«ما» نافيه، و خطاب به رسول خداست. «شأن» به معناى امر، و كار، است از «شأنت شأنه» گرفته شده، به معناى «قصدت قصده» و ضمير در «منه» براى «شأن» مى باشد، زيرا تلاوت قرآن شأن بزرگى از شأنهاى رسول خداست، و مى توان گفت:

ضمير به «تنزيل» برمى گردد: «وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ» التنزيل «مِنْ قُرْآنٍ» و اين اضمار قبل از ذكر و مفيد تفخيم است.

و لا تعملون، انتم جميعا من عمل الا كنا عليكم شاهدين به عالمين و همه شما- پيامبر و امّتش- هيچ عملى را انجام نمى دهيد مگر اين كه ما بر آن، شاهد و از آن آگاهيم.

إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ افاض في العمل به آن كار شتافت.

وَ ما يَعْزُبُ با ضمّ و كسر «ز» هر دو خوانده شده است: كوچكترين ذرّه اى از علم پروردگارت پنهان و دور نيست. عبارت: مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ در محلّ رفع و فاعل

است.

وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ اين عبارت، به نصب و رفع، هر دو خوانده شده است رفعش بنا بر ابتداست تا خود سخنى مستقل باشد، و نصب آن، به سبب لا نفى جنس است. امّا اگر بگوييم در حالت رفع، عطف بر محل «مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ» است. و در حالت نصب، عطف بر لفظ «مثقال» كه در حالت جرّ فتحه گرفته است، هيچ كدام از اين دو وجه درست نيست، چرا كه اگر بگوييم در تقدير: لا يعزب عنه شي ء الّا في كتاب» بوده، (چيزى از پروردگارت پنهان نيست مگر در كتابى) خلاف است.

أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ اولياى خدا كسانى هستند كه با اطاعت و عبادت خدا به او نزديك مى شوند، و خداوند به حفظ و كرامتش به آنها

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 80

نزديك مى شود، و در آيه بعد اين مطلب را روشن فرموده است: الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ كسانى كه ايمان آورده و اهل تقوا بوده اند.

سعيد بن جبير مى گويد از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله درباره اولياى خدا سؤال شد. فرمود:

كسانى اند كه انسان از ديدن سيماى آنها و چهره تابناكشان به ياد خدا مى افتد. بعضى گفته اند: آنها كسانى اند كه براى خدا دوست يكديگرند.

الَّذِينَ آمَنُوا ممكن است منصوب باشد، بنا بر مدح، و يا مرفوع باشد، بنا بر مبتدا و خبر.

ُمُ الْبُشْرى

بشارت چيزى است كه خداوند در بسيارى از مواضع قرآن به اهل تقوا وعده داده است و از پيامبر نقل شده است كه بشارت در دنيا، رؤياى صالحه است كه مؤمن براى خودش در خواب مى بيند يا ديگران براى او خواب

مى بينند.

و منظور از بشارت در آخرت بهشت است. از معصوم نقل شده است: ذهبت النّبوّة و بقيت المبشّرات: پيامبر از دنيا رفت و با مرگ آن حضرت اساس نبوّت درهم پيچيد و ختم شد، اما نسيمهاى مژده دهنده براى بندگان نيكوكار هم چنان باقى است. از عطاء نقل شده است كه هنگام مرگ، فرشتگان به سوى مؤمنان مى آيند و آنها را به رحمت الهى مژده مى دهند چنان كه مى فرمايد: تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا «1» و نيز عطاء مى گويد: بشارت در آخرت آن است كه فرشتگان به ديدار آنها مى آيند، بر آنها سلام مى كنند و آنان را به پيروزى و كاميابى و كرامت الهى و ديگر مژدگانيها بشارت مى دهند كه از جمله آنها دادن نامه هاى اعمال به دست راست آنان و سفيدى و روشنى چهره هايشان مى باشد.

تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ

تغييرى در گفتارهاى خداوند و خلافى در وعده هاى او يافت نمى شود.

__________________________________________________

1- فصّلت/ 30.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 81

ِكَ

اشاره است به اين كه مؤمنان در هر دو جهان بشارت داده مى شوند، و اين دو جمله (1- لا تبديل لكمات اللَّه. 2- ذلك هو الفوز العظيم) معترضه است.

وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ گفتار آنها كه تو را تكذيب كرده و درباره بى ارزش نشان دادن كار تو كوشش مى كنند، تو را اندوهگين نسازد.

إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ اين جمله، مستأنفه و در مقام تعليل است. گويا پيامبر پس از اين كه خدا وى را از غمگين شدن نهى فرموده، گفته است چگونه اندوهناك نباشم، خدا فرموده است: به اين دليل كه تمام عزّت و پيروزى از آن خداوند و در تصرّف اوست. هيچ چيز از آن را هيچ كس غير او در اختيار ندارد،

پس همان خدا بر همه آنها غالب است و تو را بر ايشان پيروز مى گرداند مثل: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا. «1»

هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ خداوند آنچه مى گويند مى شنوند و به هر چه تصميم دارند آگاه است، و با اين حساب با آنان معامله مى كند.

[سوره يونس (10): آيات 66 تا 70] ..... ص: 81

اشاره

أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَكاءَ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (66) هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (67) قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (68) قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ (69) مَتاعٌ فِي الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِيدَ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (70)

__________________________________________________

1- مؤمن/ 51: ما پيامبرانمان و ... را يارى مى كنيم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 82

ترجمه: ..... ص: 82

آگاه باشيد كه هر چه و هر كه در آسمانها و زمين است، از آن خداست، و آنها كه غير خدا را شريك او مى خوانند، جز از ظنّ و گمان پيروى نمى كنند، و فقط تخمين مى زنند. (66)

او، كسى است كه شب را براى آسايش شما و روز را روشنى بخش شما قرار داد، براستى كه در اين امر، نشانه هايى است براى مردمى كه حقيقت شنو باشند. (67)

گفتند: خداوند براى خود فرزندى انتخاب كرده، او از اين امر منزّه و بى نياز است، هر چه در آسمانها و زمين است از اوست، شما هيچ دليلى بر اين ادّعايتان نداريد، آيا به خداوند چيزى نسبت مى دهيد كه نمى دانيد. (68)

بگو: آنها كه به خدا دروغ نسبت مى دهند رستگار نمى شوند. (69)

بهره اندكى در دنيا است و سپس بازگشت آنها به سوى ما است، و آن گاه به كيفر كفرشان عذاب سخت را به آنان بچشانيم. (70)

تفسير: ..... ص: 82

مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ مراد خردمندان و اهل تميز، از ملائكه و جنّ و انس مى باشند. وقتى عقلا در ملك و تصرّف او، و بنده او باشند و هيچ كدامشان صلاحيت براى الوهيّت نداشته باشند، غير آنها كه عقل و ادراك ندارند سزاوارتر به آنند كه شريك او نشوند.

وَ ما يَتَّبِعُ الَّذِينَ يعنى اين مشركها در حقيقت شريكها را پيروى نمى كنند، زيرا شركت خدا در الهيّت محال و غير ممكن است. إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا: متابعت نمى كنند مگر آنچه را كه شريك خدا گمان مى كنند. إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ: به فرضهاى باطل متوسّل مى شوند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 83

مى توان گفت: «وَ ما يَتَّبِعُ» استفهامى است، يعنى چه چيز را پيروى مى كنند.

بنا بر وجه

اخير شركاء منصوب به فعل يدعون و بنا بر وجه اوّل به فعل «يتّبع» مى باشد و حقيقت معناى جمله اين است: و كسانى كه غير خدا را شريك خدا مى دانند شريك را پيروى نمى كنند، يكى از دو كلمه «شركاء»، به دليل قرينه حذف شده است. و مى توان گفت: ما، موصول و عطف بر «من» و تقدير آن چنين است.

و للَّه ما يتبعه الذين من دون اللَّه شركاء «شريكهايى را هم كه مى خوانند، از آن خدايند.»

پس از آن كه خداوند شريكهاى مشركان را ردّ مى كند و آنها را به عظمت و بزرگى نعمتهاى خود متوجه مى سازد مى فرمايد: جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ: خداوند شب را تاريك و روز را روشن قرار داد تا اين كه آنها در شب سكونت و آرامش يابند و در روز براى طلب معاش و روزى خود، راه تلاش را دريابند. سبحانه: خداوند با اين سخن خود را از گرفتن فرزند تبرئه و تنزيه مى فرمايد.

هُوَ الْغَنِيُّ اين عبارت علت براى نفى ولد است، زيرا هيچ چيز و هيچ كس طلب فرزند نمى كند مگر به خاطر نياز و احتياجى كه به آن دارد و كسى را كه نياز و احتياج نباشد فرزند نيز نخواهد بود.

لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ چون همه چيز ملك اوست پس نيازى به آن ندارد كه يكى از آنها را فرزند خود قرار دهد.

إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطانٍ شما را هيچ دليل و برهانى براى اين گفتارتان نيست. او چون از مشركين در برابر گفتارشان نفى حجت كرد، آنها را نادان به حساب آورد. و به اين ترتيب نشان داد كه هر گفتار بدون دليل و برهان، جهل است،

نه علم و دانش.

إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ كسانى كه با نسبت دادن فرزند به خدا به او افترا مى بندند.

مَتاعٌ فِي الدُّنْيا اين افترايشان بهره اى اندك و سود كمى در دنياست، كه به دنبالش ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 84

بدبختى و شقاوت جاويدان را مشاهده مى كنند.

[سوره يونس (10): آيات 71 تا 73] ..... ص: 84

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ (71) فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (72) فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ (73)

ترجمه: ..... ص: 84

سرگذشت نوح عليه السّلام را بر آنها بخوان، آن هنگام كه به قوم خود گفت: اى قوم من، اگر موقعيت و يادآورى من نسبت به آيات الهى، بر شما سنگين مى آيد، من به خدا توكّل كرده ام شما هم با معبودهايتان تصميم خود را درباره من بگيريد، و كارتان بر خودتان مخفى نباشد، و سپس به حيات من پايان دهيد و به من مهلت ندهيد. (71)

پس اگر از قبول دعوتم روى بگردانيد، من از شما مزدى نمى خواهم، مزد من تنها بر خداست و من مأمورم كه از تسليم شدگان (فرمان خدا) باشم. (72)

اما آنها او را تكذيب كردند، و ما او، و كسانى را كه با او در كشتى بودند نجات داديم و آنها را جانشين ساختيم و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كرده بودند غرق نموديم، پس ببين كه سرانجام انذار شدگان چگونه بود. (73)

تفسير: ..... ص: 84

إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ اگر قدرت و موقعيت و پند و موعظه من بر شما گران مى آيد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 85

منظور از كلمه (مقامى) خود آن حضرت است، مثل فعلت كذا لمكان فلان: اين كار را براى شخص فلانى انجام دادم. مثل: وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ «1» يعنى، خاف ربه:

كسى كه از پروردگار خويش مى ترسد.

و نيز مى توان معناى لغوى آن را اراده كرد، يعنى اگر طولانى بودن مدت اقامتم، و يا بر پا ايستادن و «تذكيرى» موعظه هاى من كه شما را به ياد آيات خدا مى اندازم [بر شما سنگين تمام مى شود] اين جمله اشاره به اين است كه سخنرانان معمولا هنگام موعظه بر پا مى ايستادند تا خوب صدايشان شنيده شود (و مردم نشسته بودند).

فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ اجمع

على الامر، و اجمع الأمر، و ازمعه تصميم به آن كار گرفت.

«واو» به معناى «مع» است، شما با معبودهاى خود تصميمتان را بگيريد و درباره نابود كردن من كه خواسته شماست، اجتماع كنيد و كوشش خود را در اين امر مبذول داريد.

ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً قصدى كه در دل داريد و مى خواهيد مرا به هلاكت برسانيد بر جمع خودتان مخفى و پوشيده نباشد، بلكه بايد ظاهر و علنى باشد و مرا از اين امر آگاه سازيد.

غمة پوشش: غمه: آن را مستور كرد و به همين معناست حديث:

لا غمة فى فرائض اللَّه: لا تستروا و لكن تجاهروا بها

: فرايض الهى را علنى انجام دهيد، نه مخفيانه.

مى توان گفت معناى آيه چنين است: پس مرا به هلاكت رسانيد تا اين كه به سبب وجود من عيشتان بر هم نخورد و به همّ و غم تبديل نشود. غمّة و غمّ به يك معناست مثل: «كربه و كرب».

ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ كارى را كه درباره من مى خواهيد انجام دهيد: حقى را كه تصور

__________________________________________________

1- الرحمن/ 46.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 86

مى كنيد نزد خود داريد، كه همان هلاك ساختن من است، ادا كنيد، كما يقضى الرّجل غريمه: هم چنان كه انسان قرض خود را ادا مى كند.

و لا تنظرون، مرا مهلت ندهيد.

فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ پس اگر از نصيحتهاى من و پيروى كردن از حق روبرگردانيد، فما سألتكم من اجر: پس من براى اندرز دادن به شما از شما اجر و مزدى نمى خواهم و طمع به مال شما ندارم، بنا بر اين چيزى كه باعث تنفّر شما از من باشد نزد من نيست.

إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ مزد من، تنها بر خداست، و آن

ثوابى است كه خدا در آخرت به من خواهد داد.

وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مأمور شده ام، از كسانى باشم كه تسليم فرمان خدايند، و ياور آنان كه به سبب ياد دادن معارف دين، اجر و مزدى طلب نمى كنند، و مقصودشان رسيدن به دنيا نيست بلكه آن را وظيفه دينى خود مى دانند.

فَكَذَّبُوهُ تكذيب او را به مرحله نهايى رساندند و تا آخرين مدّت درازى كه به تكذيب او مى پرداختند مثل همان روزهاى اول به اصرار خود باقى بودند.

فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ او را با كسانى كه با وى در كشتى بودند نجات داديم.

وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ و آنها را با زنده نگهداشتن، جانشين كسانى قرار داديم كه به سبب غرق شدن از دنيا رفته بودند.

فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ اين عبارت حكايت از بزرگى كيفر و عقوبتى مى كند كه بر آنها وارد شد، و تهديدى است براى تكذيب كنندگان پيامبر اسلام كه آنها نيز از چنين بلايى خلاصى ندارند.

[سوره يونس (10): آيات 74 تا 78] ..... ص: 86

اشاره

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ (74) ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ بِآياتِنا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (75) فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِينٌ (76) قالَ مُوسى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَكُمْ أَ سِحْرٌ هذا وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ (77) قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنِينَ (78)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 87

ترجمه: ..... ص: 87

پس بعد از نوح عليه السّلام پيامبرانى به سوى قومشان فرستاديم و آنها با دليلهاى روشن بسراغ ايشان رفتند، ولى آن اقوام به چيزى كه پيش از آن تكذيب كرده بودند ايمان نياوردند، اين چنين بر دلهاى تجاوزكاران مهر مى نهيم. (74)

بعد از آنها موسى و هارون را با آيات خود به سوى فرعون و اطرافيانش فرستاديم امّا آنها كبر ورزيدند، آنها گروهى مجرم بودند. (75)

پس وقتى كه حق از نزد ما، به سويشان آمد گفتند اين سحرى آشكار است. (76)

موسى گفت: آيا حق را كه به سوى شما آمده سحر مى شمريد، آيا اين سحر است، در حالى كه ساحران رستگار نمى شوند؟ (77)

گفتند: آيا آمده اى كه ما را از آنچه كه پدرانمان را بر آن يافتيم منصرف سازى، و عظمت روى زمين مال شما (دو نفر) باشد، ما به شما ايمان نمى آوريم. (78)

تفسير: ..... ص: 87

بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ نوح «رسلا» مراد، پيامبران: هود و صالح و ابراهيم و لوط و شعيب مى باشند.

فَجاؤُهُمْ با معجزه ها و دليلهاى آشكار، براى اثبات ادّعاى خود به سوى آنها آمدند.

فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا غير ممكن بود كه آنان ايمان بياورند، چون تصميم بر كفر خود گرفته بودند.

بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ منظور اين كه اين مردم، اهل جاهليت دوران قبل از بعثت

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 88

پيامبران بودند و اكنون فرقى نكرده اند و حالت قبل و بعد از بعثت پيامبران بر ايشان يكسان است.

كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ اين چنين بر دلهاى تجاوزگران، مهر مى نهيم.

مهر نهادن كنايه از عناد و دشمنى مخالفان است، كه مايه خوارى و خذلان آنهاست، و خداوند آنان را به تجاوزگرى نسبت داده است. من بعدهم بعد از پيامبران.

فَاسْتَكْبَرُوا با

وجود روشن بودن آيات الهى، از قبول آنها، سرباز زدند.

وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ آنها مردمى كافر و داراى گناهان بزرگ بودند، و بدين سبب از پذيرفتن آيات الهى سرباز زدند و جرأت بر ردّ آنها پيدا كردند، و چون شناختند كه قرآن حق و از نزد خداست گفتند: اين سحر آشكار است.

أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ حضرت موسى به مردم گفت: آيا حق را عيبجويى مى كنيد و مورد طعن خود قرار مى دهيد (قول در اين جا به معناى عيب جويى به كار رفته چنان كه در بعضى موارد «ذكر» به اين معنا به كار رفته است) مثل: سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ «شنيديم از جوانى كه از بتها بدگويى مى كرد.» (انبياء/ 6) به معناى «يعيبهم» آنها را بدگويى مى كرد.

أَ سِحْرٌ هذا آيا اين كه پيامبر آورده سحر است؟ اين جمله از استفهام انكارى است درباره آنچه كه كافران راجع به آيات الهى مى گفتند. مى توان گفت: مفعول «أ تقولون» محذوف است. و آن، مدلول جمله: «إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِينٌ» است كه در آخر آيه قبل ذكر شده است و بعد با استفهام انكارى خطاب به آنها فرموده است: أَ سِحْرٌ هذا؟

لِتَلْفِتَنا تا ما را منصرف كنى «لفت» و «فتل» به يك معناست، و مطاوعه آنها:

«التفات» و انفتال مى باشد.

عَمَّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا تا ما را از آنچه پدرانمان بر آن بودند، منصرف سازى.

و مراد عبادت بتهاست.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 89

وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ و سلطنت براى خودتان بماند منظور از كلمه كبريا پادشاهى است، چرا كه پادشاهان معروف به تكبّرند. «يكون»: به صورت غايب نيز خوانده شده است.

[سوره يونس (10): آيات 79 تا 83] ..... ص: 89

اشاره

وَ قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ (79) فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ

مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (80) فَلَمَّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ (81) وَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (82) فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ (83)

ترجمه: ..... ص: 89

و فرعون گفت: تمام ساحران دانشمند را نزد من آوريد. (79)

و چون ساحران آمدند، موسى بدانها گفت: آنچه مى خواهيد بيفكنيد، بيفكنيد. (80)

و چون بيفكندند موسى گفت: آنچه كه شما آورديد جادو است و خداوند بزودى آن را باطل مى سازد، براستى كه خداوند عمل تبهكاران را اصلاح نمى كند. (81)

و خداوند با كلمات خويش حق را آشكار و ثابت مى كند، هر چند تبهكاران كراهت داشته باشند. (82)

هيچكس به موسى ايمان نياورد مگر فرزندانى از قوم او، و آن هم از روى ترس و بيم كه از فرعون و اطرافيانش داشتند كه مبادا آنها را منحرف سازند، و براستى كه فرعون در روى زمين طغيانگر و از اسرافكاران است. (83)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 90

تفسير: ..... ص: 90

ما جِئْتُمْ بِهِ «ما» موصوله، و «سحر» خبر مبتداست: آنچه كه شما آورديد سحر است نه معجزات (من) كه شما آنها را سحر مى ناميد. بعضى «ءالسّحر» به طريق استفهام خوانده اند و بنا بر اين «ما» استفهاميه است، يعنى: چه چيز آورده ايد، آيا آن، سحر است؟

إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ خدا بزودى بطلان آن را آشكار مى سازد.

لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ عمل آنها را ثابت نمى گذارد و مستدام نمى دارد بلكه آن را منهدم و ويران مى سازد.

وَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ خدا حق را ثابت و مستدام مى دارد.

بِكَلِماتِهِ با قضايا و وعده هاى پيروزى آن.

فَما آمَنَ لِمُوسى در اول امر، كسى به موسى ايمان نياورد، إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ بجز طايفه اى از فرزندان بنى اسرائيل. تقدير عبارت چنين است: الا اولاد من اولاد قومه: مگر فرزندانى از فرزندان قومش، زيرا موسى عليه السّلام پدران و مادران را دعوت كرد و آنها از ترس فرعون پاسخ او را ندادند.

بعضى گفته اند آنها

بنى اسرائيل بودند كه تعدادشان به ششصد هزار نفر مى رسيد.

وقتى كه يعقوب با آنها داخل مصر شد هفتاد و دو نفر بيش نبودند، و علّت اين كه اين جمعيت بسيار را با لفظ تصغير «ذريّه» آورده، بدان سبب است كه آنها نسبت به قوم فرعون، كم بودند.

بعضى گفته اند: ضمير در «قومه» براى فرعون است و منظور از «ذرّية» مؤمن آل فرعون، و آسيه، همسر فرعون، و خزينه دار، و زن خزينه دار، و آرايشگر زن او مى باشند، و ضمير در «ملأهم» به فرعون برمى گردد و به معناى حزب آل فرعون است، چنان كه مى گوييد: ربيعه، و مضر، (كه منظور، حزب ربيعه و مضر است).

ممكن است مرجع ضمير را «ذرّيّة» بگيريم يعنى: به خاطر ترس از فرعون و

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 91

اشراف بنى اسرائيل، زيرا اشراف، مردم را از ايمان آوردن منع مى كردند، چرا كه از فرعون بر خود و بر آنها بيم داشتند و دليل بر اين معنا جمله أن يفتنهم مى باشد يعنى:

اين كه فرعون آنها را شكنجه و عذاب كند. و انّ فرعون لعال، فرعون ستمگر است، در روى زمين. و انّه لمن المسرفين فرعون از بس كه ستمگر و تبهكار و متكبّر و سركش است از جمله تجاوزگران و اسراف كنندگان به حساب مى آيد.

[سوره يونس (10): آيات 84 تا 86] ..... ص: 91

اشاره

وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ (84) فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (85) وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (86)

ترجمه: ..... ص: 91

موسى گفت: اى قوم من اگر ايمان به خدا آورده ايد به او توكّل كنيد، اگر تسليم فرمان اوييد. (84)

پس گفتند بر خدا توكّل داريم، پروردگارا ما را تحت تأثير گروه ستمگر قرار مده (85)

و ما را به رحمت خود از گروه كافران رهايى بخش. (86)

تفسير: ..... ص: 91

فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا براى نجات از فرعون امورتان را به خدا بسپاريد. خداوند در اين آيه شرط توكّل را اسلام قرار داده، بدين ترتيب كه نفوس خود را خالصانه تسليم خداوند نمايند به گونه اى كه هيچ بهره اى از شيطان در آن نباشد.

فَقالُوا: عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا: وقتى كه گفتند: به خدا توكّل كرديم، خداوند توكّلشان را پذيرفت، دعايشان را مستجاب كرد و آنان را نجات داد و دشمنانشان را به هلاكت رساند و آنها را جانشينان در روى زمين قرار داد.

لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً معانى فتنه: الف: (عذاب) ما را مورد فتنه يعنى عذاب قرار مده كه ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 92

ما را شكنجه كنند، ب: (انحراف) كه ما را از دينمان منحرف سازند. ج: (آزمايش) به وسيله ما آزمايش شوند و بگويند: اگر اينها بر حق مى بودند، اين گونه مصيبت زده و گرفتار نمى شدند.

وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ و به رحمت خود ما را از قوم فرعون نجات ده، و از اين كه ما را به بردگى و فرمان برى خود بگيرند، برهان.

[سوره يونس (10): آيات 87 تا 89] ..... ص: 92

اشاره

وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى وَ أَخِيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (87) وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوالاً فِي الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ (88) قالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقِيما وَ لا تَتَّبِعانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ (89)

ترجمه: ..... ص: 92

به موسى و برادرش وحى كرديم كه براى خود در سرزمين مصر خانه هايى انتخاب كنيد و آن خانه هايتان را مركز عبادت، يا روبروى هم قرار دهيد، و نماز را بپا داريد، و به مؤمنان بشارت ده. (87)

موسى گفت: پروردگارا تو فرعون و اطرافيانش را در زندگى دنيا، زينت و اموال دادى، پروردگارا، تا بدين وسيله مردم را از تو گمراه كنند، پروردگارا اموالشان را نابود كن و دلهايشان را سخت ساز كه ايمان نياورند تا وقتى كه عذاب دردناك را ببينند. (88)

خداوند فرمود: دعاى شما پذيرفته شد پايدار باشيد و از راه كسانى كه نمى دانند پيروى نكنيد. (89)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 93

تفسير: ..... ص: 93

تَبَوَّءا المكان مكان را برگزيد، مثل: توطّن المكان: آن را به عنوان جايگاه برگزيد.

معناى اين عبارت اين است: براى پيروانتان از خانه هاى مصر مكانى را انتخاب كنيد و آن را مرجعى قرار دهيد كه آنان به اين مكان رجوع كنند.

وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ ذلك، «قبلة» و آن خانه هايتان را مساجدى قرار دهيد كه در آنجا نام خدا برده شود يا خانه هايتان را مقابل يكديگر بسازيد.

وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ براى انجام دادن نماز مداومت داشته باشيد.

وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ خطاب به حضرت موسى است، و برخى گفته اند: خطاب به حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است. «زينت» يعنى چيزى كه مايه آراستگى است، از قبيل زيور آلات، لباس، و فرش و جز اينها.

لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ بعضى گفته اند اين جمله: دعاست. مثل: رَبَّنَا اطْمِسْ، و اشدد، چون حضرت موسى اميدى به ايمان آوردن قومش نداشت بر آنها خشم گرفت و آنچه آنها سزاوارش بودند از خدا برايشان خواست، تا به آنها بفهماند كه جز خذلان و

بدبختى استحقاق ندارند، و نيز آنها را به گمراهيشان واگذارد.

معناى طمس نسبت به اموال: تغيير دادن آنها از يك حالت به حالت ديگرى كه نفعى از آن برده نشود، بعضى گفته اند: تمام اموالشان سنگ شد.

مراد از شدّت بر قلوب: خذلان و مهر نهادن بر دلهاست و جمله فَلا يُؤْمِنُوا جواب براى دعاست و بعضى گفته اند: «لام» در «ليضلّوا» براى تعليل است، يعنى چون فرعون و پيروانش نعمت خدا را سبب گمراهى ساختند، گويى نعمتها به آنها داده شد تا مردم را از راه حق منحرف سازند و فلا يؤمنوا: عطف بر ليضلوا، و رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ دعايى است كه ميان معطوف و معطوف عليه به صورت جمله معترضه قرار گرفته است. حضرت موسى دعا مى كرد

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 94

و هارون آمين مى گفت، از اين رو خدا هر دو را دعا كننده به حساب آورده است.

فَاسْتَقِيما بر آنچه از دعوت و برهان و حجت هستيد، ثابت قدم باشيد. امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

مكث فرعون بعد هذا الدّعاء، اربعين سنه

: فرعون پس از اين دعا، چهل سال زندگى كرد.

وَ لا تَتَّبِعانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ روش جاهلان را پيروى نكنيد و شتاب ننماييد، و لا تتّبعان به نون تأكيد خفيفه و كسر آن بدليل التقاى ساكنين و به سبب تشبيه آن به نون مثنّاست.

[سوره يونس (10): آيات 90 تا 92] ..... ص: 94

اشاره

وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ (90) آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (91) فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ

لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ (92)

ترجمه: ..... ص: 94

ما بنى اسرائيل را از دريا (ى نيل) عبور داديم، پس فرعون و لشكرش از روى ظلم و تجاوز به دنبال آنها رفتند، تا هنگامى كه غرقاب دامن او را گرفت، گفت ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند وجود ندارد، و من از تسليم شدگانم. (90)

آيا حالا ايمان مى آورى و حال آن كه پيش از اين عصيان كردى و از تبهكاران بودى؟ (91)

پس امروز بدنت را نجات مى دهيم تا عبرتى براى آيندگان باشى، و براستى كه بسيارى از مردم از آيات ما غافلند. (92)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 95

تفسير: ..... ص: 95

آنها را از دريا عبور داديم، تا با سلامت از آن گذشتند.

فَأَتْبَعَهُمْ فرعون و سپاهيانش به آنها ملحق شدند، مثل تبعته حتى أتبعته: از او پيروى كردم تا به او رسيدم. «أنّه» به فتح و حذف باء و به كسر، بنا بر استيناف خوانده شده و، بدل از «آمنت» مى باشد.

بنا بر اين، تنها يك معنا كه عبارت از اقرار فرعون به ايمان است، به دليل اهميت و پذيرش آن، سه بار، با سه عبارت: (آمَنْتُ- أَنَّهُ- لا إِلهَ) تكرار شده و در عين حال از او پذيرفته نشد، زيرا در انتخاب وقت آن به خطا رفت و اين اقرار را در هنگام ناچارى اظهار كرد، و حال آنكه اگر در وقت اختيار و بقاى تكليف چنين اظهار مى كرد يك دفعه هم كافى بود.

آلْآنَ حال كه غرقاب تو را فراگرفته و بيچاره شدى ايمان مى آورى؟ نقل شده است: وقتى كه فرعون گفت: «آمنت» ايمان آوردم، جبرئيل قدرى از لجنهاى دريا گرفت و به دهان او انداخت. «1» و گفت:

كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ: از گمراهان و گمراه كنندگان بودى.

نُنَجِّيكَ بدون تشديد هم خوانده شده است: جسد تو را از ميان اجساد قومت دور مى سازيم و بعضى گفته اند معنايش اين است تو را در جاى بلندى از روى زمين مى اندازيم.

__________________________________________________

1- مجمع البيان از على بن ابراهيم نقل كرده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود: از هنگام هلاكت فرعون جبرئيل پيوسته غمگين بود تا وقتى كه مأمور نزول اين آيه بر پيامبر شد با خوشحالى و خندان آمد، حضرت سؤال كرد: حبيبى جبرئيل! تا حال هر وقت به مأموريّت وحى مى آمدى غمگين بودى چگونه است كه اكنون تو را خوشحال مى بينم. جبرئيل پس از نقل جريان هلاكت فرعون و ردّ و بدل سخنان بالا گفت وقتى مشتى لجن به دهانش زدم و اين سخنان را با او گفتم، خوف مرا برداشت كه نكند رحمت بى پايان خدا شاملش شود و خداوند بر اين عمل مرا كيفر سازد، حال كه مأمور شدم اين آيه را آوردم فهميدم كه آنچه كردم مورد رضايت خدا بوده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 96

بِبَدَنِكَ در محل حال است، يعنى در حالى كه روح در بدنت نيست. بعضى گفته اند: در حالى كه بدنت كامل و سالم و بدون زياد و نقص خواهد بود، يا منظور اين است كه زرهت را نجات مى دهيم. فرعون زرهى مخصوص از طلا داشت كه بدنش با آن شناخته مى شد.

لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً تا نشانه اى باشى براى مردم ديگر، يعنى بنى اسرائيل كه خيال مى كردند فرعون بزرگتر از آن است كه غرق شود. بنا بر اين خداوند او را بر ساحل رود نيل انداخت، تا او را مشاهده كنند. نشانه

بودن او بدين معناست كه براى مردم ذلّت و خوارى او ظاهر شود، و نيز معلوم گردد كه ربوبيّتى كه براى خود ادّعا مى كرد امرى محال است و همچنين عبرت امّتهاى بعد شود، تا جرئت نكنند آنچه او ادّعا كرد ادّعا كنند.

[سوره يونس (10): آيات 93 تا 97] ..... ص: 96

اشاره

وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (93) فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ (94) وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرِينَ (95) إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ (96) وَ لَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ (97)

ترجمه: ..... ص: 96

ما بنى اسرائيل را در جايگاهى درست منزل داديم و از نعمتهاى پاك و پاكيزه روزيشان داديم، پس اختلاف نكردند مگر بعد از آن كه علم و آگاهى يافتند، همانا پروردگار تو روز قيامت ميان آنها درباره آنچه اختلاف داشتند حكم خواهد كرد. (93)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 97

و اگر درباره آنچه بر تو نازل كرديم شكّى دارى، از كسانى كه پيش از تو كتاب آسمانى را مى خواندند، سؤال كن. بطور قطع، حق از طرف پروردگارت به سوى تو آمده است. پس مبادا كه از ترديد كنندگان باشى. (94)

و از كسانى نباش كه آيات الهى را تكذيب كردند كه در اين صورت از زيانكاران خواهى بود. (95)

براستى آنها كه فرمان خدا برايشان تحقّق يافته ايمان نمى آورند. (96)

اگر چه همه گونه معجزه و آيتى براى آنان بيايد، تا وقتى كه عذاب دردناك را ببينند. (97)

تفسير: ..... ص: 97

مُبَوَّأَ صِدْقٍ منزلى نيكو و پسنديده كه مقصود بيت المقدس و شام است.

وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ منظور چيزهاى لذيذ است.

فَمَا اخْتَلَفُوا در دين خود اختلاف نكردند و به گروه هاى گوناگون در نيامدند.

حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ تا موقعى كه به دين حق علم پيدا كردند و بر آنها لازم شد كه در دين خود ثابت قدم باشند. بعضى گفته اند: مراد، علم به پيامبر و صفات اوست. و اختلاف آنها درباره او اين است كه آيا او همان پيامبر موعود است يا نه؟

فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ بر فرض اين كه براى تو شكّى پديد آيد، آن را از دانشمندان اهل كتاب بپرس زيرا آنها يقين دارند كه تو، راست مى گويى.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه:

لم يشك و لم يسأل

هرگز آن حضرت

شك نكرد، و از اهل كتاب هم سؤال نكرد.

لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ به وسيله آيات و دليلهاى محكم در نزد تو ثابت شده است كه آنچه به سوى تو آمده حقيقتى است مسلّم كه جايى براى شكّ در آن وجود ندارد.

فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ پس اين حالت

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 98

خود را كه هيچ گونه شكى ندارى و آيات الهى را تكذيب نمى كنى، ادامه بده و بر آن ثابت قدم باش.

بعضى گفته اند: گرچه مخاطب پيامبر است ولى مراد امّت او مى باشد و معناى آيه اين است: اگر شما نسبت به آنچه ما برايتان نازل كرديم در شكّ هستيد نظير آيه:

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً، «1» ما نور مبين را (كه قرآن است) به سوى شما فرستاديم. [در اين آيه مراد امّت پيامبر است ].

بعضى گفته اند: خطاب به شنوندگانى است كه شك بر آنها رواست، مثل قول عرب: «اذا عزّ اخوك فهن وقتى برادرت بر تو مسلّط شد و تاب مقاومت با او ندارى، نرمى را پيشه كن.

بعضى گفته اند: «ان» نافيه است يعنى: فما كنت فى شك ... يعنى: دليل اين كه تو را امر مى كنيم كه از اهل كتاب بپرس، اين نيست كه تو را اهل شك بدانيم بلكه مى خواهيم به اين وسيله علم و يقينت را افزايش دهيم، چنان كه ابراهيم با مشاهده زنده شدن مرده ها يقينش زياد شد.

حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ سخن خداوند كه در لوح محفوظ نوشت و فرشتگان را به آن خبر داد، مبنى بر اين كه دشمنان با حالت كفر مى ميرند، بر آنها ثابت شد، و منظور از نوشتن در

لوح محفوظ كتابت علم است نه اراده كه خداوند از آن برى است. منظور اين كه خداوند نسبت به بندگانش اراده شرّ نمى كند بلكه از يك واقعيت خبر مى دهد كه آنها با اراده خود كافر مى شوند.

__________________________________________________

1- نساء/ 174 مراد از ضمير «كم» امّت است.

[سوره يونس (10): آيات 98 تا 99] ..... ص: 98

اشاره

فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ (98) وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (99)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 99

ترجمه: ..... ص: 99

چرا هيچ قريه اى نبود كه ايمان اهلش برايشان سودى داشته باشد به جز قوم يونس كه وقتى ايمان آوردند، عذاب رسوا كننده زندگى دنيا را از آنان بر طرف ساختيم، و تا مدّتى آنها را بهره مند نموديم. (98)

و اگر پروردگار تو مى خواست تمام كسانى كه روى زمين اند ايمان مى آوردند. آيا تو مردم را مجبور مى كنى كه ايمان بياورند؟ (99)

تفسير: ..... ص: 99

چرا چنين نبود كه هيچ قريه اى از آباديها كه هلاكشان ساختيم، پيش از روبرو شدن با عذاب و هنگامى كه هنوز تكليف باقى بود، ايمان آوردند، و توبه را به تأخير نينداختند، چنان كه فرعون تا وقتى كه با غرقاب مواجه شد آن را به تأخير انداخت فنفعها ايمانها كه ايمانشان را خداوند بپذيرد.

إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ استثناى از قرى است، زيرا منظور اهالى قريه ها مى باشد. اين استثنا منقطع است و به اين معناست: «و لكن قوم يونس،» «1» امّا قوم يونس، و جايز است كه مستثناى متصل و جمله در معناى نفى باشد، مثل اين كه چنين گفته است: ما آمنت قرية من القرى الهالكة الا قوم يونس: از سرزمينهاى هلاك شده هيچ كدام ايمان نياوردند مگر پيروان يونس.

يونس پيامبر از طرف خداوند بسوى مردم شهر نينوا از سرزمين موصل مبعوث شد، و چون مردم او را تكذيب كردند با حالت خشم از ميان آنها فرار كرد، ولى مردم وقتى ديدند پيامبر از ميانشان رفته، از آمدن عذاب الهى ترسيدند، لباسهاى خشن

__________________________________________________

1- كشّاف: و لكنّ قوم يونس لمّا آمنوا: اما پيروان يونس وقتى كه ايمان آوردند ...

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 100

پوشيدند در پيشگاه خداوند به گريه و ناله پرداختند، حق تعالى عذاب را از آنها

برداشت و حال آن كه بر بالاى سر آنان فرود آمده بود.

فضيل بن عياض مى گويد: قوم حضرت يونس اين دعا را خواندند: الهمّ ان ذنوبنا قد عظمت و جلّت، و انت اعظم منها و اجل، افعل بنا ما انت اهله و لا تفعل بنا ما نحن اهله: خدايا گناهان ما بزرگ است امّا لطف تو بزرگتر از اينهاست، نسبت به ما آن كن كه تو خود اهل آنى، نه آنچه ما سزاوار آنيم.

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ اگر خداوند اختيار را از مردم بگيرد و آنها را مجبور كند، تمامى مردم روى زمين ايمان مى آورند. دليل بر اين كه «شاء» به معناى مشيّت و خواستن اجبارى است، اين جمله است: أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ تنها خدا مى تواند مردم را مجبور كند، نه تو، زيرا او قدرت دارد بر اين كه درباره آنها كارى انجام دهد كه ناچار شوند به او ايمان آورند، امّا اين از توان بشر خارج است، و اجبار هم از تقدير خداوند نيست.

[سوره يونس (10): آيات 100 تا 103] ..... ص: 100

اشاره

وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ (100) قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (101) فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاَّ مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (102) ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ (103)

ترجمه: ..... ص: 100

هيچ كس نمى تواند ايمان بياورد مگر به اذن خداوند، و پليدى را قرار مى دهد بر آنان كه تعقّل نمى كنند. (100)

بگو: نگاه كنيد

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 101

به آنچه كه در آسمانها و زمين است، و اين آيات و انذارها به كسانى كه ايمان نمى آورند مفيد نخواهد بود. (101)

آيا آنها جز همانند روزهاى اقوام پيشين را انتظار مى كشند؟ بگو: منتظر باشيد، من نيز با شما از منتظرانم. (102)

سپس ما نجات مى داديم، فرستادگان خود و كسانى را كه به آنان ايمان مى آوردند، و اين چنين بر ما سزاوار است كه مؤمنان را نجات دهيم. (103).

تفسير: ..... ص: 101

وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ هيچ نفسى از نفوسى كه خدا مى داند: ايمان نمى آورد إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ جز به اذن خدا نمى تواند ايمان بياورد و اذن خدا اين است كه اسباب و امكانات آن را فراهم كند، انسان را توفيق دهد و كار را بر او آسان سازد.

وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ در مقابل اذن و توفيق براى مؤمنان، خذلان و پليدى براى اينهاست.

الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ كسانى كه اصرار و لجاجت بر كفرشان دارند، مثل: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ «1»، علّت اين كه خذلان را خداوند رجس ناميده آن است كه خذلان سبب پليدى است.

ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ منظور وسيله هاى عبرت و نشانه هاى بيدار كننده است.

وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ مراد پيامبران بيم دهنده يا خود انذارهاست.

عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ مردمى كه ايمان از آنها انتظار نمى رود «ما» مى تواند نافيه و يا استفهاميه باشد. «2»

__________________________________________________

1- بقره/ 171.

2- اگر نافيه باشد معنايش چنين است: آيات، انذارها فايده اى ندارد، و اگر استفهامى باشد چنين است:

آيات

و انذارها چه فايده اى دارد؟- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 102

أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ روزگارى است كه خداوند بر سر پيشينيان بى ايمان آورد. ايّام العرب: وقايع و حوادث عربها.

ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا اين جمله عطف بر جمله محذوفى است كه ما قبلش بر آن دلالت مى كند، مثل اين كه از باب حكايت اوضاع گذشته، چنين گفته است: نهلك الامم ثمّ ننجّى رسلنا امتهاى بى ايمان را هلاك مى كرديم و سپس پيامبرانمان و كسانى را كه با آنها ايمان آورده بودند نجات مى داديم. كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ: همين طور مؤمنان شما را نجات مى دهيم و اهل شرك را به هلاكت مى رسانيم. حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ: به تشديد (ننجّى) نيز خوانده شده است. جمله معترضه است: اين حقّ ماست كه نجات دهيم اهل ايمان را.

[سوره يونس (10): آيات 104 تا 109] ..... ص: 102

اشاره

قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (104) وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (105) وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ (106) وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (107) قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ (108)

وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ اصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (109)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3،

ص: 103

ترجمه: ..... ص: 103

بگو: اى مردم اگر در دين من شكّ داريد، من هرگز چيزى را كه شما غير از خدا مى پرستيد نمى پرستم، امّا خدايى را مى پرستم كه شما را مى ميراند، و من مأمورم كه از مؤمنان باشم. (104)

و اين كه پيوسته روى اخلاص، بسوى اين دين بياور، و مبادا كه از مشركان باشى. (105)

و چيزى غير از خدا را كه سودت ندهد و زيانت نرساند، مخوان، كه از ستمكاران خواهى بود. (106)

و اگر خداوند زيانى بتو رساند، هيچ كس جز او آن را برطرف نسازد و اگر خيرى براى تو خواهد، كسى نتواند فضل او را باز گرداند، و آن را به هر يك از بندگانش بخواهد مى رساند، و او بسى آمرزنده و مهربان است. (107)

بگو: اى مردم، حق از جانب پروردگارتان به سراغتان آمد، پس هر كس هدايت يافت، براى خود هدايت يافته، و هر كه گمراه شد به زيان خود گمراه گشته، و من نگهبان شما نيستم. (108)

و آنچه را بر تو، وحى مى شود پيروى كن، و شكيبا باش، تا خدا فرمان دهد، و او بهترين حاكمان است. (109)

تفسير: ..... ص: 103

إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ اگر از درستى دين من در شكيد، دين من اين است كه:

«لا اعبد»: سنگها و جماداتى را كه غير از پروردگار عالميان و معبود بر حق، شما عبادت مى كنيد، من عبادت نمى كنم.

وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ خدايى كه شما را مى ميراند، سزاوار است به اين كه مورد خوف و رجا واقع شود و عبادت شود.

وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ من مأمور شدم كه تصديق كننده به توحيد باشم.

وَ أَنْ أَقِمْ «باء» محذوف است و در تقدير «بأن أكون و بأن

اقم بوده است»، زيرا «أن» به فعل امر و نهى متّصل مى شود، و اين را كه فعل امر عطف بر مضارع شده تشبيه به اين جمله كرده اند: انت الذى تفعل كه صله الّذى را بجاى غايب مخاطب آورده اند،

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 104

زيرا غرض اين است كه «أن» متصل به فعلى شود كه در معناى مصدر باشد، و امر و نهى هم مانند بقيه افعال دلالت بر مصدر مى كند.

أَقِمْ وَجْهَكَ رويت را به سوى دين راست بگير و به طرف راست و چپ تمايل پيدا نكن. «حنيفا» حال است، از دين، يا از وجه.

فَإِنْ فَعَلْتَ يعنى فان دعوت اگر چيزهايى غير از خدا را بخوانى كه سود و زيانى ندارد. به دليل ايجاز و اختصار، به جاى «دعوت»، «فعلت» آمده است.

فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ جزاى شرط و جواب سؤال مقدّر است، كه گويا سائلى، درباره پيامد نارواى عبادت غير خدا سؤال مى كند (خداوند چنين پاسخ مى دهد) زيرا شرك بزرگترين ستم است. سپس بعد از آن كه نهى مى كند از پرستش كردن چيزى كه سود و زيانى ندارد، هشدار مى دهد كه تنها خدا زيان رساننده و سود دهنده اى است كه اگر ضررى برساند، هيچ كس جز خود او، قادر بر كشف آن نيست و اگر اراده خيرى كند، احدى نمى تواند فضل و كرم او را برگرداند، پس او سزاوار پرستيدن است، نه بتها.

قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ حق براى شما روشن شد، نه عذرى برايتان باقى است و نه حجّتى بر خدا داريد. فمن: پس هر كه هدايت را برگزيد و پيروى از حق كرد سودى حاصل نكرد، جز براى خودش، و من: و هر كس گمراه شدن

را برگزيد زيانى نرسانيد جز به خودش، در جمله نخست «لام» و در جمله دوم «على» بر معناى سود و زيان دلالت دارد.

وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ من نگهبان شما نيستم كه امورتان به من واگذار شده باشد كه به هر چه بخواهم شما را وادارم، بلكه من، فقط مژده دهنده و بيم دهنده ام.

وَ اصْبِرْ بر دعوت آنها به سوى حق و تحمّل آزارهاى آنان، صابر و شكيبا باش.

حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ تا اين كه خدا به پيروزى تو بر آنها حكم دهد، وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ و او بهترين حاكمان است، زيرا حكم نمى كند مگر به حق و عدالت

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 105

سوره هود عليه السّلام ..... ص: 105

اشاره

اين سوره مكّى است، و عدد آياتش بر طبق قرائت قرّاء بصرى يكصد و بيست و يك آيه و بر طبق گفته كوفى صد و بيست و سه آيه است. كوفى هر كدام از عبارات ذيل را يك آيه دانسته است: الف: بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (54) ب: فِي قَوْمِ لُوطٍ (74)

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص: 105

درباره فضيلت قرائت اين سوره اين حديث را أبىّ بن كعب نقل كرده است: «1» هر كس آن را بخواند به تعداد هر يك از افرادى كه به نوح، هود، صالح، شعيب، لوط، ابراهيم، و موسى ايمان آورده، و يا آنها را تكذيب كرده اند، ده حسنه به او عطا مى شود، و در روز قيامت از سعادتمندان باشد.

امام باقر عليه السّلام نيز فرموده اند:

من قرأها في كلّ جمعة بعثه اللَّه يوم القيامة في زمرة النّبيّين و حوسب حسابا يسيرا و لم تعرف له خطيئة عملها يوم القيامة

: كسى كه اين سوره را در هر جمعه بخواند، خداوند روز قيامت او را در زمره انبياء محشور كند، و به آسانى مورد محاسبه قرار گيرد، در روز قيامت براى او گناهى شناخته نشود كه آن را انجام داده باشد.

__________________________________________________

1- از رسول خدا، ترجمه مجمع البيان.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 106

[سوره هود (11): آيات 1 تا 5] ..... ص: 106

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (1) أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ (2) وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ (3) إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (4)

أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (5)

ترجمه: ..... ص: 106

الف، لام، راء، اين كتابى كه آياتش استوار، و سپس شرح و بيان شده از جانب خداى با حكمت و آگاه مى باشد. (1)

تا شما جز خداى را نپرستيد، براستى كه من از جانب او شما را بيم دهنده و نويد بخشم. (2)

و اين كه از پروردگارتان آمرزش بخواهيد و به درگاهش توبه كنيد تا از بهره اى نيكو، در مدّتى معيّن شما را بهره ور سازد، و فضل هر صاحب فضيلتى را به او بدهد، و اگر روى بگردانيد، من از عذاب آن روز بزرگ بر شما بيمناكم. (3)

بازگشت شما به سوى خداست، و او، بر همه چيز تواناست. (4)

آگاه باشيد كه آنها، دلهاى خود را (از فهم حقيقت) بگردانند، تا خود را از آن مخفى سازند، آگاه باشيد كه وقتى آنها جامه هايشان را بر خود مى پيچند، خدا از درون و برون آنها با خبر است، به درستى كه او از اسرار درون سينه ها با خبر است. (5)

تفسير: ..... ص: 106

أُحْكِمَتْ آياتُهُ داراى آن چنان نظمى استوار است كه هيچ گونه نقص و خللى در

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 107

آن وجود ندارد، مانند ساختمانى محكم، يا اين كه آياتش داراى حكمت است:

«حكم»: با حكمت شد مثل قول خداوند: آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ «1» يا اين كه از فساد باز داشته شده است أحكم الدّابة: افسار بر دهان اسب زد تا او را از سركشى بازدارد، چنان كه جرير مى گويد:

أ بني حنيفة احكموا سفهاءكم انى اخاف عليكم أن اغضبا «2»

ثُمَّ فُصِّلَتْ هم چنان كه قلّاده، بند بند مى شود، قرآن هم با دلائل توحيد، و مواعظ، و احكام، و قصص، بند بند و از هم جدا شده است. و ممكن است

منظور اين باشد كه داراى فصول شده: آيه، آيه و سوره سوره، يا بتدريج نازل شده نه، دفعى و يك مرتبه اى.

«ثم» براى تراخى در حال است، نه در وقت، چنان كه گويى: اين عبارت داراى نيكوترين استحكام است، و بعد بهترين تفصيل را داراست. «3» «كتاب» خبر مبتداى محذوف است.

مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ آيات را استحكام داده است. خبير عالمى كه آن را تفصيل داده، يعنى تشريح و بيان كرده است.

أَلَّا تَعْبُدُوا اين عبارت مفعول له است: لان لا تعبدوا براى اين كه جز خدا را نپرستيد.

مى توان گفت: «أن» مفسّره است زيرا تفصيل آيات به معناى قول است مثل اين كه گفته اند: گفت، عبادت نكنيد جز خداى را، يا شما را امر كرد كه عبادت نكنيد جز خداى را، يا، شما را امر به توحيد كرد.

__________________________________________________

1- يونس/ 1.

2- اى بنى حنيفه نادانهاى خودتان را از آزار من بازداريد كه مى ترسم سخت بر شما خشمناك شوم.

3- هى محكمة احسن الاحكام، ثم مفصّلة احسن التفصيل.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 108

وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا شما را امر به آمرزش خواستن كرد. ضمير در «منه» براى «اللَّه» است: من براى شما از طرف خدا ترساننده و بشارت دهنده ام، مثل: رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ «1» و ممكن است، صله براى «نذير» باشد، يعنى اگر كفر ورزيد، شما را از طرف خدا و عقوبت او بيم مى دهم و اگر ايمان آوريد شما را به اجر و پاداش او مژده مى دهم.

ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ از شرك استغفار كنيد و سپس توبه را خالص سازيد و بر آن پايدار باشيد، مثل: ثُمَّ اسْتَقامُوا. «2»

يُمَتِّعْكُمْ تا در دنيا شما را از نعمتهاى فراوان و منافع پشت سر هم

بهره مند سازد.

إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى تا زمانى كه شما را بميراند.

وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ هر كسى هر چه در دنيا عمل نيك كرده در قيامت ثوابش را مى بيند و هر چه بر آن افزوده خدا نيز بر ثوابش مى افزايد و از پاداش و درجه هاى او كم نمى كند.

وَ إِنْ تَوَلَّوْا در اصل «تتولّوا» بوده و يكى از دو «تاء» حذف شده است.

عَذابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ منظور روز قيامت است.

در آيه بعد خداوند نوع عذاب را معيّن كرده است، بدين ترتيب كه بازگشت آنها به سوى خدايى است كه هر گونه بخواهد مى تواند آنان را عذاب كند.

يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ از حق، دور و منحرف مى شوند، چون هر كس به چيزى رو آورد به تمام دل از آن پذيرا مى شود و كسى كه از چيزى منحرف و روگردان شود دل از آن برمى دارد. در قرائت اهل بيت عليه السّلام «

يثنونى صدورهم

» بر وزن «يفعوعل» از «ثنى» بر مبناى مبالغه، و نيز با «ت» و «ى» غايب و خطاب، هر دو خوانده شده است.

لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ مى خواهند از خدا پنهان شوند تا پيامبر و مؤمنان از انحرافات آنها

__________________________________________________

1- بيّنه/ 2. [.....]

2- بيّنه/ 2.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 109

آگاه نگردند.

أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ وقتى كه با جامه هاى خود، خودشان را مى پوشانند، چون دوست ندارند كه سخن خدا را بشنوند، مثل: جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ «1» يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ مراد اين است كه تفاوتى نمى كند در علم خدا ميان اين كه آنها كار خود را پنهان كنند يا آشكار.

__________________________________________________

1- نوح/ 7.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 111

جزء دوازدهم از سوره هود آيه 6 تا سوره يوسف آيه 52

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 113

[سوره هود (11): آيات 6 تا 8] ..... ص: 113

اشاره

وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (6) وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (7) وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (8)

ترجمه: ..... ص: 113

هيچ جنبده اى در زمين نيست، مگر اين كه روزى او بر خدا است، او قرارگاه و محلّ نقل و انتقالش را مى داند، همه اينها در كتاب مبين ثبت است. (6)

او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد- و عرش او بر آب قرار داشت- تا اين كه شما را بيازمايد كه كدام يك عملتان بهتر است، و اگر بگويى شما پس از مرگ برانگيخته مى شويد، آنها كه كافرند مى گويند: اين نيست مگر سحرى آشكار. (7)

و اگر عذاب را تا زمانى محدود بتأخير اندازيم، مى گويند: چه چيز باعث تأخير آن شد، آگاه باشيد آن روز كه به سراغشان آيد هيچ چيز آن را از آنها باز نخواهد داشت و آنچه را كه مسخره مى كردند دامنشان را مى گيرد. (8)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 114

تفسير: ..... ص: 114

عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وقتى كه خداوند سبحان ضمانت كرد كه تمام جنبندگان روى زمين را روزى دهد اين تفضّل بر او واجب شد و از اين رو آن را با لفظى ذكر كرده است كه مثل صيغه نذر، مفيد وجوب است (على دلالت بر وجوب مى كند).

وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها مسكن و قرارگاهش را مى داند و «مُسْتَوْدَعَها» جاهايى كه قبل از استقرار در آنجا گذارده شده بود مثل پشت پدران و رحمهاى مادران يا ميان تخمها.

«كل» تمام جنبندگان و روزى آنها، و قرارگاه و جايگاههاى قبل از آن «فِي كِتابٍ»، در لوح محفوظ مى باشد، يعنى ياد تمام اينها در آن نوشته و ظاهر است.

وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ قبل از اين كه آسمانها و زمين آفريده شود و عرش بر روى آنها قرار گيرد در زير عرش جز آب چيزى ديگرى

نبود، و اين مطلب دلالت مى كند بر اين كه عرش و آب، پيش از آفرينش آسمانها و زمين آفريده شده اند.

لِيَبْلُوَكُمْ اين كلمه متعلق به «خلق» است، يعنى آسمانها و زمين را براى حكمتى آفريد و آن، اين است كه بندگانش را در آنها جاى دهد و نعمتهاى گوناگون در آنجا به آنها ارزانى فرمايد و آنها را مكلّف سازد و در معرض اجر آخرتشان قرار دهد، و چون اين امر شباهت به يك آزمايشى دارد، لذا آن را با كلمه يبلوكم تعبير فرموده است، يعنى تا نسبت به شما، كارى انجام دهد كه جوينده احوال شما براى اين كه بداند چه انجام مى دهيد، انجام مى دهد.

أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا اين جمله تفسير و متمم فعل «لِيَبْلُوَكُمْ» مى باشد، زيرا در آزمايش معناى «علم» نهفته و آزمايش طريق به سوى آن است. مراد از «نيكوترين افراد از حيث عمل»، پرهيزكاران مى باشند و به دليل بزرگداشت آنان و تبليغ فضيلت ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 115

آنها از ايشان بطور خصوص ياد كرده است.

وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ اگر به آنها بگويى: شما بعد از مرگ مبعوث مى شويد، پس منتظر باشيد، آنها مى گويند: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ: نيست اين مگر امرى باطل. و مشار اليه آنها قرآن است، زيرا قرآن دم از بعث و نشور مى زند، پس وقتى كه قرآن را سحر بدانند، آنچه از بعث و قيامت و غير اينها در آن است نيز مورد انكار واقع مى شود. «الا ساحر» نيز خوانده شده، و منظورشان رسول خداست. «العذاب» مراد عذاب آخرت است، و بعضى گفته اند مراد عذاب روز بدر است. «الى امة» تا وقتى از اوقات.

«لَيَقُولُنَّ: ما يَحْبِسُهُ» در حالى كه در طلب آن شتاب مى كنند مى گويند چه چيز مانع نزول آن شده است؟

يَوْمَ يَأْتِيهِمْ اين عبارت منصوب به خبر «ليس» است: (مفعول فيه آن است) و اين امر، دليل بر آن است كه تقديم خبر ليس بر آن، جايز است، زيرا معمول جايى مى آيد كه وقوع عامل در آن روا باشد.

يَسْتَهْزِؤُنَ به جاى «يستعجلون» ذكر شده زيرا شتاب آنها در فرارسيدن عذاب آخرت، از روى مسخره است. «حاق» فعل ماضى، بر طبق معمول در اخبار خداوند، به معناى «يحيق»، فعل مضارع، (آنها را فرا مى گيرد) آمده است كه مضارع محقق الوقوع به منزله ماضى فرض مى شود.

[سوره هود (11): آيات 9 تا 11] ..... ص: 115

اشاره

وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ (9) وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (10) إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (11)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 116

ترجمه: ..... ص: 116

اگر ما به انسان نعمتى بچشانيم و سپس آن را از او بگيريم، بسيار نوميد و ناسپاس مى باشد. (9)

و اگر نعمتهايى، پس از سختى و ناراحتى به او بچشانيم، مى گويد: بديها از من دور شد، شادمان گردد، و به خود ببالد (10)

مگر كسانى كه شكيبايى كرده و كارهاى نيكو انجام داده اند، كه برايشان آمرزش و پاداش بزرگى است. (11)

تفسير: ..... ص: 116

الْإِنْسانَ مراد، جنس انسان است. «رحمة» نعمت: تندرستى، يا ثروت و غير آن ثُمَّ نَزَعْناها آن را از او سلب كرديم. «إِنَّهُ لَيَؤُسٌ» سخت نااميد، نااميد از اين كه نعمت، گرفته شده به او برگردد، اميدش از رحمت واسعه الهى قطع مى شود.

«كفور» بسيار كفران كننده نعمتهاى خداوند. ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي ناملايماتى كه مرا بد حال و غمگين ساخته بود، از من برطرف شد. «إِنَّهُ لَفَرِحٌ»، سرمست و ناسپاس «فخور» به نعمتهايى كه خدا به او داده بر مردم مى بالد، و شادى و افتخار او را از شكر خداوند باز مى دارد. إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا مگر آنها كه در مقابل سختيها صبر كردند و نعمتها را شكر و سپاس نمودند.

[سوره هود (11): آيات 12 تا 14] ..... ص: 116

اشاره

فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ (12) أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (13) فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (14)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 117

ترجمه: ..... ص: 117

شايد بعضى از چيزهايى را كه به تو وحى مى شود، واگذارى و از ناراحتى اين كه بگويند: چرا گنجى بر او فرود نيايد و يا فرشته اى همراهش نيايد، دلتنگ شوى، امّا تو تنها بيم دهنده اى و خدا بر هر چيز نگهبان است. (12)

بلكه مى گويند: بدروغ قرآن را به خدا نسبت مى دهد، بگو: شما هم اگر راست مى گوييد ده سوره مانند سوره هاى دروغين بياوريد، و هر كسى را غير از خدا كه مى توانيد به اين امر، دعوت كنيد. (13)

و اگر آنها دعوت شما را نپذيرفتند بدانيد كه به علم الهى نازل شده، و هيچ معبودى جز او نيست، آيا با اين حال اسلام مى آوريد؟ (14)

تفسير: ..... ص: 117

كافران به خاطر به درد سر انداختن پيامبر از او، چيزهايى درخواست مى كردند و از جمله مى گفتند: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ، أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ و آن حضرت از گفته هاى آنها، حوصله اش تنگى مى كرد. أَنْ يَقُولُوا چون دوست نمى داشت كه بگويند: چرا آنچه از گنجها و فرشتگان كه از او طلب كرده ايم بر او نازل نشده و چرا آنچه ما نخواسته ايم بر او نازل مى شود؟

إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ تو وظيفه اى ندارى مگر اين كه آنها را به چيزى كه به سوى تو وحى شده است، بيم دهى.

وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ خدا آنچه را مى گويند حفظ مى كند و سپس نسبت به آنان آنچه لازم است انجام مى دهد. بنا بر اين، تو كار خود را به او واگذار: آنچه بر تو وحى مى شود به آنها برسان بدون اين كه اعتنايى به گفته هاى آنها داشته باشى و متوجه كارهاى آنها باشى، كه از قبول حق سرپيچى مى كنند و وحى و نبوت را

به استهزاء مى گيرند.

أم منقطعه است و ضمير در «افتراه» به ما يُوحى إِلَيْكَ برمى گردد: بلكه آنچه كه به سوى تو، وحى مى شود به دروغ نسبت مى دهند. و در قسمت بعد آنها را به مبارزه

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 118

طلبيده است كه اگر مى توانيد ده سوره بياوريد و آن گاه كه ناتوانى آنها را درباره ده سوره ثابت كرد يك سوره از آنها خواست. «مثله» به معناى امثال است، زيرا مقصود مشابهت هر كدام از آنها به ديگرى است.

مُفْتَرَياتٍ صفت است براى «عشر سور»: فرض كنيد كه من چنان كه شما تصور مى كنيد، از پيش خود قرآن را آورده ام، حالا شما هم از پيش خود سخنى كه در فصاحت و نيكى نظم مانند آن باشد بياوريد، زيرا شما هم مثل من فصيح هستيد و مى توانيد مثل من سخن بگوييد.

فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ براى تو، و مؤمنان. «فاعلموا»: پس اى مؤمنان بر عقيده خود و علمى كه داريد (كه اينها از طرف خداست) ثابت قدم باشيد و بر يقين خود بيفزاييد.

أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ اين قرآن به گونه اى نازل شده است كه آن را جز خداوند هيچ كس نمى داند و آن، نظمى است كه تمام خلق اللَّه از ساختن آن عاجزند، و نيز خبر دادن از امور غيبى كه جز حق تعالى كسى را راهى به آن نيست، و بدانيد كه معبودى جز خداى يكتا در صحنه وجود نيست، يكتا دانستن او حق است، و شرك به او ظلم صريح. فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ: آيا پس از اقامه اين دليل يقين و اخلاص پيدا مى كنيد و معتقد مى شويد بر اين كه اين قرآن كلام خداست و ساخته بشر

نيست؟.

ممكن است مخاطب اين آيه: فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ را كفار بگيريم (نه پيغمبر و مؤمنان) و چنين معنا كنيم: اگر كسانى را كه براى معارضه با قرآن دعوت مى كنيد نتوانند به شما پاسخ مثبتى بدهند، حجّت بر شما تمام خواهد بود، آيا اكنون تبعيت از اسلام مى كنيد و معتقد به توحيد مى شويد (يا نه)؟

[سوره هود (11): آيات 15 تا 17] ..... ص: 118

اشاره

مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ (15) أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (16) أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (17)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 119

ترجمه: ..... ص: 119

آنان كه زندگى دنيا و زينت آن را بخواهند سزاى عملشان را بدون كم و كاست در همين عالم بدانها مى دهيم، و در آن زيانى نمى بينند. (15)

اينها كسانى اند كه در آخرت، نصيبى غير از آتش ندارند و آنچه در دنيا انجام داده اند بر باد مى رود و اعمالشان باطل مى شود. (16)

آيا كسى كه برهانى روشن از پروردگار خويش دارد و شاهدى از او به دنبال دارد، و پيش از آن، كتاب موسى كه پيشوا و رحمت بود (مثل كسى است كه چنين نباشد؟) اين گروه، به قرآن ايمان مى آورند، و هر يك از گروه ها كه به او كفر ورزند وعده گاهشان آتش است، پس شكى در آن مدار كه او حق است از پروردگارت، امّا اكثر مردم ايمان نمى آورند. (17)

تفسير: ..... ص: 119

نُوَفِّ إِلَيْهِمْ پاداش كارهايشان را در همين دنيا بدون هيچ كم و كاستى، با فراوانى به آنها مى دهيم، و آن عبارت است از تندرستى و نعمتهايى كه به آنها ارزانى مى شود، و بعضى گفته اند: اينها رياكاران مى باشند.

وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا يا ضمير محذوف است: «صنعوه»، يا اين كه «ما» مصدريه است: «صنيعهم».

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 120

فِيها در آخرت، خلاصه معنا: براى عمل آنها ثوابى نخواهد بود، زيرا آنها در اعمالشان، قصد اجر آخرتى نداشته اند، بلكه قصدشان دنيا بوده و آن را هم بدست آورده اند.

وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ عملشان در اصل باطل بوده، چون بر وجه صحيحى كه طلب خشنودى خداوند است انجام نشده، پس نه شايسته مزد است و نه در خور پاداش.

أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ تقديرش چنين است: كمن كان يريد حياة الدنيا.

منظور از عبارة: عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ اين

است: دليلى از طرف خداوند و حجّتى روشن دارند بر اين كه دين اسلام بر حق است و آن، دليل عقل مى باشد، يعنى مقام و منزلت آنها مثل اينها نيست و ميان دو گروه تفاوت بسيار، و فرق زيادى است.

وَ يَتْلُوهُ و در پى برهان عقلى، «شاهد» و دليل نقلى كه خود قرآن است به درستى و صحّت آن گواهى مى دهد. «منه»: از خداوند. بعضى گفته اند: «بيّنه»، قرآن، و «شاهد»، جبرئيل است كه آن را تلاوت مى كند. بعضى ديگر گفته اند: منظور از:

«أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ»، پيامبر اكرم، و «شاهِدٌ مِنْهُ» على بن ابى طالب عليه السّلام است كه براى آن حضرت شهادت مى دهد و از خود اوست، و اين وجه، از اهل بيت عليهم السّلام نقل شده است.

وَ مِنْ قَبْلِهِ پيش از قرآن، (كتاب موسى) تورات است كه از جهت تصديق كردن بعد از «شاهد» است. «اماما» در حالى كه پيشوا و مقتدا در دين است. «و رحمة» و براى اهلش نعمت بزرگى است. «اولئك»: اينها كه دليل و برهان دارند. «يُؤْمِنُونَ بِهِ»:

به قرآن ايمان مى آورند.

وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ منظور از گروه هايى كه به قرآن كفر مى ورزند، اهل مكه و كسانى است كه از گروه هاى ديگر كه بر ضدّ رسول خدا با آنها هم رأى و همراه باشند. ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 121

فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ درباره قرآن و يا وعده گاه، بر تو شكّى عارض نشود.

[سوره هود (11): آيات 18 تا 22] ..... ص: 121

اشاره

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ (18) الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً

وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (19) أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ (20) أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (21) لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (22)

ترجمه: ..... ص: 121

چه كسى ستمكارتر از آنها است كه بر خدا دروغ مى بندند؟

آنان بر پروردگارشان عرضه مى شوند، و گواهان خواهند گفت: اينها بودند كه به پروردگارشان دروغ بستند، آگاه باشيد: لعنت خدا بر ستمكاران. (18)

همان كسانى كه مردم را از راه خدا بازدارند، و آن را به كژى و اعوجاج توصيف كنند و همان ها به آخرت كافرند. (19)

اينها هرگز توانايى فرار در زمين ندارند، و جز خدا، دوستان و يارانى ندارند، عذابشان دو چندان خواهد شد، آنها توان شنيدن حق و ديدن آن را نداشتند. (20)

اينها كسانى اند كه سرمايه وجود خودشان را از دست دادند، و دروغهايى را كه مى بستند نابود گرديد و گم شد. (21)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 122

بناچار اينها در آخرت، زيانكارتر خواهند بود. (22)

تفسير: ..... ص: 122

يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ به منظور پرسش و سؤال از آنچه انجام داده اند، در محلّى نگهداشته مى شوند كه خلايق ايشان را مى بينند و آنجا مورد محاسبه واقع مى شوند، و گواهان كه عبارتند از فرشتگان محافظت كننده و پيامبران، شهادت مى دهند كه اينها به خدا دروغ بسته و گفته اند: خدا فرزند و شريك دارد. و آنچه خدا نازل نكرده به او نسبت داده اند. و بعد، اين گواهان مى گويند: آگاه باشيد، لعنت خدا بر ستمكاران باد. الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ: كسانى كه مردم را گمراه مى كنند و از راه دين خدا بيرونشان مى برند.

وَ يَبْغُونَها عِوَجاً و راه مستقيم الهى را كه هيچ كژى و ناراستى ندارد به كجى و اعوجاج نسبت مى دهند. و يا اين كه رهروان راه خداى را به ارتداد و انحراف مى كشانند.

«هم» دومى ضمير فصل است كه كفر آنها نسبت به آخرت به وسيله اين ضمير تأكيد شده

است.

أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ اگر خدا مى خواست در دنيا آنها را عقوبت كند، قدرت آن را نداشتند كه او را از اين كار ناتوان سازند. «وَ ما كانَ لَهُمْ»: و كسى نبود كه پشتيبان آنها باشد، تا آنان را يارى كند و از كيفر الهى نجاتشان دهد، بلكه خداوند آنها را مهلت داده و كيفرشان را تا امروز (قيامت) به تأخير انداخته است. اينها كه گفته شد سخنانى است كه «اشهاد»، يعنى گواهان در روز قيامت مى گويند.

«يضاعف» يضعّف، نيز خوانده شده است.

ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ به دليل اين كه آنها در گوش ندادن به حق زياده روى مى كردند. به منزله اين فرض شده اند كه قدرت بر شنيدن نداشته اند.

خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ

در اين معامله خود را به زيان افكندند: بندگى خداوند را به پرستش بتها فروختند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 123

لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ اينها در آخرت زيانكارترند، در اين معامله سودى نبردند، اين عملشان براى آنها زيان ببار آورد. بعضى گفته اند معنايش اين است: به حق درباره آنها مى توان گفت كه اينها در آخرت زيانكارترين مردمند.

[سوره هود (11): آيات 23 تا 24] ..... ص: 123

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (23) مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (24)

ترجمه: ..... ص: 123

كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى نيكو انجام دادند و به سوى پروردگار خود رفتند، اينها اهل بهشتند و جاودانه در آن هستند. (23)

حكايت حال اين دو گروه همانند حال نابينا، و ناشنوا، و بينا و شنواست، آيا اين دو با هم يكسانند، آيا فكر نمى كنيد. (24)

تفسير: ..... ص: 123

أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ به پروردگار خود اعتماد كردند و براى او فروتنى كردند و از همه چيز دل بريدند و به عبادت و ياد او روآوردند، از مادّه «خبت»: زمين پايين و هموار.

كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ در اين آيه، گروه كافر به مردم نابينا (كور) و ناشنوا (كر)، و مردمان با ايمان به اشخاص بينا و شنوا تشبيه شده اند، و در اين عبارت صنعت لف و نشر و طباق نيز وجود دارد، و اين صنعت به دو معنا به كار مى رود: اول اين كه يك گروه به دو چيز تشبيه مى شود، چنان كه امرؤ القيس دلهاى پرندگان را به خرماى بى مصرف نارس، و به عنّاب تشبيه كرده و گفته است:

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 124

كان قلوب الطير رطبا و يابسا لدى و كرها العنّاب و الحشف البالى «1»

دوم اين كه اين گروه تشبيه مى شوند به چيزى كه جمع مى كند ميان كورى و كرى و ميان شنوايى و بينايى بنا بر اين كه «واو» در «و الأصمّ» و در «و السّميع» براى عطف صفت بر صفت باشد. هل يستويان؟: آيا اين دو گروه از لحاظ تشبيه يكسانند؟

[سوره هود (11): آيات 25 تا 28] ..... ص: 124

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (25) أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ (26) فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ (27) قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ

(28)

ترجمه: ..... ص: 124

ما نوح را بسوى قومش فرستاديم كه بگويد: من براى شما بيم دهنده آشكارم. (25)

اين كه جز خداى را عبادت نكنيد كه من بر شما از عذاب روز دردناكى مى ترسم. (26)

پس اشراف كافر قومش گفتند: ما تو را جز بشرى همانند خود، نمى بينيم، و كسانى را كه تو را پيروى كرده اند، جز گروهى پست و ساده لوح از خودمان نمى يابيم. و براى شما نسبت به خودمان برترى مشاهده نمى كنيم، بلكه شما را دروغگو مى دانيم. (27)

نوح گفت: اى قوم اگر ببينيد كه من، با دليل

__________________________________________________

1- دلهاى پرندگانى كه عقاب براى غذاى بچه هايش صيد مى كند و به لانه اش مى برد، تازه هايش در طراوت و خوش رنگى مانند عنّاب، و خشكيده اش مانند خرماى پست نارس، و بى مصرف است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 125

روشنى از جانب پروردگارم آمده ام، و او رحمتى از جانب خود به من داده است كه بر شما پنهان مانده، آيا چگونه مى توانم شما را با تنفّرى كه از آن داريد، به پذيرش آن، وادارم؟ (28)

تفسير: ..... ص: 125

إِنِّي به فتح و كسر، هر دو خوانده شده، حال اگر مفتوح باشد تقديرش اين است:

ارسلناه بأنى لكم نذير «با» به معناى التباس است: نوح را با جمله: إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ فرستاديم، كه در اصل مكسور بوده ولى چون حرف جرّ به آن چسبيده فتحه گرفته مثل «كأنّ» كه اصلا: ان زيدا كالأسد. و مكسور بوده است. امّا اگر مكسور خوانده شود به تقدير قول است. «1»

أَنْ لا تَعْبُدُوا اين جمله بدل از «انى لكم» مى باشد: او را براى اين فرستاديم كه غير از خداى را نپرستيد، و نيز ممكن است كه «أن» تفسيريّه، و متعلق به «ارسلنا» يا «نذير»

باشد.

أَلِيمٍ صفت مجازى براى «يوم» يا صفت براى «عذاب» است، زيرا در حقيقت آنچه دردناك است عذاب كننده مى باشد، مثل: نهاره صائم، و ليله قائم.

«اعلا» سردمداران و اشرافند كه هيبتشان دلها را پر از ترس مى كند.

ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا مردم خيال مى كردند كه پيامبر بايد از جنس غير انسان باشد.

«اراذل» جمع «ارذل». «بادِيَ الرَّأْيِ»: با همزه: بادئ، و بدون همزه: بادى، هر دو خوانده شده است: در ابتداى امر، يا در ظاهر، از تو پيروى مى كنند، منصوب است بنا بر ظرفيّت: هنگام پيدايش اولين فكرشان يا هنگام رسيدن ظاهر انديشه شان،

__________________________________________________

1- قائلا إنّى نذير- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 126

مضاف حذف شده، و مراد اين است كه پيروى آنها از تو بالبداهه و بدون فكر و توجه است. اين كه كافران، پيروان حضرت نوح را اراذل و پست مى شمردند بخاطر نادارى و تنگدستى آنان بود.

وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ و به مؤمنان گفتند: ما براى شما بر خودمان زيادى شرافتى نمى بينيم كه اهميّتى براى نبوّت داشته باشيد.

أَ رَأَيْتُمْ (حضرت نوح به قوم نافرمانش مى گويد:) به من بگوييد كه آيا اگر از طرف پروردگارم برايم دليل و برهانى باشد كه شهادت به درستى نبوّت من دهد. «و آتانى رحمة من عنده» ممكن است مراد از «رحمة» دليل آشكار باشد، و ممكن است مراد از «بيّنه» معجزه، و از «رحمة» نبوّت باشد.

فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ با وجود معجزات و دليلهاى آشكار باز هم نبوت و هدايت بر شما پوشيده بماند. «فعميت» با تشديد و مجهول، و بدون تشديد به صورت معلوم، هر دو صورت خوانده شده است.

أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ آيا در اين صورت درست

است كه من شما را بر قبول نبوت اجبار كنم با اين كه شما آن را دوست نمى داريد و از آن اكراه داريد و با اين كه در دين اكراهى وجود ندارد؟

[سوره هود (11): آيات 29 تا 31] ..... ص: 126

اشاره

وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (29) وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (30) وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (31)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 127

ترجمه: ..... ص: 127

اى قوم! من در برابر اين دعوت از شما تقاضاى مال و ثروتى ندارم، مزد من تنها بر خداست و من كسانى را كه ايمان آورده اند، طرد نمى كنم، آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد، امّا شما را مردمى نادان مى بينم. (29)

واى مردم! چه كسى مرا از عذاب الهى نگهدارى مى كند، اگر آنها را طرد كنم، آيا انديشه نمى كنيد. (30)

من هرگز به شما نمى گويم: خزاين الهى نزد من است و ادّعاى غيب دانى نمى كنم و نمى گويم: فرشته ام، و درباره كسانى كه در نظر شما، خوار مى آيند، نمى گويم كه خداوند خيرى به آنها نخواهد داد، خدا از دل آنها آگاهتر است (زيرا اگر چنين باشم) حتما از ستمكاران خواهم بود. (31)

تفسير: ..... ص: 127

ضمير در «عليه» بر مى گردد به: إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ. «1»

إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ آنها خداى را ملاقات مى كنند و او كسانى را كه ايشان را طرد كرده اند، كيفر و مجازات مى كند. معناى ديگر اين كه وقتى مؤمنان خداى خود را ملاقات مى كنند به آنها مزد و پاداش مى دهد، حال اين پاداش، يا بخاطر ايمان خالصى است كه در دل دارند و من آن را مى فهمم، يا به عنوان اجر تهمتهايى است كه شما به آنها نسبت مى دهيد.

تَجْهَلُونَ سه معنا درباره آن گفته اند:

الف: نسبت به حق و اهلش جاهليد: آنها را نمى شناسيد.

ب: مؤمنان را به سفاهت (ساده لوحى) نسبت مى دهيد.

ح: نسبت به ملاقات پروردگارتان جاهليد، و به آن توجّه نداريد.

__________________________________________________

1- آيه 25 همين سوره.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 128

مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ؟ اگر آنها را از خودم دور كنم، چه كسى مرا از انتقام خداوند، و كيفر او نجات خواهد داد؟، كفّار به علّت خود خواهى و كبرى

كه داشتند و نمى خواستند با مؤمنان بى بضاعت مساوى باشند از پيامبر درخواست مى كردند كه آنها را از خود دور كند تا خود ايمان بياورند.

وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ باز نوح به قومش مى گويد: من نمى گويم: خزاين علم خدا نزد من است، تا بر شما ادّعاى برترى در دنيا كنم و شما هم فضيلت مرا انكار كنيد، و بگوييد: «وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ» و نيز ادّعا نمى كنم كه علم غيب مى دانم كه از بواطن پيروانم آگاه و به آنچه در دل دارند دانا باشم، و نمى گويم كه من يك فرشته هستم تا شما بگوييد: «ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا»، و با كسانى هم كه شما پست و فرومايه شان مى شماريد، هرگز به ناحق نمى گويم: «لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً» خدا چون آنها را پست مى داند هرگز خيرى به ايشان نمى دهد، چنان كه شما مى گوييد.

إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ اگر چيزى از اين حرفها را بگويم از ستمكاران خواهم بود.

ازدراء بر وزن افتعال از «زرى عليه»: آن را عيبجويى كرد.

[سوره هود (11): آيات 32 تا 35] ..... ص: 128

اشاره

قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (32) قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (33) وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (34) أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرامِي وَ أَنَا بَرِي ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ (35)

ترجمه: ..... ص: 128

گفتند: اى نوح! تو با ما مجادله كردى و جدال با ما را از حدّ گذراندى، اكنون اگر راست مى گويى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور. (32)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 129

گفت: آن را خداوند اگر بخواهد حتما برايتان خواهد آورد، و شما نتوانيد از آن فرار كنيد. (33)

و اگر خدا بخواهد كه شما را گمراه كند، نصيحت من هم اگر چه بخواهم نصيحتتان كنم سودتان ندهد، فقط او پروردگار شماست و بسوى او برگشت داده مى شويد. (34)

مشركان مى گويند: «محمّد صلّى اللَّه عليه و آله» اين سخنان را بدروغ نسبت به خدا داده، بگو: اگر من اينها را از پيش خود ساخته باشم گناهش به عهده من است، امّا من از گناهان شما نمى گذرم. (35)

تفسير: ..... ص: 129

اى نوح با ما محاجّه كردى و در مجادله با ما از حدّ كفايت فراتر رفتى.

فَأْتِنا بِما تَعِدُنا عذابى كه براى ما وعده دادى بياور، زيرا ما به تو ايمان نمى آوريم.

قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ آوردن عذاب مربوط به من نيست، اگر خدا بخواهد شتاب كند خود مى آورد.

إِنْ كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ اين جمله شرط است و جزايش چيزى است كه جمله: «لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي»، بر آن دلالت مى كند، و چون اين دالّ در حكم مدلول عليه است قبل از شرط واقع شده، چنان كه در مثال ذيل جواب شرط به شرط ديگرى متّصل شده است: ان احسنت الى احسنت اليك ان امكننى.

معناى: «إِنْ كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ» اين است كه وقتى خداوند بداند كه كافر، بر كفر خود اصرار مى ورزد او را به خودش وامى گذارد و وى را وادار به ايمان آوردن نمى كند، اين امر

در قرآن، اغوا و اضلال ناميده شده، چنان كه هر گاه شخص بخواهد به ايمان رو آورد، و خداوند به او لطف كرده باشد، ارشاد و هدايت ناميده مى شود.

فَعَلَيَّ إِجْرامِي اگر آنچه آنها مى گويند، درست باشد و ثابت شود كه من اين قرآن را بدروغ به خدا نسبت مى دهم كيفر افتراء را خود مى چشم، و در اين صورت سزاوارم كه شما از من دورى كنيد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 130

وَ أَنَا بَرِي ءٌ و حال آن كه ثابت نشده و من از اين افتراء دورم.

مِمَّا تُجْرِمُونَ من از جرمى كه شما مرتكب مى شويد و مرا به افتراء زدن نسبت مى دهيد، دورم، پس دليلى براى اعراض كردن شما از من وجود ندارد.

[سوره هود (11): آيات 36 تا 39] ..... ص: 130

اشاره

وَ أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ (36) وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (37) وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ (38) فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ (39)

ترجمه: ..... ص: 130

به حضرت نوح وحى رسيد: كه از ميان قوم تو، جز آنها كه ايمان آورده اند، ديگر كسى ايمان نخواهد آورد. بنا بر اين از كارهايى كه مرتكب مى شوند غمگين مباش. (36)

كشتى را تحت نظارت ما، و بر طبق وحى ما، بساز، و درباره آنهايى كه ستم كرده اند شفاعت مكن، كه آنها غرق شدنى هستند. (37)

او، مشغول ساختن كشتى بود، و هر زمان گروهى از اشراف قومش بر او، مى گذشتند. وى را مسخره مى كردند، نوح گفت: اگر ما را مسخره مى كنيد، ما نيز شما را همين گونه مسخره خواهيم كرد. (38)

پس بزودى خواهيد دانست كه بر چه كسى عذابى خوار كننده وارد، و كيفرى جاودانه واقع خواهد شد. (39)

تفسير: ..... ص: 130

خداوند سبحان در اين آيه حضرت نوح را از ايمان آوردن قومش در آينده نااميد ساخته و فرموده: إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ: مگر آنها كه تا كنون ايمان آورده و انتظار مى رفت

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 131

كه ايمان بياورند، و كلمه «قد» براى توقع و انتظار است.

فَلا تَبْتَئِسْ پس مانند شخصى مفلوك و بى نوا، غمگين و اندوهناك مباش. شاعر عرب چنين سروده:

ما يقسم اللَّه فاقبل غير مبتئس منه و اقعد كريما ناعم البال «1»

مراد از آيه اين است: بنا بر اين، از آنچه قومت انجام دادند: تو را تكذيب كردند آزار دادند، اندوهناك مباش، اكنون وقت آن رسيده است كه ما براى تو از آنان انتقام بگيريم و تو را از دست ايشان نجات دهيم.

بِأَعْيُنِنا در محلّ حال است: كشتى را در حالى كه تحت نظارت و ديد ماست بساز، گويى خداوند براى خود، جاسوسهايى قرار داده است كه از نوح حراست كنند تا در ساختن

كشتى دچار انحراف نشود.

وَ وَحْيِنا ما به تو وحى و الهام مى كنيم كه چگونه آن را بسازى. ابن عباس مى گويد: حضرت نوح نمى دانست كشتى را چطور بسازد. خدا به او وحى كرد كه ساختمان آن را مانند سينه پرندگان قرار دهد.

وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا مرا درباره قومت مخوان و از من مخواه كه به سبب شفاعت تو، عذاب را از آنها بردارم، «إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ»: آنها محكوم به غرق شدن مى باشند و اين امرى ثابت است و هيچ راهى براى بازداشتن از آن وجود ندارد.

وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ حكايت حال در زمان گذشته است. «سَخِرُوا مِنْهُ»: حضرت نوح، و كشتى سازى او را به مسخره مى گرفتند و ريشخند مى كردند. او، كشتى را در دورترين نقطه از آب، مى ساخت، مردم مى خنديدند و مى گفتند: اى نوح بعد از مدّتها كه پيغمبر بودى، حالا نجّار شدى!

__________________________________________________

1- آنچه كه خدا قسمت مى كند بپذير و از او غمگين مباش/ و با بزرگوارى و خوش حالى به جاى خود بنشين.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 132

فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ ما در آينده شما را مسخره خواهيم كرد، يعنى آن گاه كه در دنيا دچار غرقاب و در آخرت گرفتار عذاب شويد، «كَما تَسْخَرُونَ» چنان كه حالا ما را مسخره مى كنيد.

مَنْ يَأْتِيهِ در محلّ نصب به فعل «تعلمون» است: بزودى كسى را كه عذاب به سويش آيد و او را به ذلّت و خوارى دچار كند خواهيد دانست، منظور كيفر دنيوى است.

وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ و مانند سر رسيد قرض و حقّ ثابت، عذاب جاودان برايش سر مى رسد و آن عذاب آخرت است. مى توان گفت «من» استفهاميّه است و فعل «تعلمون» در او عمل نكرده

است.

[سوره هود (11): آيات 40 تا 43] ..... ص: 132

اشاره

حَتَّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ (40) وَ قالَ ارْكَبُوا فِيها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (41) وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ (42) قالَ سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ (43)

ترجمه: ..... ص: 132

تا وقتى كه فرمان ما رسيد و تنور جوشيدن گرفت، ما به نوح گفتيم: از هر جفتى، يك زوج در كشتى حمل كن، همچنين خاندانت را، مگر آنها كه در پيش وعده هلاكشان داده شده است، و همچنين مؤمنان را، ولى جز اندكى به او ايمان نياوردند. (40) ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 133

و گفت: به نام خدا در آن سوار شويد، و به هنگام حركت و توقّف آن ياد او كنيد، كه پروردگارم بسيار آمرزنده و مهربان است. (41)

كشتى آنها را در لابلاى امواجى مانند كوه ها حركت مى داد، در آن موقع حضرت نوح، فرزندش را كه در گوشه اى قرار داشت، فرياد زد: پسرم! همراه ما سوار شو، و با كافران مباش. (42)

پسر گفت: به كوهى پناه مى برم كه مرا از آب حفظ مى كند. نوح گفت: امروز هيچ حافظى در برابر فرمان خدا نيست، مگر كسى را كه او، رحم كند، در اين حال موجى ميان آن دو، حائل شد و او از غرق شدگان گرديد. (43)

تفسير: ..... ص: 133

«حتّى» كلمه اى است كه جمله با آن آغاز مى شود، و بر تمام جمله، يعنى شرط و جزا داخل شده است.

وَ فارَ التَّنُّورُ «بالماء» آب در حالى كه با شدّت مى جوشيد بالا آمد، مراد تنورى است كه نان پخت مى كردند و در ناحيه كوفه قرار داشت. بعضى گفته اند: مراد از تنور، روى زمين است.

وَ أَهْلَكَ عطف بر «اثنين» مى باشد، و همچنين جمله: وَ مَنْ آمَنَ: پس خانواده خود و مؤمنان از غير آنها را بر كشتى حمل كن. «اثنين» مفعول «احمل» منظور از «كُلٍّ زَوْجَيْنِ» (با اضافه) گستردگى و فراگيرى است. و با تنوين و حذف مضاف اليه:

من كل

شى ء زوجين نيز خوانده شده است، بنا بر اين، منصوب بودن اثنين بدان جهت است كه صفت «زوجين» باشد. آن گاه، «مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» از اهل نوح استثنا شده، به اين معنا كه چون وى كفر را بر مى گزيند، جهنّمى و اهل آتش است.

وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ مؤمنان، هشت نفر يا هفتاد و دو نفر مرد و زن بودند.

نوح به همراهانش گفت: به كشتى سوار شويد. «مجراها»: با ضم و فتح ميم خوانده شده.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 134

مُرْساها تمام قرّاء «ميم» را ضمّه داده اند، جز اين كه ابن محيص «ميم» را در هر دو كلمه فتحه داده و آنها را از ثلاثى مجرّد: «جرى و رسا» دانسته است، اينها از نظر ريخت كلمه: مصدر (ميمى) يا اسم زمان، و يا مكان اند.

معناى آيه اين است: سوار بر كشتى شويد در حالى كه نام خدا را مى بريد، يا در حالى كه مى گوييد: بسم اللَّه، در وقت راندن و موقع نگهداشتن (با قرائت ضم ميم) يا وقت رفتن و ايستادن كشتى، بنا بر قرائت ديگر اين دو معنا در صورتى است كه آنها را اسم زمان بگيريم يا مصدرى كه مضافش (وقت) حذف شده مثل «خفوق النّجم» و مقدم الحاج «1» و ممكن است آنها را اسم مكان گرفت: جاى راندن و جاى توقّف دادن. (از باب افعال با ضمّ ميم).

نصب اين دو كلمه به وسيله «بسم اللَّه» است كه معناى فعل دارد، يا كلمه قول در آن اراده مى شود. روايت شده است كه نوح عليه السّلام هر وقت مى خواست كشتى براه افتد مى گفت: بسم اللَّه و هر گاه مى خواست بايستد نيز همين سخن

را مى گفت: ممكن است از كلمه: بسم اللَّه چنين اراده شود: باللّه اجراؤها و ارساؤها: راندن و توقف دادنش به فرمان و خواسته خداوند است. كلمه «اسم» بين جارّ و مجرور به جهت تقويت دلالت لفظ جلاله بر عظمت و قدرت است.

وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ كشتى حضرت نوح و همراهانش را بر روى آب سير مى داد، در ميان امواجى كه از بزرگى و بلندى مانند كوه ها بودند.

وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ بعضى: «ابنها» خوانده اند كه مراد از ضمير مؤنث، همسر نوح باشد، و على عليه السّلام «ابنه» خوانده و از الف، به فتحه اكتفاء فرموده است.

وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ بر وزن «مفعل»: عزله عنه: او را، راند و دور كرد. پسرش در

__________________________________________________

1- كه در تقدير: وقت خفوق النّجم و وقت مقدم الحاج مى باشد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 135

مكانى قرار داشت كه خود را از پدرش و از آن كشتى كه مؤمنان در آن بودند دور ساخته بود، بعضى گفته اند: يعنى از دين و آيين پدرش دور بود. «يا بنى» با فتح و كسر «ى» خوانده شده، كسر به سبب اكتفاء به آن از «ى» اضافى (متكلّم)، امّا فتح، به اين جهت كه از الف مبدل از «ى» اضافه در «يا بنيا» بى نياز شود، و مى توان گفت الف و يا هر دو به دليل التقاء ساكنين حذف شده زيرا حرف «راء» در «اركب» نيز ساكن است.

لا عاصِمَ الْيَوْمَ امروز براى هيچ نگهدارنده اى در برابر طوفان نيست، «إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ»: جايى براى محافظت از طوفان نيست، مگر آنجا كه خداوند مؤمنان را مورد رحمت خود قرار داده يعنى كشتى، يا اين كه امروز نگهدارى جز رحم

كننده نيست و او خداست. بعضى گفته اند معناى «لا عاصِمَ» اين است كه هيچ كس محفوظ نمى ماند مگر كسى كه خدا به او رحم كند، مثل: «ماءٍ دافِقٍ» و «عِيشَةٍ راضِيَةٍ» «1» و بعضى ديگر گفته اند: «إِلَّا مَنْ رَحِمَ» مستثناى منقطع است و گويا چنين گفته شده: امّا كسى را كه خدا مورد رحمت قرار دهد محفوظ است.

[سوره هود (11): آيات 44 تا 49] ..... ص: 135

اشاره

وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (44) وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ (45) قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ (46) قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاَّ تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ (47) قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ (48)

تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ (49)

__________________________________________________

1- يعنى ماء مد فرق، و عيشة مرضية: آب ريخته شده و زندگانى پسنديده شده- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 136

ترجمه: ..... ص: 136

گفته شد: اى زمين آب خود را فرو ببر، و اى آسمان خوددارى كن، آب فرو نشست و كار پايان يافت، و كشتى بر دامنه كوه جودى پهلو گرفت، و گفته شد: دور باد قوم ستمگر. (44)

نوح عليه السّلام پروردگارش ندا كرد و گفت: پروردگارا! پسرم از خاندانم است و وعده تو حق، و تو، از همه حكم كنندگان برترى. (45)

خداوند فرمود:

اى نوح، او از اهل تو نيست، او، عمل ناصالحى است، بنا بر اين آنچه را كه از آن آگاه نيستى از من مخواه، من به تو اندرز مى دهم كه مبادا از جاهلان باشى. (46)

حضرت نوح، عرض كرد: پروردگارا!

من به تو پناه مى برم كه از تو چيزى بخواهم كه از آن آگاهى ندارم و هر گاه مرا نبخشى و به من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود. (47)

خطاب شد: اى نوح! با سلامت و بركت، از ناحيه ما بر تو و بر تمام امّتهايى كه با تواند، فرود آى، و امّتهايى نيز هستند كه ما آنها را از نعمتها بهره مند مى سازيم، سپس عذاب دردناكى از سوى ما به آنها مى رسد. (48)

اينها از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى كنيم، نه تو، و نه قوم تو اينها را قبل از اين نمى دانستند، بنا بر اين صبر و استقامت كن كه عاقبت از آن پرهيزكاران است. (49)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 137

تفسير: ..... ص: 137

در اين آيه آسمان و زمين به گونه اى مورد ندا واقع شده اند كه عقلا ندا مى شوند، و اين بر كمال عزّت و اقتدار دلالت مى كند و حكايت از اين مى كند كه اين كرات با عظمت در آنچه خدا بخواهد و دستور دهد مطيع فرمانند و هرگز از امر او امتناع و سرپيچى نمى كنند، گويا خردمندان اهل تميز هستند كه بزرگوارى و عظمت او را مى شناسند، و به اين دليل تسليم اويند و بدون هيچ كندى فرمانش را امتثال مى كنند.

«بلع»: خشك كردن فرو بردن. «إقلاع»: امساك، خوددارى كردن. «غيض الماء»:

«غاضه»: از آن كم كرد ناقصش كرد. وَ قُضِيَ الْأَمْرُ: وعده هلاكت آن مردم قطعى شد.

وَ اسْتَوَتْ كشتى بر «جودى» كه كوهى است در موصل، استقرار يافت.

و قيل: بعدا بعد بعدا و بعدا، وقتى چنين مى گويند كه فرد از جهت مرگ و هلاكت و ساير بدبختيها در كمال دورى از رحمت حق باشد، و

بدين جهت اين واژه در مورد نفرين بكار مى رود.

فعلهايى كه در اين آيه به صورت مجهول آمده بر جلال و عظمت و اين كه اين امور مهمّ واقع نمى شود مگر به فعل خداى قاهر و قادرى كه هيچ كس را شركت در كار او نشايد، دلالت مى كند. پس هيچ كسى توهّم نمى كند كه غير خدا بگويد: اى زمين! اى آسمان! و نيز توهم نمى كند كه غير از او چنين امرى كند.

إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي گفت پسرم جزئى از خانواده ام مى باشد، چون از صلب او بود.

وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ شكى نيست كه وعده تو، قطعى است و تو وعده دادى كه خانواده من را از غرقاب نجات دهى. وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ: تو عادلترين و داناترين حاكمانى.

إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ او از اهلى، كه بتو وعده نجاتشان را داده ايم، نيست، زيرا او بر دين تو نمى باشد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 138

إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ در اين عبارت خداوند دليل مى آورد كه چرا فرزند نوح از اهلش نيست، چون او داراى عمل شايسته اى نيست و اين مطلب حكايت از آن مى كند كه قرابت دينى و اعتقادى بر قرابت نسب و خويشاوندى مى چربد. خدا از باب مبالغه در مذمّت، خود فرزند نوح را كار ناشايست ناميده است، چنان كه خنساء، شاعر عرب گفته است:

فانّما هى اقبال و ادبار

: دنيا يك نوع اقبال و ادبار است. و «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ»، يعنى به صورت فعل ماضى، نه مصدر مجرّد، نيز خوانده شده است.

فَلا تَسْئَلْنِ با كسر نون بدون «ى» و با «ى» نيز خوانده شده است. «فلا تسئلن» با تشديد نون مفتوحه، «فلا تسئلنى» با نون مكسور، و اثبات

«ى» و عدم آن نيز قرائت شده، و معناى آيه اين است: از من خواهشى مكن كه نمى دانى درست است يا نادرست، مگر اين كه حقيقت آن را بدانى. اين كه خداوند نداى حضرت نوح را سؤال ناميده و مى فرمايد: «فَلا تَسْئَلْنِ» نشان دهنده آن است كه نداى او، قبل از غرق شدن فرزندش بوده است. خداوند پس از آن كه سؤال درباره امرى را كه حقيقتش معلوم نيست، جهل ناميد، به موعظه نوح پرداخت، تا وى دوباره به اين اعتراض برنگردد و يا نظير اين را كه از كارهاى جاهلان است انجام ندهد.

أَنْ أَسْئَلَكَ نوح عرض كرد خدايا به تو پناه مى برم كه در آينده چيزى از تو طلب كنم كه به درستى آن آگاهى نداشته باشم، خدايا پند و اندرزى كه دادى با كمال ادب پذيرايم.

وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ نوح عليه السّلام از باب فروتنى و خضوع در پيشگاه خداوند و اظهار كوچكى و بندگى به اين سخنان و جملات پرداخت.

بِسَلامٍ مِنَّا در حالى كه از ناحيه ما سالم و محفوظ هستى، يا، با تحيّت و سلامى كه از ما بر تو است.

وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ و به تو بركت مى دهيم، منظور از بركات، خيرات و خوبيهاى در حال رشد است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 139

وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ «من» بيانيه است و مراد گروه هايى است كه با آن حضرت در كشتى قرار داشتند، كه جماعتهاى گوناگونى بودند، و امتهاى روى زمين از اينها به وجود آمدند و مى توان گفت: «من» براى ابتداى غايت است: بر امّتهايى كه از اين امت به وجود مى آيند يعنى تمام امّتها تا

آخر الزّمان، و اين تفسير، بهتر است.

«وَ أُمَمٌ» مبتدا و مرفوع، و «سَنُمَتِّعُهُمْ» صفت آن، و خبرش محذوف، و تقدير جمله اين است: و ممن معك امم سنمتّعهم مراد اين كه درود و تحيت و بركتهاى ما بر تو، و بر امتهاى با ايمانى كه از صلب اينها كه با تو هستند به وجود مى آيند، و از برخى از آنان كه با تو هستند گروه هايى خواهند بود كه بهره از دنيا و لذائذ آن مى برند و سرانجام كار آنها به دوزخ و آتش جهنم است. توضيح آن كه حضرت نوح، پدر پيامبران و مردمى بود كه پس از طوفان، از صلب او، و از كسانى كه در كشتى با او بودند به وجود آمدند.

«تِلْكَ» اشاره به داستان نوح است و محلّ اعرابش رفع به ابتدا و جمله هاى بعد، خبرهاى آن مى باشد: اى پيامبر اين داستان يكى از خبرهاى غيبى است كه به سوى تو وحى شده، پيش از اين، نزد تو، و قومت مجهول بود.

مِنْ قَبْلِ هذا قبل از اين كه من به تو وحى كنم، يا پيش از اين علمى كه به وسيله وحى به دست آوردى و يا پيش از اين وقت.

فَاصْبِرْ پس، بر تبليغ رسالت و آزار قومت صبر كن چنان كه نوح صبر و تحمّل كرد، چرا كه سرانجام، فتح و پيروزى و نصر و غلبه، براى پرهيزكاران است.

[سوره هود (11): آيات 50 تا 60] ..... ص: 139

اشاره

وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ (50) يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي أَ فَلا تَعْقِلُونَ (51) وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ

تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ (52) قالُوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِكِي آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (53) إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (54)

مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ (55) إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (56) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شَيْئاً إِنَّ رَبِّي عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ (57) وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ نَجَّيْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ (58) وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (59)

وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ عاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ (60)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 140

ترجمه: ..... ص: 140

ما به سوى قوم عاد، برادرشان «هود» را فرستاديم، گفت: اى قوم، خدايى را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست، و شما فقط افتراء مى بنديد. (50)

اى قوم من از شما پاداشى نمى خواهم، پاداش من، تنها بر كسى است كه مرا آفريده، آيا نمى فهميد. (51)

و اى قوم از پروردگارتان آمرزش بخواهيد، سپس به سوى او، بازگرديد تا باران آسمان را پى در پى بر شما بفرستد، و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد، و روى برنتابيد و گناه نكنيد. (52)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 141

گفتند: اى هود تو براى ما دليل روشنى

نياوردى و ما، به حرف تو خدايانمان را رها نمى كنيم، و ما به تو ايمان نمى آوريم. (53)

ما همين مى گوييم كه بعضى از خدايان ما به تو زيان رسانده اند، حضرت هود گفت: من خدا را گواه مى گيرم شما نيز گواه باشيد كه من از آنچه شما براى خدا شريك قرار مى دهيد بيزارم. (54)

از غير، او، بنا بر اين همگى به من مكر كنيد و مهلتم ندهيد. (55)

من توكّل به خدا كردم كه پروردگار من و شماست، هيچ جنبنده اى نيست مگر اين كه او بر وى تسلّط دارد، آرى پروردگار من بر صراط مستقيم پايدار است. (56)

پس اگر روى برگردانيد، من رسالتى را كه مأمور بودم به شما رساندم، و خداوند گروه ديگرى را جانشين شما مى كند و شما كمترين ضررى به او نمى رسانيد، چرا كه پروردگارم بر هر چيز نگهبان است. (57)

هنگامى كه فرمان ما رسيد، هود و آنها را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم و از عذاب سختى رهايشان ساختيم. (58)

اين قوم عاد بودند كه آيات پروردگارشان را انكار كردند، و رسولان او را معصيت نمودند، و فرمان هر ستمگر ستيزه جو را پيروى كردند. (59)

و در اين جهان و در قيامت، به وسيله لعنت پيروى مى شوند، آگاه باشيد كه «عاد» به پروردگار خود كفر ورزيدند، هان! لعنت خدا بر «عاد: قوم هود!» (60)

تفسير: ..... ص: 141

أَخاهُمْ برادر نسبى آنها، نه دينى (چون آنان بت پرست بودند)، يعنى يكى از آنها را، عطف بر «أَرْسَلْنا نُوحاً» مى باشد، و «هودا» عطف بيان است.

إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ شما بر خدا دروغ مى بنديد، زيرا بتها را شريك او مى دانيد.

أَ فَلا تَعْقِلُونَ مگر عقل نداريد كه

نمى پذيريد نصيحت كسى را كه براى عمل

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 142

خود، جز از خدا مزدى طلب نمى كند و هيچ چيز براى ريشه كن كردن تهمت بهتر از قطع طمع نيست.

مِدْراراً پر ريزش، مثل «مغزار»: فراوان، مبالغه در فراوانى و كثرت خداوند با بيان فراوانى باران و افزايش نيروى بدنى، قوم هود را به ايمان آوردن تشويق كرده است، زيرا آنها صاحبان مزرعه و باغها بودند و از طرفى به زور بازو و قدرت و نيروى جسمانى توجّه زيادى داشتند.

از امام حسن عليه السّلام نقل شده كه آن حضرت پيش معاويه رفت، موقعى كه بيرون مى آمد يكى از دربانان معاويه به دنبال او آمد و گفت: من مال فراوان دارم ولى بچّه دار نمى شوم. دعايى به من تعليم كن شايد خدا فرزندى به من دهد. امام فرمود:

استغفار را پيشه خود ساز، لذا آن مرد بسيار استغفار مى كرد، حتّى بعضى روزها هفتصد مرتبه اين ذكر را مى گفت. خدا به او ده پسر داد. اين خبر به معاويه رسيد.

وى به آن مرد گفت: چرا از امام نپرسيدى كه به چه دليل استغفار چنين خاصيّتى دارد؟ وقت ديگرى كه خدمت امام رسيد از او علّت را جويا شد، امام فرمود: آيا نشنيدى كه خداوند در داستان هود مى فرمايد: وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ، و در قصه نوح: وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ؟ «1» وَ لا تَتَوَلَّوْا از من و آنچه شما را به آن دعوت مى كنم اعراض نكنيد.

مُجْرِمِينَ در حالى كه به جرمها و گناهانتان اصرار داريد.

ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ اين سخن كافران است كه دروغ و انكار حقيقت مى باشد چنان كه قريش به پيغمبر اسلام مى گفتند: «لَوْ لا

أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ» چرا بر او نشانه اى از سوى پروردگارش نازل نمى شود «2» با آن همه معجزاتى كه از طرف خدا بر او نازل

__________________________________________________

1- نوح/ 12.

2- يونس/ 20.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 143

مى شد.

عَنْ قَوْلِكَ حال است از ضمير در «بِتارِكِي آلِهَتِنا»: ما به گفته تو، خدايانمان را ترك نمى گوييم.

إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراكَ ... اعتراك مفعول: «نقول» ما: جز اين حرف به تو نمى گوييم كه از بس خدايان ما را ناسزا گفتى و با آنها دشمنى كردى، بعضى از آنها به عنوان مكافات عملت عقل تو را از تو گرفتند و تو را ديوانه كردند، و از اين رو حرفهاى ديوانگان را مى زنى.

قالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ حضرت هود اين چنين مردم را به خدا واگذار كرد، چون به طرفدارى و نگهدارى خدا از وى، اعتماد كامل داشت، چنان كه حضرت نوح به قومش گفت: آنچه مى توانيد درباره من انجام دهيد و مرا مهلت ندهيد: ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ. «1»

مِمَّا تُشْرِكُونَ مِنْ دُونِهِ از شريكهايى كه براى خدا قائل مى شويد: شما آنها را شريك خداوند قرار مى دهيد، ولى او براى خود شريكى قائل نيست.

فَكِيدُونِي جَمِيعاً همه شما و خدايانتان بدون مهلت به من مكر كنيد، كه من از نيرنگ و فريب شما باكى ندارم.

پس از اين كه حضرت هود توكّل و اعتماد خود بر خدا را بيان مى كند، به ذكر چيزهايى مى پردازد كه توكّل بر او را واجب مى سازد، و آن عبارت است از احاطه ذات اقدس الهى بر خود وى و قومش، و اين كه هر جنبنده اى تحت سيطره و حكومت اوست و جمله: آخِذٌ بِناصِيَتِها، كه تسلّط كامل او را مى فهماند

مثالى است براى بيان همين موضوع.

إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ پروردگار من بر طريق حق و دادگرى قرار دارد،

__________________________________________________

1- يونس/ 71.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 144

چنان كه هيچ ستمگرى از چنگش بيرون نمى رود. فَإِنْ تَوَلَّوْا پس اگر نپذيرفتيد، من، به دليل كوتاهى در ابلاغ رسالت سرزنش نمى شوم، زيرا آنچه مأمور بودم به شما ابلاغ كردم، ولى شما نپذيرفتيد و آن را تكذيب كرديد.

وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي مطلب مستقلّى است و منظور آن است كه خداوند شما را هلاك مى كند و مردمى ديگر مى آورد كه در خانه هايتان جاى مى گيرند و بر اموال شما تصرّف مالكانه پيدا مى كنند.

وَ لا تَضُرُّونَهُ با اعراض و پشت كردنتان هيچ گونه زيانى نمى توانيد به او برسانيد، بلكه تنها به خودتان ضرر مى زنيد.

إِنَّ رَبِّي عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ پروردگار من بر هر چيز ناظر و مسلّط است، بنا بر اين هيچ كارى از كارهاى شما بر او پوشيده نيست و از مجازات كردن شما غفلتى ندارد.

وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا وقتى كه نوح و مؤمنان به او را به رحمت خود، با هلاك ساختن دشمنانشان نجات داديم، و آنها را از عذابى سخت رهانيديم.

اين عذاب باد گرمى بود كه در بينى هاى آنان مى وزيد و از نشستنگاههايشان بيرون مى رفت و عضو عضو آنها را تكّه تكّه مى كرد. و بعضى گفته اند: مراد از نجات دادن دوم نجات از عذاب آخرت است.

وَ تِلْكَ عادٌ اشاره است به آثار باقيمانده و قبرهايشان. سپس خداوند به وصف حال آنها پرداخته، مى فرمايد: جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ آيات پروردگارشان را انكار و با پيامبرانش مخالفت كردند، زيرا وقتى كه با پيامبر خودشان مخالفت كردند

در واقع با همه مخالفت كرده اند. كلّ جبار عنيد. منظور سردمدارانشان و كسانى هستند كه آنها را به مخالفت و تكذيب پيامبران دعوت مى كردند.

وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً خداوند در اين آيه لعنت را پشت سر آنها قرار داده كه در دنيا و آخرت به دنبال آنها مى رود تا سرانجام، آنها را به رو در آتش دوزخ اندازد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 145

تكرار حرف «ألا» در آيه اخير، و نيز شهادت به كفر پيروان هود، و نفرين بر آنها، به منظور توجه دادن به وضعيت دشوار آنها و پند گرفتن از آن است، تا ديگران سعى كنند، به وضعيت اينها گرفتار نشوند.

[سوره هود (11): آيات 61 تا 68] ..... ص: 145

اشاره

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ (61) قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (62) قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَما تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ (63) وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَرِيبٌ (64) فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ (65)

فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ (66) وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ (67) كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ

كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ (68)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 146

ترجمه: ..... ص: 146

و بسوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم گفت: اى قوم من، «اللَّه» را بپرستيد كه معبودى جز او برايتان نيست، او شما را از زمين به وجود آورد و آبادى آن را به شما واگذار ساخت، پس از او آمرزش طلب كنيد، و سپس به سوى او بازگرديد كه پروردگار من نزديك و اجابت كننده است. (61)

گفتند: اى صالح تو پيش از اين مايه اميد ما بودى آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند نهى مى كنى؟ ما، در مورد آنچه تو ما را به سوى آن دعوت مى كنى، در شك و ترديد هستيم. (62)

گفت: اى قوم آيا اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رحمت او به سراغ من آمده باشد، اگر من نافرمانى او كنم چه كسى مى تواند مرا در برابر وى يارى دهد، بنا بر اين، شما جز زيان رساندن بر من چيزى نمى افزاييد. (63)

اى قوم اين ناقه خداوند است كه براى شما نشانه اى است، پس بگذاريد در زمين خدا به چرا مشغول شود، و هيچ گونه آزارى به آن نرسانيد كه بزودى عذاب خدا شما را فرو خواهد گرفت. (64)

پس آن را از پاى در آوردند، به آنها گفت: سه روز در خانه هايتان از زندگى بهره ببريد اين وعده اى است كه دروغ نخواهد بود. (65)

پس همين كه فرمان ما فرا رسيد صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به رحمت خود، و از رسوايى آن روز، رهايى بخشيديم، چرا كه پروردگارت قوى و شكست ناپذير است. (66)

و كسانى را كه ستم كرده بودند، فرياد

آسمانى فرا گرفت و در خانه هايشان به روى افتادند و مردند. (67)

گويا كه هرگز ساكن آن ديار نبودند، بدانيد كه قوم ثمود پيامبرشان را انكار كردند، هان: دورى باد براى قوم ثمود. (68)

تفسير: ..... ص: 146

هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ مراد اين است كه هيچ كس جز خداوند شما را از زمين به وجود نياورده، و هيچ كس غير از او شما را به آبادى در آن امر نكرده است، به وجود

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 147

آوردن آنها را از زمين بدين ترتيب است كه خدا آنان را از خاك آفريد. بعضى گفته اند: «استعمركم» از ماده «عمر» مى آيد، مثل «استبقاكم» كه از «بقاء» مى آيد، و بعضى گفته اند از «عمرى» است يعنى «اعمركم»: خانه هاى شما را در روى زمين آباد كرد و شما را در آن ساكن كرد و هر گاه عمر شما به پايان رسيد او خود زمين را از شما به ارث مى برد، و نيز ممكن است به اين معنا باشد: خداوند شما را چنان قرار داد كه ديگران را در خانه هاى خود سكونت دهيد، زيرا وقتى انسان مى ميرد و خانه اش را به ديگرى به ارث وامى گذارد گويا مدتها به او در آنجا عمر مى دهد، چون ما دام العمر او را در آنجا سكونت مى دهد، و سپس او هم آن را به ديگران مى بخشد.

إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ رحمت پروردگارم نزديك است، او كسى را اجابت مى كند كه او را بخواند.

كُنْتَ فِينا در ميان ما، مايه اميدوارى بودى، از تو اميد خير مى رفت، زيرا آثار آن در تو مشاهده مى شد، بنا بر اين در نقشه هايمان از تو راهنمايى مى گرفتيم و در كارهايمان با تو مشورت مى كرديم، ولى اكنون

اميد ما از تو قطع شده و مى دانيم كه در تو خيرى نيست.

يَعْبُدُ آباؤُنا اين جمله حكايت وضعيّت گذشته است. «مريب» از فعل «ارابه» (او را به شبهه انداخت) كه متعدى مى باشد، گرفته شده است، يا از: اراب الرّجل وقتى كه مردى در امرى شك داشته باشد، كه به معناى لازم است. وَ آتانِي مِنْهُ رَحْمَةً، منظور نبوّت است.

فَما تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ با اين حرفها كه مى گوييد چيزى بر من نمى افزاييد جز اين كه شما را به خسران نسبت دهم و بگويم: شما زيانكاريد.

«آية» حال است و عاملش معناى اشاره (هذه) مى باشد، و «لكم» نيز حال از «آية» است كه بر آن مقدم شده، زيرا اگر مؤخّر شود صفت است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 148

فَذَرُوها تَأْكُلْ بگذاريد آن ناقه را آزادانه در زمين بچرد و او را نيازاريد و گرنه عذابى زودرس بدون تأخير شما را از پا، در مى آورد.

فَعَقَرُوها ناقه را پى كردند، حضرت صالح آنها را تهديد كرد كه تنها سه روز مهلت داريد در شهر خود از زندگى بهره مند شويد. بعضى گفته اند روز چهارشنبه ناقه را كشتند و روز شنبه به هلاكت رسيدند، از شهر تعبير به «دار» مى شود، زيرا مردم با تصرّفاتى كه انجام مى دهند، در آن جا دور مى زنند، «ديار بكر»: شهرهاى آنها مراد است.

ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ در اين جا «فيه» به دليل اتّساع در ظرف حذف، و جارى مجراى مفعول واقع شده، مثل:

و يوم شهدناه سليما و عامرا

«1» و مى توان گفت:

«مكذوب» مصدر است مثل معقول، و مجلود، يعنى: وعده اى كه دروغ نباشد.

وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ «يوم» مفتوح الميم، چون مضاف به «اذ» و آن مبنى است، مثل قول

شاعر:

على حين عاتبت المثيب على الصبا «2»

(حين مبنى است چون اضافه به مبنى (جمله) شده است). با كسر ميم نيز خوانده شده كه معرب و مجرور به اضافه باشد، «نَجَّيْنا»: آنها را از بدبختى و پستى و خوارى و رسوايى آن روز نجات داديم، چنان كه خداوند فرموده است: وَ نَجَّيْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ و هيچ بدبختى، بزرگتر از بدبختى كسى نيست كه نابوديش به سبب خشم و غضب خدا باشد.

در همه جاى قرآن: إِنَّ ثَمُودَ و «لِثَمُودَ»: با تنوين و بدون تنوين، منصرف و

__________________________________________________

1- مصراع بعد:

قليل سوى الطّعن النّهال نوافله.

در اصل: و ربّ يوم شهدنا، فيه» بوده كه از راه جواز و اتّساع در ظروف، حرف جرّ حذف، و ضمير، به مفعول اوّلى براى «شهدنا» تشبيه شده است و «قليل» صفت براى «يوم» و «نوافله» فاعل آن است.

معنا: بسا روزى كه در آن، دو قبيله سليم و عامر را مشاهده كرديم كه جز ضربت نيزه آب ديده يا سواركار تشنه غنيمتى وجود نداشت. با استفاده از تفسير كشّاف پاورقى 2/ 408.

2- در موقعى كه پيرى را بر كارهاى جوانى سرزنش مى كردم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 149

غير منصرف هر دو خوانده شده است. اما منصرف به علت اين كه نام قبيله به اعتبار مذكور بودن ثمود يا پدر بزرگتر آنهاست و منع صرف به علت معرفه بودن و مؤنث بودن است به معناى قبيله ثمود باشد.

[سوره هود (11): آيات 69 تا 76] ..... ص: 149

اشاره

وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ (69) فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ (70) وَ امْرَأَتُهُ

قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ (71) قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عَجِيبٌ (72) قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ (73)

فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ (74) إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ (75) يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ (76)

ترجمه: ..... ص: 149

فرستادگان ما، با بشارت نزد ابراهيم آمدند و گفتند: سلام، او نيز سلام گفت، و طولى نكشيد كه گوساله بريانى براى آنها آورد. (69)

پس وقتى كه ديد دستهاى آنها به سوى آن دراز نمى شود آنها را بيگانه يافت و در دل احساس ترس كرد، آنها گفتند: نترس، ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم. (70)

و همسرش كه ايستاده بود خنديد او را بشارت به اسحاق و پس از او به يعقوب داديم. (71)

گفت: اى واى بر من، آيا من فرزند مى آوردم در حالى كه پير زنم و اين شوهر پير مردى است؟ اين راستى چيز عجيبى است. (72)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 150

گفتند: آيا از فرمان خدا شگفتى مى كنى؟ رحمت خدا و بركاتش بر شما خانواده است چرا كه او بسيار ستوده و بزرگوار است. (73)

وقتى كه ترس از ابراهيم فرو نشست و بشارت به او رسيد، با ما، درباره قوم لوط به مجادله برخواست. (74)

زيرا ابراهيم بردبار، بسيار دلسوز و بازگشت كننده بود. (75)

اى ابراهيم از اين كار صرف نظر كن كه فرمان پروردگارت فرا رسيده و عذاب الهى به طور قطع به سراغ آنها

مى آيد و برگشت ندارد. (76)

تفسير: ..... ص: 150

رُسُلُنا منظور فرشتگان سه گانه است: جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل.

امام صادق عليه السّلام فرمود: چهار نفر بودند و چهارمشان فرشته ديگرى بود. «1»

بعضى گفته اند: نه نفر، و بعضى ديگر گفته اند: يازده نفر و به شكل غلامان بوده اند. بالبشرى: مراد بشارت به اسحاق است، از امام باقر عليه السّلام نقل شده است كه مقصود بشارت به اسماعيل از هاجر است. «2»

قالُوا سَلاماً اى سلّمنا عليك سلاما بر تو سلام مى كنيم. يا اصبت سلاما: تو سلام دريافت كردى. (بنا بر اين كه «سلاما» مفعول مطلق باشد يا مفعول به).

قال، ابراهيم، سلم كار شما سلام است: امركم سلام، «سلام» نيز خوانده شده، و آن هم به معناى «سلام» است، مثل: حلّ و حلال، حرم، و حرام.

شاعر مى گويد:

مررنا فقلنا: ايه، سلم فسلمت كما اكتل بالبرق الغمام الرّائح

__________________________________________________

1-

كانوا اربعة و رابعهم ملك آخر.

[.....] 2-

و ان هذه البشارة كانت بإسماعيل من هاجر.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 151

به هم رسيديم به او گفتم با من سخن بگو، و انس بگير، پس او مانند روشن شدن، ابرهاى روشن سلام كرد.

فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ در آوردن طعام هيچ درنگ نكرد بلكه شتاب كرد:

آوردنش طولى نكشيد. «حنيذ»: بريان شده به وسيله سنگى كه در ميان گودالى از زمين سرخ مى شود. بعضى گفته اند چنان بريانى است كه روغن از آن مى چكد، و عبارت: بِعِجْلٍ سَمِينٍ، «1» بر همين معنا دلالت مى كند.

فَلَمَّا رَأى وقتى كه ابراهيم ديد دستهاى فرشتگان به طرف گوساله بريان دراز نمى شود آنها را نشناخت. «نكره و انكره، و استنكره» به معناى عدم شناخت و زشت بودن است، ابراهيم ترسيد كه مبادا آنان براى امرى از قوم

او فرود آمده باشند كه خدا آن را زشت مى داند. بدين جهت آنها گفتند: نترس كه ما به سوى قوم لوط فرستاده شديم، و ابراهيم ترس خود را از آنان پنهان مى داشت.

وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ زنش پشت پرده ايستاده بود و گفتگوى آنها را مى شنيد، يا مشغول خدمت آنها بود. فضحكت: از خوشحالى كه ترسش برداشته شد يا به علّت نابود شدن گناهكاران، خنديد. بعضى گفته اند، يعنى حيض شد. اين زن، ساره دختر عموى ابراهيم بود. «فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ»: او را به اسحاق كه پيامبرى در ميان دو پيامبر «2» بود بشارت داديم. منظور از «وراء» فرزندان پدر است.

«يعقوب» نصب آن بنا بر مفعوليت است مثل اين كه گفته شده است: و وهبنا له اسحق و من وراء اسحق يعقوب، و مثل قول شاعر:

مشائيم ليسوا مصلحين عشيرة و لا ناعب الا بشؤم غرابها «3»

__________________________________________________

1- زاريات/ 26.

2- پدر اسحاق: ابراهيم پيامبر بود، و فرزند او هم پيامبر بود.

3- نصب «ناعبا» بنا بر عطف بر «مصلحين» و رفعش بنا بر قطع: و لاغرابها ناعب الا ببين، و جرّش بر توهّم «با» در مصلحين است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 152

اينها مردم بدى هستند كه خويشان خود را اصلاح نمى كنند، و جز به فرياد شوم كلاغ، آنها فريادى ندارند و رفع «يعقوب» به ابتداست كه خبرش محذوف باشد:

موجود، يا ظرف باشد: «من بعده». الف، در كلمه «يا ويلتى» بدل از «ياء» اضافه است مثل «يا عجبا» و يا «لهفا».

«شَيْخاً» منصوب بنا بر حاليّت و عامل آن، معناى اشاره است، همسر ابراهيم هفتاد و هشت و خودش صد ساله بود. «إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عَجِيبٌ»: اين امر عجيبى است كه از دو شخص

پير و كهنسال فرزندى به وجود آيد.

رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ اى خاندان نبوّت، اين مسأله و امثال آن از چيزهايى است كه خداوند شما را به آنها گرامى داشته، و جاى تعجّب نيست، و گفته اند: مراد از رحمت، نبوّت و منظور از «بركات» اولاد و طوايفى از بنى اسرائيل است، چرا كه پيامبران از آنها هستند.

«حَمِيدٌ» كسى كه كارى انجام دهد كه به آن سبب از سوى بندگانش استحقاق حمد و ثنا پيدا مى كند.

«مَجِيدٌ» بزرگوار و بخشنده اى كه احسان او به بندگانش فراوان است.

اهل البيت منصوب است بنا بر ندا، يا بنا بر مدح.

فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ موقعى كه خوف و بيم ابراهيم كه از مهمانانش داشت، بر طرف شد و دلش آرام گرفت، و به سبب مژده فرزند كه به او داده شد تمام غم و غصه اش به سرور و خوشحالى تبديل گرديد آماده بحث و جدال شد. جواب «لمّا» محذوف، و تقدير آن: اجترأ على خطابنا، (جرأت كرد كه با ما سخن بگويد) يا قال كيت و كيت (چنين و چنان گفت).

يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ اگر چنان كه گفتيم: جواب لمّا محذوف باشد اين جمله آغاز سخن است يعنى شروع كرد به مجادله با ما، درباره قوم لوط، و اگر محذوف نگيريم، خود همين جمله جواب خواهد بود، و فعل مضارع به معناى حكايت حال

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 153

در گذشته است، يا چنان كه گفته اند: «لمّا» فعل مضارع را به معناى ماضى تبديل مى كند، چنان كه حرف «إن» معناى فعل ماضى را به مستقبل مى برد. بعضى گفته اند معنايش اين است: «اخذ يجادلنا»، يا «اقبل يجادلنا» خلاصه معنا

اين كه با فرشتگان فرستاده ما درباره آنچه آنان نسبت به قوم لوط مى خواستند انجام دهند به مجادله پرداخت و گفت آيا اگر در ميان آنها پنجاه نفر از اهل ايمان باشند باز هم هلاكشان خواهيد ساخت؟ گفتند: نه، بعد گفت: اگر چهل نفر باشند، باز هم گفتند: نه، به همين طريق عدد را كم مى كرد و مى پرسيد تا رسيد به يكى، باز هم پاسخ دادند: نه، اين جا ابراهيم گفت: پس لوط كه در ميان آنهاست (نبايد عذاب شوند) آنها جواب دادند، ما بهتر مى دانيم كه چه كسى در ميان آنهاست، ما او را با اهلش نجات مى دهيم.

إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ ابراهيم بردبار است و در عقوبت هر كس كه به او بدى كند شتاب نمى كند، «اوّاه»: فراوان دعا مى كند «منيب»: در تمام كارهايش با عشق و خشنودى به سوى خدا مى رود. از سياق كلام چنين معلوم مى شود كه ابراهيم به دليل داشتن اين صفات بدين اميد درباره قوم لوط به جدال و بحث پرداخت كه شايد بتواند از آنها عذاب را بر طرف سازد.

يا إِبْراهِيمُ در اين جا، قول در تقدير است يعنى ملائكه به او گفتند: اى ابراهيم: از اين اعتراض دست بردار، اگر چه خوى و خصلت تو رحمت است، امّا در اين مجادله فايده اى نيست، زيرا حكم پروردگارت صادر شده و آن هم بدون حكمت صادر نمى شود و عذاب فرود آمده كه گريزى از آن نيست و بحث و مجادله آن را برنمى گرداند.

[سوره هود (11): آيات 77 تا 83] ..... ص: 153

اشاره

وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِي ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ (77) وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ

قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ (78) قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِي بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ (79) قالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ (80) قالُوا يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُها ما أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ (81)

فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ (82) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ (83)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 154

ترجمه: ..... ص: 154

و هنگامى كه فرستادگان ما به سوى لوط آمدند و از آمدنشان دلتنگ شد، و گفت: امروز روز سختى است. (77)

و قومش به سرعت سراغش آمدند، در حالى كه قبلا كارهاى بد انجام مى دادند، گفت اى قوم اينها دختران منند، اينها براى شما پاكيزه ترند، پس از خدا بترسيد و مرا در مورد مهمانهايم رسوا نسازيد، آيا در ميان شما يك مرد هدايت شده وجود ندارد. (78)

گفتند: تو خود به خوبى مى دانى كه ما را در دخترانت رغبتى نيست، و خوب مى دانى كه ما، چه مى خواهيم.

(79)

گفت: اى كاش من بر شما قدرتى مى داشتم، يا پناهگاه محكمى در اختيارم بود. (80)

گفتند: اى لوط، ما رسولان پروردگارت هستيم، آنها هرگز به تو دسترسى پيدا نخواهند كرد بنا بر اين، در دل شب خانواده ات را بيرون ببر، و هيچ يك از شما مخالفت نكنيد، مگر همسرت كه به او نيز خواهد رسيد آنچه به آنها رسيده است، وعدگاه ترجمه جوامع

الجامع، ج 3، ص: 155

هلاكت آنها صبح است، آيا صبح نزديك نيست؟ (81)

موقعى كه فرمان ما رسيد، ديارشان را زير و رو كرديم و بارانى از سنگ- گلهاى متراكم- بر روى هم، بر آنها فرود آورديم. (82)

سنگهايى كه نزد پروردگارت نشان دار بود، و اين عذاب از ستمكاران دور نيست. (83)

تفسير: ..... ص: 155

آمدن رسولان باعث ناراحتى و دل تنگى لوط شد، زيرا خيال مى كرد كه اينها از بنى آدمند و جمال زيبا و صورتهاى گلگون آنها را مشاهده كرد و از طرفى به زشتكارى و بدرفتارى قومش آگاه بود، لذا بر حال رسولان الهى ترسيد.

يَوْمٌ عَصِيبٌ عصيب و عصبصب، به معناى: «سخت» است عصبه: آن را با شدّت بست. روايت شده است كه جناب لوط جلو افتاد و فرستادگان خدا پشت سر او به سوى منزل روان شدند. او با خود مى انديشيد كه چه كنم؟ آيا اينها را به سوى قومم ببرم در حالى كه آنها را مى شناسم؟ بالاخره رو به سوى آنها برگرداند و گفت: شما به جانب مردمى داريد مى رويد كه بدترين خلق خدايند، و چون خداوند به جبرئيل دستور داده بود كه آنها را هلاك نكند مگر اين كه سه مرتبه لوط بر بدى آنان گواهى دهد، اين جا جبرئيل گفت: اين يكى، لوط به رفتن ادامه داد و سپس بسوى آنان رو كرد سخن پيشين را تكرار كرد، بار سوّم كه به دروازه شهر رسيدند لوط همان سخن را گفت، جبرئيل هم گفت: اين، سه مرتبه، بالأخره با لوط داخل منزلش شدند در حالى كه كسى متوجّه نشد، همسرش كه اينها را ديد بر پشت بام بالا رفت و شروع كرد به كف زدن.

وقتى ديد كه مردم نمى شنوند، آتش روشن كرد، مردم كه شعله آتش را ديدند بسرعت به سوى خانه لوط روان شدند.

يُهْرَعُونَ آن چنان مى شتافتند كه گويى به جلو رانده مى شدند.

وَ مِنْ قَبْلُ چون اين مردم از مدّتها قبل پيوسته به كارهاى زشت اشتغال داشتند، بدان عادت كرده و علاقه مند شده بودند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 156

حضرت لوط گفت: اى مردم: اينها دختران منند، يعنى با اين دخترانم ازدواج كنيد.

توضيح اين كه قبل از نهى خداوند، ازدواج دختران مسلمان با كفّار مانعى نداشت، چنان كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله دو تا از دخترانش را به دو مرد كافر شوهر داد، يكى را به عتبة بن ابى لهب و دومى را به ابى العاص بن ابى ربيع كه هنوز اسلام نياورده بودند «1» ولى بعضى گفته اند: در ميان قوم لوط دو نفر آدم مؤمن بود. حضرت لوط آنها را براى ازدواج با دخترانش اراده كرده بود.

هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ اينها كه زنند از مردان حلالترند. «فَاتَّقُوا اللَّهَ» بنا بر اين از مخالفت فرمان خداى بپرهيزيد، و در آميختن با ذكور را ترك كنيد.

وَ لا تُخْزُونِ مرا مفتضح و رسوا نكنيد (از ماده خزى) يا، مرا خجل و شرمسار نكنيد: (از خزايه) به معناى شرم و حياء.

فِي ضَيْفِي در حقّ مهمانانم، چرا كه وقتى مهمان انسان يا همسايه اش خجل يا رسوا شود او خود نيز از اين امر رنج مى برد، و اين از بزرگوارى آدمى است.

أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ آيا يك مرد در ميان شما پيدا نمى شود كه راه هدايت را بگيرد و از اين كارهاى زشت دست بردارد؟

قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِي

بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ ما به دختران تو حقى نداريم، زيرا با آنها ازدواج نمى كنيم، يا اين كه نيازى به آنها نداريم، چون ميل و رغبتى به آميزش با زنان نداريم.

وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ منظورشان آميزش با ذكور است.

__________________________________________________

1- اولى نامش رقيه، و دومى زينب بود. با خباثتى كه پيامبر از اين دو مرد نشان داشته، به احتمال قوى اقدام حضرت به اين كار و تحمّل مشقّتها به منظور جمع قدرت براى پيشرفت اسلام بوده چنان كه سرانجام ابو العاص در مدينه مسلمان درستى شد- م. (تصحيح استاد گرجى، پاورقى 2/ 159).

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 157

قالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ جواب «لو» محذوف است كه تقديرش اين مى شود: لو ان لى بكم قوة لفعلت بكم و صنعت لو قويت عليكم بنفسى او أويت الى قوى امتنع به منكم، لدفعتكم عن اضيافى. اگر بر شما قوّتى مى داشتم آن را به كار مى بردم، اگر خودم بر شما نيرويى مى داشتم يا مى توانستم به نيرومندى پناه ببرم كه بتوانم شما را منع كنم همانا شما را از مهمانانم باز مى داشتم. در اين آيه خداوند شخص نيرومند با عزّت را تشبيه به كوهى كرده كه سخت و محكم است، و به همين جهت بود كه جبرئيل گفت: ركن تو محكم است: در را بگشاى و ما را با مردم واگذار. لوط در را باز كرد مردم داخل شدند، جبرئيل بالش را به صورت آنان زد چشمهاى آنها را محو كرد و نابينايشان ساخت.

إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ فرشتگان گفتند ما براى هلاكت آنها فرستاده شديم پس غمگين مباش.

لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ هرگز نمى توانند به تو بدى برسانند. «فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ» همزه فعل را

بر دو وجه: قطع و وصل خوانده اند. شبانه خانواده ات را ببر. «قطع» قسمت بزرگى از شب، چنان كه گويا شب دو نيمه شده است. «وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ»: هيچ كدام از شما با دستور خدا مخالفت نكند، يا، هيچ يك از شما به پشت سرش نگاه نكند، امّا معناى اول بهتر است.

إِلَّا امْرَأَتَكَ با رفع و نصب (هر دو) خوانده شده. روايت شده است كه حضرت لوط از رسولان پرسيد: چه موقع مأمور هلاكت قوم من هستيد؟ آنها جواب دادند:

بامدادان. لوط كه حوصله اش بسر آمده بود گفت: كاش كه زودتر مى شد، گفتند:

«أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ»؟ آيا بامداد نزديك نيست؟ جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها: جبرئيل بالش را در زير شهر گذاشت و آن را چنان به آسمان بالا برد كه اهل آسمان پارس سگها و صداى خروس را شنيدند و سپس شهر را بر روى مردمش وارونه بر زمين افكندند و در پى آن از بالا سنگريزه هايى بر روى آنها فرو انداختند. «سجّيل» معرّب:

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 158

«سنگ و گل» به دليل: «حِجارَةً مِنْ طِينٍ» «1».

مَنْضُودٍ در آسمان مرتب روى هم سفت چيده شده بود آماده براى عذاب، بعضى گفته اند: به طور پيوسته پشت سر هم بر روى آنها مى ريخت. «مُسَوَّمَةً» روى آنها نشانه عذاب گذاشته شده بود. «وَ ما هِيَ مِنَ»: اين گونه عذاب به همه ستمگران نزديك است، در اين جمله وعده عذاب به كفّار قريش داده شده است.

[سوره هود (11): آيات 84 تا 90] ..... ص: 158

اشاره

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ (84) وَ

يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (85) بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (86) قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ (87) قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (88)

وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ (89) وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ (90)

__________________________________________________

1- ذاريات/ 33.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 159

ترجمه: ..... ص: 159

و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم، و او به آنها گفت: اى مردم خداى يگانه را بپرستيد كه معبودى جز او برايتان نيست، و از پيمانه و سنجش، كم ندهيد. من شما را در وضع خوبى مى بينم و از عذاب روز فراگيرنده بر شما بيمناكم. (84)

اى قوم، پيمانه و وزن را با عدل وفا كنيد، و به مردم در كالاهايشان ضرر وارد نسازيد و در زمين به تبهكارى نكوشيد. (85)

سرمايه حلالى كه خداوند برايتان باقى گذارده بهتر است، اگر با ايمان باشيد، و من پاسدار شما نيستم. (86)

گفتند: اى شعيب آيا نمازت تو را دستور مى دهد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستيدند، ترك گوييم، يا آنچه مى خواهيم در ثروتهايمان انجام دهيم، حقّا كه

تو بردبار و در هدايت هستى؟! (87)

بگو اى مردم آيا فكر كرده ايد كه هر گاه من، دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، و روزى نيكويى به من داده باشد (آيا درست است كه او را اطاعت نكنم؟) و حال آن كه من هرگز نمى خواهم آنچه را كه شما را از آن باز مى دارم خود انجام دهم، زيرا هدف من تا آنجا كه بتوانم جز اصلاح نيست و موفقيت من جز با اراده خدا نيست، بر وى توكل كنم و به درگاه او، رو آورم. (88)

اى قوم، دشمنى و مخالفت با من سبب نشود كه شما به همان سرنوشتى دچار شويد كه قوم نوح يا هود، يا صالح دچار شدند و قوم لوط چندان از شما دور نيستند. (89)

و از پروردگار خويش آمرزش بخواهيد و به درگاهش روى توبه آوريد، به درستى كه پروردگار من بسيار با رحمت و مهربان است. (90)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 160

تفسير: ..... ص: 160

إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ من شما را در وضع خوبى مى بينم: نرخها پايين و ثروتهاتان زياد است و نيازى به سخت گرفتن و كم فروشى نداريد، يا، من شما را منعم به خير و نعمت خدا مى بينم و شما را نصيحت مى كنم كه آن را با كارهايتان از خود زوال نياوريد.

يَوْمٍ مُحِيطٍ روز هلاك كننده، شاهد بر اين معنا، جمله: وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ: «ثمره و ميوه هايش نابود شود» (كهف/ 42). و اصل آن از «احاطة العدوّ» است: دشمن را در محاصره قرار دادن. روز را محيط گفته است به اين دليل كه زمان آنچه را در آن واقع مى شود فرا مى گيرد.

بخس به معناى نقص و كم كرد. «وَ لا تَعْثَوْا

فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ»: با نهى از فساد، و تبهكارى، نهى از دزدى، غارتگرى و راهزنى كرده است. «بَقِيَّتُ اللَّهِ»: پس از دورى از حرام، آنچه خداوند از حلال براى شما باقى مى گذارد [بهتر است ].

خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ شرط اين خوبى، ايمان است، زيرا فوايد آن، كه رسيدن به ثواب و نجات از عقاب است موقعى ظاهر مى شود، كه ايمان وجود داشته باشد.

ممكن است معنايش اين باشد كه خوبى «بَقِيَّتُ اللَّهِ» مشروط به اين است كه به حرف من ايمان داشته باشيد، و نصيحت مرا بپذيريد. «وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ»: من نگاهبان شما نيستم كه اعمال شما را محافظت كنم و جزاى آن را به شما بدهم، بلكه من، فقط بيم دهنده و ناصح شما هستم، (و خداست كه اعمال شما را حفظ مى كند و پاداشتان را مى دهد).

شعيب پيامبر نماز زياد مى خواند وقتى كه براى ايمان آوردن قومش اصرار كرد آنها به او گفتند: «أَ صَلاتُكَ «1» تَأْمُرُكَ»: آنان با اين حرف، نمازهاى او را تحقير و او را

__________________________________________________

1- به صورت جمع، اين را مصنف به تبعيت از كشّاف ترجيح داده زيرا چند سطر بعد مى گويد:

بعضى هم «أ صلاتك» به صورت مفرد خوانده اند- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 161

مسخره مى كردند: آيا اين نمازى كه هميشه به آن اشتغال دارى تو را بر آن وامى دارد كه ما، ترك كنيم آنچه را پدرهايمان عبادت مى كردند، و يا اين كه ترك كنيم انجام دادن آنچه در اموالمان مى خواهيم؟ مضاف حذف شده: «فعل ما نشاء» اين حرف را به مسخره گفتند، زيرا انسان به انجام دادن فعل ديگران امر نمى شود و حال آن كه اينها گفتند نمازت تو

را امر كرده كه ما، چنين و چنان كنيم. بعضى هم «أ صلاتك» به صورت مفرد خوانده اند.

إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ حقّا كه تو بردبار و آگاه هستى. قوم شعيب از اين عبارت خلاف معنايش را اراده كرده و آن بزرگوار را به گمراهى و سفاهت نسبت دادند و او را مسخره كردند.

وَ رَزَقَنِي مِنْهُ خداوند از نزد خود به من روزى نيكو عطا كرد، منظور نبوّت و حكمت است. بعضى گفته اند: مراد روزى حلال و پاكيزه و بدون نقص است.

جواب «أ رأيتم» محذوف است: (أ يصحّ لى ان لا آمر ...) و معناى آيه اين است: به من بگوييد كه اگر من از طرف پروردگارم دليل روشن و يقين آور داشته باشم و به تحقيق پيامبر باشم، آيا براى من درست است كه شما را به ترك بت پرستى و كارهاى زشت امر نكنم، و حال آن كه هيچ پيامبرى جز براى اين منظور مبعوث نشده است.

وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى و من چنين اراده ندارم كه بر شما سبقت بگيرم و تمايلات نفسانى را كه شما را از آن منع مى كنم، خودم زودتر انجام دهم و در اين امر استبداد داشته باشم.

إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ تنها خواسته من اين است كه با پند و اندرز شما را نصيحت كرده و به خير و صلاحتان بكشانم. ما استطعت: كلمه «ما» ظرف است تا مدّتى كه قدرت بر اصلاح دارم و امكانات به من اجازه مى دهد. و مى توان آن را بدل از «اصلاح» گرفت، يعنى مقدارى از اصلاح كه بتوانم، و نيز جايز است كه مفعول براى «اصلاح» باشد، مثل قول شاعر:

ترجمه جوامع الجامع، ج 3،

ص: 162

ضعيف النكاية اعداأه

: «1» هيچ نمى خواهم مگر اين كه اصلاح كنم آنچه از امور فاسد شما را كه بر اصلاح آن قدرت داشته باشم.

وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ موفقيت من براى رسيدن به حق در هر كارى كه انجام مى دهم يا ترك مى كنم جز به يارى و كمك خداوند نيست، با اين بيان، پيامبر خدا در اين كه كارهاى خود را بر طبق رضايت حق تعالى انجام دهد، از او طلب توفيق مى كند و مى خواهد كه او را تأييد فرمايد و بر دشمنش پيروز گرداند. در ضمن اين عبارت، تهديدى براى كفّار و قطع طمع آنها از وى مى باشد. «لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي»:

مخالفت و دشمنى من، شكنجه و عذاب الهى را براى شما فراهم نكند.

وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ قوم لوط هم در زمانى نزديك به شما به هلاكت رسيد و نزديكترين هلاك شوندگان به شما هستند. «رَحِيمٌ وَدُودٌ» رحمت و محبّت خداوند نسبت به بندگانش زياد است، زيرا نعمتهاى فراوان به آنها مى دهد و مصالح ايشان را مى خواهد.

[سوره هود (11): آيات 91 تا 95] ..... ص: 162

اشاره

[سوره هود (11): آيات 91 تا 95]

قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ (91) قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (92) وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ (93) وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ (94)

كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ (95)

__________________________________________________

1- مصراع ديگرش اين است:

يخال الفرار يراخى الاجل

: او كه از كشتن دشمنانش ناتوان است پندارد كه فرار كردن مرگش را به تأخير مى اندازد. اعدائه مفعول نكايه است. م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 163

ترجمه: ..... ص: 163

گفتند: اى شعيب، ما بسيارى از اين چيزها را كه تو، مى گويى نمى فهميم و ما تو را در ميان خود، ناتوان مى بينيم، و اگر به خاطر فاميل و طائفه ات نبود سنگسارت مى كرديم، و گرنه تو خود نزد ما عزيز نيستى. (91)

گفت: اى قوم! آيا طايفه من نزد شما از خدا عزيزترند، و حال آن كه شما او را پشت سر انداخته ايد، براستى كه پروردگارم به آنچه شما انجام مى دهيد آگاه است. (92)

و اى مردم آنچه كه مى توانيد انجام دهيد، من هم كار خود را مى كنم، بزودى خواهيد دانست كه چه كسى عذاب خوار كننده به سويش مى آيد و چه كسى دروغگو است، منتظر باشيد كه من هم با شما منتظرم. (93)

و چون فرمان ما آمد شعيب و كسانى را كه به او ايمان آورده بودند به رحمت خود نجاتشان داديم و كسانى را كه ستم كرده بودند فرياد آسمانى فرا گرفت و در خانه هاى خويش بى جان شدند. (94)

گويا هيچ گاه از ساكنان آنجا نبودند. دور باشند مردم مدين (از رحمت خدا) چنان كه قوم ثمود از رحمت حق دور شدند. (95)

تفسير: ..... ص: 163

ما نَفْقَهُ كَثِيراً ... بسيارى از چيزهايى كه مى گويى، ما نمى فهميم، البتّه مى فهميدند، امّا چون آن را نمى پذيرفتند، پس گويا نمى فهميدند.

وَ إِنَّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً و ما تو را در ميان خودمان ناتوان مى بينيم: نه نيرويى در ميان ما دارى و نه عزّتى، بنا بر اين اگر بخواهيم به تو صدمه اى وارد كنيم، قدرت بر دفاع از خود ندارى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 164

وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ اگر ملاحظه فاميلت نبود تو را سنگسار مى كرديم و با بدترين وضع تو را مى كشتيم.

«رهط» گروهى از سه تا ده نفر. «وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ»:

ولى تو خودت نزد ما عزّتى ندارى تا به خاطر عزّتت دست از كشتنت برداريم، منتها به واسطه قوم و قبيله ات كه بر ما حقّ عزّت و شرافت دارند تو را نمى كشيم. شعيب در پاسخ آنها زبان به گلايه گشود و فرمود:

أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ آيا قبيله من را از خدا عزيزتر مى دانيد و خداى را از ياد برديد و نام و يادش را پشت سر افكنديد و به آن بى اعتنايى كرديد؟

ظهرى منسوب به «ظهر» است و تبديل فتحه به كسره، از تغييرات قاعده نسبت است.

إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ علم پروردگار من بر همه كارهاى شما احاطه دارد، و هيچ چيز از آن بر وى پوشيده نيست.

اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ «مكانة»: مصدر است از باب: مكن مكانة، فهو مكين يا اسم مكان است: مكان و مكانة معناى آيه: با همين موقعيتى كه داريد: مشركيد، و با من دشمنى داريد مصرّانه كارتان را انجام دهيد، يا: كار خود را انجام دهيد در حالى كه توانايى بر دشمنى با من داريد. «إِنِّي عامِلٌ»: من نيز آنچه در توان و امكانم باشد انجام مى دهم.

سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ مى توان گفت: «من» استفهاميه است و لفظ فعل علم را از عمل در خود بازداشته، مثل اين كه چنين گفته شده: سوف تعلمون ايّنا يأتيه «عَذابٌ يُخْزِيهِ» و ايّنا «هُوَ كاذِبٌ» بزودى خواهيد دانست براى كدام يك از ما، عذابى خواهد آمد كه او را خوار كند، و كدام يك از ما دروغگوست. و مى توان گفت: «من» موصوله و معناى آيه اين است: بزودى خواهيد

شناخت كسى را كه عذاب به سويش آيد و او را خوار كند، و خواهيد شناخت كسى را كه دروغگوست.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 165

وَ ارْتَقِبُوا منتظر سرانجام كار باشيد. انّى معكم رقيب: من نيز با شما در انتظارم.

«رَقِيبٌ»: نگهبان، محافظ و منتظر مثل راقب، مراقب و مرتقب.

«جاثِمِينَ» جاثم: آن كه در جاى خود مستقرّ باشد، و به هيچ نحو جاى ديگر نرود. روايت شده است كه جبرئيل براى هلاكت قوم شعيب چنان فريادى زد كه هر كدام هر جا بود قالب تهى كرد.

كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها گويا اصلا در خانه هايشان اقامت نداشته زندگى و تردّد نداشتند.

[سوره هود (11): آيات 96 تا 105] ..... ص: 165

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (96) إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ (97) يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ (98) وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ (99) ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ (100)

وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ (101) وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى وَ هِيَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ (102) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ (103) وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلاَّ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ (104) يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ (105)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 166

ترجمه: ..... ص: 166

ما موسى را با آيات خود و دليل روشنگر فرستاديم. (96)

به سوى فرعون و اطرافيانش، امّا آنها فرمان فرعون را پيروى كردند، در حالى كه فرمان فرعون مايه رشد و نجات نبود. (97)

او در روز قيامت پيشاپيش پيروانش مى رود و آنها را داخل دوزخ مى سازد، و چه بد آبشخورى را وارد مى شوند. (98)

در اين جهان و روز رستاخيز، لعنت را در پى دارند و چه بد پى آمدى به آنها داده مى شود. (99)

اين از خبرهاى آباديهاست كه برايت بازگو مى كنيم كه بعضى ايستاده و برخى درو شده اند. (100)

ما به آنها ستم نكرده ايم امّا آنان به خود ستم كردند، و هنگامى كه امر پروردگارت فرا رسيد، معبودهايى را كه غير از خداى مى خواندند از هيچ چيز

آنها را بى نياز نساخت و جز هلاكت برايشان نيفزود. (101)

و اين چنين است مجازات پروردگارت، هر گاه كه ملّتهاى ستمگر را مجازات كند، آرى مجازات او دردناك و سخت است. (102)

براستى كه در اين نشانه اى است براى هر كس از عذاب آخرت بيم داشته، و آن، روزى است كه مردم در آن گرد مى آيند، و آن، روزى است كه همه در آن مشاهده مى شوند. (103)

و ما آن را جز تا زمان محدودى به تأخير نمى اندازيم. (104)

آن روز كه فرا رسيد كسى جز با اجازه او سخن نمى گويد، و از آنها گروهى، بدبخت و گروهى خوش بختند. (105)

تفسير: ..... ص: 166

بِآياتِنا با دليلها و معجزات. «وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ»: دليل روشنى كه هيچ ابهام و اشتباهى در آن نباشد. «وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ»: در كار فرعون هدايتى وجود ندارد بلكه تنها تاريكى و گمراهى است. «يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ»: چنان كه در دنيا پيشواى گمراهى آنان بود، در قيامت نيز آنها را به سوى آتش مى برد و آنها هم از پى او مى روند.

ممكن است كه مراد از: «وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ»، اين باشد كه فرمان فرعون

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 167

عاقبت و سرانجام نيكويى ندارد، و جمله «يَقْدُمُ قَوْمَهُ ...» تفسير و توضيح براى آن خواهد بود.

فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ فعل ماضى به اين دليل است كه قطعيت و تحقّق امر را برساند، يعنى به طور قطع و يقين آنها را وارد آتش دوزخ مى سازد.

وَ بِئْسَ الْوِرْدُ بد آبى است كه واردش مى شوند (آتش) «ورد» در اصل به معناى آبى است كه تشنه بر آن وارد مى شود، و نيز به معناى شترى است كه بر آب وارد مى شود

امّا در اين جا مراد از آن آتش است كه ضدّ آب مى باشد، (در حقيقت تشبيه است) «1» زيرا آب معمولا براى اين مورد توجه واقع مى شود كه عطش را تسكين دهد و تشنگى دلها را بر طرف سازد و آتش بر خلاف آن است.

وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ در دنيا و آخرت دچار لعنت و غضب الهى باشند.

بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ اين كمك و پشتوانه، بد كمكى است. توضيح آن كه لعنت در دنيا پشتوانه و كمك براى عذاب است و اين عذاب به وسيله لعنت در آخرت افزايش يافته است، و بعضى گفته اند اين عطا و بخشش، بد عطايى است.

ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى اين خبر كه بيان شد جزئى از خبرهاى شهرهايى است كه اهلش به هلاكت دچار شده اند. «نَقُصُّهُ عَلَيْكَ»: داستانش را بر تو بازگو مى كنيم، خبر بعد از خبر است. «منها» ضمير، براى «قرى» است: بعضى از آنها، «قائم» پا بر جا و برخى ديگر با خاك يكسان شده مثل زراعتهايى كه بعضى بر جاى مانده و بعضى درو شده است.

اين جمله مستأنفه است و محلّى از اعراب ندارد.

وَ ما ظَلَمْناهُمْ به اين كه فرعون و پيروانش را به هلاكت رسانديم، بر آنها ستمى نكرديم،

__________________________________________________

1- در اين آيه فرعون تشبيه به كسى شده است كه شترها را به سوى آب هدايت مى كند و پيروان او به شتران تشنه تشبيه شده اند. كشّاف.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 168

وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ بلكه آنها بر خودشان ستم كردند، زيرا به دليل اعمال خود به هلاكت رسيدند.

فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ خدايان آنها قادر بر آن نبودند كه عذاب خدا را از آنها بردارند.

الَّتِي يَدْعُونَ بتهايى را كه

عبادت مى كنند، فعل مضارع براى حكايت حال گذشته است.

لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ منظور از «امر» پروردگار، عذاب و كيفر اوست، و «لمّا» منصوب است به فعل: «ما أغنت». «تتبيب»: تخسير: ضرر زدن. «تتّبه»: او را در زيان افكند.

«وَ كَذلِكَ» كاف تشبيه در محل رفع است يعنى چنان كه پروردگارت فرعون و پيروانش را به هلاكت رساند آباديهاى ستمكاران را هم نابود مى كند.

وَ هِيَ ظالِمَةٌ حال براى «قرى» است. «أَلِيمٌ شَدِيدٌ»: مؤاخذه پروردگار براى شخص مورد مؤاخذه بسيار دردآور و سخت است. با اين جملات خداوند سبحان هشدار مى دهد كه سرانجام ستمكارى بسيار وخيم است براى مردم آباديهاى ستمكار و يا هر كسى كه به خود يا غير خودش ستم كند. «إِنَّ فِي ذلِكَ»: اشاره به سرگذشت امّتهايى است كه بر اثر گناهانشان به هلاكت رسيده اند و خداوند داستانهاى آنان را حكايت كرده است.

«لَآيَةً» نشانه عبرت و پند گرفتن است. «لِمَنْ خافَ»: براى كسى كه ترس داشته باشد، زيرا نگاه مى كند به آنچه خداوند در دنيا بر گناهكاران روا داشته، و اين خود نمونه اى است براى گرفتارى آنها در آخرت. وقتى گنهكار شدّت و سختى كيفر دنيوى را ببيند، بيشتر به سختى كيفر اخروى پى مى برد و اين لطفى است از خداوند براى او، زيرا اين عبرت گرفتن باعث افزايش بيم و خوف او از عقوبت الهى

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 169

مى شود، و به همين معناست گفتار خداوند: إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى «1».

«ذلِكَ» اشاره به روز قيامت است كه عبارت: عَذابَ الْآخِرَةِ بدان دلالت دارد.

«النَّاسُ» مرفوع است به وسيله اسم مفعول كه «مَجْمُوعٌ» باشد چنان كه با فعل مجهول آن رفع داده مى شود.

«يجمع له النّاس»: معناى آيه: قيامت روزى است كه وعده گاه تمام مردم است، و اين صفت لازم آن است. «وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ»: روزى كه همه خلايق در آن حضور دارند و هيچ كس غايب نيست. مثل قول شاعر:

فى محفل من نواصى النّاس مشهود «2»

(منظور از «مشهود»، مجلسى است كه تمام بزرگان در آن حضور داشتند) «لِأَجَلٍ» بر يك مدت معين، و نيز آخر آن به كار مى رود. از اين رو، مى گويند: انتهى الاجل (مدت به پايان رسيد) و بلغ الأجل آخره (پايان مدت فرا رسيد)، حل الاجل مدت معين، سر رسيد. فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ: هر گاه آخر مدت معين فرا رسد، منظور از «عد» نفس مدت است، نه آخر آن، و معناى آيه اين است: عذاب را تأخير نمى اندازيم مگر تا انتهاى مدت مشخص، بنا بر اين مضاف حذف شده است.

يَوْمَ يَأْتِ بدون «ى» خوانده شده مثل قول عربها: «لا أدر» كه به سبب كسره از «ى» مستغنى شده اند، و فاعل «ياتى» اللَّه است نظير: هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ «3» وَ جاءَ رَبُّكَ «4» و نيز دليل بر اين ادّعا، قرائت: «و ما يؤخره» با «ى» و كلمه «باذنه» مى باشد. و مى توان گفت: فاعل «يأت» ضميرى است كه به «يوم» بر مى گردد مثل:

__________________________________________________

1- نازعات/ 26.

2- اولش:

و مشهد قد كفيت الغائبين به.

معنا: چه بسيار مجلسى كه معمولا بزرگان مردم در آن حضور داشتند و بسيار بود كه در آن مجلس تنها حضور من كفايت مى كرد.

3- بقره/ 110.

4- الفجر/ 22.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 170

هل ينظرون الا ان تأتيهم «1» الساعة.

لا تَكَلَّمُ در اصل تتكلّم بوده، و ظرف (يوم) منصوب به «تكلم» است. منظور

از «آمدن روز قيامت» آمدن هول و هراس و سختيهاى آن است.

فَمِنْهُمْ ضمير به اهل موقف بر مى گردد و خود آنها ذكر نشده اند، زيرا مرجع ضمير معلوم و مشخص بوده است.

[سوره هود (11): آيات 106 تا 110] ..... ص: 170

اشاره

فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ (106) خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ (107) وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ (108) فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ كَما يَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ (109) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ (110)

ترجمه: ..... ص: 170

آنان كه بدبخت شدند در آتشند و براى آنها ناله و فريادهاى طولانى است. (106)

جاودانه در آن خواهند ماند، تا آسمان ها و زمين بر پاست، مگر آنچه را كه پروردگارت بخواهد، كه پروردگارت آنچه را اراده كند انجام مى دهد. (107)

اما كسانى كه در سعادت بودند در بهشت جاودانه خواهند بود، تا آسمانها و زمين برجاست، مگر آنچه

__________________________________________________

1- در قرآن زخرف/ 66 الّا الساعة أن تأتيهم آمده است. تصحيح استاد گرجى پاورقى ص 166. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 171

پروردگارت بخواهد كه بخششى است قطع ناشدنى. (108)

بنا بر اين، شك و ترديدى در معبودهايى كه آنها مى پرستند به خود راه مده، آنها فقط همان گونه اين معبودها را مى پرستند، كه پدرانشان، قبلا مى پرستيدند، و ما نصيب آنها را بى كم و كاست خواهيم داد. (109)

ما، كتاب آسمانى به موسى داديم، امّا در آن اختلاف افتاد، و اگر فرمان قبلى پروردگارت نبود، در ميان آنها داورى مى شد، و آنها در شكّى آميخته با سوء ظن و بدبينى اند. (110)

تفسير: ..... ص: 171

«زفير» بيرون آوردن نفس، و «شهيق» فرو بردن آن است: (دم و بازدم)، شمّاخ، شاعر عرب:

بعيد مدى التطريب اول صوته زفير و يتلوه شهيق محشرج «1»

ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ منظور آسمانها و زمين تبديل يافته است يعنى آسمانها و زمين آخرت براى هميشه آفريده شده است. توضيح اين كه هر چه بر فراز قرار دارد آسمان است، بنا بر اين براى اهل آخرت نيز آسمانى وجود دارد.

بعضى گفته اند اين عبارت كنايه از ابديت است، مثل قول عرب: ما لاح كوكب و ما اقام ثبير و رضوى: تا مدتى كه ستاره اى مى درخشد، و مادامى كه كوه ثبير (در مكه)

و كوه رضوى (در مدينه) پا برجاست و جز اينها از عباراتى كه ابديت و جاودانگى را مى فهماند.

إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ اين جمله، از خلود در عذاب آتش و از خلود در نعمتهاى بهشتى استثنا شده است، زيرا عذاب اهل جهنم، تنها به آتش نيست بلكه به عذابهاى گوناگون گرفتارند و سخت ترين اين عذابها عبارت است از خشم خداوند و اهانت

__________________________________________________

1- برد آوازش طولانى است، اول آن را به زفير شروع مى كند و به دنبالش بازدم مى آورد كه صدا را در حلق و اندرون خود مى پرورد. شاعر، خر وحشى را در طول نفس و حسن صوت مى ستايد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 172

او به آنها و نيز براى اهل بهشت لذتهايى بالاتر از بهشت است كه بزرگترين آنها، رضوان خدا و توجه كريمانه او مى باشد، (بنا بر اين اشكالى در استثناى از خلود حتمى كه قبلا بيان شده پيدا نمى شود).

بعضى گفته اند: مقصود، استثناى از «خلود اهل شقاوت» آن است كه هر كس را خدا بخواهد، به سبب يگانه پرستى و ايمانش از جهنّم بيرون مى آورد و به بهشت داخل مى كند تا در مقابل طاعاتى كه انجام داده، پاداش وى را بدهد، بنا بر اين «ما» به معناى «من» خواهد بود، چنان كه در كلام عرب آمده است: سبحان ما سبحت له:

پاك و منزّه است كسى كه او را تسبيح مى گويم. اين سخن را وقتى مى گويند كه صداى رعد را مى شنوند، و مثل قول خداوند: سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ «كسانى كه در آسمانها و زمينند خداى را تسبيح مى گويند». (حشر/ 1 و صف/ 1).

و در جمله: «الَّذِينَ سُعِدُوا» مراد از استثنا، سعادتمندانى

هستند كه از جهنم (به دليل لطف خدا و ايمان و آنچه قبلا گفته شد) به سوى بهشت منتقل مى شوند، و معناى آيه اين است كه اشخاص خوشبخت هميشه در بهشت اند مگر آن مدّتى كه خدا خواسته كه قبل از دخول در بهشت آنها را به خاطر گناهانشان به جهنم برده است. بنا بر اين «ما» در اين جمله به معناى خودش و استثنا هم از زمان است، در حالى كه استثنا در جمله اول از اشخاص بود (و «ما» به معناى «من»).

قتاده مى گويد: خدا خود بهتر مى داند امّا براى ما گفته است كه گروهى از مردم به سبب گناهانشان در آخرت بر اثر عذاب آتش رنگ بشره آنها تغيير مى كند و سپس خداوند تفضّل مى كند و آنها را داخل بهشت مى گرداند، اين گروه، اهل جهنّم، ناميده مى شوند و اينها كسانى اند كه وعده عذاب درباره شان تحقق يافته و سپس به سبب شفاعت از آن خارج شده اند.

سُعِدُوا با قرائت ضمّ سين معنايش اين است كه خدا او را سعادتمند ساخته، و با

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 173

قرائت فتح سين لازم خواهد بود مثل: سعد الرجل فهو سعيد و از اين قبيل است:

حزن الرّجل و حزنته كه هم لازم و هم متعدى هر دو به كار مى رود.

عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ بخششى كه قطع شدنى نيست بلكه تا بى نهايت ادامه دارد.

پس از آن كه خداوند متعال سرگذشت كفّار و بدبختيهاى آنها را بيان فرمود به تكليف پيامبر درباره آنها پرداخته و مى فرمايد:

فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ پس از اين داستانها كه براى تو درباره سوء عاقبت بدكاران نقل كرديم ديگر هيچ شك و ترديدى نيست كه

بر سر مشركان زمان همان آيد كه بر پيشينيانشان آمد و اين سخن را خداوند به منظور تسلّاى خاطر پيامبر به انتقام از آنها و تهديدى براى كفّار بيان فرموده است.

ما يَعْبُدُونَ إِلَّا كَما يَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ اينها هم در شرك آوردن به خدا مثل پدرانشان هستند و چون از اين جهت با آنها يكسانند از نظر كيفر و عقوبت نيز با آنها يكى خواهند بود. اين جمله مستأنفه است و به عنوان علّت نهى از شك آورده شده است.

وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ ما نصيب آنها را از عذاب به طور كافى مى دهيم چنان كه به پدران آنها داده ايم.

فَاخْتُلِفَ فِيهِ بعضى به تورات ايمان آوردند و بعضى به آن كافر شدند چنان كه درباره قرآن نيز چنين شد.

وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ اگر اين نبود كه خدا وعده مهلت به گناهكاران تا روز قيامت داده است، لقضى بينهم: ميان قوم موسى، يا قوم خودت داورى مى شد. اين جمله نيز براى دلدارى پيامبر بيان شده است.

[سوره هود (11): آيات 111 تا 113] ..... ص: 173

اشاره

وَ إِنَّ كُلاًّ لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ إِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (111) فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (112) وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (113)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 174

ترجمه: ..... ص: 174

پروردگار تو اعمال هر يك را بى كم و كاست به آنها خواهد داد، او به آنچه كه عمل مى كنند آگاه است. (111)

بنا بر اين همان گونه كه فرمان يافته اى استقامت كن، و نيز كسانى كه با تو، به سوى خدا آمده اند. و طغيان نكنيد كه خداوند آنچه را انجام مى دهيد مى بيند. (112)

و تكيه بر ظالمان نكنيد كه موجب مى شود آتش شما را فرو گيرد، و در آن حال جز خدا ولى و سرپرستى نخواهيد داشت و يارى نمى شويد. (113)

تفسير: ..... ص: 174

وَ إِنَّ كُلًّا تنوين عوض مضاف اليه است: «كلّهم»: تمام آنها كه در تورات اختلاف كردند.

لَيُوَفِّيَنَّهُمْ جواب است براى قسم محذوف، و لام در «لما» براى آماده كردن زمينه قسم است، و «ما» زايده، و معناى جمله اين است: به خدا سوگند كه پروردگار تو تمام كارهاى آنها را از زشت و زيبا و كفر و ايمان، به آنها برمى گرداند. به تخفيف نيز خوانده شده است: وَ إِنَّ كُلًّا بنا بر اين كه «ان مخفّفه» به اعتبار اصلش كه ثقيله بوده، عمل مى كند. يك قرائت هم اين است كه «لمّا» را با تشديد خوانده اند، خواه اين كه «إنّ» را ثقيله بخوانند يا خفيفه، ولى اين قرائت در هر دو صورت، از ديدگاه نحويان با اشكال مواجه است زيرا جايز نيست كه در اين آيه «لمّا» را به معناى وقت و يا به معناى نفى، بگيريم و نيز نمى توانيم به معناى «الّا» بگيريم چنان كه در اين عبارت هست: نشد تك اللَّه لمّا فعلت و الا فعلت، تو را به خدا سوگند مى دهم كه حتما اين كار را انجام دهى. «1»

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 175

بهترين

راه براى توجيه اين قرائت آن است كه لمّا در اصل «لمّا» بوده مثل أَكْلًا لَمًّا «2» و سپس وقف شده، و در حالت وصل نيز بر طبق اصل خوانده شده است، و معناى جمله اين است: تمام آنها جميعا، مثل: فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ. «3»

مى توان گفت: «لمّا»، مصدر بر وزن «فعلى» است «دعوى» و «شروى». «4»

فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ بر راه راست و بدون انحراف هم چنان كه مأمور شدى استقامت كن.

وَ مَنْ تابَ مَعَكَ اين جمله عطف است بر ضمير مستتر در فعل «استقم» و چون ميان معطوف (اسم ظاهر) و معطوف عليه (ضمير مستتر) به وسيله جمله: كَما أُمِرْتَ فاصله شده، اين عطف مانعى ندارد و لازم نيست كه ميان آنها ضمير منفصل فاصله واقع شود. معناى جمله اين است: تو استقامت داشته باش و هر كس از كفر، توبه كند و با تو ايمان بياورد نيز با استقامت باشد.

وَ لا تَطْغَوْا از حدود الهى خارج نشويد. «إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»: كه او به آنچه شما انجام مى دهيد آگاه است و شما را به آن مجازات مى كند. از امام صادق عليه السّلام نقل شده است: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ»: از خدا بخواه كه درست تصميم بگيرى. «5» و از ابن عباس نقل شده است: آيه اى با مشقّت تر از اين آيه بر رسول خدا نازل نشد و به همين دليل حضرت فرمود:

شيبتنى هود و الواقعة و اخواتها

: مرا سوره هود، و واقعه و نظاير اينها پير كرد.

__________________________________________________

1- لمّا فعلت به معناى الّا فعلت است و جمله دوم تفسير و هم تأكيد جمله اول است- م.

2- فجر/ 19.

3- حجر/ 30.

4- مثل و مانند.

5-

عن الصادق عليه السّلام:

فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ اى: افتقر الى اللَّه بصحة العزم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 176

وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا به كسانى كه اهل ستمگرى و بيدادگرى هستند، ميل و رغبتى نداشته باشيد. نهى در اين آيه كسانى را كه با ستمكاران در ستمگرى شركت دارند، يا از عمل آنها اظهار رضايت كنند، يا با آنها همراهى كنند، يا با آنها رفاقت داشته باشند و يا با آنها با تعارف و چرب زبانى رفتار كنند، همگى را در برمى گيرد.

حسن بصيرى مى گويد: خداوند در اين آيه، حقيقت دين دارى را ميان دو «لا» قرار داده: «لا تَطْغَوْا» و «لا تَرْكَنُوا». در حديث است كه:

من دعا لظالم بالبقاء فقد احبّ ان يعصى اللَّه فى ارضه

«كسى كه براى باقى ماندن شخص ستمگرى دعا كند، دوست مى دارد كه در روى زمين معصيت خداوند واقع شود.»

وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ اين جمله حال از فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ مى باشد: شما را آتش فرا مى گيرد در حالى كه به اين وضع دچار هستيد، يعنى غير او يار و ياورى نداريد كه بتواند شما را از عذابش رهايى بخشد، و او هم شما را يارى نمى كند.

[سوره هود (11): آيات 114 تا 116] ..... ص: 176

اشاره

وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ (114) وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (115) فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كانُوا مُجْرِمِينَ (116)

ترجمه: ..... ص: 176

و نماز را در دو طرف روز و پاسى از شب بپاى دارد كه كارهاى نيك بديها را از بين مى برد، اين، ياد آورى است براى اندرزگيران. (114)

شكيبا باش كه خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند. (115)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 177

پس چرا در ميان بازماندگان گذشتگان، جز افراد كمى از آنها، كه نجاتشان داديم افرادى نبودند كه از فساد و تباهى در روى زمين جلوگيرى كنند؟ و آنان كه ستم كردند، پيروى از لذّتهايى كردند كه بدانها سرگرم شده و مردمى بدكار و مجرم بودند. (116)

تفسير: ..... ص: 177

طَرَفَيِ النَّهارِ بامدادان و شامگاهان. وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ: ساعتهايى از شب، منظور ساعتهاى نزديك به آخر شب است: «ازلفه» «قربه»: نزديك آن، شد،.

مراد از «صلوة الغدوه»، نماز صبح، و «صلوة العشية»، نماز مغرب، و «صلوة الزّلف» نماز عشاست.

علت اين كه ظهر و عصر را نگفته اين است كه آن دو تا به تبعيّت از طرف آخر روز ذكر شده، چون وقت آنها، بعد از زوال خورشيد و به آخر روز نزديكتر است، و خداوند سبحان هم جاى ديگر مى فرمايد: أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ: «نماز را بپاى دار از زوال خورشيد تا پاسى از شب»، (اسراء/ 78) و «دلوك» همان زوال است.

«وَ زُلَفاً» هم چنان كه با ضم اول و فتح دوم است، به ضمّتين نيز خوانده شده است.

إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ بعضى در معناى اين جمله گفته اند: نمازهاى پنجگانه گناهانى را كه در فاصله زمانى ميان آنها انجام مى شود، از بين مى برد، زيرا «حسنات» معرفه به «ال» است و نماز هم قبلا ذكر شده است. (پس مراد از حسنات همان نماز است). على

عليه السّلام از پيامبر نقل مى كند: اين آيه اميدوار كننده ترين آيه در قرآن است:

ارجى آية في كتاب اللَّه هذه الآية.

بعضى ديگر در معناى اين جمله گفته اند: كارهاى نيك به روح انسان، آن چنان لطافتى مى بخشد كه او را وادار به ترك بديها مى كند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 178

ذلِكَ اشاره است به: «فَاسْتَقِمْ» و كلمات بعد از آن. «ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ»: و آنچه بيان كرديم پندى است براى پندگيران. «وَ اصْبِرْ» شكيبا باش تا بتوانى آنچه مأمور شدى انجام دهى و آنچه از آن نهى شدى ترك كنى، زيرا خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.

اين آيات كه ذكر شد، مشتمل است بر مطالب ذيل: استقامت و پايدارى، به پاى داشتن نمازها، خوددارى از طغيان و سركشى و پناه بردن به ستمگران و تمايل به آنان، و ديگر طاعتها.

فَلَوْ لا كانَ چرا چنين نيست. «مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ» از ملتهاى پيش از شما، صاحبان فضل و نيكى. و اين كه فضل وجود را «بقيه» گفته اند به اين است كه انسان معمولا آنچه را خوبتر و بهتر است براى خود ذخيره و نگهدارى مى نمايد، و از اين رو، «بقيه» الگو، و نمونه خوبى و فضيلت شده است، در مثال مى گويند: فلان من بقية القوم: فلانى از بهترين قوم است و گاهى «بقيه» در معناى «بقوى» به كار مى رود، و بنا بر اين معناى عبارت اين خواهد بود: كه چرا از ميان آنها كسانى يافت نمى شوند كه به نفسها و روحيه هاى خود جاودانگى دهند و آن را از خشم و عذاب خداوند حفظ كنند.

إِلَّا قَلِيلًا استثناى منقطع است: به جز اندكى. «مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ». «من» «1» بيانيه است.

وَ

اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيهِ منظور از ستمكاران، كسانى هستند كه ترك مى كنند نهى از منكر را: اينها دنبال تنعّمات و لذتهايى رفتند كه به آن عادت داشتند و در طلب اسباب عيش و نوش و زندگانى لذّت بخش بودند و ما سواى آن را ترك كردند.

__________________________________________________

1- اوّلى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 179

[سوره هود (11): آيات 117 تا 123] ..... ص: 179

اشاره

وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ (117) وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ (118) إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (119) وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (120) وَ قُلْ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنَّا عامِلُونَ (121)

وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (122) وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (123)

ترجمه: ..... ص: 179

و پروردگار تو چنان نيست كه آباديها را به ظلم و ستم نابود كند در حالى كه اهل آنها در صدد اصلاح بوده باشند. (117)

اگر پروردگار تو مى خواست همه مردم را يك امّت قرار مى داد، اما آنها همواره مختلفند. (118)

مگر كسانى را كه پروردگارت رحم كند، و به همين منظور آنان را آفريد، و سخن پروردگارت قطعى است كه:

دوزخ را از جنّ و انس پر خواهم كرد. (119)

و ما سرگذشت تمام پيامبران را بر تو، بازگو كنيم تا دلت را بدان محكم و استوار سازيم، و در ضمن اين، حقيقت، و اندرز و ياد آورى براى مؤمنان به سوى تو آمده است. (120)

و به آنان كه ايمان نمى آورند بگو: هر چه در توان داريد انجام دهيد، ما نيز عمل مى كنيم. (121)

و انتظار كشيد، كه ما نيز منتظريم. (122)

و غيب آسمانها و زمين ويژه خداوند است و همه كارها به او باز مى گردد، پس او را پرستش كن و بر او توكّل نما و

پروردگارت، از كارهايى كه انجام مى دهيد غافل نيست. (123)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 180

تفسير: ..... ص: 180

«كان» در اين جا به معناى: «صح» و «استقام» مى باشد يعنى درست است، و «لام» براى تأكيد نفى، و «بِظُلْمٍ» حال از فاعل و معناى جمله اين است: در حكمت الهى محال و نادرست است كه خداوند ظالمانه آباديهايى را كه هلاك سازد، در حالى كه اهالى آن سرزمينها مردمى نيكوكار باشند. اين جمله را خداوند به منظور پاك و منزّه ساختن ذات خود از ظلم و ستم بيان و اعلام كرده است كه هلاك ساختن نيكوكاران ستمكارى مى باشد. بعضى گفته اند: مراد از ظلم، شرك است: خداوند ملّتهايى را به دليل مشرك بودنشان به هلاكت نمى رساند، در صورتى كه نيكوكار باشند و در معاشرتهايشان حق را رعايت كنند و بجز شرك، فساد ديگرى نداشته باشند.

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ اگر پروردگارت مى خواست مردم را وادار مى كرد كه همه شان يك امّت و يك ملت كه همان اسلام است باشند، امّا چنين نكرد بلكه دست آنها را باز گذاشت و به آنها اختيار داد تا در اعمالشان استحقاق اجر و مزد پيدا كنند، بنا بر اين بعضى از آنها حق را برگزيدند و بعضى هم باطل را و بالاخره راههاى مختلف در پيش گرفتند و هميشه با يكديگر اختلاف دارند، جز عده اى كه خداوند آنها را هدايت و به آنان لطف فرموده كه بر دين حق اتّفاق دارند و هيچ گونه اختلافى ندارند.

«وَ لِذلِكَ» اشاره است به آنچه سخن اول بر آن دلالت مى كند، يعنى به منظور همين تمكّن و اختيارى كه مردم از آن استفاده كرده و راههاى مختلف را برگزيدند، خداوند آنها

را آفريده است، تا آنهايى كه به سبب حسن انتخابشان حق را برگزيدند مأجور و مثاب باشند.

وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ مراد سخنى است كه خداوند به فرشتگان فرمود: من دوزخ را از تمام جنّ و انس پر مى كنم. «و كلا» تمام داستانها را براى تو بازگو مى كنيم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 181

مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ جمله بيان براى «كلّا» است، و ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ «بدل از «كلّا» مى باشد، و جايز است كه معناى عبارت اين باشد: هر نوع از انواع داستانها را با اسلوبهاى مختلف براى تو، بيان مى كنيم. «ما نُثَبِّتُ» مفعول «نَقُصُّ» و معناى تثبيت فؤاد افزايش يقين و طمأنينه قلب پيامبر است، زيرا بسيارى دليل، هر چه بيشتر باعث تثبيت و تسكين دل مى شود. و جاءك في هذه: در اين سوره يا در اين داستانها كه براى تو بيان كرديم چيزهايى آمده است كه حق و موعظه و تذكّر است.

اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ بر حالتى كه بر آن هستيد. إِنَّا عامِلُونَ ما نيز كار خود را انجام مى دهيم.

وَ انْتَظِرُوا شما براى ما منتظر حوادث باشيد، انّا منتظرون: ما منتظريم كه آنچه خدا بيان فرموده، يعنى گرفتاريهايى كه بر امثال شما وارد شده بر شما نيز وارد شود.

وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هيچ غيبى بر خدا پوشيده نيست، پس كارهاى شما بر او مخفى نخواهد بود. و تمام امور به سوى او باز مى گردد، پس اى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله خداوند، از آنها به خاطر تو انتقام مى گيرد، فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ: بنا بر اين او را عبادت كن، و به او توكّل كن، كه او تو را يارى مى كند و از

شرّ آنها رهايت مى سازد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 182

سوره يوسف عليه السّلام ..... ص: 182

اشاره

اين سوره مكّى و تعداد آياتش به اجماع يكصد و يازده آيه است.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص: 182

در فضيلت آن در حديث نبوى از ابىّ نقل شده: به بردگانتان سوره يوسف عليه السّلام را بياموزيد زيرا هر مسلمانى كه آن را بخواند و به خانواده و بردگانش ياد دهد، خداوند سختيهاى مرگ را بر او آسان سازد، و به او نيرويى دهد كه هيچ گونه حسدى نسبت به مسلمانى نداشته باشد. «1» و از امام صادق عليه السّلام نقل شده است: هر كس اين سوره را در هر شب بخواند خداوند در روز قيامت او را در حالى محشور كند كه زيبايى چهره اش همانند زيبايى يوسف باشد و او را ترس و وحشتى نرسد، و از برگزيدگان بندگان صالح خدا باشد. «2»

[سوره يوسف (12): آيات 1 تا 5] ..... ص: 182

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ (1) إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (2) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ (3) إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ (4)

قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (5)

__________________________________________________

1- علّموا ارقائكم سورة يوسف عليه السّلام فأيّما مسلم تلاها و علّمها اهله و ما ملكت يمينه هوّن اللَّه عليه سكرات الموت و اعطاه القوّه ان لا يحسد مسلما.

2-

من قرأها في كلّ ليلة بعثه اللَّه يوم القيامة و جماله مثل جمال يوسف عليه السّلام و لا يصيبه فزع و كان من خيار عباد اللَّه الصالحين.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 183

ترجمه: ..... ص: 183

الف، لام، راء، اينها آيه هاى كتاب روشنگر است. (1)

براستى كه ما آن را قرآن عربى نازل كرديم به اميد اين كه شما در آن بينديشيد. (2)

ما از طريق وحى كردن اين قرآن به تو، بهترين سرگذشتها را برايت بازگو مى كنيم، هر چند، پيش از اين از بى خبران بودى. (3)

هنگامى كه يوسف به پدرش گفت: من يازده ستاره و خورشيد و ماه را در خواب ديدم كه مرا سجده مى كردند. (4)

گفت:

پسرجان! خواب خودت را براى برادرانت نقل مكن، كه برايت نقشه اى خطرناك مى كشند، براستى كه شيطان براى انسان دشمن آشكارى است. (5)

تفسير: ..... ص: 183

الْكِتابِ الْمُبِينِ كتابى كه امرش در معجزه آوردن، روشن است، يا اين كه خود بيان مى كند كه از نزد خداست نه از نزد بشر، يا اين كه روشن و آشكار است و معانى آن، بر عرب زبانها پوشيده نيست، چرا كه به زبان آنها نازل شده است. (در جاى ديگر مى فرمايد):

وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا «اگر اين كتاب را قرآن نارسايى قرار مى داديم بر شما مشتبه و نامفهوم مى شد». (فصّلت/ 44) «قصص» مصدر و به معناى (اسم مفعول)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 184

مقصوص است، مثل «نقض» و «حسب» (كه به معناى منقوض و محسوب، مى باشد) حال اگر معناى مصدرى اراده شود، مفهوم آيه اين مى شود: ما با اين سوره كه به سوى تو وحى مى كنيم بهترين داستانسرايى را برايت بيان مى كنيم، و در اين صورت «احسن» مفعول مطلق و منصوب به مصدر است، چون اضافه به مصدر شده است. مراد از بهترين داستانسرايى اين است كه با بديعترين اسلوب و نيكوترين روش و زيباترين نظم، داستانسرايى شده است. امّا اگر منظور از «قصص»

مقصوص يعنى اسم مفعول باشد معناى عبارت اين مى شود: ما براى تو از سرگذشتها بهترين احاديث را كه در باب خود بيان مى شود مى سراييم كه مشتمل بر نكته ها و حكمتها و عبرتهايى است كه در غير اينها وجود ندارد.

وَ إِنْ كُنْتَ مخفّفه از ثقيله است، و ضمير در «قَبْلِهِ» بر مى گردد، به «بِما أَوْحَيْنا» و معناى جمله اين است: سخنى است كه پيش از وحى كردن ما، تو از آن غافل بودى، و هيچ آگاهى نسبت بدان نداشتى. «إِذْ قالَ يُوسُفُ»: اين عبارت بدل از «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» و از نوع بدل اشتمال است چون زمان بيان كردن قصّه زمانى را كه داستان در آن سروده مى شود، در برمى گيرد.

يا أَبَتِ به كسر و فتح «تاء» هر دو، خوانده شده، و اين تاء علامت تأنيث است و عوض از «ياء» اضافه آمده زيرا تأنيث و اضافه، از اين جهت كه زايدند و به آخر اسم مى چسبند، با هم تناسب دارند. فتح «تاء» به اين سبب است كه در اصل «يا ابتا» بوده، الف حذف شده و فتحه به عنوان دليل بر آن باقى مانده است.

إِنِّي رَأَيْتُ از «رؤيا» به معناى خواب ديدن است. از ابن عباس نقل شده است «كه يوسف عليه السّلام شب قدر در خواب ديد كه يازده ستاره از آسمان فرود آمدند و برايش سجده كردند و نيز ديد كه خورشيد و ماه از آسمان آمدند و بر او سجده كردند، خورشيد و ماه كنايه از پدر و مادر او، و ستارگان اشاره به يازده برادرش بود».

بعضى گفته اند مراد از خورشيد پدرش و مراد از ماه، خاله اش بود، زيرا مادرش

ترجمه جوامع الجامع، ج 3،

ص: 185

راحيل از دنيا رفته بود و مى توان گفت: «واو» به معناى «مع» است: ستارگان را با شمس و قمر در خواب ديدم.

رَأَيْتُهُمْ اين جمله آغاز سخن است، بنا بر اين كه سؤالى در تقدير و اين جمله جواب آن باشد، مثل اين كه يعقوب به يوسف گفت: چگونه آنها را ديدى؟ يوسف گفت: آنها را ديدم كه براى من سجده كردند. «قال يعقوب»: يعقوب گفت: خوابت را براى برادرانت نقل مكن، حضرت يعقوب از اين ترسيد كه برادرانش بر او حسد برند و ستم روا دارند زيرا متوجّه شد كه خواب يوسف نشان دهنده آن است كه خداوند براى او شرافت و بزرگوارى دنيا و آخرت قرار داده است.

فَيَكِيدُوا فعل مضارع منصوب به «أن» است، يعنى اگر داستانت را به برادرانت بگويى با تو مكر خواهند كرد. «يكيدوا»: معناى «يحتالوا» را در بردارد. از اين رو متعدى به «لام» شده تا معناى هر دو فعل را بدهد، سپس آن را به وسيله مصدر مؤكّد ساخته و «كيدا» را ذكر كرده است. عدوّ مبين: دشمنى آشكار است.

[سوره يوسف (12): آيات 6 تا 9] ..... ص: 185

اشاره

وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (6) لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ (7) إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (8) اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ (9)

ترجمه: ..... ص: 185

اين چنين پروردگارت تو را برمى گزيند و از تعبير خوابها آگاهت مى سازد، و نعمتش را بر تو، و بر آل يعقوب تمام و كامل مى كند همان گونه كه پيش از اين بر پدرانت: ابراهيم و اسحاق تمام كرد براستى كه پروردگار تو بسيار دانا و حكيم است. (6) ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 186

به طور تحقيق در داستان يوسف و برادرانش نشانه هايى براى پرسش كننده بوده است. (7)

موقعى كه برادران گفتند: يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما محبوبترند، با اين كه ما گروهى نيرومند هستيم، به طور مسلم پدر ما در گمراهى آشكارى است. (8)

يوسف را بكشيد يا او را به سرزمينى بيندازيد تا توجه پدرتان، تنها مصروف شما باشد، و بعد از آن مردمى شايسته گرديد. (9)

تفسير: ..... ص: 186

يَجْتَبِيكَ اجتباء به معناى «اصطفاء» و برگزيدن است. احاديث به معناى «رؤى» است كه جمع «رؤيا» مى باشد: خواب و رؤيا، يا حديث نفس است و يا سخن فرشته، و يا وسوسه شيطان. تأويل رؤيا: تفسير آن و آنچه از آن فهميده مى شود، حضرت يوسف عليه السّلام در تعبير خواب و بيان كردن آن از تمام مردم آگاهتر بود. بعضى گفته اند:

«تأويل رؤيا» يعنى دانستن معانى كتابهاى الهى و سنن پيامبران. وى آنچه از معانى آنها كه بر مردم پوشيده بود براى مردم تفسير مى كرد و شرح مى داد. «احاديث» اسم جمع است براى حديث.

معناى اتمام نعمت، اين است كه خداوند براى يوسف و پدرانش نعمت دنيا را به نعمت آخرت متّصل ساخت و آنها را پيامبران و پادشاهان قرار داد و بعد آنها را به سوى نعمتهاى سراى ديگر و درجات بلند بهشت منتقل ساخت.

آلِ يَعْقُوبَ خانواده و

فرزندان اوست. در اصل «اهل» بوده چون تصغير آن «اهيل» است، ولى فقط در موردى از خانواده به كار مى رود كه داراى عظمتى باشند.

مثل «آل النّبي» و «آل الملك». «ابراهيم»: عطف بيان براى «ابويك» است.

إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ پروردگارت مى داند كه چه كسانى را برگزيند، و حكيم است در

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 187

اين كه نعمت را براى كسى كه شايسته آن است به كمال برساند.

فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ در داستان و سرگذشت آنان، «آيات» نشانه ها و دليلهايى بر حكمت خداوند وجود دارد، يا عبرتها و امور شگفت آورى براى سؤال كنندگان از اين سرگذشتها و يا نشانه هايى بر نبوّت حضرت محمّد صلى اللَّه عليه و آله وجود دارد.

لِلسَّائِلِينَ مراد يهوديانى است كه از پيامبر درباره گذشتگان سؤال مى كردند و او بدون اين كه از كسى شنيده يا در كتابى خوانده باشد بدرستى آنها را پاسخ مى داد.

روايت شده است كه يهوديان به بزرگان مشركان گفتند: از محمّد صلى اللَّه عليه و آله بپرسيد: چرا آل يعقوب از شام به مصر منتقل شدند و نيز از داستان يوسف. «آية» به نصب و رفع هر دو خوانده شده است.

لَيُوسُفُ «لام» ابتدا، براى تأكيد و تحقيق مضمون جمله مى آيد. مقصود برادران يوسف اين بود كه زيادى محبت پدر نسبت به يوسف و برادرش: «بنيامين» امرى است ثابت كه هيچ شبهه اى در آن نيست. و اين كه تعبير به «اخوه»: برادرش كردند به اين دليل بود كه هر دو از يك مادر بودند.

وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ جمله حاليه است، و مراد اين است كه پدر اين دو برادر را در دوستى بر ما برترى مى دهد با اين كه اين دو

تا كوچكند و كارى از آنها نمى آيد امّا، ما گروهى هستيم متشكل از ده نفر مرد كه پشتيبان پدريم و او را حمايت مى كنيم.

إِنَّ أَبانا لَفِي قطعا پدرمان از راه درست و حق منحرف شده است.

«العصبة و العصابة» ده نفر و بيشتر چنين گروهى را عصبه مى گويند چون به وسيله آنها كارها حل و فصل مى شود.

اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يوسف را بكشيد يا در يك زمين نامشخصى دور از آبادى او را بيندازيد. معناى نكره آوردن «ارض» همين است كه هيچ مشخصه اى نداشته و از نظرها دور باشد، و نصب آن نيز به دليل همين ابهام است، مثل ظروف مبهم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 188

يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ تا پدرتان تنها به شما توجه كند: يكپارچه به شما بنگرد و ديگرى را مورد توجّه قرار ندهد، بعضى گفته اند: از توجه به يوسف فراغت يافته، رو به شما آورد.

وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ ... و بعد از كشتن يا دور كردن يوسف از ظلمى كه نسبت به او مرتكب مى شويد در پيشگاه خدا توبه خواهيد كرد، يا اين كه دنيايتان خوب و كار و بارتان منظّم مى شود.

[سوره يوسف (12): آيات 10 تا 14] ..... ص: 188

اشاره

قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (10) قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ (11) أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (12) قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ (13) قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ (14)

ترجمه: ..... ص: 188

يكى از آنها گفت: يوسف را نكشيد، و اگر مى خواهيد كارى كنيد، او را در نهانگاه چاه بيفكنيد، تا برخى قافله ها او را برگيرند. (10)

برادران به يعقوب گفتند: پدرجان! چرا درباره يوسف به ما اعتماد نمى كنى، و حال آن كه ما، خيرخواه او هستيم؟! (11)

او را فردا با ما بفرست تا غذاى كافى بخورد، بازى و تفريح كند، و ما از او نگهدارى مى كنيم. (12)

يعقوب عليه السّلام گفت: دورى او مرا اندوهگين مى سازد، و مى ترسم شما از او غفلت كنيد، و گرگ او را بخورد. (13)

گفتند اگر او را گرگ بخورد- با اين كه ما گروه نيرومندى هستيم- در اين صورت ما حتما زيانكار خواهيم بود (ضررش به خود ما متوجه است). (14)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 189

تفسير: ..... ص: 189

گوينده اين حرف «يهودا» بود كه درباره يوسف از همه برادرانش راى بهترى داد و همو بود كه (در مصر بعد از گير افتادن بنيامين برادر اصلى يوسف) گفت: من از اين جا نمى آيم مگر پدرم اجازه دهد. «1» او به برادرانش گفت: قتل كار بزرگى است، انجام ندهيد، او را در نهانگاه چاهى بيندازيد. غيابة الجب: گودى چاه، جايى از آن، كه از ديد بيننده پنهان باشد، و تاريكتر از ته آن باشد. بعضى اين كلمه را در هر دو مورد به صورت جمع: «غيابات» خوانده اند. «الجبّ» چاهى كه سنگ چين نشده باشد. تا بعضى راهگذرها او را برگيرند.

إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ اگر مى خواهيد كارى انجام دهيد كه به مقصودتان برسيد، نظر من اين است.

ما لَكَ لا تَأْمَنَّا با دو، نون، و «لا تأمنّا» با ادغام به اشمام «2» و غير اشمام نيز خوانده شده، و معنايش

اين است: چرا از ما بر يوسف مى ترسى، و حال آن كه ما، خير او را مى خواهيم و او را دوست داريم، و درباره او، كارى را كه دلالت كند بر خلاف خير خواهى مان نسبت به او انجام نداده ايم.

يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ در هر دو فعل، با نون، و با «ى» و با جزم، و نيز در اوّلى با نون، و در دوّمى با «ى» خوانده شده، و اصل «رتعه»، به معناى فراوانى و گستردگى است. مراد از عبارت اين است: آنچه را نياز داريم تناول كنيم و ميوه ها و غير آن را فراوان بخوريم.

__________________________________________________

1- آيه 80- فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي.

2- اشمام در اصطلاح نحويان. با لب اشاره كردن به حركت حرفى است بدون اين كه صوت شنيده شود، حرف ساكن را بوى ضمّه دادن بطورى كه شنيده نشود، بهم آوردن لبها براى تلفّظ ضمّه به طورى كه ضمّه تلفّظ نشود. فرهنگ عميد. اشمام.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 190

قرائت ديگر: «يرتع» به كسر عين، و «يلعب» مجزوم، با «ى» و «نون»، در هر دو، ذكر شده است، از «ارتعى يرتعى». گفته مى شود: «رعى» و «ارتعى» مثل «شوى و اشتوى»، و گاهى مى گويند: «يرتع» مجزوم، و يا «نرتع» به كسر عين، در حالى كه فقط شتر آنها مى چرد. بنا بر اين مضاف (ابل) حذف شده است.

منظور فرزندان يعقوب، از بازى كردن، بازى مباح بوده مثل تيراندازى و مسابقه دويدن.

لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ حضرت يعقوب پيش فرزندانش براى اين كه يوسف را با خود نبرند دو بهانه آورد: يكى اين كه دورى و جدايى او باعث غم و اندوهش مى شود چون حتّى يك ساعت

طاقت تحمّل دورى اش را نداشت، دوم اين كه مى ترسيد وقتى برادران به خوردن و بازى كردن مشغول و از يوسف غافل باشند، گرگ بر او حمله كند.

لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ «لام» علامت قسم است، و إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ جواب قسم، و نيز جانشين جواب شرط است، «واو» در «وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» حاليه است: فرزندان يعقوب براى پدر سوگند ياد كردند: اگر چنان باشد كه او تصور مى كند، و مى ترسد كه در ميان مردانى چنين نيرومند برادرشان را گرگ مورد حمله قرار دهد، در اين صورت آنها مردمى خواهند بود كه از ضعف و ناتوانى در شرف هلاكت و نابودى هستند، يا مردمى خواهند بود كه سزاوار هلاكتند زيرا اميدى به آنها نيست، و يا جا دارد براى آنها آرزوى بدبختى شود، كه آنها حضور داشته باشند و زنده باشند، و گرگ يكى از آنها را بخورد.

[سوره يوسف (12): آيات 15 تا 18] ..... ص: 190

اشاره

فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (15) وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ (16) قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ (17) وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ (18)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 191

ترجمه: ..... ص: 191

وقتى كه او را با خود بردند و تصميم گرفتند كه او را در مخفيگاه چاه قرار دهند، ما به او وحى فرستاديم كه در آينده آنها را از اين كارشان با خبر خواهى ساخت در حالى كه آنان نمى دانند. (15)

شب هنگام در حالى كه مى گريستند پيش پدرشان آمدند. (16)

گفتند:

اى پدر، ما رفتيم به مسابقه و يوسف را نزد اثاثيّه خود گذاشتيم، گرگ او را خورد، ولى تو حرف ما را نمى پذيرى هر چند راستگو باشيم. (17)

و پيراهن وى را با خونى دروغين نزد پدر آوردند، گفت:

هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته است، من شكيبايى زيبا دارم و خداوند بر آنچه شما مى گوييد يار و ياور من است. (18)

تفسير: ..... ص: 191

أَنْ يَجْعَلُوهُ مفعول «اجمعوا» مى باشد، از باب «اجمع الامر و ازمعه» بر آن كار تصميم گرفت. جواب «لمّا» محذوف و تقدير اين است: فعلوا به ما فعلوا من الأذى، روايت شده است كه وقتى او را به بيابان بردند دشمنى خود را با وى آشكار ساختند، او را كتك زدند و آن گاه كه خواستند در چاهش اندازند دستهايش را بستند و پيراهنش را از تنش كندند و او را به چاه فرستادند، و چون به نيمه راه رسيده بود، وى را انداختند، چاه آب داشت يوسف در ميان آب افتاد پناه به سنگى برد و روى آن ايستاد.

روزى كه حضرت ابراهيم را برهنه و عريان در آتش افكندند جبرئيل پيراهنى از حرير بهشتى برايش آورد و بر او پوشانيد، بعدها ابراهيم آن را به اسحاق داد و از

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 192

اسحاق به يعقوب رسيد. و حضرت يعقوب آن را به

صورت دعا و حرز در بسته اى قرار داده و بگردن يوسف آويزان كرده بود. اين جا جبرئيل آمد آن را بيرون آورد و بر تن يوسف پوشانيد، و اين همان پيراهين است كه يعقوب از آن بوى يوسف را شنيد و بينا شد: هنگامى كه كاروان از مصر آمد. «1»

وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ در اين صغر سنّ خداوند به يوسف وحى كرد چنان كه به يحيى و عيسى وحى كرد.

لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا خدا به يوسف، وحى كرد تا به سرانجام كارش وى را مژده و بشارت دهد، و معناى جمله اين است كه حتما از اين گرفتارى نجات مى يابى و براى برادرانت از آنچه بر سرت آورده اند نقل خواهى كرد. وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ: در حالى كه به علت بالا رفتن موقعيت و مقامت و اين كه مدّتها از آنها دور شده اى نتوانند تو را بشناسند كه يوسف هستى، و بعضى گفته اند: معناى وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ اين است كه آنها از اين خبر نداشتند كه ما به يوسف وحى مى كنيم و او را از وحشت و تنهايى بيرون مى آوريم. آنها خيال مى كردند كه او را مونسى نيست.

وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً برادران يوسف در آخر روز، نزديكيهاى شب پيش پدرشان آمدند و شروع به گريه كردند تا به او بفهمانند كه راست مى گويند:

قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ گفتند پدر! ما رفته بوديم براى مسابقه، مسابقه دو، يا تيراندازى، در تفسير گفته شده: «ننتضل» مسابقه تيراندازى، «وَ ما أَنْتَ»: بمصدق «لَنا وَ لَوْ كُنَّا: تو اكنون به دليل علاقه اى كه به يوسف دارى اگر چه ما نزد تو، راستگو باشيم حرف ما را نمى پذيرى چه رسد

به اين كه اكنون به ما بدگمانى و اعتمادى به گفته ما ندارى.

بِدَمٍ كَذِبٍ آلوده به خون دروغى، و مى توان گفت موصوف به مصدر است براى

__________________________________________________

1- لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ، آيه 94.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 193

مبالغه مثل قول شاعر:

فهن به جود و انتم به بخل

: «1» (جواد و بخيل نگفته، تا افاده مبالغه كند)، روايت شده است كه يعقوب پيراهن را گرفت و بر روى صورتش انداخت و بقدرى گريست كه صورتش با خون پيراهن رنگين شد و گفت: به خدا سوگند تا امروز گرگى را از اين، بردبارتر نديدم كه پسرم را خورده و پيراهنش را بر تنش ندريده است. «2»

عَلى قَمِيصِهِ در محل نصب است بنا بر ظرفيّت: جاءوا فوق قميصه بدم كذب: و جايز نيست كه حال مقدّم باشد، زيرا حال از مجرور بر آن مقدّم نمى شود.

قالَ: بَلْ سَوَّلَتْ: گفت هواهاى نفسانى تان امر عظيمى را برايتان آسان نمود و آزار يوسف را در چشم شما بى اهميّت جلوه داد و اين جنايت بزرگ را درباره او مرتكب شديد.

«سول» استرخاء: سهل و آسان شمردن.

فَصَبْرٌ جَمِيلٌ كار من صبر جميل است، يا صبر جميل بهتر است، «صبر جميل»، شكيبايى است كه در آن جز به خدا شكايتى نبرند چنان كه فرمود: از پريشانى و اندوهم تنها به خدا شكوه مى برم. «3»

وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى و براى تحمّل دردى كه شما بيان مى كنيد: يوسفم از بين رفته، فقط از خداوند كمك مى خواهم.

__________________________________________________

1- زنان نسبت به او يكپارچه بخشندگى اند، و شما نسبت به او سراسر فرومايگى- م.

2-

تاللّه ما رأيت كاليوم ذئبا أحلم من هذا: اكل ابنى و لم يمزق عليه قميصه.

[.....] 3-نَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي

إِلَى اللَّهِ. آيه 86.

[سوره يوسف (12): آيات 19 تا 20] ..... ص: 193

اشاره

وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ (19) وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ (20)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 194

ترجمه: ..... ص: 194

و كاروانى فرا رسيد و آب آور خود را فرستادند، او، دلو خود را در چاه افكند، و صدا زد: مژده باد، اين كودكى است، اين مطلب را كاروانيان، به عنوان يك سرمايه از ديگران پنهان داشتند، و خداوند به آنچه كه آنها انجام مى دادند آگاه است. (19)

او را به بهاى كمى: چند درهم، فروختند و نسبت به او بى اعتنا بودند. (20)

تفسير: ..... ص: 194

«سَيَّارَةٌ» گروهى بودند رهگذر كه از ناحيه مدين به طرف مصر مى رفتند، و اين امر سه روز بعد از آن بود كه يوسف را در چاه انداخته بودند. اهل كاروان راه را گم كرده بودند و نزديك اين چاه فرود آمدند.

فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ وارد كسى است كه بر سر آب مى آيد تا براى گروهى آب ببرد:

آنها مردى را فرستادند تا برايشان آبى پيدا كند، نام او، مالك بن ذعر، بود.

فَأَدْلى دَلْوَهُ سطلش را در چاه افكند، يوسف به ريسمان چسبيد، وقتى كه آن مرد دلو را بالا كشيد ناگهان غلامى بسيار زيبا مشاهده كرد. «قالَ: يا بُشْرى »: به خودش گفت: مژده باد مرا، خوشا به حالم، (اين معنا در صورتى است كه «بشراى» با فتح «ى» خوانده شود كه گويا مرحوم مصنّف همين قرائت را پذيرفته است) امّا اگر بر طبق معمول: «يا بُشْرى » خوانده شود به اين معناست: كه آن شخص بشارت را مورد ندا قرار داد و گويا چنين گفت: اى بشارت اى خوشبختى بيا كه به وقت آمدى.

وَ أَسَرُّوهُ ضمير جمع براى تمام اهل كاروان است: از كاروانهاى ديگر اين امر را مخفى داشتند.

بعضى گفته اند: اهل كاروان امر يوسف و اين كه او را در چاه يافته اند از ديگران مخفى داشتند

بلكه مى گفتند صاحبان اين آب اين غلام را به ما سپرده اند كه در مصر برايشان بفروشيم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 195

ابن عباس مى گويد: ضمير، به برادران يوسف برمى گردد يعنى آنها به ديگران گفتند: اين غلام مال ماست و گريخته، پس از ما آن را بخريد، يوسف از ترس اين كه او را بكشند ساكت بود و هيچ نمى گفت.

«بِضاعَةً» منصوب است بنا بر حاليت: او را همچون كالاى تجارتى مخفى داشتند.

بضاعت به مالى گفته مى شود كه به منظور تجارت جدا مى شود. «وَ شَرَوْهُ»: او را فروختند، بِثَمَنٍ بَخْسٍ اى مبخوس، يعنى به قيمتى خيلى كمتر از معمول كه اين كمبود، ظاهر و آشكار بود «دَراهِمَ» درهمهاى نقره بود نه دينارهاى طلا، «مَعْدُودَةٍ»: خيلى كم بود كه شمرده مى شد و قابل وزن نبود. از ابن عباس نقل شده است كه بيست درهم بود.

وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ فروشندگان يوسف در اين امر از زاهدان بودند، يعنى كسى كه به آنچه در دست دارد تمايلى نشان نمى دهد و آن را به كمترين بها مى فروشد. و دليل عدم تمايل آنها اين بود كه او را پيدا كرده بودند و هر كس چيزى را پيدا كند به هر قيمت كه آن را بفروشد باكى ندارد، و مى توان گفت معنايش اين است كه كاروانيان او را از برادرانش خريدند و برادران درباره يوسف به قيمت او، از زاهدان بودند يعنى به يوسف دلبستگى نداشتند.

[سوره يوسف (12): آيات 21 تا 23] ..... ص: 195

اشاره

وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ

(21) وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (22) وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (23)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 196

ترجمه: ..... ص: 196

كسى كه او را در سرزمين مصر خريد، به همسر خود گفت:

وى را گرامى دار كه اميد است براى ما مفيد باشد و يا او را فرزند خود بگيريم، و اين چنين يوسف را در آن سرزمين متمكّن ساختيم، و براى اين كه تعبير خواب را يادش دهيم، و خداوند بر كار خود پيروز است امّا اكثر مردم نمى دانند. (21)

و هنگامى كه به مرحله بلوغ و قوّت رسيد، به او، حكم، و علم داديم، و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم. (22)

و آن زن كه يوسف در خانه اش بود از او تمنّاى كامجويى كرد و درها را بست و گفت بشتاب بسوى آنچه برايت مهيّاست، گفت پناه مى برم به خدا او «1» پروردگار من است مقام مرا گرامى داشته، مسلّما ستمكاران رستگار نمى شوند. (23)

تفسير: ..... ص: 196

الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ عزيز مصر، متصدى خزاين و ارزاق عمومى آن كشور بود. «2» وى «قطفير» يا «اطفير» نام داشت و نام پادشاه مصر يا فرعون آن زمان، «ريّان بن وليد» بود.

ابن عباس مى گويد: عزيز، پادشاه مصر بوده است. وقتى كه عزيز مصر يوسف را

__________________________________________________

1- معناى ديگر: عزيز مصر صاحب نعمت من است- م.

2- سمت وزارت يا نخست وزيرى فرعون را داشت، از تفسير نمونه- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 197

خريد، وى ده ساله بود و سيزده سال در خانه او اقامت داشت، و در سنّ سى سالگى ريّان بن وليد (عزيز مصر) او را به وزارت خود برگزيد، و در سى و سه سالگى خداوند به او حكمت و علم آموخت و هنگامى كه صد و بيست ساله بود از دنيا رحلت فرمود. گفته شده است: عزيز مصر او

را به چهل دينار و يك جفت كفش و دو جامه سفيد، خريد، و به همسرش گفت: «اكرمى مثويه» مقام و منزلتش را گرامى دار چنان كه خود يوسف بعدها گفت: «انه ربى احسن مثواى». معناى قول عزيز، به همسرش اين است كه با يوسف رفتار نيكو داشته باش تا از مصاحبت با ما خوشحال باشد. «عسى ان ينفعنا»: شايد به سبب شايستگى و امانت دارى اش سودى به ما برساند، و يا اين كه او را فرزند خود بگيريم و جاى فرزند خود قرارش دهيم.

عزيز اين حرفها را به اين دليل گفت كه در يوسف احساس رشادت و شايستگى مى كرد.

وَ كَذلِكَ: هم چنان كه يوسف را نجات داديم، و توجّه عزيز مصر را به او جلب كرديم، در سرزمين مصر به او قدرت بخشيديم و او را پادشاه قرار داديم تا در آن حكم براند.

وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ اين رهايى و دادن قدرت، بدين منظور بود كه به او تأويل احاديث بياموزيم.

وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ خدا آنچه را بخواهد حكم كند كسى توان جلوگيرى ندارد، يا اين كه خداوند كه بر امور يوسف تسلّط دارد او را حفظ مى كند و به ديگران واگذارش نمى كند.

در مدت زمان «اشد» اقوالى گفته اند: سن دوازده، بيست، سى و سه، و چهل سالگى و بعضى گفته اند آخرين حدّش شصت و دو سال است.

حُكْماً مراد حكمت يعنى نبوّت است، «وَ عِلْماً» آگاهى به شريعت و ديانت، و بعضى گفته اند منظور حكومت بر مردم و آگاهى نسبت به راههاى صلاح و مصلحت است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 198

وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ مقصود توجّه دادن به اين امر است كه خداوند

به حضرت يوسف به عنوان پاداش اعمال نيك و تقوا و پرهيزكارى اش علم و حكمت آموخت. از حسن نقل شده: من أحسن عبادة ربه في شبيبته آتاه الحكمة في اكتهاله:

«كسى كه در جوانى عبادت پروردگارش را نيكو انجام دهد، در پيرى به او حكمت آموزد.»

مراوده مفاعله از «راد يرود»: آمدن و رفتن، معناى عبارت اين است كه همسر عزيز مصر يوسف را با نيرنگ به خودش متوجه ساخت. يعنى كارى انجام داد كه شخص فريبكار انجام مى دهد تا طرف مقابلش را با كلك و نيرنگ گول بزند و چيزى را كه او در اختيار دارد و نمى خواهد از دست بدهد، از وى بربايد، و در اين جا منظور نيرنگها و چاره انديشيهايى است كه زليخا انجام داد تا يوسف را به كامجويى وادار سازد. «هَيْتَ لَكَ»: جلو بيا، روى بياور: به وجوه مختلفى خوانده شده: «هيت لك»: بضمّ «تاء»، «هيت لك» به كسر «هاء» و فتح «تاء» و «هئت» با همزه، و ضمّ «تاء»: آماده شدم براى تو: از «هاء يهى ء» و «لام» از متعلّقات فعل، و در اصوات براى بيان است مثل اين كه گفته است: اين را براى تو مى گويم! مَعاذَ اللَّهِ پناه به خدا مى برم پناه بردنى. «انّه» ضمير، براى شأن و حديث است.

رَبِّي، أَحْسَنَ مَثْوايَ مبتدا و خبر، و منظور يوسف از اين حرف، سخن عزيز مصر است كه به همسرش گفت: «او را گرامى دار»، پاداش سفارشهاى او اين نيست كه درباره همسر و خانواده اش بر وى خيانت كنم.

[سوره يوسف (12): آيات 24 تا 29] ..... ص: 198

اشاره

وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ

عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ (24) وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ (25) قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ (26) وَ إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ (27) فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (28)

يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئِينَ (29)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 199

ترجمه: ..... ص: 199

آن زن قصد يوسف را كرد، و او نيز اگر برهان پروردگارش را نمى ديد، قصد وى مى كرد، چنين كرديم، تا، بدى و فحشا را از او دور سازيم، چرا كه او از بندگان با اخلاص ما بود. (24)

و هر دو به طرف در دويدند و آن زن پيراهن او را از پشت پاره كرد، و در اين موقع، آقاى آن زن را دم در، يافتند، زن گفت: كيفر كسى كه نسبت به اهل تو اراده خيانت كند جز زندان و يا عذاب دردناك نيست. (25)

يوسف گفت: او مرا با اصرار به سوى خود دعوت كرد، و در اين هنگام، شاهدى از خانواده زن گواهى داد كه اگر پيراهن او از پيش رو پاره شده زن راست مى گويد و يوسف از دروغگويان است. (26)

و اگر پيراهنش از پشت سر پاره شده، زن دروغ مى گويد و او از راستگويان است. (27)

وقتى كه عزيز مصر ديد كه پيراهن يوسف از پشت سرش پاره شده، گفت اين از مكر و حيله شما زنان است

آرى نيرنگ شما بزرگ است. (28)

اى يوسف از اين موضوع صرف نظر كن، و تو اى زن نيز از گناهت استغفار كن كه از خطاكاران بودى. (29)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 200

تفسير: ..... ص: 200

هم بالامر آن كار را قصد كرد و تصميم بر انجام آن گرفت، يعنى آن زن تصميم گرفت كه با يوسف در آميزد. او نيز تصميم گرفت كه با وى در آميزد. «لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ»: جواب شرط محذوف و تقدير چنين است: لو لان ان رأى برهان ربه لخالطها: اگر يوسف برهان پروردگارش را نمى ديد با او درمى آميخت، جواب به قرينه: «وَ هَمَّ بِها» حذف شده است. مثل: هممت بقتله لولا انى خفت اللَّه كه تقديرش اين است: لولا انّى خفت اللَّه لقتلته: اگر چنين نبود كه از خدا مى ترسم او را كشته بودم. مقصود از جمله «وَ هَمَّ بِها» اين است كه نفس يوسف ميل به آميزش كرد و به دليل شهوت جوانى توجهى به زليخا كرد مثل اين كه بخواهد قصد و تصميمى بر آن بگيرد، و (اصولا) اگر چنين تمايلى كه به سبب شدّتش تصميم ناميده مى شود در آدمى وجود نداشته باشد خوددارى كننده از آن در نزد خدا ممدوح و مأجور نخواهد بود، و نيز اگر تصميم يوسف مانند تصميم زليخا مى بود باز خدا او را چنين نمى ستود: كه «او از بندگان با اخلاص ما بود». و نيز مى توان گفت معناى «وَ هَمَّ بِها» اين است: نزديك بود كه يوسف قصد آن زن كند چنان كه مى گويند: قتلته لو لم اخف اللَّه: اگر خوف خدا نمى بود او را كشته بودم.

سزاوار است كه قارى در جمله «وَ

لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» وقف كند، و سپس قرائت جمله «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» را آغاز نمايد.

كَذلِكَ «كاف» در محل نصب و به معناى: مثل ذلك التثبيت ثبتناه و يا در محل رفع است (خبر براى مبتداى محذوف) و به معناى: الامر مثل ذلك است.

لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ تا اين كه از او بدى را كه خيانت به آقايش بود، و همچنين «فحشا» را كه عبارت از زناست دور سازيم. «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ» (با كسره لام): كسانى كه براى خدا دينشان را خالص ساخته اند، و با فتحه، منظور كسانى است كه خداوند با توفيق دادنشان آنها را بر اطاعت خودش خالص ساخته است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 201

وَ اسْتَبَقَا الْبابَ آن دو به طرف در دويدند: يوسف به منظور فرار از دست آن زن، شتابان به سوى در بيرونى رفت تا خارج گردد و آن زن هم به دنبالش مى شتافت تا مانع بيرون رفتنش شود.

وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ پيراهن يوسف را از پشت گرفت و كشيد تا پاره شد، وَ أَلْفَيا سَيِّدَها دم در به شوهر آن زن، قطفير، برخوردند.

«ما» ممكن است نافيه باشد: كيفر كسى كه به همسرت خيانت كند جز زندانى شدن نيست، و مى تواند، سؤالى باشد: كيفر او چيست جز زندان؟ مثل: من فى الدّار الا زيد: چه كسى غير از زيد در خانه است؟

عَذابٌ أَلِيمٌ بعضى گفته اند ضربات تازيانه است.

وقتى كه يوسف ديد در معرض زندان و عذاب دردناك قرار گرفته و زن، واقعه را معكوس كرد لازم دانست كه از خودش رفع تهمت كند، اين بود كه گفت: «هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي»: او بود كه

پيوسته از من اين تقاضا را مى كرد، و اگر براى رفع تهمت نبود، اين حرف را نمى گفت.

وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها بعضى گفته اند: شاهدى از نزديكان آن زن كه بر ضدّ او گواهى داد پسر عمويش بود و با شوهر او دم در نشسته بود. ديگرى گفته است اين شاهد پسر خاله اش بود كه كودكى در گهواره بود. و گفته او را بدان سبب، شهادت ناميده اند كه باعث ثبوت قول يوسف و بطلان ادّعاى آن زن شد.

فَلَمَّا رَأى وقتى كه عزيز مصر (قطفير) واقعه را ديد، و فهميد كه زنش دروغ و يوسف راست مى گويد رو، به همسرش كرد و گفت: اين سخنت از مكر و فريبهاى شما زنان است، و خداوند كيد زنان را عظيم شمرده است، زيرا آنها از مردها در فريبكارى دقيقتر و در نيرنگبازى مؤثّرترند.

يُوسُفُ منادا و حرف ندا محذوف است، زيرا مناداى قريب است: «اعرض عن هذا»: از اين امر دورى كن و آن را پنهان دار و به هيچ كس مگو.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 202

وَ اسْتَغْفِرِي خطاب به زليخاست كه از اين گناهت طلب آمرزش كن كه در اين امر از گناهكارانى هستى كه عمدا گناه مى كنند. «خطأ»: عمدا گناه انجام داد.

[سوره يوسف (12): آيات 30 تا 35] ..... ص: 202

اشاره

وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (30) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ (31) قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ

عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (32) قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ (33) فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (34)

ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (35)

ترجمه: ..... ص: 202

گروهى از زنان شهر (مصر) گفتند: زن عزيز غلام خود را به كام گرفتن خويش مى خواند و در دوستى او فريفته شده، براستى كه ما او را در ضلالتى آشكار مى بينيم. (30)

پس چون همسر عزيز از نيرنگ آنها با خبر شد به سراغ آنان فرستاد و برايشان جايگاهى مخصوص آراست و به دست هر كدام كاردى (براى ميوه خوردن) داد، و آن گاه به يوسف گفت: به مجلس آنها درآى، همين كه او را

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 203

ديدند از عظمت او حيران شدند و دستهاى خودشان را بريدند و گفتند، پاك و منزّه است خدا! اين بشر نيست، بلكه اين يك فرشته اى بزرگوار است. (31)

زن عزيز مصر گفت: اين همان كسى است كه شما مرا درباره او، سرزنش كرديد و من او را به كامجوئيش دعوت كردم، امّا او خوددارى كرد، و اگر آنچه او را دستور مى دهم انجام ندهد به زندان خواهد افتاد و به طور حتم خوار و ذليل خواهد شد. (32)

يوسف گفت: پروردگارا زندان نزد من محبوبتر از آن است كه مرا به آن مى خوانند و اگر نيرنگ آنها را از من بازنگردانى قلب من به آنها مايل مى شود و از جاهلان خواهم بود. (33)

پروردگارش دعاى وى را مستجاب كرد، و مكر آنها را

از او بگردانيد، چرا كه او شنوا و داناست. (34)

بعد از آن كه اين نشانه هاى پاكى را از او ديدند در عين حال تصميم گرفتند كه وى را تا مدّتى زندانى كنند. (35)

تفسير: ..... ص: 203

وَ قالَ جمعى از زنان گفتند: «نسوة» مفرد، اسم جمع و به معناى گروه زنان است و تأنيث آن همانند تأنيث لمّه «1» غير حقيقى است. «2»

در حرف اول كلمه «نسوة» دو وجه است: كسر نون، و ضم آن. «فِي الْمَدِينَةِ» مراد «مصر» است.

امْرَأَتُ الْعَزِيزِ زن قطفير. عزيز در زبان عرب به پادشاه اطلاق مى شود، «فتيها»:

غلامش.

__________________________________________________

1- لمّه به معناى همراه يا همراهان در مسافرت، براى مفرد و جمع. پاورقى استاد گرجى.

2- به همين دليل در آيه: قالَ نِسْوَةٌ گفته شده، و دليل اين كه غير حقيقى است آن است كه مراد از اين تأنيث جمع بودن است: «كل جمع مؤنّث» و تأنيث جمع، امرى لفظى است، و چون در يك اسم، دو تأنيث جمع نمى شود، اينجا تأنيث لفظ، تأنيث معنوى (حقيقى) را باطل كرده، چنان كه گاهى در جمعهاى مذكر از قبيل «رجال» يا «اعراب» و غيره تأنيث لفظى مذكّر بودن معنوى را باطل مى كند، و حمل مى شود بر لفظ يا بر معنا، گاهى مذكّر و گاهى مؤنث آورده مى شود. با تلخيص از مجمع البيان.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 204

شَغَفَها دوستى غلام پرده دل او را پاره كرده و تا سويداى قلبش نفوذ كرده.

«شغاب»: حجاب قلب را گويند، و امّا از اهل بيت عليهم السّلام قرائت: «شعفها» با «عين» نقل شده، از فعل: «شعف البعير»: بدن شتر را به وسيله ماليدن به صمغ مخصوص به سوزش و احتراق در آورد. و امرءو

القيس چنين سروده است:

كما شعف المهنوءة الرجل الطالى «1»

(با عين بى نقطه است) «حبّا» منصوب، تمييز است. «إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ»: ما او را در اشتباه و دور از صواب مى بينيم.

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ وقتى از بدگويى و غيبت آنها و تعبيرات نادرست و اين حرفهايشان با خبر شد كه مى گفتند: زن پادشاه فريفته برده كنعانى اش شده. «أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ»: آنها را به مهمانى دعوت كرد.

وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً «متكأ» يا متكا، چيزى است كه بر آن تكيه مى كنند مثل پشتى و بالش و غير آن. هدف زن عزيز مصر، از اين هيئت لميده بر بالشهاى قيمتى و كارد به دست، آن بود كه وقتى او را ببينند مبهوت شوند و از خود فراموش كنند و دستهاى خود را ببرند. بعضى گفته اند: منظور از «متكأ» مجلس طعام است، زيرا آنها همان طور كه عادت مترفين و مردم خوش گذران است لم داده بودند، غذا و شراب مى خوردند و با هم به حرف و سخن مشغول بودند. ديگرى گفته است: منظور از «متكا» طعامى است كه قطعه قطعه مى شود زيرا معمولا كسى كه چيزى را قطع مى كند، به وسيله كارد بر آن چيز تكيه مى كند.

أَكْبَرْنَهُ اين زيبايى جامع و جمال درخشان را بزرگ دانستند و مبهوت شدند گفته اند: حضرت يوسف وقتى كه در ميان كوچه هاى مصر راه مى رفت، نور چهره او

__________________________________________________

1- مصراع اول:

أ يقتلني انّى شعفت فؤادها كما ...

و مضمونش اين است عوض اين كه او مرا بكشد، من به عشق و محبت خودم دل او را سوزاندم چنان كه مرد صاحب شتر با ماليدن روغن مخصوص بر پشت شترش، آن را به سوزش در مى آورد. در

اين شعر پريدن دل آن زن از لذّت عشق، به سوزش توأم با لذّتى كه شتر از مالش قطران احساس مى كند تشبيه شده است. مأخذ پانوشت استاد گرجى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 205

كه بر ديوارها منعكس و ديده مى شد چنان كه نور منعكس شده خورشيد در ميان آب ديده مى شود، بعضى گفته اند: يوسف، زيبايى را از جدّه اش ساره به ارث برده بود.

وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ دستهاى خود را مجروح ساختند.

«حاشا» كلمه اى كه در باب استثناء مفيد معناى تنزيه مى باشد: اساء القوم حاشا زيد، پس معناى «حاشا للَّه» برائت خداوند و تنزيه او از صفات عجز و ناتوانى، و نيز شگفتى از قدرت او بر آفرينش انسانى زيبا مانند يوسف است. و امّا اين قول خداوند: «حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ» به معناى تعجّب از قدرت خداوند بر آفرينش شخصى پاك دامن مثل اوست.

ما هذا بَشَراً از كثرت زيبايى، از او بشريت را نفى كردند و به علت آنچه در اذهان مركوز است كه از فرشته زيباتر وجود ندارد، او را از فرشتگان ذكر كردند.

قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ گفت: اين همان كسى است كه مرا درباره اش ملامت مى كرديد. علت اين كه براى اشاره به يوسف با اين كه حاضر است، با كلمه «فذلك» اسم اشاره به دور آورده و از «هذا» كه اشاره به نزديك است، دورى كرده، يكى آن است كه رفعت مقام او را در نيكى و زيبايى بيان كند و بفهماند كه چنين كسى سزاوار است كه دوست داشته و به او عشق ورزيده شود وجه ديگر اين كه مقصود همان اشاره بدور است به اين طريق: آن غلام كنعانى همان

است كه شما در ذهن خود تصوّر كرديد و مرا به آن ملامت كرديد و اگر چنان كه اكنون مى بينيد وى را تصوّر مى كرديد مرا در اين فريفتگى معذور مى داشتيد و سرزنش نمى كرديد.

فَاسْتَعْصَمَ يوسف با شدّت از اين امر خوددارى كرد چنان كه گويا در اصل تحت حفاظت خدا بود و كوشش كرد كه اين عصمت و حفاظت را افزايش دهد، و از همين قبيل است معناى «استمسك». با بياناتى كه در اعمال يوسف گذشت معلوم

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 206

مى شود كه وى از آنچه فرقه حشويه «1» به او نسبت داده و گفته اند تصميم به انجام دادن گناه گرفته بود، پاك و منزّه است.

وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ در اصل، «ما آمر به» بوده: آنچه به او دستور مى دهم، و حرف جرّ (ب) حذف شده، مثل: امرتك الخير «2» تو را به كار خير امر كردم.

«لَيُسْجَنَنَّ» حتما در زندان حبس مى شود. وَ لَيَكُوناً: مؤكّد به نون خفيفه است كه حذف و از همين جهت با الف نوشته شده است.

قالَ: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ زندان بر من آسانتر است مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ: از آنچه اينها مرا به آن دعوت مى كنند: عمل زنا. به عبارت ديگر: زندان رفتن براى من از انجام دادن معصيت دوست داشتنى تر است. روايت شده است كه وقتى زنان مصر از نزد زن عزيز بيرون رفتند، هر كدام از آنها بطور رمزى از يوسف تقاضاى ديدار مجدّد كرد «3» بعضى مى گويند: به يوسف گفتند از خانمت اطاعت كن كه مظلوم واقع شده اين قدر به او ستم مكن. بعضى «سجن» به فتح گفته اند، بنا بر مصدريت.

وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ

با اين بيان يوسف، چنان كه دأب انبياء و اولياء الهى است، به الطاف خداوندى پناه مى برد تا بتواند [در اين باره ] صبر كند.

أَصْبُ إِلَيْهِنَّ به سوى آنها ميل مى كنم. «وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ»: و از جاهلان

__________________________________________________

1- گروهى اند كه به ظواهر آيات چنگ زده و معتقد به تجسّم شده، و از فرق ضالّه اند، و سبكى در شرح اصول ابن حاجب مى گويد: حشويه از راه راست منحرف شده اند و آيات الهى را بر ظاهرش حمل مى كنند و مى گويند: مراد همين است. وجه تسميه اين فرقه آن است كه اول در حلقه درس حسن بصرى بودند و بعد كه جدا شدند و حرفهايى مى گفتند كه او نپسنديد، به شاگردانش گفت: ردّوا هؤلاء الى حشاء الحلقه: اينها را از ميان حلقه درس بيرون كنيد، به اين دليل به «حشاء» نسبت داده شده و حشويه ناميده شدند، دكتر گرجى نقل از كشّاف، اصطلاحات الفنون، 1/ 396.

2- در اصل امرتك بالخير بوده است.

3- ابو حمزه ثمالى از امام زين العابدين عليه السّلام ترجمه مجمع البيان.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 207

خواهم بود: آنهايى كه به علم خود عمل نمى كنند و يا از سفيهان و ابلهان، زيرا عاقل و خردمند، كار زشت انجام نمى دهد.

ثُمَّ بَدا لَهُمْ فاعل «بدا» ضميرى است كه مفسر آن «ليسجننّه» مى باشد: براى آنها انديشه اى ظاهر شد كه حتما او زندانى مى شود. مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ: و اين انديشه پس از آن بود كه نشانه هايى بر پاكدامنى و برائت يوسف از گناه ديدند. «حتّى حين» تا زمانى نامعيّن، و ضمير در «لهم» براى عزيز مصر، و خانواده اوست.

[سوره يوسف (12): آيات 36 تا 40] ..... ص: 207

اشاره

وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ

خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (36) قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (37) وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (38) يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (39) ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (40)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 208

ترجمه: ..... ص: 208

با يوسف دو جوان ديگر هم داخل زندان شدند، و يكى از آن دو، به او گفت: من در خواب ديدم كه از انگور خمر مى گيرم، و ديگرى گفت در خواب ديدم كه روى سرم نان مى برم و مرغان از آن مى خورند، تعبير آن را به ما بگو، چرا كه ما تو را از نيكوكاران مى بينيم. (36)

يوسف گفت: پيش از آن كه سهميّه غذايتان بيايد تعبير آن را برايتان خواهم گفت، اين، علمى است كه پروردگارم به من آموخته است. من آئين گروهى را كه به خدا ايمان نمى آورند و نسبت به سراى ديگر كافرند، ترك كرده ام. (37)

و آئين پدرانم: ابراهيم، و اسحاق و يعقوب را پيروى كرده ام، ما را نسزد كه چيزى را شريك خدا بدانيم، اين از فضل و رحمت خدا

است بر ما و بر مردم، امّا بيشتر مردم سپاسگزار نيستند. (38)

اى دو رفيق زندانى آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداى يكتاى مقتدر؟ (39)

آنچه شما غير از خدا مى پرستيد، جز نامهايى نيست كه شما خود و پدرانتان نام گذارى كرده ايد، و خداوند دليلى بر آن نفرستاده است. و فرمان جز براى خدا نيست كه دستور داده: جز او را پرستش نكنيد، آئين پايدار اين است، امّا بيشتر مردم نمى دانند. (40)

تفسير: ..... ص: 208

وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ اين دو جوان از غلامان پادشاه يعنى عزيز مصر بودند «مع» دلالت بر مصاحبت مى كند يعنى همراه يوسف داخل زندان شدند، اين دو جوان يكى نان پز عزيز بود و ديگرى شراب ساز او، كه با يوسف در يك ساعت زندانى شدند، و علت زندانى شدن آنها اين بود كه بعضى خبر داده بودند كه اين دو نفر تصميم دارند عزيز را مسموم سازند.

إِنِّي أَرانِي در خواب مى بينم، حكايت حال گذشته است. «أَعْصِرُ خَمْراً»: انگور مى فشارم، از انگور تعبير به «خمر» كرده به اعتبار اين كه سرانجامش شراب مى شود.

مِنَ الْمُحْسِنِينَ تو از كسانى هستى كه خواب را خوب تعبير مى كنند، يا به اهل

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 209

زندان نيكى مى كنند، پس به ما نيكى كن يعنى اگر دستى در تعبير خواب دارى با بيان آن اندوه را از دل ما بردار. روايت شده است كه هر وقت يكى از اهل زندان بيمار مى شد يوسف به حالش رسيدگى مى كرد و هر گاه يكى، جايش تنگ بود جايى برايش باز مى كرد و اگر نيازمند بود حاجتش را بر مى آورد.

از شعبى روايت شده است كه اين دو جوان يوسف را آزمودند: شرابى

گفت: من خواب ديدم در تاكستانى قرار دارم تاك انگورى را گرفتم سه خوشه انگور داشت آنها را كندم در جام شراب شاه فشردم و به او نوشاندم. نان پز شاه گفت: در خواب ديدم كه بالاى سرم سه سبد حمل كرده ام و در ميان آن انواع گوناگون غذا وجود دارد و در اين حال ديدم پرندگان لاش خوار از آن مى خورند. «نبئنا بتأويل ذلك»: ما را از تعبير آن آگاه كن.

وقتى كه اين دو جوان از يوسف تعبير خواب خواستند و او را به نيكى توصيف كردند، شروع به سخن كرد: در آغاز خود را به داشتن دانشى توصيف كرد كه فوق علم تمام دانشمندان است، يعنى خبر دادن از غيب، و به آنها قول داد كه وقتى بنا شد غذاى آنها حاضر شود پيش از حاضر شدن، آنها را از تعبير خوابشان خبر دهد، بعد گفت: امروز براى شما غذايى چنين و چنان مى آيد، مشخصات طعام آن روز را بيان كرد، وقتى كه غذا آمد ديدند چنان است كه او گفته (به او اطمينان بيشترى پيدا كردند) يوسف در اين جا فرصت يافت كه آنها را به ياد خداى يكتا اندازد و ايمان را بر آنها عرضه بدارد و از شرك به خدا بازشان دارد.

ذلِكُما اشاره است به تعبير خواب: اين تعبير كه گفتم و خبرى كه از آينده بيان كردم «مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي»: از علومى است كه پروردگارم به من آموخته و به سوى من وحى كرده و آن را از راه كهانت و علم ستاره شناسى نگفته ام.

إِنِّي تَرَكْتُ اين كلام را مى توانيم آغاز سخن و استيناف بدانيم، و مى توانيم بگوييم علت براى

ما قبلش هست: پروردگارم اين علوم را به من آموخت، زيرا من از

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 210

آيين شرك دورى كرده ام «اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي»: و از آيين پدرانم پيروى كردم كه دين حنيف است، نام آباء خود را ذكر كرد تا به آن دو جوان بفهماند كه او از خانواده نبوّت و معدن وحى است. يوسف، به آنها معرفى كرد كه او پيامبرى است كه به سوى او وحى مى شود، تا آنها را بيشتر در گوش دادن به سخنانش راغب كند.

ما كانَ لَنا براى ما گروه انبيا، درست نيست كه به خداوند شرك بياوريم.

«ذلك» اين چنگ زدن به توحيد و يكتاپرستى، مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ:

از فضل خداست بر ما پيامبران و پيروان آنها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ: امّا بيشتر مردم فضل خدا را سپاس نمى گذارند و به او شرك مى ورزند.

يا صاحِبَيِ السِّجْنِ منظور دو نفرى است كه در زندان همراه او بودند، «صاحبى» اضافه به «سجن» شده مثل:

يا سارق الليلة اهل الدار

، «1» همان طور كه در اين شعر «ليل» مسروق فيه است در آيه قرآن نيز «سجن» مصحوب فيه است، نه مصحوب چون مصحوب يوسف است نه خود زندان، و ممكن است مراد از صاحب، ساكن باشد: اى ساكنان زندان، مثل: اصحاب النّار و اصحاب الجنّة يعنى ساكنان آتش و ساكنان بهشت.

أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ مراد تشتّت در عدد است: آيا اين كه براى شما خدايان متعدّدى باشد كه هر كدام جداگانه شما را به پرستش خود دعوت كند، بهتر است يا اين كه پروردگارى يكتا و غالب كه شريكى در ربوبيّت نداشته باشد؟ اين ضرب المثلى است كه يوسف براى عبادت خداى

يكتا و عبادت بتها آورده است.

ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً اينها كه غير از خداى يكتا عبادت مى كنيد، چيزى نيست، مگر نامهايى خالى كه آنها را نام گذارى كرده ايد، سميته بزيد و سميته زيدا: هر دو درست است.

ما أَنْزَلَ اللَّهُ خداوند براى نام گذارى بتها دليل و برهانى نازل نفرموده است.

إِنِ الْحُكْمُ در امر دين و عبادت هيچ فرمانى جز از خدا پذيرفته نيست، در آخر،

__________________________________________________

1-

يا سارق الليلة اهل الدار يا آخذا مالى و مال جارى

اى دزد شبانه و اى كسى كه مال من و همسايه مرا مى برى از اهل خانه بترس. تصحيح استاد گرجى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 211

حكم خدا را بيان كرده است: أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ، ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ خداوند امر كرده است كه جز او را نپرستيد، و اين است دينى كه با دليل و برهان ثابت شده است.

[سوره يوسف (12): آيات 41 تا 42] ..... ص: 211

اشاره

يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ (41) وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ (42)

ترجمه: ..... ص: 211

اى دو رفيق زندانى من يكى از شما ساقى شراب براى صاحب خود خواهد بود، و امّا ديگرى به دار آويخته مى شود و پرندگان از سر او مى خورند، و اين امرى كه درباره آن از من نظر مى خواهيد، قطعى و حتمى است. (41)

و به يكى از آن دو نفر كه مى دانست رهايى مى يابد گفت: مرا نزد صاحبت يادآورى كن ولى شيطان ياد نزد صاحبش را از خاطر وى برد و در نتيجه يوسف چند سال در زندان باقى ماند. (42)

تفسير: ..... ص: 211

أَمَّا أَحَدُكُما مراد شخص شرابى است، «فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً»: به آقاى خود خمر مى نوشاند.

قُضِيَ الْأَمْرُ امرى قطعى و يقينى است، نقل شده كه آنها بعد از بيان يوسف، پشيمان شده و گفتند: هيچ در خواب نديده ايم، امّا يوسف گفت اين امر واقع شدنى است خواه قبول كنيد يا نكنيد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 212

وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا «ظنّ» اينجا به معناى «علم» است. مثل: إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ: «1» به آن يكى از دو همراهش كه مى دانست از زندان آزاد مى شوند گفت:

اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ پيش عزيز مصر ويژگيهاى مرا بيان كن و او را از حال من با خبر ساز كه: من بناحق زندانى شده ام. «فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» شيطان ياد يوسف را نزد عزيز از خاطر شرابى برد، بعضى گفته اند: شيطان ذكر خدا را در اين هنگام از ياد يوسف برد، كه كارش را به غير خدا واگذار ساخت و به مخلوقى پناهنده شد.

بِضْعَ از سه تا نه و درست ترين اقوال اين است كه هفت سال در زندان باقى ماند.

[سوره يوسف (12): آيات 43 تا 49] ..... ص: 212

اشاره

وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ (43) قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِينَ (44) وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (45) يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (46) قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَلِيلاً

مِمَّا تَأْكُلُونَ (47)

ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ (48) ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ (49)

__________________________________________________

1- الحاقه/ 20.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 213

ترجمه: ..... ص: 213

عزيز مصر گفت: من در خواب ديدم هفت گاو چاق را كه هفت گاو لاغر را مى خورند. و هفت خوشه سبز و هفت خوشه ديگر، خشك را (كه خشكيده ها را بر سبزها پيچيدند و خشكشان كردند)، اى بزرگان اگر تعبير خواب مى دانيد درباره خواب من نظر دهيد. (43)

گفتند اينها خوابهاى آشفته است و ما از تعبير اين خوابها آگاه نيستيم. (44)

و آن يكى از آن دو نفر كه نجات يافته بود- و پس از مدتى متذكر شد- گفت: من درباره تعبير اين خواب شما را خبر مى كنم، مرا به سوى اين امر بفرستيد. (45)

اى يوسف: اى مرد بسيار راستگو! براى ما درباره اين خواب كه: هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر مى خوردند، و نيز هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك، نظر بده، تا بسوى مردم بازگردم و آنها را آگاه سازم. (46)

يوسف گفت: هفت سال پيوسته كشت مى كنيد و هر چه كه از آنها مى چينيد بجز اندكى كه مى خوريد، بقيّه را در خوشه اش بگذاريد. (47)

آن گاه از پى آن سالها، هفت سال سخت بيايد كه هر چه را ذخيره كرده ايد مى خورند به جز اندكى را از آنچه كه نگهدارى مى كنيد. (48)

سپس سالى فرا مى رسد كه باران فراوان نصيب مردم مى شود و نجات مى يابند. (49)

تفسير: ..... ص: 213

امام صادق عليه السّلام چنين قرائت فرموده اند:

و سبع سنابل .... يأكلن ما قربتم لهن:

و هفت خوشه چنين و چنان كه مى خورند آنچه برايشان حاضر كرديد: وقتى كه نجات يوسف از زندان نزديك شد، عزيز مصر كه به نام ريّان بن وليد بود، خواب وحشتناكى ديد: هفت گاو چاق از ميان نهرى خشك بيرون آمدند و هفت گاو لاغر را

ديد كه گاوهاى چاق را خوردند، و نيز در خواب ديد هفت خوشه سبز را كه دانه هايشان بسته شده و هفت خوشه ديگر خشك را ديد كه هنگام درويدنش

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 214

رسيده، و اين خوشه هاى خشك بر خوشه هاى سبز پيچيد، تا آنها را نيز خشك كرد.

عزيز مصر، بزرگان و كاهنان را جمع كرد و داستان را برايشان نقل نمود، و بعد گفت:

آنچه در خواب ديدم برايم تعبير كنيد إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ اگر تعبير خواب را مى دانيد. «عبرت الرؤيا» آخر و عاقبت آن را بيان كردم. «عبرت النهر» نهر را قطع كردم: از آن گذشتم تا به آخرش رسيدم، و «لام» در «للرؤيا» يا براى بيان است مثل: وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ «1» و يا براى اين است كه هر گاه معمول بر عاملش مقدم و اين عامل در عمل كردنش دچار ضعف شود، لام، براى تقويت آن آورده مى شود، چنان كه در اسم فاعل به دليل انحطاط درجه اش از فعل، «لام» داخل مى شود: هو عابر للرؤيا و مى توان گفت: «للرؤيا» در جمله بالا، خبر كان است، مثل: كان فلان لهذا الامر» فلانى در اين كار، ورزيده است، و «تعبرون» خبر بعد از خبر، يا حال.

«عجاف» جمع «عجفا» است، و علت اين امر، با اين كه وزنهاى افعل و فعلاء، بر فعال جمع بسته نمى شود، آن است كه حمل بر «سمان» شده كه نقيض آن است و دأب علماى ادب آن است كه نظير را بر نظير و نقيض را بر نقيض حمل مى كنند.

وَ أُخَرَ يابِساتٍ و هفتاى ديگر خشك بود.

أَضْغاثُ أَحْلامٍ خوابهاى آشفته و بيهوده، و چيزهايى نظير وسوسه هاى نفسانى و

حديث نفس، و اصل «اضغاث» عبارت است از آنچه انباشته شود از آشغالهاى گياهان، و مفردش «ضغث» و اضافه به معناى «من» است: مجموعه هايى از خوابهاى آشفته، معناى آيه: اينها مجموعه هايى از خوابهاى آشفته است.

وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ پس از مدتى دراز بيادش افتاد. «أَنَا أُنَبِّئُكُمْ»: من براى تعبير اين

__________________________________________________

1- آيه 19، كشّاف در ذيل آيه مى نويسد: «فيه» براى بيان است از اين رو معلوم مى شود مصنف در اين جا «لام» را به «فيه» در آن آيه تشبيه كرده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 215

خواب از كسى شما را آگاه مى كنم كه علمش نزد اوست.

فَأَرْسِلُونِ مرا بسوى او بفرستيد تا از او بپرسم و دستور دهيد، تا از او تعبير خواب طلب كنم، او را به جانب يوسف فرستادند، آمد و گفت: «يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ»: يوسف اى بسيار راستگو. فرستاده به اين دليل به يوسف به اين عنوان خطاب كرد، كه صداقت و راستگويى او را در تعبير خواب خود و رفيقش ديده بود، و نيز به همين جهت با احتياط او را مورد خطاب قرار داد و گفت: لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ چون قطع نداشت كه پيش مردم برگردد، و ممكن بود بين راه بميرد، و نيز يقين نداشت كه آنها علم پيدا كنند. «لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ»: به اميد اين كه به فضل و موقعيت علمى تو آگاهى يابند، و به جستجوى تو در آيند و تو را از زندان رهايى دهند، از ابن عباس نقل شده است كه زندان در شهر نبود. «تَزْرَعُونَ» خبر است در معناى امر، مثل: تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ: «به خدا ايمان بياوريد و جهاد كنيد»

(صف/ 11) شاهد بر اين معنا، اين جمله از آيه است: فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ: (آن را در همان خوشه اش بگذاريد).

دَأَباً با سكون و حركت همزه، هر دو قرائت شده، و هر دو مصدر «داب في العمل» «1» و حال براى مأمورين و به معناى «دائبين» است و تقدير آن، يا «تدأبون دأبا» «2» يا به معناى: «ذوى دأب» «3» مى باشد.

فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ در همان خوشه باقى بگذاريد تا كرم زده نشود.

يَأْكُلْنَ اسناد مجازى است: در حقيقت مردم آنچه را اندوخته اند مى خورند ولى اينجا خوردن به سالهاى هفتگانه قحطى نسبت داده شد. «تحصنون» در حفظ و حصار قرار مى دهيد.

__________________________________________________

1- در آن كار جديّت و كوشش كرد.

2- مفعول مطلق نوعى. [.....]

3- مضاف حذف شده و كلمه «دأبا» منصوب به نزع خافض شده- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 216

يُغاثُ النَّاسُ از غوث يا از غيث، در مجهول گفته مى شود: «غيثت البلاد» موقعى كه سرزمينها را باران فرا بگيرد، از همين قبيل است گفتار زن اعرابى: غثنا ما شئنا.

يَعْصِرُونَ انگور و كشمش را مى فشارند و از آن شراب مى سازند. «يعصرون»:

مجهول نيز خوانده شده، از عصره: (متعدّى): آن را نجات داد، بعضى گفته اند:

معنايش «يمطرون» است: بر آنها باران مى بارد.

حضرت يوسف در تعبير خود از خوابهاى عزيز مصر، ماده گاوهاى چاق و خوشه هاى سبز را، به سالهاى فراوانى، و گاوهاى لاغر و خوشه هاى خشك را به سالهاى قحطى تعبير كرد، و پس از تعبير خواب به آنها بشارت داد كه سال هشتم با بركت و فراوانى و بسيارى نعمت، فرا مى رسد، و آنچه يوسف بيان داشت علمى بود كه از ناحيه خداوند به او وحى شده بود.

[سوره يوسف (12): آيات 50 تا 52] ..... ص: 216

اشاره

وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي

بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (50) قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (51) ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ (52)

ترجمه: ..... ص: 216

عزيز مصر گفت: او را نزد من بياوريد، اما وقتى كه فرستاده او پيش يوسف آمد، گفت: بسوى اربابت برگرد و از او بپرس: ماجراى زنانى كه دستهاى خود را بريدند چه بود، زيرا پروردگار من به نيرنگ آنها آگاه است. (50)

عزيز به زنها گفت: جريان كار شما وقتى كه يوسف را به خويش دعوت كرديد، چه بود؟ گفتند: منزّه است خدا، هيچ عيبى در او نيافتيم، همسر عزيز گفت: هم اكنون حقيقت آشكار شد: من بودم كه او را بسوى خود خواندم، و او از راستگويان است. (51)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 217

اين سخن را بخاطر آن گفتم كه بداند من در نهان به او خيانت نكردم، و خداوند نيرنگ خائنان را هدايت نمى كند.

(52)

تفسير: ..... ص: 217

يوسف عليه السّلام در پاسخ پرسش عزيز، حوصله به خرج داد، و قبل از همه، خود سؤالى در مورد آن زنان مطرح كرد تا ثابت كند تهمتى كه به او زده و به سبب آن زندانى اش كرده اند، بناحق و نارواست، و از بزرگوارى و ادب نيكوى وى بود كه در خصوص زن عزيز كه او را به مجازات و زندان گرفتار ساخته بود چيزى نگفت، بلكه به ذكر «زنانى كه دستهايشان را بريده بودند» قناعت كرد.

ما خَطْبُكُنَّ چه شده بود شما را كه يوسف را به خود دعوت كرديد، آيا تصور كرديد كه او به شما علاقه دارد؟ «قُلْنَ: حاشَ لِلَّهِ»: زنان اين عبارت را به منظور تعجّب از پاكدامنى يوسف و دورى او از هر گونه شايبه ناپاكى اظهار كردند.

الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ اكنون حق ثابت شد و استقرار يافت حصحص البعير: شتر محلّ ثفنه ها را بر زمين نهاد و

مرتّب نشست.

در مقام اثبات پاكدامنى يوسف همين كافى است كه زنان به پاكدامنى او، و عليه خودشان گواهى دهند و اعتراف كنند كه او هيچ كدام از خلافهايى را كه به او نسبت داده اند انجام نداده، زيرا آنها خصم او بودند و معمولا همين كه خصم اعتراف كند كه طرف مقابلش بر حق و خود بر باطل است، جاى سخن براى كسى نمى ماند.

ذلِكَ اين اقرار بدان سبب بود كه عزيز بداند من در نهان به حرم او خيانتى نكرده ام.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 218

بِالْغَيْبِ در محل نصب و حال است از فاعل يا از مفعول: در حالى كه من از او غايب باشم، يا او از من غايب باشد، و نيز به اين جهت بود كه بداند «خداوند، كيد و مكر خيانتكاران را به هدف نمى رساند».

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 219

جزء سيزدهم از سوره يوسف آيه 53 تا سوره ابراهيم آيه 52

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 221

[سوره يوسف (12): آيات 53 تا 57] ..... ص: 221

اشاره

وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53) وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ (54) قالَ اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (55) وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (56) وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (57)

ترجمه: ..... ص: 221

من هرگز نفس خود را تبرئه نمى كنم كه قوّه نفسانى، بسيار دستور به بديها مى دهد، مگر آنچه را كه پروردگارم رحم كند، چرا كه پروردگارم بسيار بخشنده و مهربان است. (53)

عزيز گفت: او را نزد من آوريد تا وى را براى خود برگزينم، و چون با او تكلم كرد گفت امروز تو در پيش ما داراى منزلت و امين هستى. (54)

يوسف گفت مرا به خزينه هاى اين سرزمين منصوب كن كه من نگهبان و دانايم. (55)

و اين چنين ما يوسف را در آن سرزمين قدرت داديم تا به هر گونه خواهد در كارها تصرف كند، و ما هر كه را بخواهيم به رحمت خويش مخصوص داريم و پاداش نيكوكاران را تباه نكنيم. (56)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 222

و همانا كه پاداش آخرت بهتر است براى آنها كه ايمان آوردند و تقوى پيشه مى كنند. (57)

تفسير: ..... ص: 222

وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي سرانجام يوسف فروتنى خود را در پيشگاه خدا اظهار مى دارد و بيان مى كند كه آنچه از امانت دارى در وجود اوست از توفيق و كمك خداوندى مى باشد: من نفس خويش را از لغزش و خطا تبرئه نمى كنم زيرا اصولا نفس بسيار به بدى امر مى كند، مگر بعضى از نفوس را كه خداوند به خاطر عصمتى كه به او بخشيده او را مورد رحمت خود قرار مى دهد. بنا بر اين مراد از «نفس» جنس و مراد از «ما» بعض مى باشد. مى توان گفت: مراد از «ما» زمان است: مگر در موقع رحمت پروردگارم، بعضى گفته اند اين سخن نيز از همسر عزيز است: آنچه گفتم براى اين بود كه يوسف بداند كه من در پنهانى به او دروغ نگفتم و درباره

آنچه از او سؤال شدم راست گفتم، امّا در عين حال خودم را از خيانت به او تبرئه نمى كنم زيرا هنگامى كه به او نسبت زنا دادم و زندانى اش كردم به او خيانت كردم، و منظورش معذرت خواهى از كارهايى است كه انجام داده بود.

استخلصه و استخصه به يك معناست: اين كه او را مخصوص خود قرار دهد و در تدبير امور خود به او مراجعه كند.

فَلَمَّا كَلَّمَهُ وقتى با او سخن گفت و به فضائل و امانت دارى او پى برد، زيرا از سخنان او به دانايى اش و از پاكدامنى او به امانت دارى اش پى برد. قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ گفت: تو اى كسى كه بسيار راستگويى هم اكنون در نزد ما، صاحب قدرت و مقامى و تو را در تمام امور، امين مى دانيم، و سپس گفت من دوست دارم كه خوابم را از زبان تو بشنوم. يوسف گفت: بسيار خوب. تو در خواب هفت گاو ماده را با اين اوصاف ديدى و اوصاف آنها و خوشه هايى را كه ديده بود هم چنان بيان كرد، و سپس گفت: با اين خوابى كه ديده اى بايد غلّات فراوان جمع كنى و در اين سالهاى

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 223

فراوانى كشت و زرع را گسترش دهى و انبارها بسازى تا مردم از اطراف به سوى تو آيند و از تو قوت و غذايشان را بگيرند، و از راه خريدن آذوقه، در نزد تو ثروتهايى گرد خواهد آمد كه تا كنون براى هيچ پادشاهى جمع نشده است، عزيز گفت در اين كار چه كسى به من كمك مى كند؟ يوسف گفت: «اجْعَلْنِي» ...،: انبارها و تمام مخازن كه در روى زمين دارى

به من واگذار كن، «إِنِّي حَفِيظٌ» زيرا هر چه را در اختيار من مى گذارى- از دستبرد خيانت محافظت مى كنم، و به جهات نگهدارى آن كمال آگاهى را دارم. يوسف با بيانات خود، براى عزيز، خود را به دو صفت: امانت و كفايت كه هر پادشاهى از واليان خود آنها را مى خواهد، توصيف كرد.

يوسف از عزيز خواست كه او را صاحب اختيار در اين امور قرار دهد، تا از اين طريق بتواند به اجراى احكام الهى و گسترش عدل دست يابد و حقوق را به اهلش برساند و دستوراتى را كه خداوند به عنوان پيامبر و پيشوا به او محوّل فرموده به مرحله اجرا در آورد، و نيز مى دانست كه غير او نمى تواند در اين امر جاى او را بگيرد.

اين كه يوسف پيامبر، مقام وزارت عزيز مصر را مى پذيرد، نشان دهنده آن است كه هر گاه انسان بداند كه مى تواند احكام دين را اجرا كند و حق را برقرار سازد، بدست گرفتن منصب قضاوت از سوى سلطان ستمگر جايز است، بعضى گفته اند:

پادشاه مصر در تمام احكام و فرمانهايش از يوسف تبعيت مى كرد و هر گونه رأيى كه وى مى داد، هيچ اعتراضى بر او نمى كرد.

«وَ كَذلِكَ» اين چنين به يوسف در سرزمين مصر قدرت داديم تا اين كه «يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ» هر جايى را كه مى خواست منزل و مأوا بگيرد مانعى وجود نداشت زيرا بر تمام جهات تسلّط و دسترسى داشت. «يشاء» نشاء با نون، نيز خوانده شده است.

نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا ما هر كه را بخواهيم با بخششهاى دينى و دنيايى مورد ترحمقرار مى دهيم و پاداش نيكوكاران را در دنيا ضايع نمى كنيم، همانا پاداش سراى ديگر براى

آنها نيكوتر است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 224

[سوره يوسف (12): آيات 58 تا 62] ..... ص: 224

اشاره

وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (58) وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (59) فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَ لا تَقْرَبُونِ (60) قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ (61) وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (62)

ترجمه: ..... ص: 224

برادران يوسف آمدند، و بر او وارد شدند، يوسف آنها را شناخت ولى آنان وى را نشناختند. (58)

موقعى كه بار آنها را آماده ساخت به آنها گفت (بار ديگر كه آمديد) برادر ديگرتان را كه از پدر داريد، پيش من بياوريد، آيا نمى بينيد كه من حقّ پيمانه را ادا مى كنم و من بهترين ميزبانانم. (59)

و اگر او را نزد من نياورديد، نه پيمانه اى (از غلّه) پيش من داريد و نه به من نزديك خواهيد شد. (60)

آنها گفتند با پدرش در اين باره گفتگو خواهيم كرد، حتما اين كار را انجام مى دهيم. (61)

يوسف به كارگزاران خود گفت: آنچه را به عنوان بها پرداخته اند در ميان بارهايشان بگذاريد شايد وقتى كه به خانه خويش برگشتند آن را بشناسند، و شايد باز آيند. (62)

تفسير: ..... ص: 224

وقتى يوسف در مصر به قدرت رسيد و مردم دچار قحطى شدند، جناب يعقوب فرزندان خود را جمع كرد و به آنها گفت: به من خبر رسيده است كه در مصر، غلّه

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 225

فروش مى شود و كسى كه به اين كار دست مى زند، مرد نيكوكارى است، شما آنجا برويد، آذوقه بخريد و بياوريد. فرزندان يعقوب زاد و توشه فراهم كردند و به آن سوى روان شدند، تا به مصر رسيدند هنگامى كه به نزد يوسف آمدند، وى آنها را شناخت، زيرا تمام توجّهش به آنها و شناختن آنها بود، اما ايشان او را نشناختند، چون مدتها او را نديده و معتقد بودند كه از دنيا رفته است.

وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ وقتى آنها را آماده ساخت و مركبهايشان را از آذوقه ها به اندازه اى كه درخواست كرده بودند بار كرد گفت: برادر

ديگرتان را كه از پدر داريد بايد پيش من آوريد. اينك قضيه اى را كه پيش از اين موضوع اتفاق افتاد نقل مى كنيم: روايت شده كه وقتى يوسف برادران خود را ديد گفت: شما، كه هستيد؟

گفتند: ما، ده نفر برادريم و پدرمان يكى از پيامبران الهى، يعقوب است، ما در اوّل دوازده برادر بوديم يكى از ما از دنيا رفت، يوسف گفت پس يازدهمين كجاست؟

گفتند نزد پدرمان براى دلجويى او از غم فرزند از دنيا رفته اش مانده است. اين بود كه هنگام رفتن آنها يوسف درخواست كرد: حال كه من به شما اين همه كمك مى كنم وقتى رفتيد و خواستيد دو مرتبه بياييد برادر ديگرتان را هم بياوريد «كه من در كيل و پيمانه رعايت تمام و كمال مى كنم» و به هيچ كس در هيچ مقدارى زيان نمى رسانم. «و من از بهترين مهمانداران هستم». و اگر او را نياوريد، نه در نزد من استحقاق آذوقه خواهيد داشت و نه نزديك من قربى داريد.

مجزوم بودن فعل «لا تَقْرَبُونِ» يا به اين دليل است كه عطف بر محلّ: «فَلا كَيْلَ لَكُمْ» باشد كه جواب شرط است، يعنى فان لم تأتونى به، تحرموا و لا تقربوا اگر او را نياوريد محروم مى شويد و نزديك من نخواهيد شد، و مى تواند در معناى فعل نهى باشد.

قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ با حيله، نيرنگ و فريب فرزندش را از پدر جدا مى كنيم، و ما به اين امر توانايى داريم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 226

وَ قالَ لِفِتْيانِهِ «لفتيانه» نيز خوانده شده، و هر دو، جمع «فتى» مى باشد مثل «اخوه و إخوان» كه هر دو جمع: «اخ» هستند، چيزى كه هست، «فعله» جمع قلّت، و

«فعلان» جمع كثرت است، يعنى لغلمانه الكيّالين: به پيمانه گران و ترازو دارانش گفت:

اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ آنچه به عنوان قيمت كالا و بهاى خريد غلات آورده اند، در ميان ظرفهايشان بگذاريد، منظور از «رحال» ظرفهاست از قبيل جعبه و كيسه و جز، اينها، به ظرف، و نيز جاى چيزى، «رحل» گفته مى شود، و در اصل به معناى چيزى است كه آماده جابجا شدن است.

لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها شايد بفهمند و پى به بزرگوارى ما ببرند كه هم به آنها كالا داده ايم و هم پولشان را به ايشان برگردانديم. «إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ»: اين را وقتى متوجّه خواهند شد كه به شهر و ديار خود برسند و ظرفهايشان را خالى كنند.

لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ به اميد اين كه وقتى قدر اين بخشندگى را شناختند، حق شناسى وادارشان كند كه باز بسوى ما برگردند، بعضى گفته اند: يوسف از بزرگوارى، صلاح نمى دانست كه از پدر و برادرانش قيمت و بهاى كالا و طعام بگيرد.

[سوره يوسف (12): آيات 63 تا 66] ..... ص: 226

اشاره

فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (63) قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (64) وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قالُوا يا أَبانا ما نَبْغِي هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا وَ نَمِيرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ (65) قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلاَّ أَنْ يُحاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ (66)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 227

ترجمه: ..... ص: 227

وقتى كه به سوى پدرشان برگشتند، گفتند: اى پدر به ما آذوقه ندادند، برادرمان را با ما بفرست تا پيمانه (غلّه) دريافت كنيم، و ما او را نگهدارى مى كنيم. (63)

- گفت آيا امين قرار دادن من شما را بر «بنيامين» جز به همان مقدار است كه قبلا شما را بر برادرش امين قرار دادم؟ امّا خداوند بهترين نگهدار، و او، رحم كننده ترين رحم كنندگان است. (64)

موقعى كه بارهاى خود را گشودند ديدند سرمايه هاشان به خودشان بازگردانده شده، گفتند: پدر! ما ديگر، چه مى خواهيم؟ اين سرمايه ماست كه به ما بازگردانده شده (و بار ديگر كه آنجا برويم) براى خانواده خويش موادّ غذايى مى آوريم و برادرمان را حفظ مى كنيم و پيمانه بزرگترى (بار شتر ديگرى) دريافت خواهيم كرد، و اين پيمانه اندكى است. (65)

پدر گفت: هرگز او را با شما نمى فرستم، تا اين كه پيمان مؤكّد الهى بدهيد كه به طور حتم او را پيش من بياوريد، مگر آن كه قدرت از شما سلب گردد، هنگامى كه

پيمان موثّق خود را در اختيار او گذاردند، گفت: خداوند بر آنچه ما مى گوييم وكيل است. (66)

تفسير: ..... ص: 227

مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ منظور از اين كه از پيمانه ممنوع شديم، قول يوسف است كه گفته بود: اگر برادرتان را نياورديد، نزد من پيمانه اى نداريد، چون وقتى كه منع كيل را به آنها خبر داد خود به خود آنها را از آن منع كرده است.

فَأَرْسِلْ مَعَنا پس برادرمان «بنيامين» را با ما بفرست تا با رفع مانع، پيمانه طعامى كه نياز داريم بدست آوريم: «نكتل» به «يا» نيز قرائت شده: «يكتل»: تا اين كه بنيامين

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 228

نيز پيمانه اى بگيرد و آن را با پيمانه هاى خودمان ضميمه نماييم، يا اين كه او سبب پيمانه گرفتن مجدّد ما باشد.

قالَ هَلْ آمَنُكُمْ شما را در بردن بنيامين، بر او امين نمى دانم، مگر چنان كه شما را بر برادرش يوسف امين قرار دادم، يعنى همان طور كه اين جا، مى گوييد: ما او را نگهداريم آنجا هم همين حرف را گفتيد و بعد به قول خود وفا نكرديد.

فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً توكل به خدا كرد و بنيامين را به آنها داد. «حافظا» تمييز و منصوب است مثل «للَّه دره فارسا» و مى تواند حال باشد، و «حفظا» نيز خوانده شده است. «1»

وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ خداوند ارحم الرّاحمين است به ناتوانى و پيرى من ترحم مى كند، و فرزندم را حفظ و به سوى من بر مى گرداند، و مرا يك جا به دو مصيبت «2» مبتلا نمى سازد.

وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ مراد از «متاع» ظرفهايى است كه براى آذوقه برده بودند.

وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ يحيى بن وثّاب «ردت» به كسر (راء) خوانده بنا

بر اين كه كسره دال ادغام شده و به «راء» نقل يافته (زيرا در اصل «رددت» بوده است). «ما نَبْغِي»: «ما» براى نفى است: در گفتارمان ستم نمى كنيم، يا چيزى جز اين همه احسان و اكرام كه نسبت به ما شده نمى خواهيم، بعضى گفته اند معنايش اين است: ما جز بنيامين سرمايه ديگرى از تو نمى خواهيم.

هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا جمله مستأنفه توضيح دهنده فعل: «ما نبغى» است، و جمله هاى بعد، عطف بر آن است: سرمايه ما به ما پس داده شده و به وسيله آن قدرت به دست مى آوريم، و هنگامى كه پيش عزيز مصر رفتيم براى خانواده مان

__________________________________________________

1- زجاج گفته است: حافظا، حال و حفظا تمييز است مجمع البيان.

2- فراق دو فرزند: يوسف و بنيامين- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 229

قوت و غذا تهيه مى كنيم و برادرمان را از هر بلايى كه تو تصوّر مى كنى محافظت و با حاضر ساختن او در پيش عزيز، يك بار شتر «1» اضافه بر بارهاى خودمان دريافت مى نماييم. ديگر پس از اين همه دستاوردها كه مى توانيم تمام كارهايمان را اصلاح كنيم، چه مى خواهيم؟

ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ اين كه اكنون به ما داده شده چيز اندكى است ما را كفايت نمى كند. منظورشان اين بود كه به واسطه برادرشان هم چيزى بگيرند. يا اين كه «ذلك»، اشاره به كيل بعير است «2» يعنى آن بار اضافى هم، براى پادشاه مصر چيز مهمّى نيست، بر او آسان است و از ما مضايقه نخواهد كرد.

حَتَّى تُؤْتُونِ تا اين كه چيزى از سوى خدا به من بدهيد كه به آن اطمينان كنم:

عهد شرعى كنيد يا سوگند بخوريد.

لَتَأْتُنَّنِي بِهِ جواب قسم است: تا سوگند به خدا ياد

كنيد كه حتما او را به من باز گردانيد.

إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ مگر اين كه گرفتار شويد و توان آوردن او را نداشته باشيد و يا اين كه مرگ شما فرا رسد.

فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ وقتى كه با او پيمانهاى مورد اطمينان بستند و سوگندها ياد كردند، يعقوب گفت خداوند بر آنچه مى گوييم ناظر و آگاه است: اگر بر خلاف پيمانتان رفتار كرديد حق مرا از شما خواهد گرفت.

[سوره يوسف (12): آيات 67 تا 68] ..... ص: 229

اشاره

وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (67) وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (68)

__________________________________________________

1- وسق بعير بار شتر (شصت صاع) پاورقيهاى استاد گرجى نقل از صحاح.

2- بر طبق اصل «ذلك»، اشاره به دور مى باشد نه به تفسير قبلى كه اشاره به نزديك بوده- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 230

ترجمه: ..... ص: 230

يعقوب: اى فرزندان من، همه تان از يك در وارد نشويد، بلكه از درهاى متفرّق داخل شويد و من نمى توانم در برابر خدا هيچ گونه كارى براى شما انجام دهم، فرمانى نيست جز از خداوند من بر او توكل كردم و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند. (67)

و هنگامى كه از همان طريق كه پدرشان دستور داده بود، وارد شدند، اين كار، هيچ حادثه حتمى الهى را دور نمى ساخت مگر حاجتى را كه در دل يعقوب بود بر آورده كرد، و همانا يعقوب داراى علمى بود كه ما به او آموخته بوديم، امّا بيشتر مردم نمى دانند. (68)

تفسير: ..... ص: 230

علّت اين كه يعقوب پيامبر خدا فرزندانش را دستور داد كه از يك در داخل نشوند، اين است كه آنها داراى جمال زيبا و نورانيت و قيافه هاى خوبى بودند، و در مصر شايع شده بود كه اين چند نفر نزد عزيز داراى احترام و عظمت ويژه اى هستند كه براى هيچ كس تا كنون نبوده است، لذا حضرت يعقوب از آن ترسيد كه آنها را چشم زنند.

وَ ما أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ منظور اين كه اگر خداوند بدى شما را اراده كند، دستورى كه من به شما دادم كه از درهاى مختلف وارد شويد آن را از شما دفع نمى كند و سودى برايتان ندارد بلكه ناگزير بر شما وارد خواهد شد، حكم، تنها حكم خداست.

وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ و با اين كه به همان نحو كه پدرشان امر كرده

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 231

بود، بر عزيز وارد شدند، اين كار، سودى براى آنها نداشت جز اين كه چيزى كه در دل يعقوب بود

كه به گفته خود اظهار شفقت و محبّت نسبت به فرزندانش كند آن را برآورده ساخت، عبارت: «إِلَّا حاجَةً» استثناى منقطع است به معناى: «و لكن حاجة».

وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ به يعقوب داراى يقين و معرفت به خداست. «لِما عَلَّمْناهُ»: زيرا ما به او اين علم را آموخته ايم.

[سوره يوسف (12): آيات 69 تا 76] ..... ص: 231

اشاره

وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (69) فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ (70) قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ (71) قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ (72) قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ (73)

قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبِينَ (74) قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (75) فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ (76)

ترجمه: ..... ص: 231

هنگامى كه بر يوسف وارد شد، برادرش را نزد خود خواند و گفت: من برادر تو هستم، از آنچه (در گذشته برادران) انجام مى دادند ناراحت مباش. (69)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 232

پس چون بارهاى آنها را بست، ظرف آبخورى شاه را در ميان بار برادرش قرار داد، و سپس كسى صدا زد: اى اهل قافله شما سارق هستيد. (70)

آنها، رو به او كردند و گفتند: چه چيز گم كرده ايد؟ (71)

گفتند: پيمانه ملك را و هر كس آن را بياورد يك شتر غلّه به او داده مى شود و (منادى گفت:) من ضامن هستم. (72)

گفتند به خدا سوگند شما مى دانيد كه ما نيامده ايم كه در اين سرزمين فساد كنيم و هرگز ما دزد نبوده ايم. (73)

آنها گفتند: اگر دروغ گو باشيد كيفر شما چيست؟ (74)

برادران گفتند: هر كس پيمانه در، بارش يافت شود خود

جزاى آن باشد، ما اين گونه، ستمگران را كيفر مى كنيم. (75)

در اين هنگام يوسف، پيش از بار برادرش به كاوش بارهاى آنان پرداخت، سپس آن را از بار برادرش به كاوش بارهاى آنان پرداخت، سپس آن را از بار برادرش بيرون آورد، اين چنين، ما راه چاره را به يوسف ياد داديم، او هرگز نمى توانست برادرش را مطابق آئين پادشاهى مؤاخذه كند مگر آن كه خدا بخواهد، ما درجات هر كس را بخواهيم بالا مى بريم، و بالاتر از هر صاحب علمى عالمى است. (76)

تفسير: ..... ص: 232

آوى إِلَيْهِ برادرش «بنيامين» را به خود چسبانيد، روايت شده است كه برادران به يوسف گفتند اين است برادرمان و او را آورديم. يوسف گفت: خوب كارى كرديد، آنها را فرود آورد احترامشان كرد و هر دو تا از آنها را بر سر يك سفره نشانيد، بنيامين، تنها ماند، او را هم بر سر سفره و به همراه خودش نشانيد و به وى گفت: آيا دوست دارى كه من عوض برادر از دست داده ات باشم؟ گفت: البتّه برادرى مثل شما افتخار است، امّا تو فرزند يعقوب و راحيل «1» نيستى، يوسف را گريه فرا گرفته و بلند شد دست به گردن او افكند و گفت: من برادر تو هستم غم مخور و از آنچه

__________________________________________________

1- راحيل نام زن يعقوب مادر بنيامين و يوسف بود.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 233

برادران در قبل در حق ما انجام داده اند اندوهناك مباش كه خداى تعالى به ما نيكى كرد و اكنون ما را به هم ديگر رسانيد، امّا اين مطلب را به آنها اظهار مكن.

«السِّقايَةَ»، ظرفى است كه به آن آب مى نوشند، و به تعبيرى «صواع»

گفته مى شود.

بعضى گفته اند: ظرفى بود كه عزيز مصر از آن آب مى خورد و بعد به عنوان پيمانه طعام و غلّات از آن استفاده مى شد، جنس آن نقره بود كه روكش طلا به آن داده بودند، و نيز گفته اند طلاى مرصّع به جواهرات بود.

ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ مناديى ندا كرد «أذن»: اعلام كرد، «أذّن»: بسيار اعلام كرد. «العير»:

شترى كه بر آن، بار مى نهند، به مناسبت اين كه «تعير»: مى آيد و مى رود. و بعضى گفته اند: در اصل به معناى قافله خران است، و به علت كثرت استعمال به هر قافله اى «عير» گفته مى شود «اصحاب العير»: اهل قافله، اصطلاحى است، مثل: يا خيل اللَّه اركبى»: (اى لشكر خدا، سوار شويد).

وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ منادى گفت: هر كس پيمانه را بياورد يك بار شتر از طعام به او مى دهيم و من خود ضامنم، اين جايزه را به او مى دهم.

تَاللَّهِ: فرزندان يعقوب اين قسم را به اين سبب ذكر كردند كه از آنچه به آنها نسبت داده شد در شگفت شده بودند، و با عبارت: «لَقَدْ عَلِمْتُمْ» از آگاهى اطرافيان عزيز نسبت به صداقت و امانت خودشان گواهى گرفتند، زيرا با داد و ستدهاى مكرّرى كه تا كنون داشتند ديانت و خوش رفتارى خويش را به دربار عزيز نشان داده بودند، علاوه بر آن، وقتى سرمايه هاى خود را در ميان بارهايشان ديدند، به اين حساب كه شايد بدون اجازه عزيز در آن ميان نهاده شده باشد، به سوى عزيز برگرداندند و اين، نشانه اى بود كه بر نشانه هاى ديانت و حسن رفتار خود افزودند. «وَ ما كُنَّا سارِقِينَ» و ما هرگز دزد نبوده ايم.

قالُوا فَما جَزاؤُهُ ضمير: «هاء» براى «صواع» است: اگر در

ادّعاى برائت از دزدى پيمانه عزيز دروغگو باشيد، كيفر دزدى آن چيست؟ گفتند: در ميان بار شتر هر كس

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 234

يافت شود، خود او را بايد بگيرند، توضيح اين كه در بنى اسرائيل قانونش اين بود كه دزد براى يك سال تمام به بردگى گرفته مى شد، از اين رو برادران يوسف چنين گفتند.

فَهُوَ جَزاؤُهُ مجازاتش همين است نه غير آن، مثل: حق فلان ان يكرم و ينعم عليه فذلك حقه: سزاى او همين است. مى توان گفت: «جَزاؤُهُ» مبتدا، و جمله شرطيه خبر، و اصلش چنين بوده: جزاؤه من وجد في رحله فهو هو بنا بر اين «جَزاؤُهُ» در جاى «هو» قرار گرفته، قرار گرفتن ظاهر به جاى مضمر.

«فَبَدَأَ» يوسف براى پيدا كردن پيمانه كه خودش آن را در ميان بار برادرش بنيامين پنهان كرده بود به بازرسى پرداخت و به منظور رفع تهمت يا راه گم كردن اوّل از برادران ديگر آغاز كرد و چون در آن جاها پيدا نشد، آن را از ميان ظرف بنيامين در آورد.

كلمه «صواع» مذكر و مؤنّث به كار مى رود و هر دو وجه در آن، صحيح است.

«كذلك» مثل اين حيله و مكر بزرگ، ما براى يوسف مكر كرديم يعنى به سوى او، وحى كرديم و او را آموختيم: ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ اين جمله، تفسير براى «كيد» و توضيح آن است، زيرا قانون مملكت مصر درباره دزد اين بود كه حدّ بر او جارى شود و دو برابر آنچه سرقت كرده غرامت بدهد، نه اين كه به بردگى گرفته شود چنان كه دين يعقوب بود.

إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ حضرت يوسف خلافكار را

مؤاخذه نمى كرد مگر به اذن خدا و خواسته او.

نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ درجات علمى هر كس را بخواهيم بالا مى بريم چنان كه درباره يوسف چنين كرديم. «يرفع» با «ى» و «درجات» با تنوين نيز خوانده شده است.

وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ بالاتر از هر عالمى عالمترى وجود دارد تا برسد به خداى تعالى كه علمش ذاتى است و به معلوم خاصى منحصر نمى شود.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 235

[سوره يوسف (12): آيات 77 تا 80] ..... ص: 235

اشاره

قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (77) قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (78) قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ (79) فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (80)

ترجمه: ..... ص: 235

برادران گفتند: اگر بنيامين دزدى كرده (تعجّبى نيست) زيرا برادر او نيز، پيش از اين دزدى كرده بود، يوسف، مطلب را در دل نهان داشت و براى آنها آشكار نساخت، و گفت: موقعيّت شما، بدتر است، و خداوند به آنچه شما بيان مى كنيد آگاهتر است. (77)

گفتند: اى عزيز، او پدر پيرى دارد، يكى از ما را به جاى بنيامين بگير، كه ما، تو را از نيكوكاران مى بينيم. (78)

يوسف گفت پناه بر خدا، كه ما غير از كسى كه كالايمان را نزد او يافته ايم بگيريم كه در آن صورت از ستمكاران خواهيم بود. (79)

همين كه از يوسف مأيوس شدند در خلوت با هم مشورت كردند، بزرگشان به آنها گفت: مگر نمى دانيد كه پدرتان از شما پيمانى الهى گرفته، و پيش از اين هم درباره يوسف، كوتاهى كرديد، بنا بر اين من از اين سرزمين حركت نمى كنم، مگر اين كه پدرم به من اجازه دهد يا خدا درباره من فرمانى صادر كند، و او بهترين حاكمان است. (80)

ترجمه

جوامع الجامع، ج 3، ص: 236

تفسير: ..... ص: 236

أَخٌ لَهُ مراد از برادر بنيامين، يوسف است. و در نوع سرقتى كه برادران به يوسف نسبت داده و گفتند: او نيز قبلا دزدى كرده بود، اختلاف شده است. درست ترين اقوال آن است كه يوسف در دوران كودكى بعد از اين كه مادرش از دنيا رفت تحت حضانت عمّه اش قرار گرفت، عمّه اش او را بشدّت دوست مى داشت چنان كه نمى خواست او را از خود جدا سازد، امّا وقتى كه يك مقدار رشد كرده بود يعقوب مى خواست او را پيش خود ببرد، عمّه كه از اين امر ناراحت بود به بهانه اى متوسّل شد: كمربندى را كه از اسحاق به او ارث رسيده بود- زيرا او بزرگترين فرزند پدرش بود- به كمر يوسف در زير لباسهايش محكم بست و بعد گفت: يوسف كمربند را دزديده و بايد اينجا زندانى شود، و او را پيش خود نگاه داشت. «1»

فَأَسَرَّها يُوسُفُ اضمار قبل از ذكر است، و جمله بعد: أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً آن را تفسير مى كند، و گويى چنين گفته است: فأسرّ الجملة او الكلمة، يوسف، كلمه يا جمله «أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً» را در دل خود پنهان داشت، مراد اين است كه در دل خود گفت، زيرا اين جمله بدل از فعل: «اسرّها» مى باشد يعنى: موضع شما در سرقت از او بدتر است، زيرا شما برادرتان را از پيش پدرتان ربوديد.

وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ خدا بهتر مى داند كه قضيه آن طور كه شما مى گوييد، نيست و نسبت سرقت نه به من صحيح است و نه، به برادرم.

وقتى كه ديدند اين حرف را يوسف نپذيرفت و ردّ كرد لحن سخن را عوض كرده، به

التماس پرداختند و براى تحريك عواطف او، سخن از پدرشان يعقوب به

__________________________________________________

1- چند جهت ديگر نيز براى تهمت اين دزدى ذكر كرده اند كه مى توان به تفاسير ديگر از جمله مجمع البيان و نمونه و غيره رجوع كرد- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 237

ميان آوردند، بدين ترتيب كه او مردى سالخورده و محترم است و اين فرزندش:

بنيامين مورد علاقه اوست. «فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ» پس يكى از ما را بعنوان وثيقه يا بردگى به جاى او بگير. «إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» تو كه اين همه به ما احسان كردى اكنون آن را به كمال برسان. معناى ديگر: تو كه عادت و خويت نيكى است اكنون نيز به عادت خود نيكى را ادامه ده.

قالَ مَعاذَ اللَّهِ اين عبارت يك ظاهر و يك باطن دارد: معناى ظاهرش اين است كه:

بر طبق فتواى خود شما بايد همان كسى گرفته شود كه «صواع ملك» در ميان رحلش يافت شده و اگر غير او را بگيريم به عقيده شما ظلم است. پس شما چيزى كه مى دانيد ظلم است، از من طلب نكنيد، امّا معناى باطنش اين است كه خداى تعالى بر طبق مصالحى كه خود مى داند مرا فرمان داده است كه بنيامين را بگيرم و نزد خود نگهدارم، پس اگر غير او را بگيرم ستمكار خواهم بود، زيرا در اين صورت بر خلاف مأموريت خود عمل كرده ام، و معناى «مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ» اين است: پناه مى بريم به خدا پناه بردنى، از اين كه ديگرى را بگيريم ... و «اذا» جواب آنها و جزاى شرط است، زيرا معنايش اين است: ان نأخذ بدله ظلمنا فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا چون نااميد شدند، «خَلَصُوا» كنار رفتند،

از مردم جدا شدند، تنها خودشان بودند و هيچ بيگانه اى در ميانشان نبود. «نَجِيًّا» در حالى كه با هم به نجوا پرداختند، بنا بر اين، نجى مصدر و به معناى «تناجى» «1» است، مثل: «وَ إِذْ هُمْ نَجْوى » «2»:

مصدر نازل منزله صفت شده. ممكن است در تقدير: «قوما نجيّا» باشد: مناجى يعنى راز گوينده چون هر كدام با ديگرى يواش حرف مى زدند، مثل «عشير و سمير» كه به

__________________________________________________

1- بر وزن تفاعل.

2- اسراء/ 47.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 238

معناى «معاشر و مسامر» «1» مى باشد و از همين قبيل است قول خداوند: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا» «2» رازگويى در كارشان اين بود كه برگردند يا بمانند و اگر برگردند، درباره برادر به پدرشان چه بگويند؟

قالَ كَبِيرُهُمْ «بزرگ آنها گفت» در اين كه مراد از كبير كدام يك از آنهاست اقوالى است به قرار ذيل 1- مقصود بزرگ سنّى آنهاست كه روبيل نام داشت.

2- منظور رئيس و سرپرست آنهاست و او شمعون بود.

3- آن كه عقل و دركش از بقيه بيشتر بود و او، يا يهودا، و يا، لاوى بود.

أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ؟ برادر بزرگ آنها را به ياد پيمان محكمى انداخت كه يعقوب از آنها گرفته بود.

وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ در تفسير اين فراز چند وجه زيرا را ذكر كرده اند.

1- «ما» زايده است: «و من قبل هذا فرّطتم» (پيش از اين، در شان يوسف كوتاهى كرديد، و پيمان پدر را رعايت ننموديد).

2- «ما» مصدريه، و با اين وجه در اعراب آن، دو قول است:

الف: مبتدا و در محلّ رفع، و «مِنْ قَبْلُ» خبر آن باشد: وقع من قبل

تفريطكم في يوسف: كوتاهى شما درباره يوسف، پيش از اين واقع شد.

ب: در محل نصب و عطف بر مفعول فعل: «أَ لَمْ تَعْلَمُوا» باشد: الم تعلموا أخذ ابيكم موثقا ...

3- «ما» موصوله باشد: «و من قبل هذا ما فرطتموه ...»، اين جا نيز دو قولى كه در اعراب وجه دوم ذكر كرديم محتمل است: رفع بنا بر ابتدائيت، و نصب بنا بر مفعوليت.

__________________________________________________

1- گروه ها، شب زنده دار.

2- مريم/ 52.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 239

فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ از سرزمين مصر جدا نمى شوم، مگر پدرم به من اجازه دهد كه به سوى او، بازگردم، «أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي» يا خدا براى من حكمى صادر كند، كه از مصر خارج شوم، يا حق مرا از كسى كه برادرم را گرفته بستاند، و يا برادرم را از دست او، رهايى بخشد.

[سوره يوسف (12): آيات 81 تا 87] ..... ص: 239

اشاره

ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ (81) وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (82) قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (83) وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (84) قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ (85)

قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (86) يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (87)

ترجمه: ..... ص: 239

به نزد پدرتان بازگرديد و بگوييد: اى پدر، پسرت دزدى كرد، و ما، جز بر آنچه كه دانستيم گواهى نداديم، و ما از غيب خبر نداشتيم. (81)

و از مردم شهرى كه، ما، در آن بوديم و از كاروانى كه همراهشان آمديم سؤال كنى و ما حتما راست گوييم. (82)

يعقوب گفت: بلكه هواهاى نفسانى تان، چيزى را براى شما آراست، پس صبرى نيكو، بايد، اميد است خدا همه شان را به من بازگرداند كه او، بسيار دانا و با حكمت است. (83)

و روى از آنها بگردانيد و گفت: اى دريغا از يوسف! و ديدگانش از اندوه سفيد شد، و خشم خود را مى خورد. (84)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 240

فرزندان گفتند: به خدا سوگند آن قدر به ياد يوسف هستى تا اين كه مشرف به مرگ شوى و يا از دنيا بروى. (85)

گفت:

شكايت در دل

و اندوهم را به خدا مى گويم، و از خدا چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد. (86)

اى پسران من! برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد، و از رحمت خدا نااميد نشويد كه جز مردمان كافر هيچ كس از رحمت خدا نوميد نمى شود. (87)

تفسير: ..... ص: 240

وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا ما فقط از ظاهر خبر داريم كه پيمانه عزيز مصر از ميان بار و بنه او بيرون آورده شد.

وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ از باطن امر آگاه نيستيم كه آيا [بنيامين ] در واقع آن را دزديده، يا اين كه كسى آن را در ميان رحل او گذاشته بوده است.

وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها منظور كشور مصر است: كسى را بفرست به سوى اهل مصر، و از آنها درباره اصل داستان جويا شو. «وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها» و نيز از اصحاب قافله، خلاصه اين كه فرزندان يعقوب به نزد پدر بازگشتند و اين مطالب را از قول برادر بزرگ كه همانجا باقى مانده بود پيش پدر گفتند، امّا يعقوب در جواب آنها گفت: «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً» اين امر از اراده شما برخاسته و اگر شما چيزى به او [يعنى عزيز مصر] نمى گفتيد وى از كجا مى دانست كه بايد دزد را به بردگى بگيرد؟

عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً مراد، يوسف، برادرش: بنيامين، و روبين يا غير اوست. ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 241

إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ او از غم و اندوه و درد دل من آگاه است، «الْحَكِيمُ» آنچه بر سر من آورد از روى حكمت و مصلحت است. «وَ تَوَلَّى» از ناراحتى درباره خبرهاى تأسف آورى كه آورده بودند، رو از آنها برگرداند،

و گفت: «يا أَسَفى »: «الف»، بدل از «ياء» متكلم است، و «اسف» را كه عبارت از شدّت اندوه و حسرت است به خودش نسبت داده، و اظهار تأسف براى يوسف و نه براى ديگران دليل بر آن است كه در نزد يعقوب چيزى جاى او را نگرفته و غم او با گذشت زمان طولانى، تر و تازه است.

وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ چشمانش از غم و گريه بر يوسف سفيد شد و نزديك بود كه بكلّى نابينا شود، خيلى ضعيف و كم سو مى ديد، بعضى گفته اند اصلا بينايى را از دست داده بود. «فَهُوَ كَظِيمٌ» دلش از كافر فرزندانش پر از خشم و غضب بود، ولى براى آنها آشكار نمى كرد. «تَفْتَؤُا» در تقدير: «لا تفتأ»، حرف نفى بدليل عدم اشتباه حذف شده، زيرا اگر به معناى اثبات باشد بايد با لام قسم و نون تأكيد آورده مى شد: (لتفتؤنّ).

از همين قبيل است قول شاعر:

فقلت يمين اللَّه أبرح قاعدا

:پس گفتم به خدا سوگند كه پيوسته نشسته ام. «1»

حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً «حرض» «2» نزديك به هلاكت، «احرضه المرض» (بيمارى او

__________________________________________________

1- «ابرح» به معناى: «لا ابرح» مى باشد، و مصراع بعدش اين است:

و لو قطعوا رأسى لديك و اوصالى

: (اگر چه نزد تو سر و تمام اعضايم را جدا كنند- م.

2- حرض، بر وزن مرض: چيز فاسد و ناراحت كننده، و در اين جا به معناى بيمارى و لاغر، و مشرف به مرگ است، پاورقى تفسير نمونه.

حرض: مشرف بر هلاكت، «رجل حرض و حارض»: فاسدا الجسم و العقل، «احرضه»: او را فاسد كرد، ترجمه مجمع البيان- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 242

را نزديك به هلاكت ساخت) مصدر است و مفرد و

جمع، مذكّر و مؤنّث آن يكسان است. و صفت آن، «حرض» مى باشد مثل: دنف، و دنف. «بثّ» سخت ترين اندوه كه صاحبش طاقت صبر بر آن ندارد، و آن را ميان مردم پخش مى كند.

َّما أَشْكُوا

به هيچ كس جز به خدا شكوه نمى كنم، و از كار خدا و رحمت او، چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد و خوب مى دانم كه او از جايى كه هيچ گمان ندارم برايم گشايش مى آورد، روايت شده است كه حضرت يعقوب ملك الموت را ديد و از او پرسيد كه آيا روح يوسف را قبض كرده اى؟ گفت: نه، و از اين جا كه فهميد يوسف از دنيا نرفته، به برادرانش گفت:

اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ «تحسّس» باب تفعل، از مادّه «احساس». به معناى معرفت و شناسايى: برويد يوسف و برادرش را شناسايى كنيد.

مِنْ رَوْحِ اللَّهِ فرج و بر طرف كردن اندوه، يا به معناى حرمت خداست.

إِنَّهُ لا يَيْأَسُ از فرج و رحمت خدا، جز مردمان كافر هيچ كس نااميد نمى شود، زيرا شخص مؤمن پيوسته از خدا خير و خوبى مى بيند و هنگام گرفتارى و بلا اميد فرج از او دارد و موقع گشايش و رفاه او را سپاس مى گويد.

[سوره يوسف (12): آيات 88 تا 93] ..... ص: 242

اشاره

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ (88) قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ (89) قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (90) قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ

إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ (91) قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (92)

اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ (93)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 243

ترجمه: ..... ص: 243

وقتى كه بر يوسف وارد شدند، گفتند: اى عزيز، ما و خاندانمان را، ناراحتى فرا گرفته و سرمايه اندكى با خود آورده ايم، پيمانه ما را به طور كامل وفا كن، و بر ما تصدّق كن، كه خداوند تصدّق كنندگان را پاداش مى دهد. (88)

گفت: آيا به خاطرتان هست كه با يوسف و برادرش چه كرديد، وقتى كه نادان بوديد؟ (89)

گفتند:

آيا تو يوسفى؟ گفت: آرى من يوسفم و اين برادر من است، خدا به ما منّت گذاشته است، هر كس كه تقوا و صبر پيشه كند، حتما خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند. (90)

گفتند به خدا سوگند، خدا تو را بر ما مقدّم داشته، و ما خطا كار بوديم. (91)

يوسف گفت: امروز بر شما سرزنشى نيست، خدا شما را مى آمرزد، و او، ارحم الرّاحمين است. (92)

اين پيراهنم را ببريد و بر چهره پدرم بيندازيد تا بينا شود و همه خانواده تان را نزد من آوريد. (93)

تفسير: ..... ص: 243

الضُّرُّ ضعف و لاغرى از اثر گرسنگى و سختى. برادران يوسف بر اثر سختى و قحطى و از بين رفتن حيوانات و مواشى خود به يوسف شكايت و از او طلب كمك كردند.

بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ مال التجاره يا كالاى كم ارزشى كه معمولا فروشنده و بازرگان به دليل بى اهميّت بودنش آن را دور مى ريزد و از «ازجيته» گرفته شده: آن را دور انداختم. بعضى گفته اند: متاع آنها پشم و روغن كالاى معمول اعراب بود، و گفته

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 244

شده: دراهم مغشوش و تقلّبى بى ارزش بود كه به عنوان بهاى غلات و طعام پذيرفته نمى شد.

فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ پيمانه ما را كافى بده هم چنان كه در سالهاى گذشته انجام دادى.

«وَ تَصَدَّقْ

عَلَيْنا» ما را به كرم خود ببخش و سهم ما را افزون فرما.

إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ خداوند به صدقه دهندگان مزدى بالاتر از صدقاتشان مى دهد، يوسف دلش به حال آنها سوخت و بى اختيار خود را به آنها معرّفى كرد و گفت:

قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ مطلبى را كه هر دو طرف از آن خبر دارند به طور سؤال و پرسش با آنها در ميان گذاشت تا آنان به زشتى عمل خود توجه كنند و به توبه پناه ببرند، يعنى آيا حال متوجه شديد كه در هنگام نادانى چه خلافكاريها درباره يوسف و برادرش انجام داديد، اكنون كه متوجه شديد، توبه كنيد. بايد توجه كرد كه اين سخنان پرخاشگرايانه يوسف به برادرانش از روى دلسوزى و خيرخواهى بود، نه سرزنش و عتاب. او حق خدا را كه توجه به توبه و ديانت است بر نفس خود مقدم داشت با اين كه وى در مقامى بود كه مى توانست آنچه در سينه دارد ابراز كند و از برادرانش انتقام بگيرد.

بعضى گفته اند معناى «إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» اين است كه شما در آن وقت كودك يا جوان بوديد زيرا در اين دوران است كه جهل و نادانى بر انسان چيره مى شود.

«أ إنك» به صيغه استفهام، و بعضى به طور ايجاب «انك» خوانده اند. داستان اين است كه يوسف در حالى كه با برادران سخن مى گفت لبخند زد، دندانهايش كه همانند رشته اى مرواريد منظوم بود نمايان شد، و آنها او را شناختند، و بعضى گفته اند: تاج شاهى از سر برداشت و او را شناختند.

إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ كسانى كه از كيفر الهى بيم و هراس داشته باشند، و بر ترك

گناه و انجام عبادات صبر كنند خداوند پاداش آنان را كه نيكوكارند تباه نمى سازد، در اين

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 245

آيه، اسم ظاهر: «محسنين» به جاى ضمير: «هم» قرار گرفته تا فراگير متقين و صابرين نيز باشد.

لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا خداوند تو را به سبب تقوا و صبر و داشتن روش نيكوكاران بر ما برترى داده، و امّا وضع ما كه عاصى و گنهكاريم آن است كه ذليل و خوار شديم.

لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يوسف به آنها گفت: حال ديگر، من شما را به آنچه در گذشته انجام داده ايد سرزنش نمى كنم، خداى شما را بيامرزد.

اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا اين پيراهن مرا ببريد، برخى گفته اند: پيراهن بهشتى بود كه به وراثت از پدرانش به يوسف رسيده و يعقوب در ميان بازوبند او قرار داده بود.

«يَأْتِ بَصِيراً» بينايى اش برمى گردد، يا اين كه به سوى من خواهد آمد در حالى كه بينا باشد، دليل بر اين معناى اخير، دنباله سخن اوست كه مى گويد: «و اتونى باهلكم اجمعين»: تا پدرم و تمام خانواده اش بيايند.

[سوره يوسف (12): آيات 94 تا 98] ..... ص: 245

اشاره

وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ (95) فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (96) قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ (97) قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (98)

ترجمه: ..... ص: 245

هنگامى كه كاروان (از مصر) جدا شد، پدر آنها گفت: من بوى يوسف را درمى يابم، اگر مرا به نادانى و كم عقلى نسبت ندهيد. (94)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 246

گفتند: به خدا قسم كه تو در همان گمراهى قديمت هستى. (95)

امّا، وقتى كه بشارت دهنده آمد آن پيراهن را به صورت او افكند، و بينا شد، و گفت: آيا به شما نگفتم: من از خدا چيزهايى مى دانم كه شما از آن بى خبريد. (96)

فرزندان يعقوب گفتند: اى پدر از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطا كار بوديم. (97)

پدر گفت: به زودى براى شما از پروردگارم طلب آمرزش مى كنم كه اوست بسيار آمرزنده و بخشنده. (98)

تفسير: ..... ص: 246

وقتى كه كاروان از مصر بيرون رفت و دور شد، پدر اهل كاروان به اطرافيان و نوادگان خود گفت: من هم اكنون بوى يوسف را احساس مى كنم: پيراهن كه همراه كاروان بود به سوى كنعان مى آمد، خداى تعالى بودى آن را از فاصله هشت يا ده فرسنگ به او رسانيد. «لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» «فند» به معناى خرافه، و كم خردى است:

اگر مرا نسبت به كم عقلى نمى داديد گفته مرا مى پذيرفتيد.

إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ هم چنان كه در گذشته راجع به دوستى يوسف و اميدوارى به ديدار او افراط مى كردى هم اكنون نيز بيرون از حدّ اعتدال سخن مى گويى، نظر اطرافيان يعقوب بر اين بود كه يوسف از دنيا رفته است.

فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ همين كه بشير رسيد، پيراهن را بر صورت يعقوب انداخت، يا خود يعقوب آن را بر صورت افكند، با حالت بينايى رو به اطرافيان كرد و گفت:

أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ آيا به شما

نگفتم، منظور سخنى است كه قبلا گفته بود: «از رحمت خدا نوميد نشويد» «1» و «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» ابتداى كلام است و مقول، قول نيست، گرچه اين هم جايز است.

__________________________________________________

1- آيه 87. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 247

سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي گويند طلب آمرزش را به تأخير انداخت تا سحر فرا رسد كه نزديكتر به اجابت دعاست، و نيز گفته شده براى فرا رسيدن سحر شب جمعه تأخير انداخت.

[سوره يوسف (12): آيات 99 تا 102] ..... ص: 247

اشاره

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ (99) وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (100) رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (101) ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ (102)

ترجمه: ..... ص: 247

هنگامى كه بر يوسف وارد شدند، او پدر و مادرش را در آغوش گرفت، و گفت: همگى داخل مصر شويد كه اگر خدا بخواهد، در أمن و امان خواهيد بود. (99)

و پدر و مادرش را بر تخت نشاند، و همگى براى او به سجده افتادند و يوسف گفت: اى پدر اين است تأويل خوابى كه قبلا ديدم كه پروردگارم آن را تحقّق بخشيد و به من نيكى كرد آن گاه كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از آن بيابان آورد، پس از آن كه شيطان ميان من و برادرانم فساد بپا كرد، آرى پروردگارم نسبت به آنچه مى خواهد، لطف مى كند، زيرا او بسيار دانا و با حكمت است. (100)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 248

پروردگارا تو به من حكومت بخشيده و مرا از علم تعبير خواب آگاه ساخته اى، اى آفريننده آسمانها و زمين، تو در دنيا و آخرت سرپرست من

هستى، مرا مسلمان بميران و ملحق به صالحانم گردان. (101)

اين از خبرهاى غيب است كه ما به تو، وحى مى كنيم، و تو، نزد آنها نبودى، وقتى كه تصميم گرفتند و نقشه فريبكارانه مى كشيدند. (102)

تفسير: ..... ص: 248

اين كه قبل از دخول در مصر، خداوند مى فرمايد: (خانواده يعقوب) داخل بر يوسف شدند، معنايش اين است كه وقتى يوسف به استقبال آنها آمده بود گويا در ميان خانه يا خيمه اى كه آنجا زده بودند به انتظار آنها نشسته بود و آنها بر او، وارد شدند، برخاست پدر و مادرش را در بغل گرفت و سپس گفت: با حالت امن داخل مصر شويد، اگر خدا بخواهد.

در اين آيه دخول با امنيّت را مقيد به مشيّت خدا فرموده و تقدير آيه اين است:

ادخلوا مصر آمنين، ان شاء اللَّه دخلتموه آمنين و «دخلتموه آمنين» كه جزاست به علّت معلوم بودنش حذف شده، و جمله شرط ميان حال و ذو الحال فاصله شده است.

آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ پدر و مادرش را در بر گرفت و با آنها معانقه و روبوسى كرد، و همين كه داخل مصر شد و در جايگاه خود بر تخت نشست و آنها كه وارد شده بودند دورش را گرفتند والدينش را گرامى داشت و آنها را بر تخت نشانيد، يازده برادرش پيش روى او به سجده در آمدند، در آن زمان سجده كردن به عنوان احترام براى بزرگان معمول بود.

بعضى گفته اند: پدر و مادر يوسف و برادرانش به خاطر او و به عنوان شكر خدا سجده كردند، اين معنا را تأييد مى كند آنچه از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه آيه ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 249

را چنين

قرائت كرده اند: «

و خرّوا للَّه ساجدين

» «براى خدا، به سجده افتادند.»

وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي به من نيكى كرد، «احسن به» و اليه، به يك معناست. اساء به و اليه:

به او بدى كرد. شاعر گفته است:

اسيئى بنا او احسنى، لا ملومة لدينا و لا مقليّة ان تقلّت «1»

«الْبَدْوِ» به معناى بيابان است. خانواده يعقوب، بيابان نشين و دامدار بودند، براى به دست آوردن آب و چراگاهها از جايى به جاى ديگر منتقل مى شدند.

نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي شيطان ميان ما، اختلاف و تباهى به وجود آورد.

إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ پروردگارم در تدبير و اداره امور بندگانش داراى لطف است: امور دشوار را بر آنان آسان مى نمايد، و ما به لطف و عنايت او امروز به هم پيوستيم.

روايت شده است كه حضرت يعقوب مدّت بيست و چهار سال در مصر با يوسف زندگى كرد. و پس از آن كه از دنيا رحلت كرد بر طبق وصيّتش در شام مدفون شد، و بعضى گفته اند: دو سال زنده بود و يوسف بعد از پدرش بيست و سه سال زندگى كرد، و چون مأموريتش تمام شد و دانست كه حكومتش باقى نمى ماند، از خدا براى خود درخواست حكومت جاودان و فنا ناپذير كرد و آرزوى مرگ نمود، و حال آن كه نه، پيش از او، و نه بعد از او هيچ پيامبرى آرزوى مرگ نكرد، و سرانجام خداوند او را با پاكى و طهارت از دنيا برد.

حرف «من» در عبارات «مِنَ الْمُلْكِ» و «مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» براى تبعيض است، زيرا به حضرت يوسف بخشى از حكومت دنيا، يا مصر، و قسمتى از علم تأويل و تعبير خواب عطا شده بود.

__________________________________________________

1-

با ما دوستى كنى يا دشمنى، ما را بر تو ملامتى نيست، و اگر دشمنى هم كنى، كسى دشمن تو نخواهد بود، شاهد مطلب اين كه «اساء»، و احسن، به «باء» متعدى شده است. در پاورقى استاد گرجى ذيل آيه «طَوْعاً أَوْ كَرْهاً» سوره توبه، و قول كثير شاعر، تشريح شده است- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 250

أَنْتَ وَلِيِّي تويى آن كه به نعمت دنيا به من كمك مى كنى و حكومت جهان فانى را به نعمت جاويد آخرت متّصل مى سازى.

فاطِرَ السَّماواتِ اين عبارت صفت براى «ربّ» يا منصوب است به عنوان ندا.

«وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ» مرا به نيكوكاران: پدرانم، يا به طور عموم، ملحق فرما. «ذلك» اين كلمه اشاره به خبر يوسف است كه در قبل بيان شده، ذلك مبتداست، و دو عبارت: «مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ، نُوحِيهِ إِلَيْكَ» خبر بعد از خبر مى باشند، و معناى آيه اين است: اين خبر غيبى است كه تنها از راه وحى، براى تو حاصل شد زيرا تو خود حضور نداشتى كه ببينى فرزندان يعقوب را آن گاه كه در تصميم خود يكپارچه شدند و درباره يوسف به حيله و نيرنگ متوسط شدند و دامهاى فريب براى او گستردند تا سرانجام وى را در ميان چاه تاريك انداختند.

[سوره يوسف (12): آيات 103 تا 109] ..... ص: 250

اشاره

وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (103) وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (104) وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (105) وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ (106) أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (107)

قُلْ

هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (108) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ (109)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 251

ترجمه: ..... ص: 251

و بيشتر مردم ايمان نمى آورند هر چند كه تو، بر آن اصرار داشته باشى. (103)

و تو از مردم هيچ گونه مزدى را درخواست نمى كنى و آن، نيست مگر يادآورى براى جهانيان. (104)

و چه بسا، نشانه اى در آسمانها و زمين وجود دارد كه مردم بر آن مى گذرند و از آن روگردانند. (105)

و اكثر آنها كه مدّعى ايمان به خدا هستند مشركند. (106)

آيا از اين ايمن هستند كه عذاب فراگيرى از سوى خداوند به سراغشان آيد، يا رستاخيز فرا رسد، در حالى كه هيچ توجّهى ندارند؟ (107)

بگو: اين راه من است كه من و پيروانم از روى آگاهى كامل، به سوى خدا دعوت مى كنم، پاك و منزّه است خدا، و من از مشركان نيستم. (108)

و ما پيش از تو نفرستاديم، جز مردانى از سرزمينها را كه به آنها وحى مى كرديم، آيا آنها در زمين سير نكردند تا ببينند، عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند چه شد و سراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است، آيا عقلتان را به كار نمى گيريد. (109)

تفسير: ..... ص: 251

وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ مراد تعميم است: [اى پيامبر] اگر تو بخواهى كه همه مردم ايمان بياورند اين امر ميسّر نمى شود، ابن عباس گفته است: مراد اهل مكّه است، يعنى اهل مكّه ايمان نمى آورند هر چند كه براى ايمان آوردن آنها حريص باشى، چرا كه آنها عناد دارند و مصمّم بر كفراند. تو كه براى تبليغ رسالت از آنها مزدى مطالبه نمى كنى تا اين امر آنها را از ايمان آوردن باز دارد.

إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ قرآن تنها نصيحت و خيرانديشى و پند و موعظه اى است براى عموم جوامع از طرف خداوند.

وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ چه

بسيار دليلها و نشانه هايى از توحيد و يكتايى خداوند كه وجود دارد، ولى اين مردم بر آنها مى گذرند و به آن اعتنايى ندارند.

وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ اكثر كسانى كه به خدا اقرار دارند و او را خالق خودشان و آفريننده آسمانها و زمين مى دانند، به او ايمان ندارند، بلكه مشركند، زيرا بتها را عبادت مى كنند. منظور از اين مردم، مشركان قريش اند. بعضى گفته اند، مقصود مشبهه اند كه خداى را به آفريدگانش همانند مى دانند، و برخى ديگر گويند: منظور اهل كتابند كه شرك و ايمان را دارايند، امام باقر عليه السّلام مى فرمايد:

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 252

انّه شرك الطّاعة لا شرك العبادة، اطاعوا الشّيطان فى ارتكاب المعاصى

[ادامه حديث از مجمع البيان:

ممّا اوجب اللَّه عليها النّار، فاشركوا باللّه في طاعته، و لم يشركوا باللّه شرك عبادة فيعبدون معه غيره ]

: منظور شرك در پيروى و اطاعت است نه شرك در عبادت زيرا آنها در انجام دادن گناهانى كه موجب دخول در آتش است از شيطان پيروى كردند امّا غير خدا را نپرستيدند كه شرك در عبادت داشته باشند.

أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ آيا در امانند و مى دانند كه بلايى فراگيرنده بر آنها فرود نمى آيد و كيفرى دردناك آنان را فرو نمى گيرد؟

قُلْ هذِهِ سَبِيلِي اين راه كه دعوت به سوى ايمان و توحيد است راه من مى باشد، و در جملات بعد آن را تفسير كرده، مى فرمايد: با دليلهاى روشن به سوى خدا و دين او، دعوت مى كنم، «انا» تأكيد است براى ضمير مستتر در «ادعو» و «مَنِ اتَّبَعَنِي» هم عطف بر آن است: من، و كسانى كه پيرو من هستند به سوى ديانت و بصيرت دعوت مى كنيم، و ممكن است

كه «عَلى بَصِيرَةٍ» حال از «ادعو» باشد، كه عامل رفع «أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي» است. «سُبْحانَ اللَّهِ» خداى را منزّه از شريك مى دانم «إِلَّا رِجالًا»:

پيامبران گذشته ما، فقط مردان بودند، نه فرشتگان.

«نُوحِي إِلَيْهِمْ» با «نون» متكلم مع الغير. «مِنْ أَهْلِ الْقُرى »: اهالى شهرها، آباديها، كه داناتر و بردبارتراند، نه بيابان نشينان كه جفاكار و سنگ دلند.

وَ لَدارُ الْآخِرَةِ ساعت يا حالت آخرت، بهتر است براى آنان كه تقوا دارند: از خدا بيم دارند، و به او شرك نمى آورند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 253

[سوره يوسف (12): آيات 110 تا 111] ..... ص: 253

اشاره

حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (110) لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (111)

ترجمه: ..... ص: 253

تا وقتى كه رسولان مأيوس شدند و گمان كردند كه تكذيب شده اند، در اين وقت يارى ما به سوى آنان آمد، پس هر كس را مى خواستيم نجات مى داديم، و عذاب ما از قوم زيانكار بازگردانده نمى شود. (110)

براستى كه در سرگذشتهاى آنها، درس عبرتى براى صاحبان انديشه است، و اين سخنى كه درهم يافته باشند نيست بلكه تصديقى است براى كتابهاى جلو روى او، و ميان هر چيزى است، و هدايت و رحمتى است براى مردمى كه ايمان مى آورند. (111)

تفسير: ..... ص: 253

در اين آيه جمله اى مقدّر است كه به دليل قرينه حذف شده و گويا چنين بوده است: ما پيش از تو هر پيامبرى را كه براى امّتى مى فرستاديم در يارى كردنشان تأخير مى كرديم مانند آنچه با تو و امتت انجام مى دهيم، تا آن جا كه پيامبران از يارى نااميد مى شدند و گمان مى كردند كه قومشان آنها را- در تهديد به عذاب و مژده يارى الهى- تكذيب مى كنند.

بعضى «كذبوا» به تخفيف خوانده اند و اين، قرائت ائمه هدى نيز هست، و معنايش اين است: قومشان گمان مى كردند كه پيامبران در آنچه از يارى خداوند به آنها وعده داده اند دروغگويند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 254

جاءَهُمْ نَصْرُنا در اين مواقع بود كه ما با فرستادن عذاب بر كفّار پيامبران را يارى مى كرديم.

فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ پس هنگام نزول عذاب، كسانى را كه مى خواستيم از آن نجات مى داديم. بعضى «فنجى» با تشديد به لفظ ماضى مجهول خوانده اند، و مراد از «من نشاء» مؤمنان اند و بيان كننده اين معنا جمله بعد است: «وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ»: عذاب ما از قوم گناهكار برگردانده نمى شود.

ضمير در «قصصهم»: راجع به يوسف و برادران

اوست.

«عبرة»: درس عبرتى است براى خردمندان، زيرا پيامبر ما صلى اللَّه عليه و آله، نه كتابى خوانده و نه حديثى شنيده، و نه با اهل كتاب و حديث معاشرت داشته بود، امّا در عين حال، با مردم چنان سخن مى گفت كه هيچ كس از اهل كتاب و حديث نتوانستند از جهت نظام لفظى و معنوى بر آن خرده بگيرد. و اين روشنترين و محكمترين برهان بر درستى نبوّت و پيامبرى اوست.

ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى قرآن گفته هاى ساختگى و دروغين نيست، بلكه تصديق گفته هاى كتابهاى آسمانى گذشته است. و هر چه در امور دينى مورد نياز و حاجت است در آن به تفصيل بيان شده، و خود هدايت و رحمت و نعمت است كه اهل ايمان در جهت علم و عمل از آن، بهره مند مى شوند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 255

سوره رعد ..... ص: 255

اشاره

در شماره آيات اين سوره اختلاف است: به عقيده بصريان چهل و پنج و به نظر كوفيان چهل و سه آيه است، زيرا غير كوفيان هر يك از دو عبارت «لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ» و «الظُّلُماتُ وَ النُّورُ» را پايان آيه اى دانسته اند.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص: 255

ابى «1» از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده است: هر كس سوره رعد را بخواند به عدد هر ابرى كه در گذشته پديدار شده و تا قيامت ظاهر خواهد شد، ده حسنه به او عطا مى شود و در روز قيامت از وفا كنندگان به عهد الهى به حساب مى آيد. «2»

از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه هر كس اين سوره را زياد بخواند، هرگز

__________________________________________________

1- اين مرد از انصار است و كنيه اش ابو منذر، از نويسندگان دوران جاهليت است و در زمان پيامبر، جزء كتّاب وحى بوده، او داراى قامتى كوتاه و شكمى بزرگ و سر و ريشى سفيد بود و هرگز محاسنش را به خضاب رنگ نمى كرد و در تاريخ فوتش اختلاف است، بعضى گفته اند در خلافت عمر، سال بيست و دو، و برخى گفته اند در خلافت عثمان سال سى ام فوت شده است، از تصحيح استاد گرجى به نقل از المعارف، ص 261 ط دار الكتب.

2-من قرأ سورة الرّعد اعطى من الأجر، عشر حسنات بعدد كل سحاب مضى و كلّ سحاب يكون الى يوم القيامة و كان يوم القيامة من الموفين بعهد اللَّه.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 256

خداوند او را به بلاى صاعقه دچار نخواهد كرد و بدون حساب وارد بهشت مى شود. «1»

[سوره الرعد (13): آيات 1 تا 3] ..... ص: 256

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (1) اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (2) وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ

جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (3)

ترجمه: ..... ص: 256

الف، لام، ميم، راء، اين آيه هاى كتاب آسمانى است و آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده، حقّ است، امّا بيشتر مردم ايمان نمى آورند. (1)

خدا همان كسى است كه آسمانها را بدون ستونى كه آن را ببينند آفريد، سپس بر عرش استيلا يافت (و زمام تدبير جهان را به دست گرفت) و خورشيد و ماه را مسخّر ساخت كه هر كدام تا زمان معيّنى در حركتند، او كارها را تدبير مى كند، آيات را روشن مى سازد، باشد كه شما به لقاى پروردگارتان يقين حاصل كنيد. (2)

او كسى است كه زمين را گسترد و در آن كوه ها و نهرهايى قرار داد و از تمام ميوه ها در آن دو جفت آفريد، (پرده سياه) شب را بر روز مى پوشاند، در اينها نشانه هايى است براى آنان كه عقل خويش را به كار برند. (3)

__________________________________________________

1-

من اكثر قراءة الرّعد لم يصبه اللَّه بصاعقة ابدا و أدخل الجنّة بغير حساب.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 257

تفسير: ..... ص: 257

«تلك» اسم اشاره، مبتدا و آيات الكتاب خبر آن است.

وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ و تمام آنچه از قرآن كه بر تو، نازل شده، حقّى است كه بالاتر از آن وجود ندارد.

«اللَّهُ» مبتدا، و «الَّذِي رَفَعَ» خبر آن است چنان كه در آيه بعد: وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ نيز مبتدا و خبر است و جايز است كه صفت براى «اللَّه» باشد.

يدبر الامر يفصل الآيات: اين جمله مى تواند خبر بعد از خبر باشد (بنا بر اين كه الّذى رفع نيز خبر باشد) در فعل «تَرَوْنَها» دو وجه ذكر شده است:

1- جمله استينافيه است، يعنى شما آسمانها را چنان مى بينيد كه نه در پايين ستونى دارد و نه از

بالا به جايى متصل است.

2- بعضى گفته اند: صفت براى «عمد» است كه به صورت «عمد» با دو ضمّه (به صيغه جمع) نيز خوانده شده، و به معناى به غير عمد مرئية مى باشد يعنى بدون ستونهايى كه ديده شود، و تنها قدرت خداست كه آنها را نگهدارى مى كند.

يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ... خداوند دستگاه ملكوتى و امور مخلوقات خود را آن گونه كه حكمت اقتضا دارد اداره مى كند و آيات خود را در كتابهايش كه بر پيامبرانش نازل كرده به تفصيل بيان مى دارد.

لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ تا شايد، شما به مسأله جزا و پاداش يقين پيدا كنيد و بدانيد كه اين اداره كننده تفصيل دهنده، قادر است كه شما را پس از مرگ زنده كند و شما ناگزير بسوى او بازگشت خواهيد كرد. «مَدَّ الْأَرْضَ» زمين را از جهت طول و عرض گسترد و در آن كوه هاى استوار قرار داد.

وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ و از تمام ميوه ها نيز در زمين، دو جفت (و دو نوع متقابل): سياه و سفيد، ترش و شيرين، تر و خشك (و نر و ماده) و نظير اينها از انواع مختلف به وجود آورد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 258

يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ خداوند پرده تاريك شب را بر چهره روشن روز مى افكند و در نتيجه (جهان) بعد از آن كه روشن بود، تاريك مى شود.

[سوره الرعد (13): آيات 4 تا 5] ..... ص: 258

اشاره

وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (4) وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ

جَدِيدٍ أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (5)

ترجمه: ..... ص: 258

در زمين قطعاتى كنار هم قرار دارد كه با يكديگر متفاوتند، و باغهايى از انگور و زراعت و نخلهايى كه از يك ريشه يا ريشه هاى مختلف مى رويند، همه آنها از يك آب سيراب مى شوند، و ما بعضى از آنها را از حيث خوردنيهايش بر ديگرى برترى مى دهيم، در اينها نشانه هايى است براى آنان كه خردهاى خود را به كار مى برند. (4)

و اگر تو از اين امر تعجّب مى كنى، شگفتى در گفتار آنها است كه مى گويند: آيا وقتى كه ما خاك شديم، به آفرينشى نو خواهيم رسيد؟

آنها كسانى هستند كه به پروردگار خود كفر ورزيدند، و همانهايند كه غلها به گردن دارند و آنها اهل آتش و همانها در آن جاويدانند. (5)

تفسير: ..... ص: 258

قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ در زمين قطعه هاى گوناگونى است كه به هم چسبيده و در مجاورت يكديگر قرار دارند، قسمتى، زمين حاصلخيز و پاك و قسمت ديگر

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 259

شوره زار، بعضى سخت و سفت و ديگرى سست و نرم، زمين شايسته زراعت و درختكارى و ديگرى بر خلاف آن، با اين همه دگرگونى و اختلاف، از نظر جنس زمين بودن، يكى هستند و همچنين درختهاى انگور و زراعتها و درختهاى خرما كه در اين زمينها به اختلاف اجناس و انواع.

يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ با اين كه از يك آب استفاده مى برند، امّا مى بينى كه ميوه هايشان از نظر شكل و هيأت و طعم و بو، متفاوتند و بعضى بر ديگرى برترى دارند.

«إِنَّ فِي ذلِكَ ...» اختلافهاى ياد شده نشانه اى است از آفريدگار توانا و دانايى كه كارهاى خود را به طريقى معيّن و صورتى حكمت آميز انجام مى دهد. كلمات:

«زرع، نخيل، صنوان و غير صنوان» به

حالت جرّ نيز كه عطف بر «اعناب» باشد خوانده شده اند و «صنوان» جمع صنو، درخت خرمايى است كه دو، سر دارد و ريشه هر دو يكى است و اين كلمه به دو طريق: ضمّ و كسر صاد خوانده شده. و فعل «يسقى» با حرف «ت» نيز خوانده شده، و فعل «نفضّل» را با «ى» نيز قرائت كرده اند «فِي الْأُكُلِ» با ضمّ و سكون كاف هر دو قرائت شده است.

وَ إِنْ تَعْجَبْ ... اى محمّد صلى اللَّه عليه و آله اگر از گفتار آنان درباره انكار رستاخيز به شگفت در آيى سزاوار است. زيرا خدايى كه بر ايجاد آن همه صنايع عجيب و آفريده هاى بديع كه بر تو شمرده شد قدرت و توانايى داشته باشد، دوباره به وجود آوردن آنها برايش آسانتر خواهد بود.

أَ إِذا كُنَّا ... اين جمله تا آخر گفتار منكران، مى تواند در محل رفع، بدل از «قولهم» و يا، در محلّ نصب مفعول قول باشد. و عامل نصب «اذا» فعلى است كه جمله أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بر آن دلالت مى كند، گويى چنين گفته شده است: انبعث اذا متنا و كنّا ترابا؟ آيا وقتى كه مرديم و خاك شديم برانگيخته مى شويم؟

أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا اينها هستند كه به كفر خود ادامه مى دهند و در آن كاملند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 260

وَ أُولئِكَ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ اين جمله مى تواند، بيان پافشارى كفّار در كفرشان باشد. مثل: إِنَّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا «ما بر گردنهايشان زنجيرهايى قرار داديم» (يس 8) و مثل: اين شعر:

ضلوا و ان سبيل الغىّ مقصدهم لهم عن الرّشد اغلال و اقياد

(آنها گمراه شدند و راه ضلالت را در پيش گرفتند) و

در مسير هدايت زنجير به گردن و بند به پا دارند. و نيز مى تواند تهديدى براى عقوبت آينده كافران باشد.

[سوره الرعد (13): آيات 6 تا 11] ..... ص: 260

اشاره

وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقابِ (6) وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ (7) اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ (8) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ (9) سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ (10)

لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ (11)

ترجمه: ..... ص: 260

آنها، پيش از نيكى، از تو تقاضاى بدى و كيفر آن را مى كنند، تا اين كه پيش از آنها، بلاهاى عبرت انگيز نازل شده؟ و پروردگار تو، نسبت به مردم- با اين كه ظلم مى كنند- صاحب مغفرت است و نيز پروردگار تو، داراى كيفرى سخت است. (6)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 261

و آنها كه كافر شدند، مى گويند: چرا نشانى از پروردگارش بر او نازل نشده؟ تو تنها بيم دهنده اى و براى هر گروهى هدايت كننده اى است. (7)

خداوند از جنين هايى كه هر انسان يا حيوانى حمل دارد آگاه است، و نيز از آنچه رحمها، ناقص و يا به كمال مى زايند، و هر چيز نزد او مقدار معيّنى دارد. (8)

او از غيب و شهود آگاه است و بزرگ و متعالى است. (9)

براى او تفاوت نمى كند، كسانى كه پنهانى سخنى بگويند، و

يا آشكارا و آنها كه شبانگاه مخفيانه و يا در روشنايى روز حركت مى كنند. (10)

براى انسان مأمورانى است كه پى در پى، از پيش رو، و از پشت سرش، او را از حوادث حفظ مى كنند. البته، خداوند سرنوشت هيچ ملّتى را تغيير نمى دهد مگر آن كه آنها خود را تغيير دهند، و هنگامى كه خدا براى قومى اراده بدى كند هيچ چيز مانع آن نخواهد شد، و جز خدا سرپرستى نخواهند داشت. (11)

تفسير: ..... ص: 261

وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ ... منظور از «سيئه پيش از حسنه» عقوبت پيش از رحمتى است كه خداوند با تأخير عذاب گنهكاران به آنها احسان كرده آنان را مشمول عافيت و رحمت خويش قرار مى دهد. يعنى اى پيامبر، كافران از تو درخواست تعجيل در عذاب مى كنند. منظور اين كه آنها از پيغمبر مى خواستند كه در همين عالم عذاب بر آنها فرود آيد.

وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ و حال آن كه تكذيب كنندگانى مانند اينها در گذشته (در همين دنيا) به كيفر گناهان خود، رسيدند.

در اين آيه، از عقوبت به «مثله» تعبير شده و علتش آن است كه ميان كيفر و گناه، نوعى همانندى وجود دارد «وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها»: مجازات بدى، بديى همانند آن است و «مثال» به معناى قصاص مثل: امثلت الرجل من صاحبه، يعنى قصاص آن مرد را، از طرفش گرفتم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 262

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ يعنى پروردگارت نسبت به مردم داراى مغفرت است با اين كه به وسيله گناهان بر خودشان ظلم مى كنند «عَلى ظُلْمِهِمْ»، حال و در محلّ نصب است يعنى ظالمين لانفسهم.

از سعيد بن مسيّب نقل شده است

كه وقتى اين آيه نازل شد، رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اگر عفو و گذشت خداوند نمى بود زندگى بر هيچ كس گوارا نمى شد، و اگر وعده عقاب و كيفر الهى نبود هر كس تكيه به رحمت او مى كرد و هر چه مى خواست انجام مى داد. «1»

لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ كافران (كه گفتند) چرا بر اين پيامبر آيه اى نازل نشده چون با پيامبر عناد داشتند نسبت به آياتى كه بر آن حضرت نازل شده بود بى اعتنا بودند، از اين رو از وى آياتى مثل معجزات حضرت موسى و عيسى از قبيل اژدها شدن عصا و زنده كردن مردگان، پيشنهاد مى كردند. اين بود كه خداوند در برابر گفتار آنان به پيامبرش خطاب كرد كه: اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله كار تو فقط انذار است كه آنان را از بدى عاقبتشان بترسانى و چيزى بر تو نيست مگر آوردن دلايل صحيحى بر اين كه فرستاده اى بيم دهنده مى باشى، و در اثبات صحت اين ادّعا همه آيات همصدا هستند.

وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ اصولا براى هر جامعه اى راهنما و هدايت كننده اى است كه آنان را به دينشان رهبرى و به سوى خدا دعوت مى كند و در اين راه هر كسى را روشى و آيت و معجزه اى مخصوص مى باشد و چنان نيست كه همه پيامبران يك نوع معجزه و نشانه نبوّت داشته باشند.

اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى كلمه «ما» در جمله هاى: ما تحمل و ما تغيض و ما

__________________________________________________

1-

لولا عفو اللَّه و تجاوزه ما هنأ أحدا العيش، و لولا وعيد اللَّه و عقابه لاتّكل كلّ واحد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 263

تزداد، يا موصوله است و يا

مصدريه. اگر موصوله باشد معنايش آن است كه خداوند مى داند بچّه اى كه در رحم مادر قرار دارد، در چه حالتى است: دختر است يا پسر، كامل است يا ناقص العضو، زيباست يا زشت، و خلاصه هر صفتى در او را مى داند.

وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ و مى داند آنچه را كه رحم در آن نقص ايجاد كرده و آنچه را كه بر آن افزوده، عاض الماء و عضته انا: آب كم شد و من آن را كم كردم. از جمله مصاديق «زياد و نقص» شماره اولاد مى باشد، چرا كه در رحم ممكن است يكى يا دو تا و يا سه فرزند و يا بيشتر پرورش يابد، و شامل كمال و نقص اعضا نيز مى شود همچنين شامل كم و زيادى زمان ولادت هم مى شود.

امّا اگر كلمه «ما» مصدريّه باشد مقصود آن است كه خداوند نسبت به باردارى زن و نقصان و افزايش رحمها آگاهى دارد و هيچ يك از اين امور بر او پوشيده نيست.

ممكن است نقصان و افزايش آنچه در رحمهاست اراده شود، و در اين صورت فعلهاى «تغيض و تزداد» كه در حقيقت منسوب به «ما فى الارحام» است و (مجازا) به خود ارحام نسبت داده شده لازم به كار رفته نه متعدى. اين قول را گفتار حسن بصرى تأييد مى كند كه مى گويد: نقصان، اين است كه مادر، هشت ماهه يا كمتر وضع حمل كند، و «ازدياد» آن است كه مدت حملش از نه ماه بيشتر شود، و نيز از او نقل شده است كه نقصان، سقط شدن بچّه به طور غير كامل «و ازدياد» متولد شدن آن به طور كامل است.

وَ كُلُّ

شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ هر چيزى در نزد خداوند حدّ و اندازه معيّنى دارد، و كمتر و يا بيشتر نمى شود.

«الْكَبِيرُ»: عظيم الشّأن و بزرگوارى كه همه چيز پايين تر از او است.

«الْمُتَعالِ»: آن كه با قدرت كامله خود بر همه چيز استعلا و برترى دارد، يا كسى كه منزّه از صفات آفريده ها است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 264

«سارِبٌ»: به راه و روش خود مى رود، گفته مى شود: سرب فى الارض سروبا:

آشكارا در زمين گردش كرد.

معناى آيه اين است: آن كه در تاريكى شب مخفيگاهى را برگزيند و در آن جا پنهان شود، و كسى كه به هنگام روز به هر طرف در حركت و اضطراب چنان آشكارا بسر برد كه همه كس او را ببيند. اين هر دو در نزد خداوند متعال مساوى و يكسان مى باشد.

لَهُ مُعَقِّباتٌ ضمير «له» به «من» در آيه قبل بر مى گردد و معنايش اين است: براى هر كس چه آن كه گفته هاى خود را پنهان دارد يا آشكار كند و چه آن كه در تاريكى شب مخفى شود و يا در روشنايى روز آشكار شود گروه هايى از فرشتگان هستند كه براى حفظ و حراست او پشت سر هم مى آيند. «مُعَقِّباتٌ» در اصل معتقبات بوده، و تا، در قاف ادغام شده است، و ممكن است آن را مشتقّ از «عقبه» گرفت كه پشت سر او مى آيند چنان كه مى گويند: «قفّاه»: او را تعقيب كرد، زيرا اين فرشتگان به دنبال يكديگر مى آيند، يا به اين جهت كه آنچه اين انسان مى گويد دنبال مى كنند و آن را مى نويسند.

يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ اين دو عبارت: «لَهُ مُعَقِّباتٌ» و «يَحْفَظُونَهُ»، دو صفت براى «من» هستند و در عبارت

«مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» هم دو احتمال وجود دارد، اول اين كه به دنبال معقبات آورده و گفته شود: «له معقبات من امر اللَّه» يعنى: براى او فرشتگانى است كه در تعقيب امر خداوند او را محافظت مى كنند.

در اين صورت من امر اللَّه صله براى حفظ نيست (بلكه صفت «معقبات» است) دوم اين كه اگر متعلق به «يحفظونه» گرفته شود بايد تقدير من اجل امر اللَّه باشد يعنى فرشتگان تعقيب كننده، او را حفاظت مى كنند، چون خداوند آنها را به حفظ او امر كرده است. دليل بر اين معنا قرائت امام على عليه السّلام و ابن عبّاس و امام صادق عليه السّلام مى باشد كه خوانده اند:

له رقيب من بين يديه و معقبات من خلفه يحفظونه بامر اللَّه.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 265

إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ خدا سلامت و نعمت امّتى را تغيير نمى دهد، مگر اين كه آنان خود را تغيير دهند يعنى به دليل گناهان زياد، از حالت زيباى اطاعت به صورت زشت گناهكارى در آيند.

وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ براى آنها غير از خداوند سرپرستى نيست كه به امورشان رسيدگى و از آنها دفاع كند.

[سوره الرعد (13): آيات 12 تا 15] ..... ص: 265

اشاره

هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ (12) وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ (13) لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ إِلاَّ كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ (14) وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً

وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (15)

ترجمه: ..... ص: 265

او كسى است كه برق را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس است و هم اميد، و ابرهاى سنگين بار، ايجاد مى كند. (12)

و رعد، تسبيح و حمد او مى گويد، و فرشتگان نيز، از خوف او، و او، صاعقه ها را مى فرستد و هر كس را بخواهد گرفتار آن مى سازد، در حالى كه كافران درباره خدا به مجادله مشغولند و او، داراى قدرتى بى انتها مى باشد. (13)

دعوت حق، از اوست، و آنها كه شريكانى بجز خدا مى خوانند هيچ گونه درخواستشان را اجابت نمى كنند، جز اين كه آنان، به كسى مانند، كه كفهاى خود را بسوى آب مى گشايد تا به دهانش برسد و هرگز نخواهد رسيد، و دعاى كافران غير از گمراهى نيست. (14) ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 266

همه آنها كه در آسمانها و زمين هستند، از روى ميل و رغبت يا اكراه و عدم رضايت، و سايه هاى آنان، در هر صبح و عصر، براى خدا سجده مى كنند. (15)

تفسير: ..... ص: 266

خَوْفاً وَ طَمَعاً نصب اين دو كلمه بنا بر «مفعول له» نيست، زيرا اينها علّت انجام فعل فاعل نيستند، مگر اين كه مضافى در تقدير گرفته شود، يعنى «ارادة خوف و طمع» و يا اين كه آنها را به معناى «اخافة» و «اطماعا»: ترساندن و به طمع انداختن بگيريم (كه در اين صورت علّت و سبب فعل فاعل خواهند بود).

ممكن است نصب آنها را به اين دليل بگيريم كه حال، از «برق» باشد گويا برق خود، خوف و طمع است يا به تقدير «ذا خوف و طمع» باشد و نيز ممكن است حال براى ضمير مخاطب «كم» و به معناى «خائفين و طامعين» باشند. معناى خوف

و طمع اين است كه هنگام جستن برق، بيم وقوع صاعقه و طمع نزول باران وجود دارد. و بعضى گفته اند هنگام جهش برق، كسى كه باران برايش ضرر دارد از نزول باران مى ترسد از قبيل مسافر يا صاحب خانه اى كه بيم خرابيش برود، امّا كسى كه باران برايش سود داشته باشد در انتظار و طمع آن است.

وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ ابرهايى را كه از آب تشكيل يافته و سنگين شده، از زمين بلند مى كند و در هوا سير مى دهد.

وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ و بندگانى كه صداى رعد را مى شنوند، در حالى كه خدا را مى ستايند مى گويند: سبحان اللَّه، و الحمد للَّه. بعضى گفته اند: رعد، نام فرشته اى است موكّل برابر كه با صدايش ابر را بر مى انگيزاند و ابر هم خداى را تسبيح و حمد مى گويد.

وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ فرشتگان از هيبت و شكوه و جلال حق تعالى او را تسبيح مى كنند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 267

وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ پس از آن كه خداوند سبحان آنچه را دليل بر دانش و توانايى او نسبت به همه چيز است متذكر شد، فرمود: كفّارى كه منكر آيات الهى هستند درباره خدا مجادله مى كنند، زيرا كه آنان، گفتار پيامبر را درباره توصيف خداوند، مبنى بر اين كه خداوند قادر است مردگان را برانگيزد و آنها را به زندگى برگرداند، مورد انكار قرار مى دهند و براى خدا شريكهاى متعدد و مانندها مى گيرند، اين است معناى جدال آنان درباره خدا.

وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ منظور از «محال» حيله به كار بردن و فريفتن مى باشد و از اين قبيل است «تحمّل بكذا» موقعى كه به زحمت در كارى چاره انديشى كرده و براى

آن تلاش كند و «محّل بفلان» يعنى از فلانى در پيش حاكم بدگويى كرد و از همين مورد است اين حديث: و لا تجعله لنا ما حلا مصدقا، خدايا قرآن را كه مورد تصديق تو است دشمن ما قرار مده. معناى آيه اين است كه خداوند نسبت به دشمنانش حيله شديد به كار مى برد و از جايى كه هيچ به فكرشان نمى رسد هلاكت را بر آنها فرود مى آورد.

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ در معناى دعوة الحق سه قول است:

1- فرا خوانده مى شود و نداى درخواست كننده را پاسخ مى دهد. اضافه «دعوت» به «حق» به اين دليل است كه مخصوص به حق و از باطل دور است.

2- فراخوانى فراخوانده شده به حق كه مى شنود و پاسخ مى دهد و او خداى سبحان است.

3- از حسن بصرى نقل شده است كه مقصود از كلمه «حق» خداى تعالى است و هر دعايى به سوى او، دعوت حق است.

وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ خدايانى غير از خدا، كه كافران، مى خوانند هيچ يك از خواسته هاى آنان را بر آورده نمى كنند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 268

إِلَّا كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ مگر مانند پاسخ آب، به كسى كه دست خود را به سوى آن دراز مى كند و از آن درخواست مى كند كه خودش را به دهان او برساند با اين كه آب جمادى بيش نيست، نه آگاهى از آن دارد كه شخصى دست خود را بطرف او باز كرده و اظهار نياز مى كند، و نه توانايى دارد كه درخواست او را پاسخ مثبت دهد و خود را به دهان وى برساند.

بعضى گفته اند معناى جمله آن است كه كفّار، در اين درخواست از خدايان خود،

مانند كسى مى باشند كه مى خواهد با دستهاى خود، آب بياشامد، امّا در ضمن اين كه دستهايش را مى گشايد، لاى انگشتانش را هم، باز گذاشته است، بنا بر اين هيچ بهره اى از آن نمى برند.

إِلَّا فِي ضَلالٍ منظور از گمراهى (كه ميدان دعاى كافران است) نابودى و فايده نداشتن است.

وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ اهل آسمانها و زمين خواسته يا نخواسته تسليم امور و كارهايى هستند كه خداوند اجراى آن را درباره ايشان اراده كرده است.

وَ ظِلالُهُمْ و سايه هاى وجود آنها نيز تابع اراده خداست، زيرا برآمدن آن (در بامداد) و كوتاهى (قبل از ظهر) و بلندى آن (هنگام عصر) و از ميان رفتنش (در شب) همگى وابسته به مشيّت الهى است.

[سوره الرعد (13): آيه 16] ..... ص: 268

اشاره

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (16)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 269

ترجمه: ..... ص: 269

بگو: پروردگار آسمانها و زمين كيست؟ بگو: اللَّه است، بگو:

پس آيا جز از او براى خود اوليائى گرفتيد كه براى خود مالك سود و زيانى نيستند؟ بگو: آيا، كور و بينا، يكسانند؟ و آيا تاريكيها و روشنى مساويند؟ يا براى خدا شريكانى قرار دادند كه مانند او خلق مى كنند و خلقتهاى آنها بر ايشان مشتبه شده است؟ بگو: خداوند آفريننده همه چيز است و او يگانه و پيروز است. (16)

تفسير: ..... ص: 269

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله به اين كافران بگو: آفريدگار آسمانها و زمين و اداره كننده آنها كيست؟ و آن گاه كه از پاسخ گفتن عاجز ماندند و نتوانستند بگويند: بتها اين عمل را انجام داده اند، به آنها تلقين كن و بگو: خداوند، زيرا، او را نمى توانند منكر شوند. «قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ ...» به آنها بگو: آيا پس از آن كه او را پروردگار آسمانها و زمين دانستيد، بجز او، اوليايى براى خود گرفتيد و بجاى آن كه اين علم و اقرارتان باعث توحيدتان شود، آن را سبب شرك قرار داديد؟

لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ اين شركا، حتى براى خودشان قدرت بر نفع و ضرر ندارند، پس چگونه براى غير خود چنين توانى داشته باشند، و شما كه ديگران را بر خداى خالق رازق، ترجيح داده ايد چه بسيار در گمراهى آشكارى قرار داريد.

أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ تقدير آن: بل اجعلوا و همزه، استفهام انكارى است و جمله «خلقوا» صفت براى «شركاء» مى باشد و منظور اين است كه كافران شركايى براى خدا نيافتند كه آفريده هايى مانند مخلوقات خدا داشته باشند تا امر بر آنها مشتبه شود و بگويند چنان

كه خداى يكتا قادر بر آفرينش مى باشد اينها نيز توان آفريدن را دارند. بنا بر اين سزاوار پرستش مى باشند، و به اين دليل آنها را شريك خدا مى دانيم و چنان كه خدا را عبادت مى كنيم اينها را نيز عبادت مى كنيم. بلكه اين مشركان شركاى عاجزى را براى خدا گرفته اند كه بر هيچ چيز قدرت و توانى ندارند. «قُلِ اللَّهُ خالِقُ».

پس بگو، اللَّه است كه آفريدگار تمام چيزهاست و آفريننده اى سواى او نيست پس

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 270

براى او شريكى در عبادت هم نيست و تنها او يكتاى در الوهيت، و غالبى است كه هرگز مغلوب نمى شود و آنچه غير از اوست همه مربوب و مغلوب اويند.

[سوره الرعد (13): آيات 17 تا 18] ..... ص: 270

اشاره

أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ (17) لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (18)

ترجمه: ..... ص: 270

(خداوند) از آسمان، آبى فرو فرستاد و رودها به اندازه ظرفيت خود به جريان در آمد و سيلاب بر روى خود كفى ظاهر ساخت، و از آنچه به منظور بدست آوردن زينت يا وسايل زندگى، آتش روى آن، روشن مى كنند نيز، كفى مثل كف آب ظاهر مى شود، اين چنين خداوند حقّ و باطل را مثل مى زند، امّا كف به بيرون پرتاب مى شود، و لكن آنچه به مردم سود مى رساند در روى زمين مى ماند خداوند اين طور مثالها را مى آورد. (17)

براى كسانى كه دعوت خدا را اجابت كنند نيكى است، و آنان كه دعوت او را اجابت نكنند، اگر براى آنها همه آنچه روى زمين و مثل آن باشد، همگى را براى رهايى از عذاب مى دهند. براى آنها حسابى بد است و جايگاهشان دوزخ مى باشد، و چه بد جايگاهى است. (18)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 271

تفسير: ..... ص: 271

أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ خداى متعال در اين آيه براى حقّ و باطل و اهل آن مثلى آورده و حق و اهلش را به آبى تشبيه كرده است كه از آسمان فرود مى آورد، پس نهرها جارى مى شود و به آن وسيله مردم به حيات خود ادامه مى دهند و از آن بهره هاى گوناگونى مى برند.

و نيز حق را به فلزّى تشبيه كرده است كه مردم از آن به عنوان زينت و ابزار مختلف استفاده مى كنند و بعد مى گويد: آنچه براى مردم مفيد است آشكارا در زمين باقى مى ماند، منافع آب ثابت است و آثارش در چشمه ها و چاهها پيداست و ميوه جات و حبوباتى كه از آن به دست مى آيد نيز باقى است همچنين زيور آلات كه مدتهاى طولانى باقى مى مانند. و باطل را

در سرعت اضمحلال و بى دوامى و سودمند نبودن تشبيه به كف روى سيلاب كرده كه كنار زده مى شود و نيز به لايه هاى نازك فلز كه هنگام ذوب شدن بر روى آن ظاهر مى گردد.

«بِقَدَرِها» (رودها) به اندازه ظرفيتشان كه خدا مى داند مفيد و بى ضرر است، (آب مى گيرند). عبارت: ابتغاء حلية، همان فايده اى است كه در كلمه «بقدرها» وجود دارد، زيرا خداوند در جمله «وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ» ميان آب و فلز در سودمندى جمع كرده و سپس دليل سودمندى فلز را كه آتش بر آن افروخته و ذوب مى شود اين دانسته است كه از آن زيور آلات و لوازم ديگر زندگى را به دست مى آورند.

وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ اين جمله عبارتى است جامع انواع فلزّات كه خداوند متعال به دليل بى اعتنايى به فلزّات (متاع دنيا) و ابراز عظمت و كبريايى خود از نام بردن آن خوددارى كرده و فرموده: از چيزهايى كه آتش بر آن مى افروزند، هم چنان كه به جاى نام بردن از آجر چنين آمده است: فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ «اى هامان براى من آتشى بر گل بيفروز» (قصص/ 38).

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 272

حرف: «من» در جمله وَ مِمَّا يُوقِدُونَ، براى ابتداى غايت است يعنى از آتش افروختن بر فلز، موادّ كدر سوخته، مانند كف بر روى آب به وجود مى آيد. و يا براى تبعيض مى باشد، يعنى بعضى از آن مثل كف روى آب است.

«رابى»: از ربو به معناى بلندى، و منظور حبابهايى است كه بر روى آب قرار دارد.

«جفاء»: پراكنده، جفأه السّيل، يعنى سيلاب او را پرت كرد و جفأت

القدر بزبدها:

وقتى است كه ظرف آب در حال جوشش كف آب را به اطراف پرت مى كند.

فعل «يوقدون» با «يا» و «تا» هر دو قرائت شده (مردم يا شما، آتش بر آن مى افروزيد).

لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا ... «لام» متعلّق به «يضرب» است يعنى اين چنين، خداوند مثالها مى زند، هم براى كسانى كه به نداى خدا پاسخ مثبت داده اند و آنها مؤمنانند، و هم براى كسانى كه دعوت او را اجابت نكردند و آنها كافرانند و دو مثال براى دو گروه ذكر شده است و «حسنى» صفت براى مصدر استجابوا است و تقدير آن استجابوا الاستجابة الحسنى است.

لَوْ أَنَّ لَهُمْ اين جمله آغاز سخنى در مورد كيفرى است كه براى غير اجابت كنندگان آماده كرده است، و برخى گفته اند: با جمله «كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ» سخن تمام است و قسمت بعد، جمله مستأنفه است به اين طريق كه «الحسنى» مبتدا، و «لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا» خبر آن و معناى آيه اين است: براى آنان كه امر پروردگارشان را اجابت مى كنند پاداش نيكوست كه همان بهشت مى باشد، «وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا» مبتدا، و خبر آن، «لو» و ما بعد آن مى باشد. مراد از سوء الحساب، دقّت و مناقشه در حساب است ولى نخعى مى گويد: مراد آن است كه تمام گناهان آنها به حساب مى آيد، به طورى كه هيچ چيز از آن آمرزيده نشود. از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: منظور اين است كه كار نيكى از آنان پذيرفته نمى گردد و گناهى بخشوده نمى شود.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 273

[سوره الرعد (13): آيات 19 تا 24] ..... ص: 273

اشاره

أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (19) الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ

وَ لا يَنْقُضُونَ الْمِيثاقَ (20) وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ (21) وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ (22) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ (23)

سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ (24)

ترجمه: ..... ص: 273

آيا كسى كه مى داند: آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، حق است، مانند شخص نابيناست؟ تنها، صاحبان انديشه به ياد مى افتند.

(19)

آنها كه به عهد الهى وفا دارند و پيمان شكنى نمى كنند. (20)

و آنها كه آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده، پيوسته دارند، و از پروردگارشان بترسند و از سختى حساب بيم دارند. (21)

و آنها كه به خاطر رضاى پروردگارشان صبر مى كنند، و نماز را بپا مى دارند، و از آنچه به آنان روزى داده ايم، در نهان و آشكار انفاق مى كنند. و با انجام كارهاى نيك بديها را از ميان مى برند، اينها هستند كه پايان نيك سراى ديگر از آن ايشان است. (22)

باغهاى جاودان بهشت كه خودشان با هر كه شايسته باشد، از پدران و فرزندان و همسرانشان وارد شوند، و فرشتگان از هر درى بر آنان داخل مى شوند. (23)

درود بر شما، به خاطر شكيبايى و پايداريتان، و چه نيكوست سرانجام آن سراى. (24)

تفسير: ..... ص: 273

أَ فَمَنْ يَعْلَمُ ... همزه استفهام انكارى، بر فاء داخل شده است تا خاطر نشان كند كه ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 274

پس از مثال ذكر شده، ترديدى باقى نمى ماند كه حالت مردمى كه مى دانند آنچه از پروردگار بر تو نازل شده، حقّ است و آن را پذيرفته اند، بر خلاف شخص نادانى است كه بصيرت پيدا نكرده، تا حق را اجابت كند، و تفاوت ميان اين دو گروه همانند اختلاف ميان آب و كف، و زر ناب و غير ناب است.

إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ تنها خردمندان هستند كه به مقتضاى عقلشان عمل مى كنند، مى انديشند و بصيرت پيدا مى كنند.

الَّذِينَ يُوفُونَ مبتدا و خبر آن، اولئك لهم عقبى الدّار مى باشد و جايز

است كه صفت براى اولو الالباب باشد امّا وجه اول بهتر است.

ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ آنچه خدا دستور پيوند آن را داده: مراد خويشان و نزديكان هستند و اين امر شامل نزديكان رسول خدا و خويشان هر مؤمنى مى شود كه قرابتشان به سبب ايمان ثابت شده است و پيوند خويشاوندى به اين طريق است كه انسان به اندازه وسع و طاقت خود به خويشاوندان احسان و آنها را يارى و از آنها دفاع و نسبت به ايشان نصيحت و خير خواهى كند و از بيمارانشان عيادت كند و براى تشييع جنازه مردگان آنها حاضر شود. رعايت حقّ خدمتگزاران و همسايگان و رفيقان همسفر نيز از امورى است كه مشمول اين آيه مى شود.

وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ از تمام تهديدهاى خداوند مى ترسند، بويژه از دقت محاسبه قيامت بيم دارند و به اين دليل پيش از آن كه در معرض محاسبه قرار گيرند، به حساب خود مى رسند.

وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ... آنان كه بر اجراى فرمانهاى الهى صبر پيشه كنند و زحمت تكاليف را بر خود هموار سازند و در برابر ناگواريها كه بر نفوس و اموالشان وارد مى شود مقاوم باشند و از ارتكاب گناهان خوددارى كنند.

ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ در اين امور و مراحل هدفشان، خواست رضاى خدا باشد نه، اغراض دنيوى مثل اين كه مردم بگويند: چقدر فلانى صابر و بزرگوار است و يا

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 275

براى اين كه مورد شماتت دشمنان قرار نگيرد، چنان كه شاعر مى گويد: صبر من براى شماتت كنندگان است كه به آنها بنمايانم كه در برابر حوادث روزگار متزلزل نمى شوم و از پا در نمى آيم. «1»

وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ

... از آنچه آنها را روزى كرده ايم انفاق مى كنند كه منظور روزى حلال است، زيرا حرام، رزق به حساب نمى آيد و به خدا هم نسبت داده نمى شود. «سِرًّا وَ عَلانِيَةً» نهان و آشكارا، تقديم قيد اوّل ناظر به انفاق مستحبّ است كه فضيلت در پنهان بودن آن است امّا انفاقهاى واجب بهتر است كه آشكار باشد تا گمان به ترك واجب منتفى شود.

وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ با انجام دادن كارهاى نيك بديها را مى زدايند، چنان كه در حديث وارد شده است: بعد از هر گناه حسنه اى انجام ده تا آن را محو سازد. «2» ابن عبّاس مى گويد معناى آيه اين است: با سخنان نيكو حرفهاى بد ديگران را ردّ مى كنند. از حسن بصرى نقل شده است كه وقتى ديگران آنان را محروم كنند آنها عطا كنند و اگر مورد ستم واقع شوند عفو و گذشت كنند و اگر با آنها قطع رابطه شود به پيوندند.

أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ پاداش آنان بهشت است زيرا بهشت سرايى است كه خدا اراده كرده تا فرجام دنيا و محل بازگشت اهلش باشد «جَنَّاتُ عَدْنٍ» بدل از «عُقْبَى الدَّارِ» است. «آباء» جمع آب است و مقصود پدر و مادر هر يك از آنها، و گويا چنين گفته «من آبائهم و امّهاتهم». خداوند سبحان بخشى از پاداش بنده مطيعش را، خوشحالى او، به ديدن بستگان و خانواده و ذريّه اش و ملحق ساختن آنها را به وى در بهشت قرار داده است.

__________________________________________________

1- و تجلدى للشّامتين أريهم انّى لريب الدهر لا أ تضعضع.

2- أتبع السّيئة الحسنة تمحها.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 276

وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ فرشتگان از هر يك از

درهاى قصورشان بر آنها وارد مى شوند.

«سَلامٌ عَلَيْكُمْ» در موضع حال است، يعنى قائلين سلام عليكم، يا مسلمين، در حالى كه مى گويند سلام بر شما. يا در حالى كه سلام مى كنند.

بِما صَبَرْتُمْ متعلّق به محذوف است، و تقديرش: «هذا بما صبرتم» يعنى اين ثواب به سبب صبر شماست يا عوض سختيهاى صبرى است كه تحمّل كرده ايد.

مراد آن است كه اگر در دنيا سختى كشيديد، اكنون در آسايش مى باشيد، و جايز است كه متعلّق به «سلام» باشد، يعنى به خاطر صبرتان بر شما سلام مى كنيم و شما را گرامى مى داريم.

[سوره الرعد (13): آيات 25 تا 30] ..... ص: 276

اشاره

وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (25) اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاعٌ (26) وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ (27) الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (28) الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ (29)

كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتابِ (30)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 277

ترجمه: ..... ص: 277

و آنها كه پيمان الهى را پس از محكم ساختن مى شكنند، و آنچه را كه خداوند به پيوستن آن امر كرده است مى گسلند و در روى زمين فساد مى كنند، بر ايشان لعنت و بدى سراى آخرت مى باشد. (25)

خداوند، روزى را براى هر كس كه بخواهد گشايش مى دهد، و براى هر كه بخواهد تنگ مى گيرد و كافران، به زندگى دنيا، شاد شدند، در حالى كه زندگى دنيا، در برابر آخرت متاعى بيش نيست. (26)

و آنها كه كافر شدند، مى گويند: چرا آيتى از پروردگارش بر وى نازل نشده است. بگو: خداوند هر كس را بخواهد گمراه و هر كه را به سوى او بازگشت كند هدايت مى نمايد. (27)

آنان كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا آرامش يافته است آگاه باشيد كه با ياد خدا،

دلها آرامش مى يابد. (28)

آنها كه ايمان آورده و عمل نيك انجام داده اند، پاكيزه ترين بهره و بهترين سرانجام براى ايشان است. (29)

همان گونه (كه پيامبران قبل را فرستاديم) تو را نيز به ميان امّتى مى فرستيم كه پيش از آنها امّتهاى ديگرى بوده اند. تا آنچه به تو وحى كرديم بر ايشان بخوانى، در حالى كه به «رحمان» كفر مى ورزند، بگو:

او پروردگار من است، خدايى جز او نيست، بر او توكّل كردم، و بازگشتم به سوى اوست. (30)

تفسير: ..... ص: 277

مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ پس از پيمانهايى كه بسته اند و عبوديّتى را كه پذيرفته اند.

وَ يُفْسِدُونَ و با معصيت خدا و ستم كردن نسبت به بندگانش و خراب كردن سرزمينهاى او در زمين فساد بپا مى كنند و مورد لعنت هستند «وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ»: و عذاب آتش براى آنهاست.

اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ تنها خدا، نه غير او، روزى را نسبت به هر كس بخواهد توسعه داده (و بر هر كس بخواهد) تنگ مى گيرد و همان خداست كه روزى قريش را توسعه داده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 278

وَ فَرِحُوا و از اين كه خداوند نعمتهاى خود را بر ايشان توسعه داد شادمان شدند، امّا نه چنان شادمانى و سرورى كه مناسب فضل و انعام الهى باشد، بلكه دچار سرمستى و غرور گرديدند. حال آن كه اين زندگانى دنيا در مقايسه با نعمتهاى بى پايان سراى آخرت، جز متاعى اندك و امرى زودگذر نيست كه از آن رفع حاجت مى شود، مانند غذاى ساده و حاضرى كه شخص سواركار در حالى كه سوار بر مركب است (با عجله) از آن استفاده مى كند، امّا چون اين امر بر اين مردم پوشيده مانده آن

را بر نعيم بى پايان آخرت ترجيح داده اند.

وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ در اين قسمت از آيه، گويى خداوند از گفتار كافران اظهار تعجّب فرموده است، كه با فراوانى نشانه هاى آشكار كه به هيچ كدام از پيامبران پيشين داده نشده و تنها قرآن كه يكى از آنهاست بعنوان معجزه كامل كافى است. پس اگر به اين نشانه ها توجّه نكنند جاى بسى تعجّب است. در نتيجه گويى به آنها چنين گفته شده: چه بسيار شديد است دشمنى شما، خدا، هر قومى را كه مثل شما، تصميم به كفر گرفته باشد، گمراه مى كند، پس راهى براى هدايت يافتن آنان باقى نمى ماند، اگر چه آيات بسيارى نازل شود. و يهدى اليه ... و كسانى را كه ويژگيهاى شما را ندارند به سوى خود هدايت مى كند. معناى «إنابت»، رو آوردن به حق و داخل شدن در طريق بازگشت به خير است.

الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ اين جمله بدل (يا تفسير) «1» براى «مَنْ أَنابَ» است يعنى رو آورندگان به حق، كسانى هستند كه ايمان آورده و دلهايشان با ياد رحمت و مغفرت خداوند آرامش يابد. در آيه بعد، «الَّذِينَ آمَنُوا» مبتدا و «طُوبى لَهُمْ» خبر آن است «طوبى» بر وزن بشرى و زلفى مصدر «طاب» است «و طوبى لك» يعنى به خير و نيكى برسى و حرف لام براى بيان است، چنان كه در عبارت «سقيا

__________________________________________________

1- تفسير نمونه، ج 1، ص 209.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 279

لك» (سير آب شوى) آمده است و او در «طوبى» منقلب از «ياء» است كه چون ما قبلش مضموم بوده تبديل به واو شده است مثل

واو موقن و موسر. پيامبر اكرم فرمود: طوبى درختى است در بهشت كه اصلش در خانه من و شاخ و برگهايش بر روى ساير اهل بهشت قرار دارد در روايت ديگر فرمود اصل آن، در خانه على است و چون علّت را پرسيدند فرمود: خانه من و على در بهشت در يك جاست.

«كذلك» چنان كه پيامبران پيش را به سوى امتهايشان فرستاديم تو را نيز به سوى امتت فرستاديم با يك نوع رسالتى كه بر گذشتگان برترى و فضيلت دارد: رسالت تو در ميان امتى است كه پيش از آن امّتهاى بسيارى بوده اند، پس اين امّت آخرين امتها و تو آخرين پيامبر مى باشى، لتتلوا عليهم تو را فرستاديم تا بر آنها تلاوت كنى كتابى را كه به سوى تو، وحى كرده ايم.

وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ و اين مردم به خدايى كه رحمتى گسترده دارد كفر مى ورزند و از اين رو نسبت به اين نعمت بزرگ نيز كه شخصى مانند تو را براى آنها فرستاده و معجزه اى چون قرآن نازل كرده كفر ورزيدند.

قُلْ هُوَ رَبِّي بگو او يعنى همان «رحمان» پروردگار و آفريننده من است خدايى جز او نيست، و او برتر از آن است كه شريك و همانندى داشته باشد.

عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ در پيروزى بر شما، بر او توكّل دارم و به او رجوع مى كنم و بر صبر و تحمّل و كوشش و جهاد در برابر شما، خدا به من ثواب و پاداش مى دهد.

[سوره الرعد (13): آيات 31 تا 34] ..... ص: 279

اشاره

وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً وَ لا

يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ (31) وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ (32) أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (33) لَهُمْ عَذابٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ (34)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 280

ترجمه: ..... ص: 280

اگر به وسيله قرآن كوه ها به حركت در آيند، يا زمين قطعه قطعه شود، يا با مردگان سخن گفته شود (باز هم ايمان نمى آورند) بلكه همه امور بدست خدا است، آيا آنها كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر خدا بخواهد همه مردم را هدايت مى كند، و پيوسته بر كافران، به دليل كارهاى زشتشان، مصائب كوبنده اى وارد مى شود و يا به نزديك خانه آنها فرود مى آيد، تا وعده الهى فرا رسد، آرى خداوند وعده خلافى نمى كند. (31)

پيامبران پيش از تو نيز استهزاء شدند، و من به كافران مهلت دادم و سپس آنها را مؤاخذه كردم، چه كيفرى بود! (32)

آيا كسى كه بالاى سر همه ايستاده و اعمال همه را مى بيند (مثل كسى است كه چنين نيست؟) آنان براى خدا شريكانى قرار دادند، بگو: آنها را نام ببريد آيا به او چيزى را خبر مى دهيد كه از وجود آن در روى زمين بى خبر است يا سخن ظاهرى مى گوييد؟ بلكه در نظر كافران، مكرشان زينت

داده شده و از راه حق بازداشته شده اند و هر كس را خدا گمراه سازد، راهنمايى نخواهد داشت. (33)

براى آنها در زندگانى دنيا كيفرى سخت است و كيفر آخرت از آن، سختتر، و هيچ كس نمى تواند آنان را از كيفر الهى نگهدارد. (34)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 281

تفسير: ..... ص: 281

وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً ... جواب حرف «لو» محذوف است و معناى آيه اين است اگر قرآنى باشد كه كوه ها به وسيله آن از قرارگاههاى خود به حركت در آيند و از جايگاههاى خود ريشه كن شوند (آن، همين قرآن است).

أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ در معناى اين جمله دو قول است:

1- يا اين كه زمين به سبب آن شكافته و پاره پاره شود 2- يا زمين شكافته شود و از آن، جويها و چشمه ها به وجود آيد.

أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى و يا به وسيله آن، مردگان به سخن در آيند و بشنوند و پاسخ دهند، او همين قرآن است كه بسى پر ارج و شكوهمند مى باشد. بنا بر اين، جواب شرط، لكان هذا القرآن مى باشد كه به قرينه حذف شده و بعضى گفته اند جوابى كه حذف شده «لما آمنوا به» است، يعنى به آن ايمان نمى آورند، مثل آيه وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ ... «اگر فرشتگان را بر آنها نازل كنيم و مردگان را با آنها به سخن در آوريم و هر چيزى را (كه مى خواهند) روبرويشان قرار دهيم باز هم ايمان نخواهند آورد» (انعام/ 111).

فرّاء مى گويد: «لو» به ما قبلش: وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ در آيه قبل، تعلق دارد و بقيه جمله ها معترضه است يعنى اين مردم به خداوند رحمان كفر مى ورزند، اگر چه قرآنى

با اين ويژگيها نازل شود. بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً بلكه براى خدا توانايى بر هر چيز است و او بر آوردن تمام معجزاتى كه منكران طلب مى كنند، تواناست، امّا به دليل مصلحتى كه خود مى داند، اين كار را انجام نمى دهد.

أَ فَلَمْ يَيْأَسِ اين فعل در لغت جمعى از قبيله نخع به معناى «أ فلم يعلم» به كار رفته و دليلشان اين است كه نااميدى معناى علم را در بر دارد، زيرا شخصى كه از چيزى نااميد است، عالم است به اين كه آن شى ء وجود ندارد، چنان كه به همين دليل گاهى

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 282

رجا (اميدوارى) به معناى خوف، به كار مى رود. «1» دليل بر اين معنا اين است كه معصومين عليهم السّلام و نيز ابن عبّاس و گروهى از صحابه و تابعان «أ فلم تبيّن» خوانده اند كه تفسير همان «أ فلم ييأس» مى باشد، و ممكن است «يأس» «2» را به همان معناى نااميدى گرفته و آيه را چنين معنا كرد: آيا اشخاص با ايمان از ايمان آوردن اين كافران نااميد نشده اند؟ با اين كه يقين دارند كه اگر خدا مى خواست همه مردم را (جبرا) هدايت مى كرد و اين كافران را هم به راه مى آورد.

وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا ... آنان كه كافر شده اند بسبب كفرى كه در خود به وجود آورده و اعمال زشتى كه انجام داده اند پيوسته در معرض بلاها و مصائب قرار دارند.

«قارعة» به معناى داهيه است، يعنى مصيبت بزرگى از انواع مصائب كه بر جانها و اموال كافران وارد مى شود و آنها را در هم مى كوبد.

«أَوْ تَحُلُّ» يا اين مصيبتهاى كوبنده در نزديكى خانه هاى آنان فرود مى آيد تا وعده

الهى كه مرگ آنها، يا قيامت است فرا رسد. برخى گفته اند منظور از (قارعة) سريّه هاى پيامبر است كه عدّه اى را به سوى كافران مى فرستاد و آنها به اطراف مكه هجوم مى بردند و افرادى از آنان را مى ربودند.

معناى ديگر آيه اين است: يا اين كه تو اى محمّد صلى اللَّه عليه و آله با لشكر خودت در نزديك خانه آنها فرود آيى، چنان كه در حديبيه بر آنها وارد شدى.

حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ تا وعده خدا كه همان فتح مكّه است فرا رسد چرا كه خدا اين وعده را به پيامبر داده بود.

__________________________________________________

1- چنان كه يأس از چيزى نتيجه علم به عدم آن است، اميد به آن نيز نتيجه عدم خوف از آن مى باشد.- م.

2- امّا بهتر همان معناى مشهور است كه «يأس» را به معناى «علم» به كار برده اند و آيه را چنين معنا كرده اند: آيا كسانى كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر خدا بخواهد همه مردم را اجبارا هدايت مى كند.

تفسير نمونه، ج 10، ص 222.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 283

«فَأَمْلَيْتُ» املاء مهلت دادن است و اين كه دوره اى از زمان در راحت و امن واگذار شود، مثل اين كه حيوانى را در چراگاه بدون هيچ مزاحمى رها كنند. اين جمله تهديدى براى كافران است.

أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ اين جمله اعتراض بر كافران است كه شرك به خدا آورده اند، يعنى آيا خدايى كه مراقب است و هر كسى را كه به سبب كارهايش خوب يا بد است مى بيند و خير و شرّ آنها را مى داند و جزايشان را مهيّا مى كند، مانند كسى است كه چنين نيست؟ و جايز است لفظى را در تقدير گرفت كه

خبر براى مبتدا، و «جعلوا» عطف بر آن و تقدير چنين باشد: أ فمن هو بهذه الصّفة (مبتدا)، لم يوحّدوه (خبر) و جعلوا له شركاء ...

بنا بر اين، معناى آيه چنين مى شود: آيا كسى را كه داراى اين همه ويژگيها است، يگانه اش نمى دانند و براى او كه تنها خداى سزاوار پرستش است شريكهايى قرار مى دهند؟

قُلْ سَمُّوهُمْ به آنها بگو: شما كه شريكهايى براى او قرار داده ايد، نام آنها را بگوييد و خداى يكتا را از آنها با خبر سازيد.

أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ حرف «ام» منقطعه و معناى آيه اين است: بلكه آيا از وجود شريكهايى براى او خبر مى دهيد، كه خود او، با اين كه بر تمام موجودات آسمانها و زمين آگاه است، از وجود اين شركا خبر ندارد، زيرا اينها چيزى نيستند كه علم خداوند به آن تعلق گيرد. مقصود، نفى شريك براى خداست و به همين معناست آيه: قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ «بگو آيا خدا را از چيزى خبر مى دهيد كه از وجود آن آگاهى ندارد، نه در آسمانها و نه در زمين» (يونس/ 18).

أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ يا تنها با يك گفته ظاهرى و بدون حقيقت آنها را شريك خدا مى خوانيد (و به گفته خود ايمان نداريد).

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 284

اين روشهاى شگفت انگيز در احتجاج با كفّار، با زبان فصيح اعلان مى كند كه قرآن سخن بشر نيست.

وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ فعل «صدّوا»، با فتح و ضم صاد قرائت شده است.

«وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ» كسى را كه خداوند، به دليل اين كه مى داند هدايت نمى شود، به خود واگذارش كند،

هيچ كس براى او پيدا نمى شود كه بتواند وى را هدايت كند.

لَهُمْ عَذابٌ

براى آنها كيفر دنياست: كشته مى شوند و به اسارت و دربدرى و بلاهاى ديگر گرفتار مى شوند و اين چنين، عقوبت دنيوى كفر خود را مى چشند. وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ

و هيچ دفاع كننده اى براى آنها نيست كه عذاب الهى را از آنها بردارد.

[سوره الرعد (13): آيات 35 تا 37] ..... ص: 284

اشاره

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْكافِرِينَ النَّارُ (35) وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ إِلَيْهِ مَآبِ (36) وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا واقٍ (37)

ترجمه: ..... ص: 284

بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده اند، نهرها از زير درختانش روان است ميوه هاى آن هميشگى و سايه هايش دائمى است، اين سرانجام كسانى است كه پرهيزگارى پيشه كردند و سرانجام كافران آتش است. (35)

و آنان كه كتاب را به آنها داديم به آنچه بر تو نازل شده، شادمانند، و بعضى از گروه ها و احزاب قسمتى از آن را انكار مى كنند، بگو- من مأمورم كه خداى يكتا را بپرستم و براى او شريكى قرار ندهم بسوى او دعوت مى كنم و به جانب وى باز مى گردم. (36)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 285

همانند پيامبران پيشين، بر تو نيز فرمان روشن و صريحى نازل كرديم و اگر، پس از آن كه آگاهى براى تو آمده، از هوسهاى آنها پيروى كنى، هيچكس از تو، در برابر خداوند جانبدارى نخواهد كرد. (37)

تفسير: ..... ص: 285

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ منظور از اين عبارت، بيان صفت بهشت است به وصفى در نهايت شگفتى و بالاتر از تصوّر. «1»

اين كلمه، نزد سيبويه مبتداست و خبرش محذوف، و تقدير آن چنين است فيما نقص عليكم مثل الجنة ويژگى بهشت در امورى است كه هم اكنون براى شما بازگو مى كنم.

و به اعتقاد ديگران تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خبر است، چنان كه مى گويى «صفة زيد أسمر» رنگ زيد گندمگون است.

زجّاج عبارت را چنين معنا كرده است: «مثل الجنّة جنّة تجرى من تحتها الانهار» مثل اين بهشت، بهشتى است كه از زير آن، نهرها جارى است موصوف كه «جنّة» بوده حذف شده از باب تشبيه آنچه از ديده ها پنهان است به چيزى كه آن را مشاهده مى كنيم.

أُكُلُها دائِمٌ خوردنيهايش هميشگى است، مثل آيه لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ «ميوه هاى

بهشتى قطع و منع نمى شود» (واقعه/ 33).

وَ ظِلُّها سايه اش هميشگى است و از بين نمى رود، مثل سايه هاى دنيا نيست كه

__________________________________________________

1- چون حقيقت بهشت با اين شگفتيهايش در وصف نمى گنجد، لذا از ويژگيهاى آن در قرآن تعبير به مثل فرموده است. خلاصه اى از تفسير نمونه، 10/ 230.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 286

به وسيله خورشيد از بين مى رود.

وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ منظور از اهل كتاب عبد اللَّه سلام، كعب و يارانشان و كسانى از نصارى هستند كه مسلمان شدند و هشتاد نفر بودند، چهل نفر در نجران و سى و دو نفر در سرزمين حبشه و هشت نفرشان در يمن بودند، آنها به آنچه بر تو، نازل شده شادمان مى شوند.

وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ ... برخى از گروه هاى كفّار كه بر دشمنى پيامبر اجتماع كرده اند قسمتى از آيات قرآن را كه مخالف احكام آنهاست منكر مى شوند و غير آن از احكامى را كه تحريف كرده و تغيير داده اند.

قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ بگو: در آنچه كه بر من نازل شده مأموريت يافته ام كه خداى را عبادت كنم و براى او شرك نياورم. پس اين كه شما آنچه را بر من نازل شده انكار مى كنيد در حقيقت، عبادت خدا و توحيد او را منكر شده ايد.

إِلَيْهِ أَدْعُوا تنها به سوى او دعوت مى كنم نه به سوى غيرش و بازگشتم به جانب اوست نه غير او. پس معنايى براى انكار شما نيست، در صورتى كه شما هم مانند اين را مى گوييد.

وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ و مانند آنچه كه بر انبياى پيشين فرستاديم كه در آن، امر به عبادت خدا و يكتايى او، و دعوت به سوى خدا و دين او بود، اين كتاب

را هم بر تو نازل كرديم.

حُكْماً عَرَبِيًّا پند و حكمتى كه با زبان عربى ترجمه شده. نصب «حكما» بنا بر حاليت است.

وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ ... امورى كه كافران تو را دعوت مى كنند كه با آنها موافقت كنى، جز هوا و هوسها و شبهات چيزى نيست، يعنى پس از آن كه با دليلهاى روشن برايت علم و آگاهى پيدا شد اگر از خواسته هاى آنان پيروى كنى خدا تو را يارى نمى كند بلكه بخود واگذارت مى كند و هيچ نگهدارنده اى براى تو نخواهد بود. اين

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 287

بيان به منظور آن است كه شنونده را برانگيزد تا در امر دين پايدار باشد، و با وجود دليل روشن بر حقّانيت دين، منحرف نشود و پايش در امور مشتبه نلغزد و به باطل ميل نكند.

[سوره الرعد (13): آيات 38 تا 40] ..... ص: 287

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ (38) يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ (39) وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ (40)

ترجمه: ..... ص: 287

و ما، پيش از تو، پيامبرانمان را فرستاديم و براى آنها همسران و فرزندانى قرار داديم، و هيچ رسولى را نسزد كه آيتى بياورد مگر به اذن خداوند، براى هر مدّتى كتابى است. (38)

خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى كند و نزد او است امّ الكتاب. (39)

و اگر پاره اى از مجازاتها كه به آنان وعده داده ايم به تو نشان دهيم، يا اين كه تو را بميرانيم، همانا بر تو ابلاغ و بر ما، كيفر و حساب است. (40)

تفسير: ..... ص: 287

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ دشمنان، پيامبر اكرم را به داشتن همسران متعدد سرزنش مى كردند. از اين رو خداوند فرمود پيامبران پيشين هم مثل او، داراى همسران و فرزندان متعددى بوده اند و نيز هيچ يك حق آن را نداشتند كه از طرف خود آيات و معجزاتى را كه به آنها پيشنهاد مى شد، بياورند و احكام دينى داير مدار مصلحتهاست كه با اختلاف زمانها و احوال فرق مى كند پس براى هر زمان دستورى ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 288

است كه به مقتضاى آنچه صلاح بندگان باشد بر آنان واجب مى شود. «1»

يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ خداوند نسخ مى كند آنچه را نسخش را درست مى داند و به جاى آن آنچه مصلحت در اثباتش مى بيند برقرار مى كند يا آن را بدون نسخ باقى مى گذارد. برخى در معناى اين آيه گفته اند خداوند از باب فضل و رحمتش آنچه را صلاح مى داند از گناهان بندگان از نامه عملشان محو مى كند و عذاب را از آنان برمى دارد و گناه كسى را كه بخواهد از روى عدالت كيفر كند باقى مى گذارد. قول ديگر در معناى آيه اين است

كه خداوند برخى از موجودات را محو مى كند و برخى را از قبيل انسانها و ديگر حيوانات و گياهان و درختان و ويژگيها و حالات آنها را باقى مى گذارد و در نتيجه بر روزى و عمر آنها مى افزايد و يا از آنها مى كاهد و محو و اثبات سعادت و شقاوت نيز به دست اوست.

وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ اصل هر كتاب، يعنى لوح محفوظ در نزد اوست، زيرا همه چيز در آن، نوشته شده است.

وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ به هر حال، يا چنان است كه ما بعضى از آنچه را به كافران وعده داده بوديم، از قبيل غلبه مؤمنان بر كفّار، و توانايى تو بر كشتن، اسير كردن، و به غنيمت گرفتن دارائيهاى آنان، به تو نشان داده ايم، و يا پيش از آن كه اين امور را نشان دهيم تو را به سوى خود مى آوريم (مى ميرانيم) در هر صورت تكليف تو فقط تبليغ رسالت است و حساب آنان با ماست نه با تو. و ما، دير يا زود آنها را مجازات و كيفر خواهيم كرد، و از آنان انتقام خواهيم گرفت.

__________________________________________________

1- اگر چه ظاهر بيان مرحوم طبرسى و ديگران از قبيل كشّاف نشان مى دهد كه اين پاسخى به كسانى است كه به تعدّد همسران پيامبر ايراد مى گرفتند، اما اين شأن نزول درست به نظر نمى آيد، چون سوره رعد ظاهرا مكّى است و در مكه تعدّد همسر مطرح نبوده است. تفسير نمونه، 10/ 239.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 289

[سوره الرعد (13): آيات 41 تا 43] ..... ص: 289

اشاره

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها وَ اللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسابِ (41) وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ

الْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَ سَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ (42) وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (43)

ترجمه: ..... ص: 289

آيا نديدند كه ما از جوانب زمين مى كاهيم؟ و خداوند حكم مى كند و هيچ كس را نرسد كه حكم او را ردّ كند و حسابرسى او سريع است. (41)

كسانى كه پيش از اينها بودند فريب و نيرنگ به كار بردند، ولى تمام طرحها و نقشه ها از آن خداست از كار هر كس آگاه است، و به زودى كفّار خواهند دانست كه سرانجام در سراى ديگر به سود كيست (42)

آنها كه كافر شدند مى گويند: تو پيامبر نيستى. بگو: كافى است كه خداوند و كسى كه علم كتاب نزد او است ميان من و شما گواه باشد. (43)

تفسير: ..... ص: 289

أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها ... مراد سرزمين كفر است كه خداوند مى فرمايد: ما آن را بر روى مسلمانان مى گشاييم و در نتيجه از سرزمينهاى كفّار مى كاهيم و سرزمينهاى اسلامى را افزايش مى دهيم و اين از نشانه هاى پيروزى است. حاصل معنا اين كه وظيفه تو ابلاغ رسالت است و به جهات ديگر كارى نداشته باش و اندوهى به خود راه مده زيرا ما تو را حفظ مى كنيم و آنچه را از پيروزى و اعتلاى كلمه اسلام كه به تو وعده داده ايم به انجام مى رسانيم. قول ديگر در تفسير فعل «ننقص» آن است كه به سبب از بين بردن علما و برگزيدگان كفّار، سرزمينشان را دچار نقص مى كنيم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 290

لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ ردّ كننده اى براى حكم خداوند نيست، «معقّب» (تعقيب كننده) كسى است كه بر شيئى حمله مى كند تا آن را باطل سازد و از بين ببرد، و جمله در محلّ حال است گويا عبارت چنين است «و اللَّه يحكم نافذا حكمه» خدا حكم مى كند در حالى كه

حكم و فرمانش نافذ و جارى است.

وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ در اين آيه خداوند كافران را متّصف به مكر و فريب كرده و سپس مكر آنها را در قبال طرحهاى خود بى اثر دانسته و فرموده است: طرح و نقشه كامل از خداست و با جمله بعد، آن را تفسير كرده است كه هر كس آنچه انجام مى دهد خدا پيش از آن مى داند و بزودى كافران خواهند دانست كه عاقبت نيك در سراى آخرت بهره چه كسى است، زيرا كسى كه از اعمال همه (از پيش) آگاه است و براى آن كيفر يا پاداش مناسب آماده كرده، چنين عملى كاملترين چاره انديشى است به اين دليل كه مكر خداوند از جايى كه نمى دانند بر آنها وارد مى شود.

كلمه «كفّار» كافر نيز قرائت شده و مراد از آن، جنس كافر است.

قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بگو شهادت خداوند درباره صدق ادعاى نبوّت من به وسيله آنچه از معجزات آشكار ساخته كافى است.

وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ در تفسير اين جمله اقوالى است.

1- مقصود كسى است كه از قرآن و نظم و هماهنگى اعجاز گونه آن آگاهى دارد.

2- مراد علماى اهل كتاب اند كه اسلام آورده اند زيرا آنها به ويژگيهاى پيامبر در كتابهايشان گواهى مى دهند.

3- مراد از «مَنْ عِنْدَهُ ...» خداى سبحان و منظور از «كتاب» لوح محفوظ است.

4- مقصود امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 291

از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه مقصود از كسى كه علم كتاب نزد او است ما هستيم و على عليه السّلام نخستين كسى و برگزيده ترين و بهترين ما بعد از پيامبر صلى اللَّه

عليه و آله مى باشد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 292

سوره ابراهيم عليه السّلام ..... ص: 292

اشاره

اين سوره مكى است غير از دو آيه (28 و 29، از أَ لَمْ تَرَ تا وَ بِئْسَ الْقَرارُ كه درباره كشتگان بدر است، مجمع البيان) اهل بصره شماره آيات را 51 و اهل كوفه 52 دانسته اند زيرا آنها «بِخَلْقٍ جَدِيدٍ» را يك آيه شمرده اند (امّا اهل بصره «بعزيز» را آخر آيه، به حساب آورده اند).

[فضيلت ثواب قرائت اين سوره ]: ..... ص: 292

در حديث ابىّ نقل شده است: كسى كه سوره ابراهيم را بخواند، خداوند ده حسنه به عدد هر فردى از بت پرستان و به عدد آنها كه بت را نپرستيده اند، به او پاداش مى دهد. «1»

امام صادق عليه السّلام فرمود هر كس سوره هاى ابراهيم و حجر را به طور كامل در دو ركعت نماز در هر جمعه بخواند او را فقر و ديوانگى و هيچ بلاى ديگرى نرسد. «2»

__________________________________________________

1-

من قرأ سورة ابراهيم أعطى من الأجر عشر حسنات بعدد من عبد الأصنام و من لم يعبدها.

2-

من قرأ سورة ابراهيم و الحجر في ركعتين جميعا، لم يصبه فقر و لا جنون و لا بلوى.

[.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 293

[سوره إبراهيم (14): آيات 1 تا 4] ..... ص: 293

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ (1) اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ وَيْلٌ لِلْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ شَدِيدٍ (2) الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ (3) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (4)

ترجمه: ..... ص: 293

الف، لام، راء، كتابى است كه بر تو نازل كرديم، تا مردم را به اذن پروردگارشان، از تاريكيها به سوى نور، و به راه خداوند ارجمند و ستوده، راهنمايى كنى. (1)

خداوندى كه هر چه در آسمانها و آنچه در زمين است از اوست، و، واى بر كافران از كيفر سخت. (2)

آنان كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند، و از راه خدا باز مى دارند و مسير كج را طلب مى كنند، آنان در گمراهى دورى قرار دارند. (3)

هيچ پيامبرى را نفرستاديم، جز با زبان قومش تا بر ايشان حقايق را آشكار سازد. پس خدا هر كس را بخواهد گمراه و هر كه را بخواهد هدايت مى كند و او توانا و درستكار است. (4)

تفسير: ..... ص: 293

مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تا مردم را از گمراهى به هدايت و از كفر به ايمان وارد سازد.

بِإِذْنِ رَبِّهِمْ به آسان كردن و ميسّر ساختن خداوند «اذن» كنايه از آسان ساختن كار

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 294

و برداشتن موانع است و مراد موفقيتها و الطافى است كه خدا به آنها عطا مى كند.

إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ بدل از «إِلَى النُّورِ» است با تكرار عامل (الى) «اللَّه» به جرّ عطف بيان براى «عزيز الحميد» است زيرا به دليل اختصاص داشتن آن به معبودى كه شايسته عبادت است جارى مجراى علم مى باشد چنان كه نجم براى ثريا علم بالغلبه شده است. كلمه «اللّه» به رفع نيز خوانده شده و تقدير آن هو اللَّه مى باشد.

«ويل نقيض» و «و ال» است كه به معناى نجات مى باشد و اسم معنى است مثل هلاك جز اين كه از آن، فعلى مشتق نمى شود. گاهى مى گويند: «ويلا له»: به

نصب از باب اين كه مصدر مفعول مطلق براى فعل محذوف باشد، و زمانى هم رفعش مى دهند تا مبتدا و خبر باشد و معناى ثبات (و دوام) بدهد و مى گويند: ويل له مثل «سلام عليك» و معناى آيه اين است كافران از عذاب شديد مى نالند و ضجّه و فرياد بر مى آورند و مى گويند: يا ويلاه چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً «اهل دوزخ آرزوى مرگ مى كنند» (فرقان/ 13).

الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ: در اعراب اين جمله چهار قول است:

1- مبتدا، مرفوع، و خبرش أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ است.

2- مجرور و صفت براى «كافرين» باشد.

3- منصوب بنا بر ذمّ به تقدير اعنى ...

4- مرفوع، خبر براى مبتداى محذوف و تقديرش. هم الّذين يستحبّون مى باشد.

استحباب، استفعال از محبّت و به معناى ترجيح دادن است.

وَ يَبْغُونَها عِوَجاً در راه خدا به دنبال يافتن كژيها هستند، و غرضشان اين است كه به مردم چنين وانمود كنند كه اين راه ناهموار است و از حقيقت و راستى منحرف است. در اصل يبغون لها بوده، حرف جرّ حذف و ضمير به فعل متّصل شده است.

فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ كافران از راه حق منحرف شدند و در مسيرى غير از راه حق

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 295

افتادند. متّصف ساختن ضلال به بعيد از باب مجاز است، زيرا دورى حقيقى براى گمراه است نه براى گمراهى، چون اوست كه از طريقه حق دور مى شود. اين تعبير مثل قول عربهاست كه مى گويند: جد جده. (كوشش او، كوشش و تلاش را به عمل نسبت داده در حالى كه عامل مى كوشد).

إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ هر پيامبرى را با لغت قوم خودش فرستاديم، تا آنچه را مردم به

آن دعوت مى شوند بفهمند.

فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ و خداوند هر كه را بخواهد گمراه و هر كه را بخواهد هدايت مى كند. مقصود از «اضلال» خداوند اين است كه شخص را به خودش وامى گذارد و الطافش را از او باز مى دارد و مراد از هدايت كردن، توفيق و لطف او است و خداوند كسى را گمراه نمى كند مگر اين كه بداند هرگز ايمان نمى آورد، و هدايت نمى كند مگر كسى را كه بداند ايمان مى آورد، پس آنچه در اين آيه است كنايه از كفر و ايمان است، مثل: فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ «پس بعضى از شما كافر شديد و بعضى ايمان آورديد» (تغابن/ 2).

[سوره إبراهيم (14): آيات 5 تا 8] ..... ص: 295

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (5) وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (6) وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ (7) وَ قالَ مُوسى إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ (8)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 296

ترجمه: ..... ص: 296

ما، موسى را با نشانه هاى خودمان فرستاديم و دستور داديم كه قوم خود را از تاريكها به سوى نور در آور و روزهاى خدا را به آنان متذكّر شو، كه در آن نشانه هايى براى مردم شكيبا و سپاسگزار وجود دارد. (5)

به خاطر آور هنگامى را كه موسى به قومش گفت: نعمت خدا را بر خود بياد داشته باشيد، موقعى كه شما را از آل فرعون رهايى بخشيد كه شما را عذاب مى كردند و فرزندانتان را سر مى بريدند و زنانتان را زنده مى گذاشتند، و در اين، آزمايش بزرگى از طرف پروردگارتان بود. (6)

و ياد آوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت كه اگر سپاسگزارى كنيد بر نعمتهاى شما خواهم افزود و اگر كفران كنيد عذاب من شديد است. (7)

موسى گفت اگر شما و همه مردم روى زمين كافر شويد، خداوند بى نياز و ستوده است. (8)

تفسير: ..... ص: 296

أَنْ أَخْرِجْ أن، مفسره است زيرا در «ارسال» معناى قول نهفته است، گويا چنين فرموده: او را فرستاديم و به او گفتيم كه قومت را از تاريكيها بيرون آور ... و مى توان «أن» را ناصب فعل دانست كه در تقدير «بأن أخرج قومك» باشد و جايز است كه أن مصدريه را بر سر فعل امر در آورند، زيرا غرض آن است كه فعل را تبديل به مصدر كند، امر باشد يا غير آن، فرقى نمى كند.

وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ از رويدادهايى كه از طرف خداوند بر امّتهاى پيشين واقع شده آنان را بيم ده، و از آن جمله است روزهايى كه اعراب در آن مى جنگيدند و

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 297

پيشامدهاى مهمّ در آن به وقوع پيوست مثل روز بعاث

«1» و روز نسار «2» و روز فجار «3» و جز اينها. از ابن عباس نقل شده است كه مراد از ايام اللَّه نعمتهاى خدا و آزمايشهاى اوست. «لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ»: براى هر كسى كه بر بلاى خدا صبر كند و نعمتهاى خدا را سپاس گزارد.

«إِذْ أَنْجاكُمْ» اين عبارت، ظرف براى نعمت است كه به معناى انعام مى باشد، يعنى به ياد آوريد وقتى را كه خداوند در آن وقت شما را از نعمت برخوردار كرد. و نيز مى توان گفت بدل (اشتمال) از «نِعْمَةَ اللَّهِ» مى باشد.

يعنى ياد آوريد موقعى را كه خدا شما را در آن وقت نجات داد.

وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ اين جمله از گفته هاى موسى عليه السّلام است به قومش يعنى به ياد آوريد، موقعى را كه پروردگارتان اعلان كرد. فعل «تأذن و آذن» به يك معناست كه همان اعلام مى باشد، مانند توعّد و اوعد و تفضّل و افضل با توجه به اين كه آن زيادى معنايى كه در باب تفعل وجود دارد در باب افعال نيست. بنا بر اين گويى چنين فرموده است: به ياد آور وقتى را كه پروردگارتان با بيانى رسا، كه تمام شكها را برطرف مى سازد اعلان كرد و به شما خبر داد، كه:

لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ اگر در برابر نعمت نجات از دشمن و ديگر نعمتهايى كه به شما بخشوده شده شكر كنيد، بدون ترديد نعمتم را بر شما مى افزايم.

وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ ... و اگر ناسپاسى كنيد و نعمتهايم را كه به شما داده ام كوچك

__________________________________________________

1- به فتح يا ضم «ب» با حرف عين بى نقطه يا با نقطه: روزى كه جنگ ميان اوس و خزرج واقع شد لسان العرب ماده

«بعث».

2- نسار به كسر نون نام مكانى است و بعضى گفته اند چشمه آبى است از بنى عامر و يوم النّسار روزى است كه بنى اسد و ذبيان در مقابل جشم بن معاويه بودند. لسان ماده نسر.

3- ايّام الفجار، روزهايى است ميان بنى قيس و قريش جنگ بود. در حديث است: روزهاى جنگ فجار عموهايم را براى تير اندازى كمك مى كردم. استاد گرجى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 298

شماريد، عذاب من بر آنان كه كفر ورزند سخت و شديد است.

إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ اگر شما و همه مردم كفران ورزيد، زيان اين ناسپاسى به شما برمى گردد. «و اللَّه غنى حميد» و خداوند احتياجى به سپاسگزارى شما ندارد و او خود به دليل نعمتهاى فراوانش شايسته حمد و ثناست، اگر چه ستايشگرى او را نستايد.

[سوره إبراهيم (14): آيات 9 تا 10] ..... ص: 298

اشاره

أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللَّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ وَ قالُوا إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (9) قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (10)

ترجمه: ..... ص: 298

آيا خبر آنان كه پيش از شما بودند به شما نرسيده است: قوم نوح، و عاد و ثمود و آنها كه پس از ايشان بودند، كه جز خداوند، كسى از آنان آگاه نيست، پيامبرانشان با دلائل روشن به سوى آنها آمدند پس ايشان دستها را در دهانهاى خويش قرار دادند و گفتند: ما به رسالت شما كافريم و نسبت به آنچه ما را به آن مى خوانيد شك و ترديد داريم. (9)

پيامبرانشان گفتند: آيا درباره خدايى كه آفريننده آسمانها و زمين است شكّى وجود دارد؟ او، كه شما را دعوت مى كند تا گناهانتان را بيامرزد و تا موقع مقرّرى، شما را باقى گذارد، گفتند شما نيز بشرى مثل ما هستيد و مى خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى پرستيدند، باز داريد. پس دليل روشنى براى ما بياوريد. (10)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 299

تفسير: ..... ص: 299

وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مبتدا، و خبر آن، جمله: لا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ و تمام جمله، معترضه است.

و مى توان گفت: «الذين» در محلّ جرّ، عطف بر «قوم نوح» است و جمله «لا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ» معترضه و معناى آيه اين است: اين گروه كه بعد از قوم نوح و عاد و ثمود آمدند به اندازه اى زيادند كه جز خدا كسى از عدد آنها آگاه نيست.

ابن مسعود هر گاه اين آيه را تلاوت مى كرد و مى گفت: آنان كه ادّعاى علم انساب مى كنند، دروغ مى گويند. گفته شده است: ميان عدنان و اسماعيل سى نفر از اجداد پيامبر بوده اند كه شناسايى نشده اند.

فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ ... از شدت خشم و نفرت به سبب آنچه پيامبران آورده بودند. انگشتان دستهايشان را مى گزيدند چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد:

عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ «از خشم بر شما انگشت به دندان گزند» (آل عمران/ 119) و ممكن است معناى آيه چنين باشد كه آنها با زبان، سخن نمى گفتند بلكه با دستهايشان به زبان اشاره مى كردند.

إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ مقصود اين است كه جواب ما در پاسخ شما تنها اين است كه ما نسبت به رسالت و مأموريت شما كافريم، و اين مطلب را اظهار مى داشتند تا پيامبران را از ايمان آوردن خود و تصديقشان نااميد كنند.

معناى ديگر آيه اين است كه اين كافران رو در روى پيامبران، دست بر دهان مى گذاشتند و منظورشان اين بود كه ساكت شويد و حرف نزنيد.

بعضى گفته اند «ايدى» جمع يد به معناى ايادى و نعمتها مى باشد. مقصود اين

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 300

است كه آنها پندهاى پيامبران و احكامى را كه به آنها وحى شده و از بزرگترين نعمتهاست با دهنهايشان ردّ مى كردند. زيرا وقتى پيامبران را تكذيب مى كردند و گفته هاى آنها را قبول نمى كردند گويى آن را به دهانها رد مى كردند و به آنجا كه صادر شده بود بر مى گرداندند، و اين به طريق مثال بيان شده است. «شَكٍّ ... مُرِيبٍ»:

شكى است كه آدمى را به تهمت وامى دارد.

أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ همزه انكار بر ظرف داخل شده زيرا بحث در اين است كه در وجود خدا شكى نيست، و اين شك مورد انكار است، و گرنه در وجود خود شكّ بحثى نيست.

يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ خداوند به آمرزش، دعوتتان مى كند چنان كه مى گويى دعوته ليأكل معى او را دعوت كردم تا با من غذا بخورد و ممكن است معناى آيه اين باشد:

شما را به ايمان آوردن دعوت مى كند تا

بيامرزدتان.

وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اگر ايمان بياوريد خداوند شما را تا زمانى كه معيّن كرده مهلت مى دهد و اگر ايمان نياورديد، قبل از رسيدن به آن شما را به هلاكت مى رساند.

إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا شما نيستيد مگر بشرى همانند ما، و فضيلتى بر ما نداريد، پس چرا و به چه دليل به پيامبرى اختصاص يافته ايد، و اگر اين ادّعايتان درست است دليل روشنى براى ما بياوريد.

منظور كفّار از دليل روشن آيات و معجزاتى است كه از روى عناد و لجاج به پيامبران پيشنهاد مى كردند.

[سوره إبراهيم (14): آيات 11 تا 12] ..... ص: 300

اشاره

قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (11) وَ ما لَنا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (12)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 301

ترجمه: ..... ص: 301

پيامبرانشان به آنها گفتند: ما، انسانهايى مانند شماييم امّا خداوند به هر كس از بندگانش بخواهد، نعمت (رسالت) را مى بخشد، و ما را هرگز توان آن نيست كه معجزه اى بياوريم، مگر به فرمان خدا، و افراد با ايمان بايد تنها بر خداوند توكّل كنند. (11)

و ما، چرا بر خداوند توكّل نكنيم، و حال آن كه ما را به راهمان رهبرى كرده است، و ما به طور مسلّم در برابر آزارهاى شما، صبر خواهيم كرد. و توكّل كنندگان فقط بايد بر خدا توكّل كنند. (12)

تفسير: ..... ص: 301

إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ پيامبران با اين بيان گفته كافران را كه: «شما پيامبران هم، مثل ماييد» تصديق مى كنند. امّا تنها در بشريت مانند شماييم نه در پيامبرى و مانند آن، كه در اين جهت ميان ما و شما، فرق است.

وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ اما خداوند به هر يك از بندگانش كه بخواهد، نعمت پيامبرى را عطا مى فرمايد، و اين كرامت كه به آنان مى بخشد بى دليل نيست، بلكه به خاطر خصلتهاى ويژه اى است كه در آنها وجود دارد و در ديگر انسانها نيست.

وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ و بر ما نيست كه هر معجزه اى را شما پيشنهاد مى كنيد برايتان بياوريم، مگر آنچه خدا بخواهد.

وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ پيامبران در ضمن اين كه تمام ايمان آورندگان را امر به توكّل مى كنند خودشان را نيز در نظر دارند: كه ما هم بايد توكّل بر خدا داشته باشيم و در مقابل دشمنى و ستيزه جويى شما صبر كنيم. يعنى ما چه عذرى داريم اگر تمام امورمان را به خدا واگذار نكنيم و حال آن كه او موجبات توكّل را برايمان

فراهم كرده و به ما توفيق هدايت داده و هر يك از ما را به آن راهى كه پيمودنش در دين لازم است هدايت فرموده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 302

[سوره إبراهيم (14): آيات 13 تا 18] ..... ص: 302

اشاره

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ (13) وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ (14) وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (15) مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ (16) يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ (17)

مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ (18)

ترجمه: ..... ص: 302

كافران به پيامبرانشان گفتند: ما شما را از سرزمين خود بيرون مى كنيم مگر اين كه به كيش ما بازگرديد، پس پروردگارشان به آنها وحى كرد كه البتّه من ستمكاران را به هلاكت مى رسانم. (13)

و شما را در زمين، بعد از آنان سكونت خواهم بخشيد، اين است پاداش كسى كه از موقعيت والاى من بيم داشته باشد و از كيفر من بترسد. (14)

و آنها از خدا درخواست فتح كردند، و هر گردنكش منحرفى نوميد و نابود است. (15)

از پس او دوزخى است و او از آب بد بوى گنديده اى نوشانده مى شود. (16)

با زحمت و نفرت جرعه جرعه آن را سر مى كشد، گرچه هرگز نمى خواهد آن را بنوشد، و مرگ از هر طرف بسراغ او مى آيد، ولى با اين همه نمى ميرد، و به دنبال آن عذاب سختى است. (17)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 303

اعمال آنان كه به پروردگارشان كافر شدند شبيه خاكسترى است، در برابر تندباد، در يك روز طوفانى، آنها توانايى ندارند كه كمترين چيزى از آنچه را انجام داده اند به دست آورند، اين است

گمراهى دور و دراز. (18)

تفسير: ..... ص: 303

لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا كافران گفتند: ما شما پيامبران را از سرزمين خودمان بيرون مى كنيم، مگر اين كه به كيش و آيين ما برگرديد.

لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ اين جمله نقل قول است كه يا بايد ماده قول در تقدير باشد و يا فعل «اوحينا» جارى مجراى قول شود يعنى خدا به پيامبران فرمود: به طور تحقيق ما ظالمان را هلاك مى سازيم و منظور از «ارض» زمين ستمكاران و ديار آنان مى باشد.

در حديث است: كسى كه همسايه اش را بيازارد خداوند همسايه را وارث خانه آزار دهند خواهد كرد. «1»

«ذلك» اين كلمه اشاره به نابودى ستمكاران و جايگزين ساختن مؤمنان در سرزمين آنهاست كه خداوند حكم كرده است، و منظور اين است كه اين حكم خداوند، حق است.

لِمَنْ خافَ مَقامِي براى كسى كه از مقام من ترس داشته باشد، و آن، موقف حساب است زيرا آن جا مقامى است كه خداوند بندگانش را در آن، براى حساب نگاه مى دارد يا آنان را به ورود در آن مقام وامى دارد. «وَ اسْتَفْتَحُوا» اين جمله عطف بر «فَأَوْحى إِلَيْهِمْ» است يعنى پيامبران، خدا را بر ضد دشمنانشان به يارى طلبيدند. يا خدا را داور قرار دادند و از او خواستند كه ميان آنها و امتهايشان حكم كند، از ماده «فتاحة» به معناى حكومت است و به همين معناست جمله افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ

__________________________________________________

1-

من أذى جاره، ورثه اللَّه داره.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 304

«در ميان ما و قوممان به حق حكم كن». (اعراف/ 89).

وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ پس پيامبران يارى شدند و به پيروزى رسيدند و همه ستمگران معاند كه قوم آنها بودند به هلاكت رسيدند

و نابود شدند.

مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ ... پيش روى اين ستمگران آتش دوزخ قرار دارد كه در آن افكنده مى شوند.

وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ كلمه «صديد» عطف بيان از «ماء» است گويا چنين گفته است. از آب به آنها نوشانيده مى شود و چون آب ابهام دارد آن را به وسيله «صديد» بيان كرده و آن، خون و چركى است كه از جراحات پوست اهل آتش جارى مى شود.

«يتجرعه» با زحمت جرعه اى از آن سر مى كشد.

وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ فعل «كاد» به منظور مبالغه داخل شده است يعنى به نوشيدن آن نزديك نيست تا چه رسد كه آن را بنوشد، مثل لم يكد يريها «به ديدن آن نزديك نشد تا چه رسد كه آن را ببيند» (نور،/ 40).

وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ گويى از تمام جهات، اسباب مرگ او را احاطه كرده امّا او نمى ميرد كه راحت شود.

وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ در پيش روى او عذابى سخت تر از عذاب پيشين خواهد بود. «1»

مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا ... بنا بر عقيده سيبويه مبتدايى است كه خبرش حذف شده است و تقدير آن فيما نقصّ عليكم، مثل الذين كفروا (خبر مقدّم حذف شده است).

__________________________________________________

1- وراء و خلف به يك معنا و مراد ناحيه ضدّ قدّام است، امّا زجاج مى گويد: منظور چيزى است كه مخفى و پوشيده باشد نه اين كه از اضداد باشد يعنى «وراء» از جهات ششگانه نيست. مجمع البيان.

«وراء» گرچه به معناى پشت سر است ولى در اين گونه موارد به معناى نتيجه و عاقبت كار مى آيد (خلاصه از تفسير نمونه).

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 305

أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ اين جمله مستأنفه و پاسخ سؤال كننده اى است كه

مى گويد: وضع و حال كفّار چگونه است؟ پاسخ داده شده اعمال آنها مانند خاكستر است، و نيز مى توان آن را بدل از «مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا» دانست كه معنايش چنين باشد:

مثل كارهاى آنان كه كافر شده اند شبيه خاكسترى است كه باد با شدّت بر آن بوزد و آن را در فضا به صورت ذرّات غير محسوس پراكنده كند.

«فِي يَوْمٍ عاصِفٍ» طوفانى بودن را مجازا صفت براى روز آورده به اين اعتبار كه باد، و طوفانهاى سخت در آن، واقع مى شود مثل اين كه مى گويند «يوم فاطر» روز بارنده و حال آن كه باران مى بارد نه روز، ولى چون اين كار در روز واقع مى شود بارندگى را به روز نسبت مى دهند.

منظور از «اعمالهم» كارهاى خوبى است كه انجام داده از قبيل صله ارحام و آزاد كردن بندگان و يارى ستمديدگان و پذيرايى از مهمان و غير اينها امّا چون اصل و پايه اش خراب بوده و بر اساس معرفت خدا و ايمان به او نبوده آنها را در بى ارزشى و باطل بودن تشبيه به خاكسترى كرده است كه باد سخت و طوفانى شديد آن را در فضا پراكنده كند به طورى كه چيزى از آن محسوس نباشد و صاحبان اين گونه اعمال در قيامت هيچ سودى نمى برند همان طور كه هيچ چيز از خاكسترى كه باد شديد آن را در فضا پراكنده ساخته به دست نمى آيد. منظور اين است كه در برابر اعمال خود هيچ گونه پاداشى نخواهند ديد.

[سوره إبراهيم (14): آيات 19 تا 21] ..... ص: 305

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ (19) وَ ما ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ (20) وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً

فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ قالُوا لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ (21)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 306

ترجمه: ..... ص: 306

آيا نديدى كه خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده؟

و اگر خواست او قرار بگيرد، شما را از جهان مى برد، و مخلوق جديدى مى آورد. (19)

و اين كار بر خدا، سخت نيست. (20)

و همه آنها در قيامت براى خداوند آشكار مى شوند، پس ضعيفان به مستكبران گويند: ما پيروان شما بوديم، آيا چيزى از عذاب خدا را از ما دفع مى كنيد؟ گويند اگر خداوند ما را هدايت كرده بود، ما نيز شما را هدايت مى كرديم، چه بيتابى كنيم و چه، شكيبايى، راه فرارى نداريم. (21)

تفسير: ..... ص: 306

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ آيا نمى دانى كه خداوند آسمانها و زمين را از روى حكمت و هدفى صحيح آفريد، نه بيهوده و به خواهش هواى نفسانى. «خالق السّماوات و الارض» نيز قرائت شده است.

إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ اگر خداوند بخواهد شما را معدوم مى سازد و به جاى شما خلق ديگرى مى آفريند، و اين امر بر خداوند دشوار نيست بلكه بسيار سهل و آسان است، چون قدرت او ذاتى است نه اين كه اختصاص به بعضى از امور داشته باشد.

وَ بَرَزُوا لِلَّهِ مردم روز قيامت از پيشگاه خداوند ظاهر مى شوند يعنى براى حساب و حكم الهى از قبرهايشان بيرون مى آيند.

فَقالَ الضُّعَفاءُ ... مراد از ضعفا، پيروان و گروه عوام، و مقصود از مستكبران، سردمداران و رهبرانشان مى باشد كه پيروان خود را اغوا كرده و از متابعت پيامبران و شنيدن سخن آنها بازشان داشتند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 307

«تبع جمع تابع است چنان كه خدم و غيب جمع خادم و غايب مى باشد.

قالُوا لَوْ هَدانَا اللَّهُ سردمداران كفر به پيروانشان مى گويند: اگر خداوند ما را به راه رهايى

از عقاب هدايت مى كرد، ما نيز شما را به همان راه هدايت مى كرديم.

«سواء ...» اكنون براى ما، بيتابى و شكيبايى يكسان است، و هيچ راهى براى نجات و جايى براى گريز نيست.

[سوره إبراهيم (14): آيات 22 تا 23] ..... ص: 307

اشاره

وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (22) وَ أُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ (23)

ترجمه: ..... ص: 307

شيطان، هنگامى كه كار تمام مى شود مى گويد: خداوند به شما وعده حقّ داد، و من هم وعده دادم، سپس تخلف كردم. و مرا بر شما تسلّطى نبود، جز اين كه شما را فرا خواندم و پذيرفتيد، بنا بر اين مرا سرزنش نكنيد، و خود را ملامت كنيد، نه من فريادرس شمايم و نه شما فريادرس من مى باشد، من اكنون نسبت به اين كه شما در قبل، مرا شريك خدا دانستيد كافرم. بطور مسلّم براى ستمكاران كيفرى دردناك وجود دارد. (22)

و آنها كه ايمان آوردند و كارهاى نيك انجام دادند، به باغهايى از بهشت داخل مى شوند كه نهرها از زير درختانش روان است، جاودانه به اذن پروردگارشان در آن مى مانند، تحيّت آنها در آنجا سلام مى باشد. (23)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 308

تفسير: ..... ص: 308

إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ شيطان كه همان ابليس است روز رستاخيز آن گاه كه فرمان الهى صادر شود و امر حساب پايان پذيرد ميان گروه اشقياء از جنّ و انس مى ايستد و خطاب به آنها مى گويد: خدا به شما در مورد قيامت و پاداش اعمال، وعده حق داد و به آن وفا كرد، و من خلاف آن را به شما وعده دادم و به آن، وفا نكردم.

وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ و مرا سلطه و غلبه اى بر شما نبود كه شما را به كفر مجبور و به ارتكاب گناه وادار كنم.

إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ جز اين كه با وسوسه خود و آراستن گناه و دنيا در نظرتان شما را به گمراهى فرا خواندم.

دعوت به گمراهى از جنس قدرت و سلطه نيست كه علت تامّه گمراهى آنان باشد بلكه از قبيل اين گفتار

عربهاست: ما تحيّتهم الّا الضرب (سلام آنها جز زدن نيست) به اين معنا كه اگر چه زدن پيامد سلام است امّا معلول آن نيست.

فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا ... خود را ملامت كنيد كه مغرور من شديد، خدا شما را فرا خواند اطاعتش نكرديد امّا من كه شما را دعوت كردم اطاعت كرديد.

ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ ... هيچ كدام از ما نمى تواند به فرياد ديگرى برسد و او را از عذاب الهى نجات دهد، «اصراخ» به معناى فريادرسى است و (ما) در جمله «بِما أَشْرَكْتُمُونِ» مصدريه مى باشد، يعنى من اكنون به اين كه پيش از اين، در دنيا مرا شريك خدا قرار مى داديد كفر مى ورزم، چنان كه خداوند مى فرمايد «وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 309

» «1» معناى كفر شيطان به اين كه او را در عبادت خدا شريك قرار دادند، بيزارى جستن او از اين امر و اظهار بى اطّلاعى كردن از آن است.

برخى گفته اند جارّ و مجرور: «من قبل» متعلق به فعل «كفرت» و «ما» موصوله است به اين معنا كه من، پيش از اين، آن گاه كه از سجده بر آدم خوددارى كردم، نسبت به خدايى كه مرا شريك او قرار داديد كفر ورزيدم.

مى گويى شركت زيدا شريك زيد شدم و سپس مى گويى اشركنيه فلان، فلانى مرا شريك خود ساخت.

اين جمله آخرين سخن شيطان است، و جمله انّ الظّالمين (تا آخر آيه) قول خداوند است، گرچه احتمال مى رود كه اين جمله هم گفتار شيطان باشد.

[سوره إبراهيم (14): آيات 24 تا 30] ..... ص: 309

اشاره

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ (24) تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ

رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (25) وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ (26) يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ (27) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ (28)

جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ (29) وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ (30)

__________________________________________________

1- فاطر (ملائكه) 3 آيه 14 (بتهايى كه هم اكنون شما آنها را خدا مى دانيد) روز قيامت به شرك آورى شما به خداوند، كفر مى ورزند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 310

ترجمه: ..... ص: 310

آيا نديدى كه خداوند چگونه مثل زده است؟ سخن پاكيزه همانند درخت پاكيزه اى است كه ريشه آن، پا بر جا و ثابت و شاخه آن در آسمان است. (24)

در هر زمان ميوه هاى خود را به اذن پروردگارش مى دهد، و خداوند براى مردم مثلها مى زند كه شايد متذكّر شوند. (25)

و مثل سخن پليد همانند درختى پليد است كه ريشه آن از روى زمين بر آمده و ثبات و استحكامى ندارد. (26)

خداوند مردم با ايمان را به گفتار محكم، در زندگانى دنيا و در آخرت استوار مى دارد، و ستمكاران را گمراه مى سازد و آنچه بخواهد انجام مى دهد. (27)

آيا نگاه نكردى به آنان كه نعمت خدا را به كفران تبديل كردند و قوم خود را به سراى هلاكت كشاندند. (28)

جهنّم است كه داخل آن مى شوند و چه بد قرارگاهى است. (29)

و آنها براى خدا شبيهانى قرار دادند تا مردم را از راه او گمراه سازند، بگو: لذّت ببريد كه

سرانجام راه شما به سوى آتش است. (30)

تفسير: ..... ص: 310

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا خداوند (در اين مورد) به مثل تكيه كرده و آن را نمونه قرار داده است.

نصب كلمة به فعل مقدّر است يعنى جعل كلمة، طيّبة كشجرة طيبة، و اين جمله تفسير ضرب اللَّه مثلا است، چنان كه مى گويى اكرم الامير زيدا، امير زيد را گرامى داشت، و او را توضيح مى دهى، يعنى امير او را جامه نو پوشانيد، و بر اسبى سوارش كرد. و جايز است كه نصب مثلا و «كلمة» به فعل «ضرب» به معناى «جعل» باشد.

يعنى: خداوند كلمه طيّبه را مثل قرار داد، و «كشجرة» خبر براى مبتداى محذوف:

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 311

«هى كشجرة طيّبة» مى باشد.

أَصْلُها ثابِتٌ ريشه هايش در زمين پا بر جاست، و فرعها فى السماء: شاخه هاى آن به طرف بالاست، «فرع» اسم جنس و مراد جمع است.

منظور از كلمه «طيبه» سخن توحيد است. برخى گفته اند شامل هر سخن خوبى مى شود از قبيل: تسبيح و تحميد و توبه و استغفار، و مراد از «شجره» هر درختى است كه ميوه هاى گوارا داشته باشد مثل درخت خرما و انجير و انار و غير آنها. از ابن عباس نقل شده است كه شجره درختى است در بهشت. از امام باقر عليه السّلام نقل شده است كه مقصود از شجره، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و فرع و شاخه آن على عليه السّلام و اصل آن فاطمه عليها السّلام و ميوه ها، اولاد آن حضرت و شاخه هاى كوچك و برگهايش شيعيان ما مى باشند. «1»

از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل شده است كه فرمود: من خود آن درخت و فاطمه عليها السّلام

شاخه هاى آن، و على عليه السّلام لقاح و پيوند آن است و حسن و حسين عليهما السّلام ميوه آن. و شيعيان ما هم برگهاى آن مى باشند. «2»

تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها اين درختهاى با ثمر ميوه هاى خود را در زمانهايى كه خداوند براى ميوه دادن آنها مقرر كرده در اختيار مى گذارند و اين امر با اجازه تكوينى آفريدگار و ميسّر ساختن او مى باشد.

كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ صفت و خصوصيات سخن پليد مانند خصوصيات درخت پليد است و منظور از كلمه «خبيثه» سخنى شرك آميز، و به قولى، هر سخن زشت است.

درخت پليد، هر درختى است كه ميوه آن خوب و گوارا نباشد، مثل درخت

__________________________________________________

1-

الشجرة رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و فرعها على عليه السّلام و عنصر الشجرة فاطمة عليها السّلام و ثمرها اولادها و اغصانها و ورقها شيعتنا.

2-

انا شجرة و فاطمة فرعها و على لقاحها، و الحسن و الحسين ثمرها، و شيعتنا اوراقها.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 312

حنظل، و كشوث. «1»

امام باقر عليه السّلام فرمود: مراد از شجره خبيثه بنى اميه است.

اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ريشه آن از روى زمين بر آمده است و (ريشه اش به زمين فرو نمى رود بلكه در بالاى زمين مى رويد) اين عبارت، نقطه مقابل: «أَصْلُها ثابِتٌ» مى باشد (كه صفت شجره طيّبه است). «ما لَها مِنْ قَرارٍ» اين درخت (گياه) ناپاك، ثباتى ندارد، قرّ قرارا مثل ثبت ثباتا مى باشد.

در اين آيه، گفتار بى دليل كه مردود و بى ثبات است و بزودى فرسوده و تباه مى شود، به اين درخت و گياه پليد و بى ثبات تشبيه شده است، چنان كه درباره باطل گفته اند الباطل لجلج. «2»

يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ قول ثابت گفتارى

است كه با دليل و برهان در قلب صاحبش جايگزين شود و به آن وسيله روحش آرامش يابد.

معناى اين كه خداوند مؤمنان را به قول ثابت استوار مى دارد اين است كه در دنيا هر چه مورد آزمايش قرار گيرند از دين و آيين خود، دست بر نمى دارند، و در آخرت، وقتى در قبر از عقيده و دين و پيامبرشان سؤال شود هر يك از آنها مى گويد:

خدا پروردگار من و اسلام دين و محمد صلى اللَّه عليه و آله پيامبر من مى باشد، آن گاه دو فرشته موكل به هر يك از آنان مى گويند: با خيال راحت بخواب مانند جوان شاداب «3» و با طراوت.

__________________________________________________

1- پيچك يا به تعبير كتاب كشوث، گياهى است زرد رنگ با ساقه هاى باريك و بى برگ، به گياهان و اشياى مجاور خود مى پيچد، گلهايش ريز، تخمهاى آن مثل تخم ترب، در فارسى، جنگو هم گفته مى شود، فرهنگ عميد حرف ك.

2- الحق ابلج و الباطل لجلج: حق روشن و آشكار و باطل مورد ترديد و بى فايده است. پانوشت تفسير كشّاف 2/ 554.

3- نم قرير العين، نوم الشّاب الناعم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 313

وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ اين ستمكاران كسانى هستند كه در عقايد دينى خود به دليل و برهانى تمسّك نجسته اند و به تقليد كوركورانه از بزرگانشان در دنيا اكتفاء كرده اند و به اين دليل در مقابل پيشامدها و هنگام ابتلاآت بر دينشان ثابت نمى مانند و قدمهايشان مى لغزد و از مسير حق منحرف مى شوند، و در آخرت گمراهتر و خوارتر مى باشند.

وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ خدا آنچه بخواهد انجام مى دهد، اما او نمى خواهد مگر آنچه را كه حكمت و مصلحت وى ايجاب كند كه

عبارت است از تثبيت موقعيت مؤمنان و كمك كردن به آنان و خوار ساختن ستمكاران.

الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً كسانى كه شكر نعمت خدا را تبديل به كفر كردند يعنى ناسپاسى را جايگزين شكر كردند.

گفته شده است مراد از اين اشخاص، دو گروه فاجر از قريش هستند، اول بنى اميه و دوم بنى مغيره، بنى اميه اندك مدتى از دنيا كام گرفتند و سپس بيچاره شدند، و بنى مغيره را هم در جنگ بدر شما (مسلمانان) نابودشان ساختيد.

وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ قوم خود را كه در كفر پيروشان بودند در سراى هلاكت جاى دادند.

«جهنم» عطف بيان براى دارَ الْبَوارِ است.

«لِيُضِلُّوا» به فتح و ضم «يا» خوانده شده است، و چون نتيجه شريك گرفتن براى خدا، گمراه شدن و گمراه ساختن مى باشد و بر اوّل فعل «لام» داخل شده، اگر چه قصد كافران از شريك گرفتن گمراهى خود و اضلال ديگران نبوده، ولى از باب تشبيه و تقريب (نتيجه، به هدف) اين عمل انجام شده است.

قُلْ تَمَتَّعُوا به كفّار بگو هر چه مى خواهيد لذّت ببريد، اين تعبير چنان مى فهماند كه گويى آنها مأمور به لذّت بردن از گناهان بوده اند و وظيفه آنها همين بوده است، زيرا چنان غرق در تمتّع و استفاده از دنيا بودند كه جز آن، چيزى را نمى شناختند و نمى خواستند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 314

[سوره إبراهيم (14): آيات 31 تا 34] ..... ص: 314

اشاره

قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ (31) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ

فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ (32) وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ (33) وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ (34)

ترجمه: ..... ص: 314

به بندگانم كه ايمان آورده اند، بگو: نماز بپا دارند و از آنچه آنها را روزى داده ايم آشكارا انفاق كنند، پيش از فرا رسيدن روزى كه در آن، داد و ستدى نيست. (31)

خداوند كه آسمانها و زمين را آفريد و از آسمان آبى فرو فرستاد و ثمرات را به منظور روزى دادن به شما بيرون آورد، و كشتيها را براى شما رام ساخت تا به آن وسيله در دريا به حركت در آيد، و رودها را براى شما رام كرد. (32)

و خورشيد و ماه را كه همواره در حركتند، و شب و روز را براى شما رام فرمود. (33)

و از هر چه سؤال كرديد به شما داد، و اگر [بخواهيد] نعمتهاى خدا را بشماريد نتوانيد آنها را احصاء كنيد، انسان بسيار ستمكار و كفران كننده نعمتها است. (34)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 315

تفسير: ..... ص: 315

قُلْ لِعِبادِيَ مقول قول (مفعول) به قرينه جوابش حذف شده و تقدير آن چنين است، قل لعبادى اقيموا الصلاة و انفقوا. يقيموا الصلاة و ينفقوا، يعنى به بندگانم بگو نماز را بپا داريد و انفاق كنيد تا نماز را بپا دارند و انفاق كنند، بعضى گفته اند مقول قول همان است كه ذكر شده و به معناى ليقيموا و لينفقوا است، لام امر غايب حذف و بجايش (امر حاضر) «قل» آمده است و اگر در آغاز جمله مى فرمود: يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا جايز نبود.

سِرًّا وَ عَلانِيَةً: در نصب اين دو كلمه چند قول است:

1- حال باشند، يعنى در حالت پنهانى و آشكارا.

2- ظرف باشند (مفعول فيه): هنگام پنهانى و موقع آشكار.

3- مصدر و مفعول مطلق نوعى باشند: انفاق پنهانى و آشكار.

«خلال» دوستى ميان دو

طرف.

«اللَّه» مبتدا، و «الَّذِي خَلَقَ»، خبر، و «مِنَ الثَّمَراتِ» بيان براى رزق است يعنى خداوند به سبب آبى كه از آسمان فرستاده رزقى را كه همان ميوه هاست ظاهر ساخته و جايز است من الثّمرات مفعول «أخرج» باشد و «در اين صورت در نصب رزقا دو وجه خواهد بود:

1- حال از مفعول باشد.

2- مفعول مطلق براى «اخرج» است كه به معناى رزق مى باشد.

لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ منظور از امر پروردگار فعل امر: «كن» هست كه به آن وسيله همه چيزها از جمله حركت كشتى در دريا انجام مى شود.

«دائبين»: آفتاب و ماه در سير خود براى سود رسانى به خلق خدا و اصلاح زمين و اجساد و گياهان پيوسته در تلاش هستند و هيچ گونه سستى ندارند.

وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خدا براى شما شب و روز را مسخّر ساخت كه به

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 316

منظور معاش زندگى و آرامش شما، پشت سر هم در جريان مى باشند.

وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ در معناى اين عبارت دو قول ذكر شده است.

1- از تمام آنچه از خدا مى خواهيد برخى را كه به صلاح شماست به شما مى دهد، در اين صورت «من» براى تبعيض است.

2- بعضى گفته اند، يعنى از هر چه خواسته و نخواسته ايد به شما داده است، با توجه به اين معنا، ما نكره و موصوف به جمله سألتموه است و جمله «ما لم تسألوه» كه بعد از آن بوده به قرينه حذف شده است چنان كه در جمله «سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ»، كلمه «و البرد» به قرينه حذف شده (نحل/ 81).

امام باقر و امام صادق عليهما السّلام «من كل» با تنوين خوانده اند و بنا بر

اين قرائت جمله:

«ما سَأَلْتُمُوهُ» منفى، در محل نصب و حال خواهد بود، يعنى از تمام چيزها به شما مى دهد در حالى كه شما سؤال و درخواست نكرده ايد، و يا اين كه «ما» موصوله و معناى جمله اين است: از همه اينها آنچه را بدان نيازمنديد به شما مى دهد چنان كه گويا به زبان حال آن را از خدا درخواست كرده ايد.

لا تُحْصُوها قدرت شمردن و توان احاطه بر آن را نداريد.

«لَظَلُومٌ كَفَّارٌ» براى هر يك از اين دو كلمه دو معنا گفته شده است:

«ظلوم»: بعضى مردم درباره نعمت الهى بسيار ستم مى كنند، يعنى سپاسگزارى نمى كنند، يا در حال سختى به خود ستم مى كنند، يعنى شكايت و بى صبرى مى كنند.

كَفَّارٌ نعمتها را كفران مى كنند، يا در حال نعمت داشتن كفر مى ورزند، يعنى مال را جمع مى كنند، و از انفاق كردن خوددارى مى كنند.

[سوره إبراهيم (14): آيات 35 تا 41] ..... ص: 316

اشاره

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ (35) رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (36) رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (37) رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ (38) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ (39)

رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ (40) رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ (41)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 317

ترجمه: ..... ص: 317

زمانى را به ياد آور كه ابراهيم گفت: پروردگارا اين شهر را محيط امن قرار ده، و من و فرزندانم را از پرستش بتها، دور نگاهدار. (35)

پروردگارا، اينها (بتها) بسيارى از مردم را به گمراهى مى كشانند، هر كس از من پيروى كند از من است و هر كس مرا نافرمانى كند، تو آمرزنده و بخشايشگرى. (36)

پروردگارا، من بعضى از ذرّيه ام را در سرزمين بى كشت و زرعى كنار خانه اى كه حرم تو است ساكن ساختم، پروردگارا، تا نماز را بپاى دارند. بنا بر اين دلهاى گروهى از مردم را متوجه آنها ساز، و از ثمرات، آنان را روزى ده، اميد است كه سپاسگزار باشند. (37)

پروردگارا، تو مى دانى آنچه را كه ما پنهان يا آشكار سازيم، و چيزى در زمين و آسمان بر خدا پوشيده نيست. (38)

حمد خداى را كه

در پيرى، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، همانا پروردگار من شنونده دعا است. (39)

پروردگارا من وذرّيه ام را بپا دارنده نماز قرار ده، پروردگارا دعاى مرا بپذير. (40)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 318

پروردگارا من و پدر و مادرم و همه ايمان آورندگان را در روز حساب بيامرز. (41)

تفسير: ..... ص: 318

رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً منظور حضرت ابراهيم از اين شهر كه از خدا مى خواهد آن را محل امن قرار دهد مكه است.

وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ يعنى مرا و فرزندانم را بر دورى كردن از پرستش بتان ثابت قدم بدار منظور از فرزندان، همه كسانى است كه در آينده از صلب او به وجود مى آيند، جنّبه و جنبه و أجنبه، همه به يك معناست.

إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ اين بتها، بسيارى از مردم را گمراه كردند، پس به تو پناه مى برم تا من و فرزندانم را از اين گمراهى محافظت فرمايى.

معناى گمراه ساختن بتها، اين است كه مردم به سبب آنها به گمراهى كشيده شدند پس گويى بتها آنها را گمراه ساختند چنان كه مى گويند: فلانى را دنيا گول زده، يعنى او به دنيا چسبيده و فريفته آن شده است.

فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي هر كس مرا در آيين من پيروى كند از من است، يعنى جزئى از من است زيرا اختصاص به من دارد و وابسته به من است، چنان كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كس به ما نيرنگ زند از ما نيست «1»، يعنى جزء مؤمنان نيست، زيرا فريبكارى كار مؤمنان نيست.

وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ و هر كس مرا نافرمانى كرد (اگر قابل بخشش است او را ببخش)

چرا كه تو گناه بندگان را مى پوشانى و نسبت به آنان رحيم مى باشى.

__________________________________________________

1-

من غشنا فليس منا.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 319

إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ من برخى از فرزندانم را كه: اسماعيل و اولاد او هستند در بيابان مكّه كه هرگز گياهى در آن نمى رويد، مسكن دادم.

عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ در معناى كلمه محرّم چند قول است.

1- نزد خانه تو كه همواره عزيز و داراى حرمت بوده است به طورى كه هر ستمگرى از آن بيمناك است همان طور كه از هر شى ء حرامى بايد پرهيز شود.

2- يا خانه اى كه از گزند و آسيب طوفان نوح در امان، ماند، هم چنان كه به همين دليل آن را بيت العتيق نيز ناميده اند، زيرا از احاطه آب بر آن آزاد و در امان ماند.

3- يا به اين معنا كه حرمتش لازم و بى احترامى به آن نارواست و به احترام خانه خدا، اطرافش نيز حرم و محترم است.

رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ لام متعلق به «اسكنت» است يعنى آنان را در اين وادى جاى ندادم مگر براى اين كه نزد خانه محترم تو نماز اقامه كنند و آن را با ذكر و عبادت تو آباد سازند.

فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ «من» براى تبعيض است، بعضى از دلها را چنان قرار ده كه به سوى آنان بشتابند و به آنها پناه برند. بعضى «تهوى» خوانده اند، از «هوى يهوى» كه به معناى دوستى است، و چون متضمن معناى تنزع است همانند آن به الى متعدّى شده: يعنى مشتاقانه به سوى آنها بيايند و اين قرائت اهل بيت عليهم السّلام مى باشد.

وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ با مسكن دادن آنها در

زمينى كه هيچ گونه ميوه اى در آن نيست، از همه نوع ميوه جات به آنها روزى فرما، به اين صورت كه از ديگر سرزمينها برايشان آورده شود.

لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ شايد شكر نعمتى را كه در بيابان ويران، از انواع ميوه هاى آماده، روزيشان شده است بجاى آورند.

إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ تو به امور پنهانى همانند چيزهاى آشكار، بى هيچ

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 320

تفاوتى، آگاهى بنا بر اين نيازى به دعا و درخواست نيست و تنها به منظور اظهار بندگى و نيازمندى به آنچه نزد تو است و شتاب در بخششهايت، تو را مى خوانيم.

وَ ما يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ فِي الْأَرْضِ ... بر خدايى كه داناى همه پنهانيهاست هيچ چيز در هيچ جايى از زمين و آسمان، پوشيده و نهان نيست. حرف «من» براى استغراق است.

وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ «على» به معناى مع است، يعنى با وجود پيرى، چنان كه شاعر به همين معنا آورده است:

انى على ما ترين من كبرى اعلم من اين يوكل الكتف «1»

در اين جا على به معناى مع به كار رفته است.

على الكبر در محلّ حال است، يعنى خداوند در حالت پيرى به من اسماعيل و اسحق را عطا فرمود.

إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ پروردگار من دعا را پاسخ مى گويد و آن را مى پذيرد، اضافه صفت به مفعول است و اصل آن لسميع الدعاء بوده است.

وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي عطف بر ضمير بارز و منصوب در اجعلنى است: پروردگارا من و برخى از فرزندانم را بر پا دارنده نماز قرار ده.

وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ و عبادت مرا بپذير، يا دعاى مرا پاسخ ده، زيرا پذيرفتن دعا به اجابت و پذيرفتن عمل،

به پاداش دادن است.

رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ پروردگارا من و پدر و مادرم را بيامرز. دعاى حضرت ابراهيم دليل بر اين است كه والدين او، كافر نبوده اند و آذر كه كافر بوده، به اختلاف

__________________________________________________

1- با سن پيرى كه در من مى بينى مى دانم كه گوشت استخوان شانه از كجايش خورده مى شود. اين ضرب المثل عربى است كه براى شخص آگاه و با تجربه آورده مى شود. بعضى گفته اند گوشت شانه را از طرف پايين آن مى خورند و خوردنش از طرف بالا مشقّت دارد. تفسير كشّاف ج 2، پانوشت ص 561 و خلاصه اى از پا نوشت تفسير جوامع به تصحيح استاد گرجى، ص 252.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 321

مورّخان، عمو، يا جدّ مادرى او بوده است. در قرائت اهل بيت عليهم السّلام و لولدى خوانده شده است، كه مراد اسماعيل و اسحاق مى باشند.

يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ مقصود روز قيامت است، يعنى در قيامت امر حساب به ثبوت مى رسد، و اين معنا كنايه از ايستادن شخص بر روى پاى خود است چنان كه عربها مى گويند: قامت الحرب على ساق، جنگ بپا خاست، و ممكن است از باب مجاز در اسناد باشد كه منظور از قيام حساب، قيام اهل حساب باشد يا مثل «وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ» كه اهل القرية بوده و حذف شده است.

[سوره إبراهيم (14): آيات 42 تا 45] ..... ص: 321

اشاره

وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ (42) مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ (43) وَ أَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ

(44) وَ سَكَنْتُمْ فِي مَساكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ (45)

ترجمه: ..... ص: 321

گمان مبر كه خداوند از كردار ستمكاران غافل است. البته آنها را براى روزى كه چشمها از ترس خيره مى شود به تأخير مى اندازد. (42)

در حالى كه شتابانند، سرها را بلند كرده چنان كه پلك چشمانشان به هم نمى خورد و دلهايشان در هوا بى قرار و آرام است. (43)

و مردم را بترسان از آن روزى كه عذاب بر ايشان فرا رسد

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 322

و ستمكاران گويند: پروردگارا ما را تا مدّتى نزديك مهلت ده، تا دعوتت را اجابت و پيامبران را پيروى كنيم، آيا شما در قبل سوگند ياد نمى كرديد كه نيستى و زوالى برايتان نيست. (44)

و در ديار كسانى ساكن شديد كه به خود ستم كردند، و براى شما آشكار شد كه ما با آنها چه كرديم و براى شما مثلها زديم. (45)

تفسير: ..... ص: 322

اين آيات تهديدى براى ستمكار و دلدارى و تسليتى براى ستمديده است.

فِيهِ الْأَبْصارُ از ترس آنچه در آن روز مى بينند، چشمانشان در جاى خود آرام و قرار نمى گيرد.

مُهْطِعِينَ شتابان به سوى دعوت كننده مى روند، بعضى گفته اند: اهطاء، آن است كه چشمت را به آنچه مى بينى بدوزى و بدون پلك زدن نگاهت را ادامه دهى «مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ» سرهايشان را بالا گرفته اند.

لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ چشمهايشان به هم نمى خورد و آنها را بر هم نمى نهند، بلكه بدون حركت پلكها باز و خيره باقى مى ماند.

وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ دلهاى آنها از عقل تهى است. افئده را موقعى متّصف به «هوا» مى كنند كه صاحب آن قوت قلب و جرأتى نداشته باشد، چنان كه حسّان شاعر مى گويد:

فانت مجوف نخب هواء «1»

ابن جريح مى گويد: معناى أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ» اين است كه دلهاى آنان از هر گونه خير و

خوبى تهى و خالى است.

وَ أَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذابُ مردم را از روز قيامت كه عذاب الهى بر آنها وارد مى شود بترسان. «يوم» و ما بعدش مفعول دوم براى فعل «انذر» مى باشد.

__________________________________________________

1-

الا ابلغ ابا سفيان عنّى / فانت مجوّف نخب هواء

، بقيه قصيده در كشّاف ج 2 پانوشت ص 563 مضبوط است (از من به ابو سفيان بگو: تو، تو خالى، ترسو، و بى خرد هستى). [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 323

أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ گنهكاران در آن روز مى گويند: پروردگارا ما را به دنيا برگردان و اندكى مهلت ده تا آنچه كوتاهى كرديم جبران كنيم دعوت تو را پاسخ مثبت گوييم و از پيامبرانت اطاعت كنيم. ممكن است مقصود از «أَجَلٍ قَرِيبٍ» روز هلاكت آنها به عذاب دنيايى باشد يا روز مرگشان كه با عذاب مى ميرند و درخواست مى كنند كه خداوند عذابشان را براى مدّتى به تأخير بنيدازد. مثل: لو لا اخرتنى الى اجل قريب فاصدق «كاش مرا، تا مدتى اندك مهلت مى دادى تا تصدّق كنم و از شايستگان باشم». (منافقون 10) أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ در تفسير اين آيه دو قول است:

1- در دنيا با زبانهاى خود سوگند ياد مى كردند و مى گفتند: ما از اين دنيا به سراى ديگر منتقل نمى شويم (نخواهيم مرد).

2- به لفظ نمى گفتند ولى زبان حالشان اين بود، زيرا در دنيا بناهاى محكم مى ساختند و آرزوهاى دراز داشتند و عبارت: ما لكم، اگر چه به صورت مخاطب است ولى جواب قسم و به معناى متكلم است، يعنى براى ما مرگى نيست.

وَ سَكَنْتُمْ فِي مَساكِنِ ... سكن الدار و سكن فيها، از مصدر

سكنى يا سكون مى آيد و به معناى «اطمأننتم» است، يعنى با خوشحالى و آرامش در جايگاههاى ستمكاران قبل سكونت گزيديد در حالى كه از روش آنها در ظلم و ستم پيروى كرديد.

وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ و حال آن كه با خبرهاى گذشتگان و مشاهده عينى بر شما معلوم شد كه ما چگونه آنها را به هلاكت رسانيديم. «وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ» و براى شما مثالها آورديم امّا پند و عبرت نگرفتيد.

[سوره إبراهيم (14): آيات 46 تا 52] ..... ص: 323

اشاره

وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ (46) فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ (47) يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (48) وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ (49) سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ (50)

لِيَجْزِيَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (51) هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (52)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 324

ترجمه: ..... ص: 324

آنها، مكر خود را بكار انداختند، و پاداش مكر آنان، پيش خدا است اگر چه با مكرشان، كوه ها از جا برداشته شود. (46)

پس گمان مبر كه خدا وعده خود به پيامبرانش را تخلّف كند، چرا كه خداوند عزيز و منتقم است. (47)

روزى كه زمين به زمين ديگر تبديل مى شود و همچنين آسمانها، و در پيشگاه خداوند يكتاى قهّار ظاهر مى شوند. (48)

و مى بينى مجرمان را كه در آن روز به زنجيرها كشيده شده اند. (49)

لباسهايشان از مادّه سياه و بدبو است و آتش، چهره هاى آنها را مى پوشاند. (50)

تا خداوند به هر كس جزاى كردارش را بدهد كه خدا سريع الحساب است. (51)

اين براى مردم كافى است، تا به آن سبب انذار شوند، و بدانند كه خداوند، معبودى يگانه است و صاحبان انديشه پند گيرند. (52)

تفسير: ..... ص: 324

وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ مخالفان نيرنگ بزرگ خود را به كار بردند.

وَ عِنْدَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ در كلمه مكر دو احتمال وجود دارد.

1- مضاف اليه را فاعل آن قرار دهيم، يعنى نيرنگى كه فريبكاران به كار مى برند نزد خدا محفوظ است و با همان، آنان را مجازات مى كند.

2- مضاف اليه مكر را مفعول قرار دهيم، در اين صورت مكر به معناى عذاب

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 325

خواهد بود، يعنى عذابى كه خداوند به آن وسيله آنان را مجازات مى كند نزد اوست، و از جايى كه گمان ندارند بر آنها وارد مى شود.

وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ همانا فريبكارى آنان به دليل شدت و عظمتى كه دارد نزديك است كه كوه ها را از جا بكند. با توجه به اين معنا: «ان» مخفّفه از ثقيله است و لام در فعل «لتزول» هم قرينه

همين معناست. بعضى، «ان» را نافيه و «لام» را مؤكّد آن گرفته اند، مثل قول خداى تعالى: وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ «خداوند هرگز ايمان شما را ضايع نمى كند» (بقره/ 142) بنا بر اين معناى آيه چنين است: حيله و نيرنگ آنان نمى تواند معجزات و دستورات پيامبر را كه همانند كوه پايدار و استوار است از بين ببرد، امام على عليه السّلام و عمر، و ابن مسعود «و ان كاد مكرهم» قرائت كرده اند.

فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ پس هرگز مپندار كه خداوند وعده اى را كه به پيامبرانش داده است خلف كند. در اين آيه، خدا وعده را مقدّم داشته، تا روشن سازد كه هرگز خلف وعده نمى كند و رسل را بعد از آن آورده تا بيان كند: در صورتى كه با هيچ كس خلف وعده نمى كند، چگونه با پيامبرانش كه بهترين بندگان برگزيده او هستند خلف وعده كند؟ در دو آيه زير نيز معناى اين آيه به تأكيد ذكر شده است:

1- إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا ... «ما حتما پيامبرانمان را يارى مى كنيم» (مؤمن/ 50).

2- كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي «خداوند چنين مقرر ساخته كه من و پيامبرانم حتما پيروز خواهيم شد.» (مجادله/ 21) يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ در محل اعراب اين جمله دو وجه ذكر شده است:

1- بدل از «يوم يأتيهم» باشد.

2- ظرف براى «انتقام» باشد معناى آيه چنين است: روزى كه اين زمين به زمين ديگرى كه شما با آشنايى نداريد، تبديل شود. (وَ السَّماواتُ) و آسمانها نيز چنين خواهد شد. تبديل به دو صورت تحقّق مى يابد:

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 326

الف: گاهى ذات شى ء تغيير پيدا مى كند و بكلى عوض مى شود مثل بدلت

الدراهم دنانير (درهمها را با دينار عوض كردم) و از اين قبيل است. بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها «پوستهاى ديگر بجاى آن قرار دهيم» (نساء/ 55)، وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ «دو باغ آنها را تبديل به دو باغ ديگر كرديم» (سبا/ 15) ب: و گاهى، صفت شى ء دگرگون و متغيّر مى شد، مثل بدلت الحلقة خاتما، وقتى كه حلقه را ذوب كنيم و از آن انگشترى بسازيم كه از شكلى به شكل ديگر در آوريم.

از اين رو در نحوه تبديل زمين و آسمانها به دو صورت اختلاف شده است:

الف: بعضى گفته اند اوصاف آنها تغيير مى كند كوه ها در زمين از هم مى پاشد و درياها شكافته مى گردد و زمين يكسره هموار مى شود چنان كه در آن تپّه و گودالى ديده نمى شود.

ب: برخى هم گفته اند زمين و آسمانهاى ديگرى آفريده مى شود.

«مُقَرَّنِينَ» در آن روز گنهكاران با يكديگر و نيز با شياطين در يك جا جمع و با هم بسته مى شوند، يا اين كه در زنجيرها، دست و پاهايشان به همديگر بسته مى شود.

«فِي الْأَصْفادِ» در غل و زنجيرها.

سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ پيراهن اهل دوزخ از قطران است و قطران دارويى است كه بر بدن شتر گر، مى مالند، پوست و گريش را مى سوزاند. بعضى اين كلمه را قطر، آن (دو كلمه) خوانده اند و قطر به معناى مس يا برنجى گداخته شده و «آن» (آنى) به معناى چيز داغى كه در آخرين درجه حرارتش باشد.

وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ و آتش چهره هاى آنها را مى پوشاند، دليل اختصاص صورت به ذكر اين است كه اين قسمت از ظاهر بدن، عزيزترين و شريفترين جاست، مانند قلب در باطن بدن، كه خداوند مى فرمايد: تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ «آتش دوزخ از

درون دلها شعله مى كشد» (حطمه/ 6).

لِيَجْزِيَ اللَّهُ اين عبارت، دنباله «و ترى المجرمين» است، يعنى مجازاتهايى كه

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 327

گفته شد، نسبت به كافران انجام مى شود، تا خداوند آنان را كه مرتكب گناه شده اند كيفر دهد.

هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ درباره مشار اليه هذا دو قول است:

1- بعضى گفته اند، امورى است كه در آيات قبل، از و لا تحسبن اللَّه، تا سريع الحساب، بيان شده است، يعنى اين امور براى موعظه و تذكر مردم كافى است «وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ» عطف بر فعل محذوف يعنى: «لينصحوا و لينذروا به» و معنايش اين است تا از اين گفته ها پند بگيرند و بترسند و ليعلموا انى ... و بدانند كه خداوند تنها معبود يگانه است، چرا كه خوف آدمى را به انديشه اى وامى دارد كه منجر به توحيد و يكتاپرستى مى شود.

2- بعضى گفته اند: «هذا» اشاره به قرآن است يعنى اين قرآن، براى مردم پندى بليغ و كفايت كننده است و نازل شده است تا مردم پند گيرند و از تهديدهايش بيمناك شوند و با نگريستن در دلائل قرآنى كه آنان را به توحيد رهبرى مى كند، بدانند كه او خداى يكتاست.

وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ و خردمندان و صاحبان انديشه توجّه كنند، و پند و اندرز گيرند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 329

جزء چهاردهم از سوره حجر آيه 1 تا سوره نحل آيه 128

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 331

سوره حجر ..... ص: 331

اشاره

اين سوره مكّى است و بدون اختلاف داراى نود و نه آيه است.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص: 331

از ابىّ حديثى نقل شده است كه هر كس اين سوره را بخواند به عدد هر يك از مهاجرين و انصار و استهزاء كنندگان به پيامبر اكرم ده حسنه به او داده خواهد شد. «1»

[سوره الحجر (15): آيات 1 تا 8] ..... ص: 331

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ (1) رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ (2) ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (3) وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ (4)

ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ (5) وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (7) ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ (8)

__________________________________________________

1-

من قرأها اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد المهاجرين و الانصار و المستهزئين بمحمّد صلى اللَّه عليه و آله.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 332

ترجمه: ..... ص: 332

الف، لام، راء، اينها آيات كتاب، و قرآن بيان كننده است. (1)

آنان كه كافر بودند چه بسيار آرزو مى كنند كه كاش مسلمان بودند. (2)

آنها را بگذار به حال خود تا بخورند و بهره گيرند و آرزوها آنان را غافل سازد، ولى به زودى خواهند فهميد. (3)

ما اهل هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اين كه برايشان سر آمدى معلوم بود. (4)

هيچ گروهى از اجل خود پيشى نمى گيرد و نيز از آن عقب نخواهد افتاد. (5)

و گفتند: اى كسى كه قرآن بر او، نازل شده است، همانا، تو ديوانه اى. (6)

اگر راست مى گويى، چرا فرشتگان را نزد ما نمى آورى؟ (7)

ما فرشتگان را جز به حق نازل نمى كنيم، و در اين هنگام آنها مهلت داده نخواهند شد. (8)

تفسير: ..... ص: 332

رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا «ربما» به تشديد و تخفيف خوانده شده است. معمولا اين كلمه بر اوّل فعل ماضى در مى آيد و اين جا كه بر مضارع داخل شده، به اين سبب است كه دلالت بر ماضى مى كند، زيرا آنچه خداوند از آينده خبر دهد، به دليل اين كه تحقق آن حتمى است به منزله ماضى و گذشته است و گويا خداوند فرموده است:

ربما ودّ، و معناى آيه اين است: روز رستاخير موقعى كه كفّار، وضع و حال خود، و حالت مسلمانان را مشاهده كنند آرزو مى كنند كه كاش مسلمان بودند. به قول ديگر، اين آرزوى آنان هنگامى است كه مى بينند مسلمانان از آتش خارج مى شود. لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ: اين جمله در بيان آرزوى آنها و حكايت از مطلب دوست داشتنى آنان است.

ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا اى پيامبر از هدايت آنها قطع اميد كن و از اين بگذر

كه

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 333

آنان را از كارهاى خلافشان بازدارى، بگذار بخورند و از دنيا و لذّتهايش بهره مند شوند، و آرزوهاى نابجايشان آنان را از پيروى تو باز مى دارد.

فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ آنها بزودى به كردارهاى زشت خود پى خواهند برد. اين عبارت اشاره به اين است كه موعظه و نصيحت براى آنان سودى ندارد و پند و اندرز در آنان اثر نمى گذارد، و نيز براى اتمام حجّت و مبالغه در انذار است.

إِلَّا وَ لَها كِتابٌ جمله استثناء صفت براى قريه است و بر طبق قاعده نحوى ميان «الّا» و «لها» فاصله به «واو» جايز نيست. مثل: وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ «ما اهل هيچ آباديى را هلاك نكرديم مگر اين كه براى آنها بيم دهندگانى بود». (الشعرا/ 208) ولى اين فاصله به منظور تأكيد در اتّصال صفت به موصوف است، چنان كه در جمله حاليه مى گويند: جاءني زيد عليه ثوب، و جاءني و عليه ثوب. «كتاب» به معناى مكتوب و چيزى است كه نوشته شده و مقصود از كتاب معلوم مدّت معينى است كه در لوح محفوظ، براى هر ملتى تعيين شده چنان كه در آيه بعد، «اجل» به جاى كتاب آمده است.

ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ هيچ امّتى بر اجلى كه برايش معيّن شده پيشى نمى گيرد، و از آن تخلّف هم نمى كند.

«امت» در اين آيه، نخست به اعتبار لفظ، مؤنّث آمده (به دليل فعل تسبق) و سپس به اعتبار معنا مذكّر گرفته شده (به دليل، وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ) و از فعل دوم، عنه حذف شده است.

يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ اين نداى كافران به پيامبر از

روى استهزا و مسخره بود، چنان كه فرعون به خدا پرستان گفت: إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ «همانا پيامبرى كه براى شما فرستاده شده ديوانه است» (شعرا/ 26) مقصود از آيه مورد نظر اين است: اى محمّد صلى اللَّه عليه و آله تو حرف ديوانگان را مى گويى زيرا ادّعا مى كنى

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 334

كه خدا ذكر را بر تو نازل كرده است.

لَوْ ما تَأْتِينا ... حرف «لو» گاهى با «ما» و گاهى با «لا» تركيب مى شود و به دو معنا مى آيد، يكى براى امتناع امرى به دليل وجود ديگرى، و معناى ديگر تشويق و دعوت است، امّا، «هل» جز با «لا» تركيب نمى شود و فقط به معناى تحضيض و تشويق مى آيد.

در شعر ابى مقبل «لوما» به معناى امتناع به كار رفته:

لوما الحياء و لوما الدين عبتكما ببعض ما فيكما، اذ عبتما عورى

(اگر حيا و دين مانع نبود، من هم از شما عيبجويى مى كردم زيرا شما بى حسّ بودن يك چشم مرا عيب گرفتيد). امّا در معناى آيه دو احتمال است:

الف: چرا فرشتگان به سوى ما نمى آيند كه بر صداقت تو گواهى دهند.

ب: چرا ملائكه براى كيفر ما كه تو را تكذيب مى كنيم نمى آيند؟

«ما تنزل الملائكة» در اصل «ما تتنزل» بوده، يعنى ملائكه فرود نمى آيند، قرائت ديگر چنان كه در متن آيه است ننزل، با دو نون و نصب ملائكه است بعضى هم «تنزل الملائكة» مجهول خوانده اند.

«إِلَّا بِالْحَقِّ» (ما فرشتگان را نازل نمى كنيم) مگر نزولى همراه با حكمت و مصلحت، بعضى گفته اند منظور از حقّ، وحى يا عذاب است. وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ «اذا» جواب و جزاست و تقدير آن چنين است:

و لو نزلنا الملائكة ما كانوا منظرين «اگر فرشتگان را نازل كنيم به كافران يك لحظه هم مهلت نمى دهيم».

[سوره الحجر (15): آيات 9 تا 18] ..... ص: 334

اشاره

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (9) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ (10) وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (11) كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (12) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ (13)

وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ (14) لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (15) وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ (16) وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ (17) إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ (18)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 335

ترجمه: ..... ص: 335

ما قرآن را نازل كرديم، و ما خود آن را پاسداريم. (9)

ما، پيش از تو پيامبرانى در ميان امّتهاى نخستين فرستاديم. (10)

و هيچ پيامبرى به سراغ آنها نمى آمد مگر اين كه او را استهزاء مى كردند. (11)

اين چنين، قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى سازيم. (12)

در حالى كه به آن ايمان نمى آورند، و روش اقوام پيشين نيز چنين بود. (13)

و اگر درى از آسمان بر آنان مى گشاديم كه در آن بالا روند (14)

مى گفتند ما را چشم بندى كرده اند، بلكه ما سحر و افسون شده ايم. (15)

ما، در آسمان، برجها قرار داديم و آن را براى بينندگان زينت داديم. (16)

و نيز آن را از شرّ هر شيطان مطرودى حفظ كرديم. (17)

مگر آن كه استراق سمع كرد كه شهابى آشكار او را دنبال كرد. (18)

تفسير: ..... ص: 335

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ اين آيات درباره رد انكار كافران است كه پيامبر را به باد استهزا گرفته و با تمسخر مى گفتند: «اى كسى كه ذكر بر تو نازل شده، تو مجنون و ديوانه اى (آيه 6) و به اين دليل خداوند با تأكيد و قاطعيت بيان داشته است كه خودش قرآن را فرستاده و هم خود، آن را از هر گونه زيادى و نقصان و تغيير و تحريف محافظت مى فرمايد. بر خلاف كتابهاى گذشته كه خداوند نگهدارى آنها را تعهّد نفرموده است بلكه دانشمندانشان در صدد حفظ آن بودند امّا، حفظ

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 336

قرآن را به كسى ديگرى غير از خود واگذار نكرده است. فرّاء مى گويد: جايز است كه مراد از ضمير «له» رسول خدا باشد يعنى ما پيامبر را نگهداريم مثل: وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ «خداوند تو

را از شرّ مردم نگهدارى مى فرمايد: (مائده/ 67).

فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ گروه هاى نخستين و فرقه هاى پيشين. شيعه به گروهى اطلاق مى شود كه در يك طريقه و مذهب باشند، يعنى در ميان امّتهاى پيش از تو نيز رسولانى فرستاديم.

وَ ما يَأْتِيهِمْ اين جمله حكايت حال گذشته است. زيرا كه «ما» بر فعل مضارع داخل نمى شود مگر اين كه مضارع به معناى حال باشد، و بر فعل ماضى هم داخل نمى شود مگر اين كه آن ماضى به زمان حال نزديك باشد.

كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ مرجع ضمير «ذكر» است: سلكت الخيط في الإبرة و اسلكته: نخ را در سوزن داخل كردم و آن را مرتب ساختم، يعنى ما، ذكر (قرآن) را اين گونه در دل گنهكاران القا مى كنيم اما آنها آن را رد مى كنند و نمى پذيرند. اين بيان مثل آن است كه وقتى حاجتى را پيش فرومايه اى ببرى و تو را پاسخ مثبت ندهد مى گويى: اين چنين حاجتها را پيش فرومايگان مى برم يعنى پيش آنها حاجتى برآورده نمى شود.

لا يُؤْمِنُونَ بِهِ كافران به قرآن ايمان نمى آورند. در اعراب اين جمله دو احتمال وجود دارد:

1- در محل نصب، و حال است.

2- بيان است براى كذلك نسلكه.

وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ روشى كه درباره ملتهاى پيشين اعمال مى شد همين بود كه چون پيامبران را تكذيب مى كردند خداوند آنها را هلاك مى ساخت. و منظور خداوند از اين جمله تهديد و انذار است. «يعرجون» با ضمّه و كسره «راء» قرائت شده است. «سُكِّرَتْ أَبْصارُنا» با تشديد و تخفيف «ك» خوانده شده، يعنى

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 337

چشمهايمان از ديدن فرو مانده، چنان كه رود از جريان باز مى ماند، از ماده سكر و

سكر مى باشد. منظور آن است كه عداوت و عناد اين مشركان به جايى رسيده است كه اگر درى از درهاى آسمان برويشان باز شود و نردبانى برايشان گذاشته شود كه به آن وسيله به سوى آسمان بالا روند، خواهند گفت اين تصورى خيالى است و حقيقت ندارد، بلكه محمّد صلى اللَّه عليه و آله ما را به آن وسيله سحر كرده است. بعضى گفته اند مرجع ضمير (عليهم) ملائكه است يعنى اگر به كافران بنمايانيم تا با چشمهاى خود فرشتگان را ببينند كه به آسمان بالا روند باز هم اين حرفها را خواهند گفت. آوردن فعل «ظلوا» اشاره به عروج آنها در روز است تا آنچه مى بينند برايشان روش باشد.

«انما» اين كلمه دلالت دارد بر اين كه كافران يقين دارند كه چشمهايشان از ديدن باز مانده است.

إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ جمله مستثنا، در محل نصب است. ابن عباس مى گويد شياطين قبلا از رفتن به آسمانها ممنوع نبودند، اما وقتى كه حضرت عيسى عليه السّلام متولد شد از سه آسمان ممنوع شدند، و هنگامى كه پيامبر اسلام ولادت يافت از تمام آسمانها منع شدند.

«شِهابٌ مُبِينٌ» شهابى كه شياطين را تعقيب مى كرد بر بينندگان روشن و آشكار بود.

[سوره الحجر (15): آيات 19 تا 25] ..... ص: 337

اشاره

وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ (19) وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ (20) وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21) وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ (22) وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ (23)

وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ

عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ (24) وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (25)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 338

ترجمه: ..... ص: 338

و زمين را گسترديم، و در آن كوه هاى ثابتى افكنديم، و از هر گياه به اندازه معين، در آن رويانيديم. (19)

و براى شما انواع وسايل زندگى در آن قرار داديم. و نيز براى كسانى كه شما نمى توانيد به آنها، روزى دهيد. (20)

خزاين همه چيز نزد ما است ولى ما جز به اندازه معيّن آن را نازل نمى كنيم. (21)

و ما بادها را براى آبستنى ابرها فرستاديم و از آسمان آبى نازل كرديم، پس شما را با آن سيراب ساختيم در حالى كه خود حافظ و نگهدار آن نيستيد. (22)

ما، زنده مى كنيم و مى ميرانيم و مائيم وارثان. (23)

ما به آنان كه پيش از شما بودند و آنان كه پس از شما باشند علم و آگاهى داريم. (24)

و پروردگار تو آنها را محشور مى كند كه او حكيم و داناست. (25)

تفسير: ..... ص: 338

وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ زمين را از جهات طول و عرض گسترديم و در آن، كوه هاى ثابتى قرار داديم.

وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ در معناى كلمه موزون چند احتمال وجود دارد:

1- اندازه معلومى كه با ميزان حكمت سنجيده شده است.

2- چيزى كه از لحاظ سود آورى وزن و ارزش داشته باشد.

3- چيزى كه با وزن كردن سنجيده مى شود، مثل طلا و نقره و جز اينها.

معايش به تصريح «ياء» تلفّظ مى شود بر خلاف كلمه «شمائل» و نظائرش كه با همزه و يا چيزى بين ياء و همزه تلفّظ مى شوند، و تصريح به ياء در آنها خطاست.

وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ اين جمله عطف بر «معايش» يا بر محلّ «لكم» مى باشد كه گويا چنين فرموده است: وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ

بِرازِقِينَ

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 339

«ما در زمين براى شما اسباب روزى قرار داديم و كسانى را هم كه شما روزى دهنده آنها نيستيد براى شما آفريديم» منظور از اين كسان، خانواده و يا غلامان و كنيزان است كه انسان خيال مى كند خودش آنان را روزى مى دهد و حال آن كه خدا، او، و آنها را روزى مى دهد. جايز نيست جمله بالا را در محل جرّ و عطف بر ضمير مجرور در لكم بگيريم.

وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ هر چه تصوّر شود كه براى بندگان سودى در آن است، ما قدرت بر ايجاد آن داريم و كلمه «خزائن» مثلى است براى قدرت و توانايى خداوند بر هر چه مقدور و ممكن است.

وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ و ما آن را جز به اندازه معيّنى كه مى دانيم مصلحت بندگان است عطا نمى كنيم.

وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ در معناى «لواقح» دو قول است:

الف) به معناى «ملاقح» جمع ملقحة (باردار، آبستن) است مثل:

«و مختبط ممّا تطيح الطوائح» «1»

كه شاعر طوائح را به معناى «مطاوح» جمع «مطيحه» به معناى پرتگاه و جاى خطرناك گرفته است.

ب) «ريح لاقح» يعنى باد بارآور كه خير و بركت دارد و ضدّ آن ريح عقيم است.

مثل «سحاب ماطر»: ابر بارنده و مفيد. معناى آيه اين است: ما بادها را براى تلقيح (ابرها) فرستاديم. «فَأَسْقَيْناكُمُوهُ» پس شما را (به وسيله آبى كه از آسمان فرستاديم) سيراب ساختيم.

وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ خداوند با ذكر اين جمله، از مردم نفى كرده است چيزى را

__________________________________________________

1- اين شعر از ضرار بن نهشل است كه در رثاى برادرش يزيد سروده و اوّلش اين است:

ليبك يزيد ضارع لخصومة

: بايد بر يزيد

گريست كه به خاطر دشمنى ناتوان شد، و با افتادن در محلهاى خطرناك مصدوم گرديد. (و مختبط ...، تفسير كشاف، ج 3/ 575).

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 340

كه در آيه قبل براى خودش ثابت كرده و فرموده بود: «هيچ چيز نيست مگر اين كه خزينه هايش نزد ماست» يعنى، تنها ما خزانه دار آب هستيم و قدرت داريم كه آن را در آسمان به وجود آوريم و از آنجا به زمين بياوريم، اما شما قدرت آن را ندريد.

وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ ما بعد از نابودى تمام آفريده ها، باقى هستيم. كلمه «وارث» استفاده از وارث ميّت است كه پس از مرگ وى باقى مى ماند، در دعايى از پيامبر نقل شده است: اللهم متعنا بابصارنا و اسماعنا و اجعله الوارث منا «خدايا ما را از چشم و گوشمان بهره مند گردان و آنها را برايمان باقى بدار».

وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ ... ما آگاهيم از حال آنان كه در روزگاران پيش متولد شده و زندگى كرده و سپس مرده اند و همچنين كسانى را كه بعدها به وجود مى آيند، يا كسانى كه از پشت پدران بيرون آمده و كسانى كه هنوز بيرون نيامده اند، يا كسانى كه در اسلام تقدّم دارند و آنان كه تقدّم نداشته اند، و يا آنان كه در صف نماز جماعت مقدّمند و آنان كه متأخّرند.

هُوَ يَحْشُرُهُمْ او به تنهايى قادر است كه آنان را محشور سازد و با كثرت و افزونى افراد، تعداد آنها را مى داند.

إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ حكمت او آشكار و دانشش گسترده و بر هر چيز احاطه علمى و آگاهى كامل دارد.

[سوره الحجر (15): آيات 26 تا 40] ..... ص: 340

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26) وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ

مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (27) وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ (29) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (30)

إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (31) قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (32) قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (34) وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ (35)

قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (36) قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (37) إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (38) قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (39) إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (40)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 341

ترجمه: ..... ص: 341

ما، انسان را از گل خشكيده اى كه از خاك تيره بدبو گرفته شده بود آفريديم. (26)

و جنّ را، پيش از آن از آتش گرم و سوزان، خلق كرديم. (27)

به خاطرآور، هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت:

من بشرى را از خاك خشكيده اى كه از گل تيره بدبو گرفته شده خلق مى كنم. (28)

همين كه او را، آفريدم و در او از روح خود دميدم در برابرش سجده كنيد. (29)

پس فرشتگان همگى سجده كردند. (30)

جز ابليس كه خوددارى كرد كه از سجده كنندگان باشد. (31)

خدا فرمود: اى ابليس چرا با سجده كنندگان نيستى؟ (32)

گفت: من چنين نيستم كه براى بشرى كه از خاك خشك و تيره بدبو آفريده اى سجده كنم. (33)

گفت: پس از آن صف بيرون شو كه تو رانده درگاه مايى. (34)

و تا روز قيامت بر تو لعنت خواهد بود. (35)

گفت پروردگارم مرا تا روز رستخيز مهلت ده. (36)

فرمود:

تو از مهلت يافتگانى. (37)

تا روز وقت معيّن. (38)

گفت: پروردگارا به اين سبب كه مرا گمراه ساختى در زمين براى آنان به آرايشگرى مى پردازم و همه شان را گمراه مى كنم. (39)

مگر بندگان با اخلاصت را. (40)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 342

تفسير: ..... ص: 342

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ «صلصال» گل خشك پخته است كه وقتى بهم مى خورد صدا مى كند، امّا آن گاه كه پخته شد، آن را فخّار يعنى سفال گويند «حمأ» گل سياه تغيير يافته است. «مسنون»: صورت يافته و شكل گرفته سنة الوجه، گردى صورت.

بعضى گفته «صلصال» به معناى آب شده و قالب يافته است، كه گويا آن خاك از قالب ريخته شده تا به شكلى در آيد.

حق آن است كه «مسنون» به معناى مصوّر صفت براى «صلصال» باشد. گويى آن گل سياه در قالب ريخته شده و از آن، پيكر ميان تهى انسان تشكيل يافته، و سپس خشك شده چنان كه هر گاه در آن دميده مى شد به صدا در مى آمد و سپس اين حالت تغيير يافت و آدم شد.

«جان» اسم علم براى نوع جنّ است مثل «آدم» براى نوع انسان.

مِنْ نارِ السَّمُومِ از آتش بسيار داغ كه در سوراخهاى ريز بدن نفوذ مى كند.

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ و به ياد آور زمانى را كه پروردگارت به ملائكه گفت: فَإِذا سَوَّيْتُهُ پس وقتى كه خلقت آدم را متناسب و كامل كردم و براى نفخ روح آماده اش ساختم و از روح خود، در آن دميدم، يعنى زنده اش كردم. در اين مورد، دميدن و دميده شدن مادّى وجود ندارد بلكه تمثيلى است براى بيان چيزى كه آدم بدان زندگى يافته است. «1»

ما لَكَ أَلَّا تَكُونَ در اين عبارت حرف

جرّ «فى» و «ان» حذف شده، تقديرش اين است: مالك فى ان لا تكون مع الساجدين، «چه هدفى باعث شد كه از سجده كردن امتناع كردى و چه چيز تو را به اين امر وادار ساخت»؟

__________________________________________________

1- آنچه وسيله حيات آدم است كه يك امر معنوى است تشبيه به چيزى مادّى شده كه دميده مى شود.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 343

قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لام براى تأكيد نفى است، يعنى اصلا براى من صحيح نيست كه سجده كنم و محال است كه از من چنين كارى سر بزند. «رجيم»: ملعون، رجم شده، دور از رحمت. «منها»: مرجع ضمير، جنّت، يا آسمان و يا ملائكه است (مانع الجمع نيست) «يَوْمِ الدِّينِ» و «يَوْمِ يُبْعَثُونَ» و «يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» همگى به يك معناست (همان روز رستاخيز) اختلاف در عبارات، به خاطر بلاغت در سخن است. بعضى گفته اند: ابليس كه از خداوند تقاضاى مهلت تا روز رستاخيز كرد منظورش اين بود كه هرگز نميرد، زيرا در روز بعث كسى نمى ميرد، امّا خداوند آن را نپذيرفت بلكه وى را تا (يوم وقت معلوم) كه آخرين ايّام تكليف است، مهلت داد.

بِما أَغْوَيْتَنِي «با» براى قسم، و «ما» مصدريه، و «لأزينن» جواب قسم، و معناى جمله اين است: خدايا، به سبب آن كه مرا گمراه كردى، سوگند مى خورم كه باطل را در روى زمين براى بنى آدم زينت خواهم داد. منظور از گمراه كردن اين است كه خدا، سبب گمراهى شيطان را فراهم كرد، زيرا وى را امر به سجده بر آدم نمود سرانجام، اين امر به سجده، موجب گمراهى او شد. (از اين رو شيطان خطاب به خداوند گفت: تو مرا اغوا

كردى) در صورتى كه امر خداوند به سجده، امرى بجا و نيكو بود، زيرا اگر اطاعت مى كرد، و در مقابل فرمان خدا فروتنى و تواضع مى نمود اجر و پاداشى فراوان نصيبش مى شد، امّا آن ملعون تكبّر ورزيد پس به اختيار خود، هلاك و گمراه شد.

جايز است «بِما أَغْوَيْتَنِي» را قسم نگيريم، بلكه قسم در تقدير و محذوف باشد، يعنى خدايا، چون تو، سبب گمراهى و اغواى مرا فراهم ساختى، من نيز سوگند مى خورم كه با بنى آدم چنين كنم و سبب اغواى آنها شوم، به اين طريق كه گناهان را برايشان زينت دهم و به امورى وادارشان كنم كه سبب گمراهى آنها شود.

فِي الْأَرْضِ در دنيايى كه سراى غرور و فريب است چنان كه جاى ديگر مى فرمايد: أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ «به دنيا ميل كرد و پيرو هواى خود شد»

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 344

(اعراف/ 175). ممكن است شيطان چنين اراده كرده باشد كه زمين را در نظر آنان مى آرايم تا آن را بر آخرت ترجيح دهند، و به آن اطمينان خاطر پيدا كنند.

إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ شيطان پس از اين تهديد، بندگان با اخلاص خدا را استثنا كرد زيرا مى دانست كه اينها حرف او را نمى پذيرند.

[سوره الحجر (15): آيات 41 تا 50] ..... ص: 344

اشاره

قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ (41) إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ (42) وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ (43) لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (44) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (45)

ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ (46) وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ (47) لا يَمَسُّهُمْ فِيها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ (48)

نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (49) وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ (50)

ترجمه: ..... ص: 344

خداوند فرمود اين راه مستقيم من است (و سنت پا بر جايم). (41)

كه بر بندگانم تسلّط نخواهى يافت، مگر بر گمراهانى كه از تو پيروى مى كنند. (42)

و دوزخ وعده گاه همه آنها است. (43)

جهنّم را هفت، در است براى هر درى گروهى از دوزخيان معيّن شده اند. (44)

پرهيزكاران در باغهاى جنان و كنار چشمه هاى آن هستند. (45)

(به آنها گفته مى شود) با سلامت و امنيّت داخل شويد. (46)

و ما، كينه را از سينه هاى آنان برداشته ايم، آنها برادرانه بر تختها روبروى همديگر قرار دارند. (47)

نه به آنها در آن رنجى مى رسد و نه از آن اخراج مى شوند. (48)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 345

بندگانم را آگاه ساز كه من بسيار آمرزنده و رحيم. (49)

و عذاب من عذابى دردناك است. (50)

تفسير: ..... ص: 345

هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ اين است راه حق كه بر من رعايت آن لازم است، مقصود اين كه اى شيطان تو را بر بندگان من هيچ گونه سلطه اى نيست مگر كسى از آنها كه به سبب گمراهيش از تو پيروى كند. صراط علىّ نيز خوانده اند كه از علوّ گرفته شده و دلالت بر بلندى شرافت و برترى فضيلت راه خدا مى كند.

وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ ضمير به «غاوين» بر مى گردد يعنى وعده گاه گمراهان دوزخ است.

لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مراد از ابواب طبقات دوزخ است كه روى يكديگر قرار دارند. «1» يعنى براى دوزخ هفت طبقه است و براى هر يك از آنها بهره اى معين است.

«إِنَّ الْمُتَّقِينَ ...» پرهيزكاران كسانى هستند كه از آنچه نهى شده اند و اجتناب از آن واجب است، دورى مى كنند.

ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ به آنها گفته مى شود: داخل بهشت شويد در حالى كه از آفات

در سلامت و از بيرون شدن از آن در امان مى باشيد. «غل» كينه نهفته در دل را گويند، معناى آيه اين است: هر چه از سببهاى عداوت و دشمنى را كه در دنيا در دل آنان وجود داشت، از بين برديم. بعضى گفته اند يعنى دلهاى آنان را از حسد ورزيدن نسبت به اختلاف درجات در بهشت، پاك ساختيم. «اخوانا» منصوب و حال است يعنى اهل بهشت دوستانه زندگى مى كنند همچنين «عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ» يعنى در حالى كه در مجالس سرور روبروى يكديگر بر كرسيها نشسته هر كدام بر روى

__________________________________________________

1- اين تفسير از امير مؤمنان عليه السّلام است ترجمه مجمع ج 13، ص 191.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 346

يكديگر نظاره مى كنند «لا يَمَسُّهُمْ ...» به آنان هيچ گونه رنج و زحمتى نمى رسد.

نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ خداوند متعال آنچه را كه (از پيش به پرهيزكاران) وعده داده و در جانهايشان تقويت بخشيده بود اينجا به بيان آن پرداخته و فرموده است: به بندگانم خبر ده كه تنها من آمرزنده گناهان و داراى رحمت فراوان مى باشم و فقط عذاب من شايسته است كه اليم و دردناك ناميده شود پس به رحمت من اميدوار باشيد و از كيفر و عذاب من بترسيد.

[سوره الحجر (15): آيات 51 تا 60] ..... ص: 346

اشاره

وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ (51) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ (52) قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ (53) قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (54) قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ (55)

قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّونَ (56) قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (57) قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ (58) إِلاَّ

آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ (59) إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ (60)

ترجمه: ..... ص: 346

و امّتت را از مهمانهاى ابراهيم آگاه كن. (51)

هنگامى كه بر او داخل شدند و سلام گفتند، او گفت: ما از شما بيمناكيم. (52)

گفتند نترس كه ما تو را به پسرى دانا مژده مى دهيم. (53)

گفت: آيا به من بشارت مى دهيد، با اين كه پير شده ام، به چه چيز مرا بشارت مى دهيد؟ (54)

گفتند ما به حق تو را بشارت مى دهيم، از نااميدان مباش. (55)

گفت چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش نااميد مى شود؟ (56)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 347

گفت: پس مأموريت شما چيست اى سفيران؟ (57)

گفتند ما بسوى قومى گنهكار فرستاده شديم. (58)

مگر خاندان لوط كه همگى آنها را نجات خواهيم داد. (59)

بجز همسرش كه مقدر ساختيم از هلاك شوندگان باشد. (60)

تفسير: ..... ص: 347

وَ نَبِّئْهُمْ عطف بر «نَبِّئْ عِبادِي» است، يعنى و بندگان مرا از مهمانان ابراهيم با خبر ساز تا از عذابى كه بر قوم لوط وارد شده و از خشم خدا و كيفر او نسبت به گنهكاران عبرت گيرند و آن گاه برايشان ثابت شود كه عذاب خداوند بسيار دردناك است.

فَقالُوا سَلاماً در تقدير اين جمله دو احتمال ذكر شده:

1- نسلّم عليك سلاما (بر تو سلام مى كنيم.

2- سلمت سلاما: تو در امان هستى.

قالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ ابراهيم عليه السّلام گفت: ما از شما مى ترسيم. ترس ابراهيم به يكى از دو علت ذيل بوده است:

الف) چون آنها، بى موقع و بدون خبر و اجازه وارد شده بودند.

ب) چون از غذا خوردن خوددارى مى كردند.

إِنَّا نُبَشِّرُكَ جمله استينافى و در معنا علّت، براى نهى از ترس است: تو در امان و مورد بشارتى (بشارت به فرزند) پس ترسى به خودت راه مده.

قالَ: أَ بَشَّرْتُمُونِي آيا با اين

كه پيرى من فرا رسيده مرا بشارت به فرزند مى دهيد، يعنى با اين سنّ زياد كه من دارم ولادت فرزند براى من خيلى عجيب است.

فَبِمَ تُبَشِّرُونَ «ما» استفهاميّه است كه در معناى تعجّب به كار رفته. گويا گفته است: مرا به چه امر شگفتى بشارت مى دهيد؟ «تبشّرون» با فتح نون جمع و حذف نون وقايه و به كسر آن، با حذف نون جمع كه در اصل تبشرونن بوده است و

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 348

تبشروننى با اثبات «ياء» نيز خوانده شده و همچنين تبشّرونّ به ادغام نون جمع در نون وقايه قرائت شده.

قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فرشتگان گفتند ما تو را به حقّ مژده مى دهيم يعنى امر متيقنى كه هيچ شك و شبهه اى در آن نيست.

فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ پس، از نااميدان مباش.

قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ يقنط به كسر و فتح نون قرائت شده است. ابراهيم گفت چه كسى از رحمت پروردگارش نااميد مى شود بجز آنان كه از راه راست منحرف شده اند، يعنى من اين امر را به دليل نااميدى از رحمت حق انكار نمى كنم بلكه به مقتضاى عادتى كه ميان مردم جريان دارد آن را بعيد مى شمارم.

فَما خَطْبُكُمْ پس، به چه كارى برانگيخته شده ايد؟

إِلَّا آلَ لُوطٍ اين استثنا اگر از قوم باشد منقطع است، زيرا آنها مجرمند و با آل لوط يكى نيستند (تا استثناى حقيقى باشد). و اگر استثنا از ضمير در مجرمين باشد، متّصل خواهد بود و مثل اين است كه گفته است: ما به سوى قومى فرستاده شده ايم كه تمامشان گنهكارند بجز خانواده لوط كه چنين نيستند.

إِلَّا امْرَأَتَهُ اين كلمه استثنا از ضمير مجرور در «لمنجوهم»

است، نه استثناى از استثنا (إِلَّا آلَ لُوطٍ ... إِلَّا امْرَأَتَهُ).

قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ در اين عبارت تعليق «1» به عمل آمده و علّتش آن است كه تقدير، معناى علم را در بردارد و به همين دليل، دانشمندان اسلامى، تقدير الهى

__________________________________________________

1- تعليق از اصطلاحات نحوى است كه گاهى افعال قلوب به دليل مانعى لفظا از عمل باز مى مانند و در اين آيه «قدرنا» عمل نكرده و الّا بايد انّها به فتح همزه باشد نه با كسر آن، اين جا سؤال مى شود كه چرا قدّر تعليق شده با آن كه از افعال قلوب نيست؟ پاسخ داده اند به اين دليل كه متضمّن معناى علم مى باشد كه از افعال قلوب است. كشاف ج 2، ص 582 ذيل همين آيه.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 349

نسبت به اعمال بندگان را، به معناى «علم» تفسير مى كنند. دليل اين كه ملائكه، عمل تقدير را كه فعل خداوند است، به خودشان نسبت داده اند، اين است كه ملائكه نزديكى خاصّى با خداوند دارند چنان كه خاصّان پادشاه مى گويند، ما چنين و چنان مقرّر كرديم با اين كه تدبير كننده امور و فرمان دهنده، سلطان است نه آنها. «و قدرنا»:

بدون تشديد هم، خوانده شده است، چنان كه در سوره «نمل» نيز به دو وجه خوانده شده است. «1»

[سوره الحجر (15): آيات 61 تا 77] ..... ص: 349

اشاره

فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ (61) قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (62) قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ (63) وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (64) فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ (65)

وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ (66) وَ جاءَ أَهْلُ

الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ (67) قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ (68) وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ (69) قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ (70)

قالَ هؤُلاءِ بَناتِي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (71) لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ (72) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ (73) فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ (74) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ (75)

وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ (76) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ (77)

__________________________________________________

1- نمل/ 56: فانجيناه و اهله الا امرأته قدرناها من الغابرين (پس لوط و خانواده اش را نجات داديم مگر همسرش را كه دانستيم از هلاك شوندگان است) قدرنا به تخفيف نيز خوانده شده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 350

ترجمه: ..... ص: 350

پس هنگامى كه فرستادگان خدا به سراغ خاندان لوط آمدند. (61)

لوط گفت: شما گروهى ناشناخته ايد. (62)

آنها گفتند:

بلكه ما چيزى را براى تو آورده ايم كه كافران در آن، ترديد داشتند. (63)

ما واقعيّت مسلّمى را براى تو آورده ايم و راست مى گوييم. (64)

بنا بر اين، خانواده ات را در اواخر شب با خود بردار و از اين جا ببر، و تو به دنبال سر آنها حركت كن و هيچ يك از شما، پشت سر خويش ننگرد و همانجا كه مأموريد برويد. (65)

و اين امر را به لوط اعلام كرديم كه: بامدادان ريشه تمام آنها كنده خواهد شد. (66)

اهل شهر در حالى كه يكديگر را نويد مى دادند آمدند. (67)

لوط گفت: اينها مهمانان منند، آبروى مرا نريزيد. (68)

و از خدا بترسيد و مرا شرمنده نسازيد. (69)

گفتند مگر ما تو را از پناه دادن مردم منع نكرديم؟ (70)

گفت: اين دختران من حاضرند، اگر كارى داريد. (71)

سوگند به جان تو كه اينها در مستى خود سرگردانند. (72)

پس به

هنگام طلوع آفتاب صيحه اى آنها را فرو گرفت. (73)

و ما شهر را زير و زبر كرديم. و بارانى از سنگ بر آنان فرو ريختيم. (74)

در اين سرگذشت نشانه هايى است براى هوشياران. (75)

ويرانه هاى آن در سر راهى ثابت و استوار است. (76)

در اين امر نشانه اى است براى مؤمنان. (77)

تفسير: ..... ص: 350

إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ شما مردمى هستيد كه روح من از شما بى خبر است و شما را دوست نمى دارد، از اين رو مى ترسم شرّى از شما به من برسد. اين معنا از جمله بعد معلوم مى شود كه گفتند: بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ امرى كه مايه ناراحتى و ترست از ما باشد براى تو نياورده ايم بلكه چيزى آورده ايم كه باعث خوشحالى و

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 351

سرور تو مى باشد و آن، عذابى است كه دشمنانت را از آن بر حذر مى داشتى و آنان را به نزول آن تهديد مى كردى، ولى آنها در آن شك مى كردند.

وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ خبر قطعى درباره عذاب آنها را براى تو آورديم، و ما در اين خبر از راستگويان هستيم.

فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ «فأسر» به همزه وصل و قطع هر دو خوانده شده- از- سرى و اسرى- يعنى در اواخر شب، پس از سپرى شدن قسمت بيشترى از آن از دنبال آنها برو، و پشت سر آنها باش، تا بر آنها ناظر باشى، كه تخلّف نكنند.

وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ و كسى، از شما به آنچه در شهر جا گذاشته توجّه نكند، ممكن است اين دستور كنايه از پيوسته بودن حركت و توقّف نكردن باشد، چرا كه هر كس به پشت سرش توجه كند ناگزير است كه اندك توقّفى

داشته باشد.

وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ به آنجا كه امر شده ايد، يعنى سرزمين شام، برويد. فعل «امضوا» در «حيث» كه اين جا ظرف مبهم مكانى است، عمل كرده و همچنين است ضمير در «تؤمرون» (كه تقديرش تؤمرونه است و به حيث برمى گردد و ظرف زمان مبهم است).

وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ فعل «قضينا» چون به معناى «اوحينا» است، به «الى» متعدى شده است.

أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ اين عبارت تفسير براى «امر» در جمله قبل است، و تفسير آن، پس از مبهم آوردنش نشانه اهميّت دادن به آن است. برخى، بنا بر استيناف، «ان» به كسر همزه خوانده اند، كه گويى كسى گفته است: ما را از آن امر آگاه ساز، در پاسخ چنين آمده است اين گروه تا آخرين فردشان آن گاه كه داخل صبح مى شوند ريشه كن مى شوند (از بين مى روند) چنان كه حتّى يك نفر از آنان باقى نماند. «دابرهم»: آخرين آنها، «مصبحين»: در حالى كه داخل صبح مى شوند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 352

وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ نام اين شهر «سدوم» بود كه قاضى آن شهر در جور و ستمكارى ضرب المثل است. اهل شهر به سوى خانه لوط رو آوردند در حالى كه از وجود فرشتگان اظهار خوشوقتى مى كردند.

فَلا تَفْضَحُونِ با بى آبرو ساختن مهمانانم، مرا رسوا نكنيد، زيرا اگر نسبت به مهمان يا همسايه كسى بدى شود به خود او بدى شده است.

وَ لا تُخْزُونِ با خوار ساختن مهمانانم مرا ذليل و خوار نگردانيد، اين معنا در صورتى است كه از ماده «خزى» گرفته شود، و اگر آن را از «خزايه» كه به معناى حياست بگيريم يعنى مرا شرمنده نكنيد.

أَ وَ لَمْ

نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ آيا پيش از اين تو را از پناه دادن يا دفاع يا وساطت از مردم نهى نكرديم؟ توضيح اين كه قوم، قبلا، لوط را تهديد كرده و گفته بودند: لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ «اى لوط اگر (از گفته هايت) دست برندارى بيرونت خواهيم كرد». (شعرا/ 167). بعضى گفته اند آنچه قوم لوط، او را از آن نهى كرده بودند ضيافت از مردم و پذيرفتن آنها بود.

هؤُلاءِ بَناتِي اشاره به همه زنان است زيرا هر امّتى فرزندان پيامبرش به حساب مى آيد، منظور آن است كه اينها دختران منند، از طريق شرعى با آنان ازدواج كنيد و از پسرانم دست برداريد و متعرّض آنها نشويد.

إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ چنين معلوم مى شود كه جناب لوط در قبول پيشنهادش از سوى قومش ترديد داشته و گويى چنين گفته: اگر آنچه به شما مى گويم مى پذيريد اين دختران حاضراند ولى گمان نمى كنم اين كار را انجام دهيد، بعضى گفته اند: اگر قصد ازدواج داريد اين دختران من حاضرند.

لَعَمْرُكَ اى محمّد صلى اللَّه عليه و آله به جان و عمر تو، سوگند ياد مى كنم، مبرّد مى گويد اين كلمه دعايى است، يعنى از خدا براى تو عمر طولانى مى خواهم. اگر به معناى قسم گرفته شود تقديرش اين است: لعمرك مما اقسم به: حيات تو از امورى است كه بايد ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 353

به آن سوگند ياد كرد. عمر (به فتح) و عمر (به ضم) به يك معناست امّا چون فتحه اخفّ حركات است، آن را به سوگند اختصاص داده اند. «1»

إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ آنها در گمراهيشان كه عقل را از آنان برده است حيران و سرگردانند.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ فرياد ترس

آور جبرئيل آنان را فراگرفته در حالى كه به هنگام طلوع خورشيد نزديك مى شدند.

وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ سنگهايى از گل خشك كه بر روى آن مطالبى نوشته بود، بر سر آنها باريديم.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ در اين امور نشانه هايى است براى مردم آگاه.

«متوسّم»: شخص باهوشى است كه در عقيده اش ثابت و در امور به دقت مى انديشد تا آن جا كه به حقيقت امور پى ببرد. امام صادق مى فرمايد: مائيم انديشمندان با فراست. «2» در حديث ديگر نقل شده است: خداوند را بندگانى است كه مردم را با فراست و دقّت نظر مى شناسند. «3»

وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ آثار مخروبه آن بلاها در رهگذرى ثابت و برقرار باقى است، مردم بر آنها گام مى نهند و هنوز، محو نشده و همه آنها را مشاهده مى كنند. اين آيه تنبيه و يادآوريى است براى قبيله قريش مثل وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ

«و شما، بامدادان از ويرانه هاى شهرهايشان مى گذريد» (صافّات/ 137).

[سوره الحجر (15): آيات 78 تا 86] ..... ص: 353

اشاره

وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ (78) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ (79) وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ (80) وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ (81) وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ (82)

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ (83) فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (84) وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ (85) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ (86)

__________________________________________________

1- زيرا، قسم خوردن زياد بر زبانها جارى مى شود. كشّاف، ج 2، ص 586.

2-

نحن المتوسّمون.

3-

ان للَّه عبادا يعرفون الناس بالتوسم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 354

ترجمه: ..... ص: 354

و اصحاب «ايكه» «1» قوم ستمگرى بودند. (78)

ما از آنان انتقام گرفتيم، و شهرهاى اين دو گروه (قوم لوط و قوم شعيب) بر سر راه آشكار است. (79)

اصحاب «حجر» (قوم ثمود) پيامبران را تكذيب كردند. (80)

ما آيات خود را براى آنان فرستاديم امّا آنها از آن اعراض كردند. (81)

آنها از كوه ها خانه هاى امن، مى تراشيدند. (82)

بامدادان، آنان را صيحه آسمانى فرا گرفت. (83)

و آنچه بدست آورده بودند ايشان را سودمند نيفتاد. (84)

و ما آسمانها و زمين و آنچه را ميان آنها است، جز به حق نيافريديم، و قيامت قطعا خواهد آمد، بنا بر اين آنها را مورد عفو پسنديده خود قرار ده. (85)

پروردگار تو آفريدگار دانا است. (86)

تفسير: ..... ص: 354

وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ مراد از اصحاب «ايكه» قوم حضرت شعيب مى باشند، تقدير جمله «و انه كان ...» مطلب مهم اين است كه اصحاب ايكه ستمكار بودند.

__________________________________________________

1- صاحبان زمينهاى پر درخت (قوم شعيب) تفسير نمونه، ج 11، ص 119.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 355

وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ شهرهاى قوم لوط و شعيب در سر راهى روشن قرار دارند، راهى كه مردم از آن راه مى روند و به آن وسيله به مقصد مى رسند.

أَصْحابُ الْحِجْرِ منظور قوم ثمودند و «حجر» نام سرزمينى است كه در آن قرار داشتند و بين مدينه و شام واقع است.

بُيُوتاً آمِنِينَ در معناى اين عبارت دو احتمال است:

1- چون خانه هاى خود را (در ميان كوه ها) مستحكم ساخته بودند، از خرابى و راه يافتن دزدان در امان بودند.

2- خود را از عذاب خدا در امان مى دانستند، زيرا گمان داشتند، كوه ها آنان را محافظت مى كنند.

فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ امّا آنچه از بناهاى محكم

و ثروتهاى فراوان و نيروهاى انسانى كه به دست آورده بودند، براى آنها هيچ سودى نداشت و عذاب را از آنها برطرف نكرد.

إِلَّا بِالْحَقِّ (آسمانها و زمين و آنچه را ميان آنها است نيافريديم) جز همراه با حق و حكمت كه اهلش را با عبادتهايى كه انجام مى دهند پاداش دهيم، و باطل و بيهوده نيافريديم، و يا به اين دليل آفريديم كه روز پاداش اعمال، كمال عدل و انصاف را به كار بريم.

وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ بى شك قيامت، فرا مى رسد و خداوند در آن وقت براى تو، از دشمنانت انتقام مى گيرد و تو، و همه آفريدگان را به نتيجه اعمالشان مى رساند.

فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ پس، از مجازات مشركان و گنهكاران، بخوبى، اعراض كن، و آنچه از آنها مى بينى، با بردبارى و چشم پوشى، تحمّل نماى.

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ پروردگار تو كسى است كه هم تو و هم آنها را آفريده است، و از حال تو و آنها آگاه است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 356

[سوره الحجر (15): آيات 87 تا 96] ..... ص: 356

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ (87) لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ (88) وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ (89) كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ (90) الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ (91)

فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (92) عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ (93) فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (94) إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ (95) الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (96)

ترجمه: ..... ص: 356

ما به تو سوره «حمد» و قرآن بزرگ را داديم. (87)

چشمانت را به نعمتهايى كه به گروه هايى از آنها داديم متوجّه مساز، و غم آنها را مخور، و براى مؤمنان تواضع كن. (88)

و بگو: من ترساننده آشكارم. (89)

مثل آنچه كه بر تجزيه كنندگان نازل كرديم. (90)

همانهايى كه قرآن را جزء جزء كردند. (91)

به پروردگارت سوگند كه از همه آنها پرسش خواهيم كرد. (92)

از آنچه در دنيا انجام مى دادند. (93)

پس آنچه را مأمور هستى بيان كن و از مشركان روى بگردان. (94)

ما، شرّ استهزا كنندگان را از تو، دفع خواهيم كرد. (95)

همانهايى كه با خداوند، معبود ديگرى قرار مى دهند، و به زودى خواهند دانست. (96)

تفسير: ..... ص: 356

سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي منظور از «سبع» هفت آيه سوره فاتحه يا هفت سوره طولانى (سبع طوال) است كه سوره هفتم انفال و برائة است، زيرا هر دو در حكم يك سوره اند و به اين دليل بين آنها با آيه: بسم اللَّه الرحمن الرحيم فاصله نشده است. امّا

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 357

قول اول كه مراد سوره فاتحه باشد صحيح تر است. «مثانى»: از تثنيه و به معناى تكرار است، چون سوره حمد در هر نماز دو بار خوانده مى شود، و ممكن است اين كلمه را از ماده «ثناء» بگيريم كه به معناى ستودن است، زيرا اين هفت آيه مشتمل بر ستايش خداست. به هر حال كلمه مثانى جمع «مثناة»، بر وزن «مفعلة» به معناى مكان ثنا گفتن يا مكان تكرار كردن مى باشد، و «من» براى بيان يا تبعيض است.

لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا .... به آنچه از نعمتها كه به گروه هايى از مشركان داده ايم چشم مدوز مانند چشم دوختن انسان

به چيزى كه ميل فراوانى به آن دارد و آرزوى آن را در خود مى پروراند، و با نعمتى كه بر تو عطا شده از هر نعمت ديگر هر چند بزرگ باشد خود را بى نياز دان، زيرا هر نعمتى نسبت به آنچه به تو داده ايم، يعنى قرآن عظيم، ناچيز و بى ارزش است. وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ بر حال كافران غم مخور اگر ايمان نمى آورند، كه اسلام و اهل آن تقويت شود. «و اخفض ...» براى مؤمنان كه با تو هستند تواضع و فروتنى كنى و از ايمان آوردن ثروتمندان و زورمداران خشنود مباش و به آنها بگو: من با دليل و برهان به شما هشدار مى دهم كه عذاب الهى بر شما نازل مى شود، و آنچه را مورد نياز شماست و من به منظور آن، به سوى شما فرستاده شده ام، برايتان بيان مى كنم.

كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ در اعراب و معناى اين عبارت دو احتمال وجود دارد:

1- اين كه متعلق به جمله وَ لَقَدْ آتَيْناكَ باشد يعنى، ما بر تو نازل كرديم مثل آنچه بر يهود و نصارا نازل كرديم و آنها تجزيه گران (التقاطيها) هستند. الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ همانها كه ميان اجزاء قرآن فرق گذاشتند و از روى عناد گفتند پاره اى از آن كه موافق توراة و انجيل است قبول داريم و برخى ديگر كه مخالف با آنهاست قبول نداريم پس قرآن را به حق و باطل تقسيم كردند.

2- متعلق به وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ باشد يعنى شما را از عذابى مى ترسانم مثل عذابى كه بر تجزيه گران فرود آورديم آنان كه در ايام حج راههاى ورود به مكّه

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص:

358

را جزء جزء كرده بودند، تا كسى ايمان به پيامبر نياورد و عدد آنها 16 نفر بود كه وليد بن مغيره مأمورشان ساخته بود كه هر كدام در يكى از دروازه ها و سر يكى از راهها را بگيرند و مردم را از ايمان آوردن به رسول خدا باز دارند. بعضى از آنها مى گفتند: به اين مردى كه از ميان ما بر خاسته و ادّعاى نبوّت مى كند فريفته نشويد زيرا او ساحر است، و ديگرى مى گفت: كذّاب است و آن ديگرى اظهار مى داشت كه شاعر و خيالباف است پس خداوند آنها را در روز جنگ بدر و پيش از آن به آفتابى هلاك ساخت. «عضين»: جمع عضه و به معناى اجزاء مى باشد، و در اصل «عضوه» بر وزن فعله بوده است از مادّه «عضى الشّاة» است يعنى گوسفند را قطعه قطعه كرد.

لَنَسْئَلَنَّهُمْ اين جمله تهديد، و وعده عذاب براى مشركان است و بعضى گفته اند معناى عبارت اين است كه آنها را از روى توبيخ و سركوبى و سرزنش مورد سؤال قرار مى دهيم كه چرا گناه و معصيت مرتكب شديد.

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ مأموريت خود را اظهار و آشكار ساز «صدع بالحجة» دليل خود را روشن و آشكار بيان كرد، از ماده «صديع» كه به معناى صبح است و در اصل بما تؤمر به من الشّرائع بوده: آنچه از احكامى را كه مأمور شده اى اظهار كنى بنا بر اين حرف جرّ حذف شده است مثل قول شاعر:

أمرتك الخير فافعل ما أمرت به.

(تو را امر به خير كردم پس آنچه را بدان مأمور شده اى انجام ده) و بعد از حذف حرف جرّ، ضمير مفعول هم حذف شده است و

مى توان گفت كه «ما» مصدريه است.

مصدر مبنىّ للمفعول (مجهول) و تقدير آن «بأمرك» يعنى به مأموريت خود اقدام كن.

إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ استهزاء كنندگان پنج نفر بودند از سالخوردگان و بزرگان به اين قرار: وليد بن مغيره، عاص بن وائل، اسود بن عبد يغوث، و «اسود» پسر عبد المطّلب بن عبد مناف و حارث بن طلاطله، همه آنها، پيش از جنگ بدر، مردند، روزى جبرئيل خدمت پيامبر عرض كرد: من مأمورم كه شرّ اينها را از سر تو، كم كنم، پس به ساق پاى وليد اشاره كرد در حالى كه مى گذشت و لباس بلند خود را

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 359

مى كشيد خارى به لباسش فرو رفت و او از تكبّر و خود بزرگ بينى حاضر نشد سرش را پايين آورد و آن را بيرون آورد خار به پايش خليد آن را مجروح ساخت و از اين درد مرد و به كف پاى عاص بن وائل اشاره كرد پايش را روى بوته خارى گذاشت خار در پايش فرو رفت، گفت چيزى مرا گزيد پيوسته آن را مى خاراند تا به همان درد از دنيا رفت و به چشمان اسود بن عبد يغوث اشاره كرد كور شد و از شدّت درد سرش را بر ديوار مى كوبيد تا هلاك شد. و به بينى حرث (حارث) اشاره كرد، چرك زيادى از آن آمد تا مرد و به اسود بن مطلب اشاره كرد، بيمارى تشنگى وى را فرا گرفت تا مرد. «فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ» بزودى خواهيد دانست. اين جمله در مقام و عيد و تهديد بيان شده است.

[سوره الحجر (15): آيات 97 تا 99] ..... ص: 359

اشاره

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ (97) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ

السَّاجِدِينَ (98) وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ (99)

ترجمه: ..... ص: 359

و ما مى دانيم كه تو از گفتار آنها دلتنگ مى شوى. (97)

پس با ستايش پروردگارت خدا را تسبيح كن و از سجده كنندگان باش. (98)

و خداى را پرستش كن تا هنگامى كه مرگت فرا رسد. (99)

تفسير: ..... ص: 359

ما مى دانيم كه تو از آنچه استهزاء كنندگان مى گويند: تو را تكذيب مى كنند و درباره تو و قرآن طعنه مى زنند، دلتنگ و ناراحت مى شوى. «فسبح»: درباره آنچه براى تو، رخ مى دهد، به خدا پناه ببر، كه غم را از تو مى زدايد و مهمّات تو را كفايت مى كند، و از كسانى باش كه براى خدا سجده مى كنند. از اين رو هر گاه بر پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله غم و اندوهى وارد مى شد به نماز پناه مى برد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 360

وَ اعْبُدْ رَبَّكَ به عبادت و پرستش پروردگارت ادامه بده تا يقين (مرگ) فرا رسد.

مقصود اين است كه تمام عمر و زندگانى دنيايت را به عبادت پروردگارت بگذران.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 361

سوره نحل ..... ص: 361

اشاره

نام ديگر اين سوره «نعم» مى باشد: اين سوره اكثرش مكّى است، «1» و بدون اختلاف 128 آيه دارد.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص: 361

از ابىّ ابن كعب روايت شده است كه هر كس اين سوره را بخواند، خداوند نعمتهايى را كه در دنيا به او عطا كرده به حسابش نمى آورد، و اگر در آن روز يا شبى كه اين سوره را خوانده است بميرد، به او پاداش كسى داده مى شود كه با وصيّت نيكو از دنيا رفته باشد. «2»

از امام باقر عليه السّلام نقل شده است: هر كس در هر ماه اين سوره را قرائت كند، در دنيا زيان نبيند و هفتاد نوع بلا، كه آسانترينش ديوانگى و جذام و پيسى است از او دور خواهد شد و در آخرت جايش در بهشت عدن است كه در وسط بهشتهاى ديگر قرار دارد. «3»

__________________________________________________

1- مجمع البيان، از ابن عباس: قسمتى از اين سوره مكى و قسمتى ديگر مدنى است.

2-

و من قرأها لم يحاسبه اللَّه تعالى على النعم الّتى انعمها عليه فى دار الدّنيا، و ان مات فى يوم تلاها او ليلة، اعطى من الاجر، كالّذى مات فاحسن الوصية

، مجمع البيان روايت را به پيامبر اكرم نسبت داده است.

3-

من قرأها في كل شهر كفى المغرم فى الدّنيا و سبعين نوعا من انواع البلاء أهونه الجنون و الجذام و البرص، و كان مسكنه فى جنّة عدن و هى وسط الجنان.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 362

[سوره النحل (16): آيات 1 تا 7] ..... ص: 362

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَتى أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (1) يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ (2) خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (3) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ (4)

وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فِيها دِفْ ءٌ

وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (5) وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ (6) وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (7)

ترجمه: ..... ص: 362

فرمان خدا فرا رسيده، پس براى آن شتاب مكنيد، خداوند منزّه از آن است كه برايش شريك قرار دهند. (1)

خداوند فرشتگان را با وحى به امر خود بر هر كس از بندگانش كه بخواهد نازل مى كند كه: مردم را انذار كنيد (و بگوييد) كه معبودى جز من نيست، بنا بر اين از مخالفت با من بپرهيزيد. (2)

خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريد، و از آنچه شريك او، مى سازند بالاتر است. (3)

آدمى را از نطفه آفريد، و سرانجام مدافعى آشكار از خود، (يا دشمن پروردگارش شد). (4)

و چهار پايان را آفريد در حالى كه براى شما در آنها، وسيله گرمى و سودهاى ديگرى است و از گوشت آنها مى خوريد. (5)

و براى شما در آنها زيبايى و شكوه است، چه در بامدادان كه آنها را به چرا مى بريد و چه در شامگاهان كه آنها را برمى گردانيد. (6)

و بارهاى شما را به سرزمينى كه جز، با مشقّت زياد

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 363

به آن نمى رسيد حمل مى كنند، همانا پروردگار شما، مهربان و رحيم است. (7)

تفسير: ..... ص: 363

أَتى أَمْرُ اللَّهِ دستور خدا به عذاب اين كافران نزديك شد، يا امر قيامت فرا رسيد، گر چه قيامت در آينده است و انتظار آن مى رود ولى چون محقق الوقوع است به منزله امر واقع شده و تحقق يافته حساب شده و با فعل ماضى بيان شده است. «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» كافران براى آمدن قيامت عجله مى كردند، ديرشان مى شد، مى گفتند:

چرا نمى آيد كى مى آيد؟ چنان كه در جاى ديگر خداوند از قول آنها حكايت مى كند:

فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ «پس از آسمان بر ما سنگ ببار» (انفال/ 32).

سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ

«تشركون» با تاء نيز خوانده شده است در تفسير اين آيه دو احتمال ذكر شده است:

1- خداوند متعال از اين كه او را شريكى باشد و معبودهاى مشركان شركاى او باشند تبرّى جسته با اين معنا ما موصوله است.

2- خداوند از شرك ورزيدن مشركان، بيزارى جسته، با توجه به اين معنا، ما مصدريّه خواهد بود.

يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ اين عبارت به چند طريق قرائت شده: با تشديد و تخفيف زاء و نصب ملائكه و نيز با حذف «تاء» اول براى تخفيف از باب تفعّل: و رفع ملائكه كه در اصل تتنزّل بالروح من امره بوده است. يعنى: خداوند به امر خود، فرشتگان را با وحى فرو مى فرستد، و مقصود از روح در اين جا، وحى است، به دو دليل.

الف: چون وحى دلهايى را كه بر اثر جهل مرده اند، زنده مى كند.

ب: چون وحى، در دين به منزله روح در كالبد است «أَنْ أَنْذِرُوا» اين عبارت بدل از روح است كه گفتيم به معناى وحى است يعنى: خداوند فرشتگان را مى فرستد و به آنها وحى مى كند كه انذار كنيد و تقدير آن: بأنّه و ضمير به معناى شأن است، يعنى

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 364

مطلب چنين است كه به شما بگويم: انذار كنيد و مى توان «أن» را مفسّره گرفت، زيرا فرود آوردن ملائكه وحى را متضمّن معناى قول است. معناى «انذروا» اين است:

مردم را آگاه كنيد كه خدايى جز من نيست، مثل «نذرت بكذا» علم به آن پيدا كردم، بنا بر اين معناى آيه اين مى شود: خداوند به فرشتگان مى گويد: مردم را از گفتار من كه «خدايى غير از من نيست، پس از عذاب من بترسيد» آگاه سازيد.

خَلَقَ

السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ خداوند متعال، پس از بيان وحدانيت خود، و نفى شرك، در اين آيه، به منظور استدلال بر مطلب، از امورى ياد مى كند كه فقط از قدرت خدا ساخته است و آن آفرينش آسمانها و زمين و آفرينش انسان و آنچه از حيوانات كه به صلاح اوست و به آن نيازمند است از قبيل: استفاده هاى خوراكى و سوارى و باربرى و جز اينها، همچنين آفرينش بسيارى از چيزها و مخلوقات كه مردم از آن آگاهى ندارند. با توجّه به اين امور، خداوند، بالاتر و بزرگتر از آن است كه شريكى برايش آورده شود.

فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ و سرانجام پس از آن كه نطفه اى بى ارزش و بى روح بود، موجودى عاقل، مدافع و بيانگر درون خويش و جدال كننده با دشمن گرديد، (اين معنا اشاره به مراحل تكامل انسان است).

معناى ديگرى كه براى اين آيه گفته اند اين است: سرانجام دشمن پروردگارش شد، و منكر آفريننده خود گرديد. (اشاره به انحطاط و پستى انسانهاى گنهكار است).

وَ الْأَنْعامَ چهار پايان و مقصود اصناف هشتگانه حيوانات يا ازواج ثمانيه است «1» كه بيشتر اوقات بر شتر اطلاق مى شود و منصوب به فعل مقدّرى است كه «خلقها»

__________________________________________________

1- انعام در لغت شامل گوسفند، و آهو، گاو و شتر مى شود، لكن بر اسب و قاطر و يابو، و الاغ نيز اطلاق شده است. تفسير اثنى عشرى، ج 7، ص 164. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 365

مفسّر آن است.

«دف ء»، مثل بل ء لباسى كه به وسيله آن، گرما، حاصل مى شود، لباس گرم منظور از آن، پوششهاى گرمى است كه از پشم يا كرك يا مو، ساخته مى شود. منافع: منظور بچّه هاى چهارپايان و

شير آنها و فوايد ديگر از قبيل باربرى و سوارى و شخم كردن زمين مى باشد و خداوند در اين آيه از دو جهت بر انسان منّت گذاشته است: يكى از جهت سود و بهره اى كه از اين امور به دست مى آورد، و ديگرى تجمل و موقعيتى است كه از اين اموال براى صاحبانشان حاصل مى شود و به دست آوردن چنين موقعيّتى از جمله غرضها و اهداف حشم داران مى باشد، زيرا موقعى كه شامگاهان آنها را به محلّ استراحت باز مى گردانند و بامدادان به چراگاههايشان مى برند، آستانه خانه ها جلوه خاصّى به خود مى گيرد، آواز ميش و بز و صداى پاى چهارپايان كه به گوش مى رسد، دارندگان آنها لذّت مى برند و چون ديگر مردمان اين منظره را مى بينند در نظرشان جلوه مى كند و باعث آبرو و حرمت و كسب موقعيت صاحبان آنها مى شود. و اين كه در آيه برگشت از چراگاه را بر رفتن براى چرا، مقدّم داشته به اين دليل است كه موقع برگشتن چاق و چلّه اند، شكمها پر و پستانها از شير بر آمده است، و از هنگام صبح كه با شكم و پستانهاى خالى براى چرا بيرون مى روند، زيبايى و جلوه بيشترى دارند.

إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ با فتح و كسر «شين» هر دو خوانده شده است و از مشقّت مى آيد. فرق ميان دو صورت آن است كه مفتوح مصدر و از «شق الامر عليه» است يعنى كار بر او دشوار شد، صورت دوم: «شق» به معناى نصف مى باشد كه گويا به علت زحمتهايى كه متحمل مى شود، نيمى از قوّت و نيرويش از بين مى رود.

وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ (چهار پايان) بارهاى سنگين

شما را به سرزمينهايى آن چنان دور مى برند كه اگر خداوند شتر را نمى آفريد نمى توانستيد به آن برسيد مگر با تحمّل زحمتهاى فراوان و مى توان چنين معنا كرد: به آن، سرزمينها

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 366

نمى رسيديد مگر در صورتى كه نيمه جان شويد. برخى گفته اند: مراد از «بلد» شهر مكّه است.

إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ به درستى كه پروردگار شما با آفرينش اين وسايل باربرى و ميسّر ساختن اين منافع شما را مورد رحمت و مهربانى خود قرار داده است.

[سوره النحل (16): آيات 8 تا 13] ..... ص: 366

اشاره

وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (8) وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ (9) هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ (10) يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (11) وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (12)

وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (13)

ترجمه: ..... ص: 366

و اسبها و استرها و الاغها را آفريد تا بر آنها سوار شويد، و هم مايه زينت شما باشد، و چيزهايى را مى آفريند كه شما نمى دانيد. (8)

و بر خدا است كه راه راست را بيان كند، و برخى از راهها بى راهه است، و اگر خدا مى خواست همه شما را هدايت مى كرد. (9)

او است كه از آسمان آبى نازل كرد كه آشاميدنى شما از آن است، و گياهان و درختان، كه حيوانهاى خود را در آن به چرا مى بريد نيز از آن است. (10)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 367

به وسيله آن باران، براى شما كشتزارها و درختان زيتون و خرما و انگور و ديگر ميوه ها را مى روياند. در اين كار براى مردم انديشمند نشانه اى است. (11)

و او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان در تسخير امر اويند، در اين امور نشانه هايى براى گروهى است كه خرد خود را بكار مى گيرند. (12)

و مخلوقاتى را كه در زمين آفريده نيز مسخّر

شما ساخت، آفريده هايى با رنگهاى مختلف. در اين نشانه روشنى است براى گروهى كه متذكّر مى شوند. (13)

تفسير: ..... ص: 367

وَ الْخَيْلَ عطف بر «انعام» و «زينة» عطف بر محل «لِتَرْكَبُوها» است، و علّت اين كه در جمله دوم معطوف و معطوف عليه را به يك روش نياورده اين است كه «ركوب» عمل مخاطبها و «زينت» فعل زينت دهنده است كه همان آفريدگار متعال مى باشد، معناى آيه اين است: خداوند اين امور را به منظور سوارى و زينت شما آفريده است.

وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ و خداوند براى منافع شما، از ميان انواع حيوانات و نباتات و گياهان چيزهايى را كه نمى دانيد، مى آفريند.

وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ «قصد»، مصدر و به معناى فاعل است، سبيل قصد و قاصد: راه مستقيم و راست، گويى اين راه به جايى منتهى مى شود كه رونده آن را اراده كرده و هرگز از آن منحرف نمى شود و چون مراد از «سبيل»، جنس راه است كلمه «قصد» را هم به آن اضافه كرده تا مشخص شود و مقصود از آيه اين است كه راهنمايى كردن به راهى كه سالك را به حق برساند، بر خداوند واجب است و از اين قبيل است آيه ان علينا للهدى «بر ماست كه هدايت كنيم» (ليل/ 11). «وَ مِنْها جائِرٌ»:

بعضى از راهها انحرافى و بر خلاف راستى است. با اين بيان، خداى سبحان اعلان فرموده است كه راه منحرف از حق منسوب به او نيست و اگر چنان كه جبرى

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 368

مسلكان مى گويند: منسوب به خدا مى بود، مى فرمود: و عليه جائرها، يا، و عليه الجائر. «1»

وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ اگر خدا مى خواست همه شما

را به اجبار به راه مستقيم و معتدل سوق مى داد.

أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ خدا از آسمان آبى نازل ساخته است كه براى شما، نوشيدنى است. منظور آب باران است و «منه» به معناى هو مى باشد مثل قول شاعر:

يأبى الظلامة منه النوفل الزفر

(انسان آقا و بسيار بخشنده از ستمگرى امتناع دارد) كه در اين مصراع «منه» به معناى «هو» آمده است. «شراب» مادّه نوشيدنى و شجر گياهى است كه حيوانها از آن مى چرند. بعضى گفته اند معناى آيه اين است كه قسمتى از آن آب، نوشيدنى شماست و قسمتى از آن براى درختان است و در اصل (شرب شجر، أو سقى شجر) بوده و مضاف حذف شده است، و يا چنين بوده است: «لكم من انباته شجر» و «من سقيه شجر» «2» كه مضاف حذف شده و حرف «من» به ضمير (ه) متصل شده است.

چنان كه زهير سروده است.

أمن أم اوفى، دمنة لم تكلم؟

(آيا آثار باقيمانده از بناها به خاطر «امّ اوفا» است كه سخن نمى گويند؟) در اصل «من ناحية ام اوفى» بوده و مضاف كه «ناحية» بوده حذف شده است. فيه تسيمون «سامت الماشية»: چهار پايان به چراگاه رفتند، و أسمتها انا: آن را براى چريدن بردم و به اين جهت حيوان را سائمه گويند. ينبت: با «ياء» (بصورت غايب) و با «نون»

__________________________________________________

1- رفتن از راه انحرافى نيز از طرف خداست.

2- مقصود آن است كه درخت از بركت رويندگى باران و آبيارى، به وجود مى آيد و رشد مى كند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 369

(متكلّم) قرائت شده است.

وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ «من» براى تبعيض است، زيرا تمام ثمرات تنها در بهشت است، و در زمين

بعضى از آنها روييده است. لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ براى مردمى كه با دقت مى نگرند و از اين امور به قدرت و كمال حكمت حق تعالى پى مى برند.

بعضى مفسّران از «ليل» تا «مسخّرات» همه را منسوب خوانده اند. بنا بر اين «نجوم» و «مسخّرات» هم مفعول براى «جعل» خواهد بود يعنى و جعل النجوم مسخّرات بوده زيرا درست نيست كه گفته شود: و سخر النجوم مسخرات. و مى توان گفت:

معناى عبارت اين است كه خداوند اين چيزها را به گونه هاى مختلف مسخّر ساخت، و كلمه «مسخّرات» كه جمع است به معناى تسخير مى باشد مثل سخّره اللَّه مسخّرا كه مفعول مطلق و به معناى تسخير (مصدر) است، گويا چنين فرموده است:

و سخرها لكم تسخيرات بامره بعضى هم تنها «ليل و نهار» را نصب داده و ما بعد آنها را بنا بر مبتدا و خبر، رفع داده اند. برخى هم «نجوم» و «مسخّرات» را رفع داده و تمام قبليها را به نصب خوانده اند.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ جمع آورى «آيات» در اين قسمت به اين دليل است كه نشانه هاى آسمانى براى خردمندان، روشنترين دليل بر عظمت خداوند و قدرت روشن اوست.

وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ معطوف بر «ليل و نهار» است، يعنى آنچه آفريده است از حيوان و گياهان و انواع مختلف نعمتها، كه از جهت اشكال و صور، هيچ كدام به ديگرى شباهت ندارد.

[سوره النحل (16): آيات 14 تا 18] ..... ص: 369

اشاره

وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (14) وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (15) وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ

يَهْتَدُونَ (16) أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (17) وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (18)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 370

ترجمه: ..... ص: 370

و او كسى است كه دريا را، مسخّر ساخت، تا شما از آن، گوشت تازه بخوريد، و زيورى كه خود را بدان مى پوشيد از آن، استخراج نماييد، و كشتى را مى بينى كه دريا را مى شكافد، تا شما از فضل خداوند بهره گيريد به اميد اين كه سپاسگزار باشيد (14)

و در زمين كوه هايى استوار قرار داد تا شما را تكان ندهد و رودها جارى كرد و راهها كشيد، تا هدايت شويد، (15)

و علامتها قرار داد، و آنان به وسيله ستارگان راهنمايى مى شوند (16)

و آيا آن كه مى آفريند مانند كسى است كه نمى آفريند، آيا متذكّر نمى شويد؟ (17)

اگر نعمتهاى خداى را بشماريد نتوانيد احصا كنيد، به طور مسلّم خداوند بسيار آمرزنده و رحيم است. (18)

تفسير: ..... ص: 370

سَخَّرَ الْبَحْرَ دريا را براى شما رام كرد، و راه دريا پيمايى و استخراج منابعى را كه در آن است برايتان سهل و آسان ساخت.

لَحْماً طَرِيًّا گوشت تازه، مقصود، ماهى است و چون زود فاسد مى شود و بايد براى جلوگيرى از فساد زود خورده شود، از آن به گوشت تازه تعبير شده است.

«حِلْيَةً تَلْبَسُونَها» مراد لؤلؤ و مرجان است يعنى از آنها زينت مى گيريد و زنانتان آن را مى پوشند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 371

وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ «1» كشتيها را مى بينى كه با سينه هاى خود، آب دريا را مى شكافند. فرّاء مى گويد: «مخر» صدايى است كه از حركت كشتى به وسيله باد، به وجود مى آيد.

وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ تا از فضل خداوند در مسير تجارت خود از كشتيها استفاده كنيد. «أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ» كه مبادا زمين شما را مضطرب و آسايش شما را سلب كند.

وَ أَنْهاراً در زمين رودها قرار داد. توضيح اين

كه در فعل «ألقى» معناى «جعل» مى باشد چنان كه مى فرمايد: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً وَ الْجِبالَ أَوْتاداً «آيا زمين را گهواره و كوه ها را ميخ قرار نداديم؟» (نبأ/ 5 و 6).

وَ سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ راههايى كه با ورود در آن به هر جا كه بخواهيد، راهيابى مى شود.

وَ عَلاماتٍ علامتهايى كه براى نشان دادن راهها و راهنمايى عابران قرار دارد از قبيل كوه، يا درّه و دشت و غير اينها.

وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ مقصود از «نجم» جنس ستاره است مثل: كثر الدرهم في أيدى الناس درهم در دستهاى مردم فراوان شده منظور جنس درهم است نه يك دانه از آن. سدّى: گفته است: مراد از نجم ستاره ثريّا (پروين) و فرقدان (دو برادر) و بنات النعش (هفت اورنگ) و ستاره جدى مى باشد گويى خداوند سبحان با مقدم داشتن نجم و آوردن ضمير (قبل از فعل) و تغيير آن از خطاب به غيبت، اين را اراده كرده است كه: قريش به طور خاص بويژه در سفرهايشان به وسيله ستارگان راه را پيدا مى كردند، و چون اين امر اختصاص به آنها داشت و كس ديگرى از آن آگاه

__________________________________________________

1- جمع ماخره از مادّه مخر بر وزن فخر، به معناى شكافتن آب از چپ و راست است، و به صداى وزش بادهاى شديد نيز گفته مى شود، و از آنجا كه كشتيها به هنگام حركت آبها را با سينه خود مى شكافند، به آنها ماخر يا ماخره مى گويند. تفسير نمونه، ج 11، ص 181 تا 2.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 372

نبود، آنها به شكر خداوند در مقابل نعمتهايش از ديگران سزاوارترند، لذا آنان را اختصاص به ذكر داده و فرموده است:

هُمْ يَهْتَدُونَ. امام صادق عليه السّلام فرموده است:

علامات ماييم و نجم، رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله «1».

كَمَنْ لا يَخْلُقُ مراد از اين جمله بتها هستند كه قدرت آفرينش ندارند امّا اين كه به جاى «ما» «من» آورده به اين دليل است كه بحث در خالقيّت و آفرينندگى است. «2»

أَ فَلا تَذَكَّرُونَ آيا متذكر نمى شويد كه عبرت بگيريد؟

لا تُحْصُوها نمى توانيد نعمتهاى خدا را بشماريد چه رسد به اين كه شكر آنها را بجاى آوريد.

إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ خداوند بسيار آمرزنده و رحيم است، بنا بر اين از كوتاهى شما در سپاسگزارى، در مى گذرد و نعمتش را از شما قطع نمى كند.

[سوره النحل (16): آيات 19 تا 23] ..... ص: 372

اشاره

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (19) وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (20) أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (21) إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (22) لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ (23)

ترجمه: ..... ص: 372

خداوند آنچه را پنهان مى داريد و آنچه را آشكار مى سازيد مى داند. (19)

معبودهايى غير از خدا كه مى خوانيد چيزى را

__________________________________________________

1-

نحن العلامات و النّجم رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله.

2- آفرينندگى سزاوار «كس» است و او خداست نه در خور «چيز» يعنى بتان.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 373

نمى آفرينند، و خود آنها مخلوقند. (20)

اينها مردگان بيجانى هستند و نمى دانند كه چه وقت برانگيخته مى شوند. (21)

معبود شما خداى يكتا است. و، آنان كه ايمان به آخرت ندارند دلهايشان انكار كننده حق است و مستكبرند. (22)

قطعا و بطور تحقيق، خداوند به آنچه اين مردم پنهان مى دارند و به آنچه آشكار مى سازند آگاه است، و او مستكبران را دوست نمى دارد. (23)

تفسير: ..... ص: 373

وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ ... فعل «يدعون» به دو صورت (غايب و مخاطب) خوانده شده است. در اين آيه خداوند متعال از بتها و معبودهاى باطل، ويژگى خدايى را نفى كرده است، به اين دليل كه صفت آفرينندگى ندارند و موجودات زنده اى كه مرگ نداشته باشند نيستند و آگاهى از هنگامه قيامت بر ايشان نيست، بلكه آفريده و داراى صفات مخلوقند، مرده اند و نسبت به امور پنهانى جاهلند. اگر براستى خدا بودند زنده هايى نمردنى بودند و كارشان بر عكس آنچه هستند مى بود.

وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ ضمير جمع براى مردمى است كه بتها را مى خوانند و مى پرستند مقصود اين كه اين بتها نمى دانند كه پرستندگانشان چه وقت در قيامت برانگيخته مى شوند. خداوند با اين بيانات مشركان را مورد استهزاء قرار داده است كه خدايانشان، زمان بعث را نمى دانند پس چگونه اين مردم زمانى را انتظار مى كشند كه در آن هنگام پاداش عبادت خود را از اين خدايان بگيرند.

لا جَرَمَ أَنَّ

اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ ... محققا خداوند از سرّ و نهان آنها آگاه است و آنها را مجازات خواهد كرد. اين جمله براى وعيد و تهديد آنها بيان شده است.

[سوره النحل (16): آيات 24 تا 29] ..... ص: 373

اشاره

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (24) لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (25) قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (26) ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْزِيهِمْ وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْكافِرِينَ (27) الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (28)

فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (29)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 374

ترجمه: ..... ص: 374

و هنگامى كه به آنها گفته شود: پروردگار شما چه چيز نازل كرده است، گويند: اينها همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است. (24)

آنها بايد روز قيامت، بار گناهان خود را به طور كامل و هم سهمى از گناهان كسانى را كه به سبب نادانى گمراهشان ساختند بر دوش كشند.

بدانيد كه آنها، بد بار سنگينى، را بر دوش مى كشند. «1» (25)

كسانى كه پيش از ايشان بودند نيز از اين توطئه ها داشتند، پس خداوند بسراغ پايه هاى ساختمان زندگى آنها رفت و از اساس، آن را ويران ساخت و سقف آن را از بالا بر سرشان فرو ريخت و از جايى كه نمى دانستند عذاب بر آنها نازل شد. (26)

سپس روز قيامت خدا آنها را رسوا

__________________________________________________

1- ترجمه بالا از تفسير نمونه است اما ترجمه مجمع البيان ج 13 ص 244 چنين است: تا بارهاى گناه خود، و قسمتى از بارهاى گناه كسانى را كه بدون دانش از گمراهى آنها متأثر شده اند

بطور كامل بر دوش گيرند، هان كه چه بد بارى بر دوش مى كشند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 375

مى كند و مى گويد كجايند شريكانى كه شما براى من ساختيد و بخاطر آنها با ديگران دشمنى مى كرديد؟، آنان كه اهل علم اند مى گويند:

امروز، رسوايى و بدبختى بهره كافران است. (27)

آنان كه فرشتگان، قبض روحشان كنند، در حالى كه بر خود ستم كرده اند، و سر تسليم فرود آورده اند، مى گويند: ما، كار ناروايى انجام نداده ايم: آرى خداوند به آنچه انجام مى داديد آگاه است. (28)

پس، از درهاى جهنّم داخل شويد در حالى كه جاودانه در آن خواهيد بود، چه بد است جايگاه متكبّران. (29)

تفسير: ..... ص: 375

ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ كلمه «ما ذا»، يا در محلّ نصب و مفعول أنزل است يعنى پروردگار شما چه چيز را نازل كرده است؟ و يا در محلّ رفع به ابتدا است يعنى آنچه پروردگار شما نازل كرده، چيست؟ بنا بر وجه اوّل، معناى عبارت بعد چنين است: آنچه ادّعاى نزولش را داريد اساطير الاوّلين است، و بنا بر وجه دوّم اين است: آنچه نازل شده اساطير الاوّلين است.

أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ، يعنى احاديث پيشينيان و ساخته هاى دروغين آنان.

لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ مستكبران اين حرفها را گفتند تا مردم را گمراه سازند و از توجّه به پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله بازشان دارند. پس بارهاى سنگين گمراهى خود را بطور كامل و مقدارى از بارهاى ديگران را هم كه گمراه ساخته اند بر دوش خود نهاده اند، زيرا گمراه كننده با گمراه شده شريكند يعنى، يكى گمراه مى سازد و ديگرى از او در اين امر اطاعت مى كند. حرف «لام» كه بر فعل داخل شده براى افاده غرض نيست كه

مقصود مستكبران اين بوده باشد.

چنان كه اگر گفته شود: «بخاطر ترس از شرّى از شهر خارج شدم» مفيد غرض است، (بلكه خود بخود سرانجام كارشان چنين مى شود).

بِغَيْرِ عِلْمٍ حال از مفعول است و معناى يضلونهم بغير علم اين است كسى را

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 376

گمراه مى كنند كه او نمى داند آنها خود گمراهند و دليل اين كه شخص ناآگاه هم مثل گمراه كننده آگاه متّصف به گمراهى و گناه شده اين است كه بايد عقل خود را بكار مى انداخت و تحقيق مى كرد تا حقّ را از باطل تشخيص دهد.

فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ قواعد پايه هاى ساختمان يا اساس و بنيان آن مى باشد و اين تشبيهى است كه حكايت از بدبختى و بيچارگى مستكبران دارد، يعنى آنها حيله هايى را به كار بردند تا به خدا نيرنگ زنند، اما خداوند هلاك آنها را در همين نيرنگهايشان قرار داد مثل حالت مردمى كه ساختمانى بنا كنند و برايش پايه هايى استوار سازند. پس ساختمان از پايه بر آيد يعنى بكلّى خراب شود، و سقف آن بر روى ساكنانش فرود آيد و تمامشان هلاك شوند زيرا در ضرب المثل عربى آمده است: من حفر لأخيه جبا، وقع فيه منكبّا: هر كس براى برادرش چاهى بكند خودش به رو، در آن افتد. مقصود آيه اين است كه امر خداوند بر ساختمان آنها فرود آمد و آن را از پايه خراب كرد. اختلاف قرائت: امام صادق عليه السّلام فاتى اللَّه بيتهم قرائت كرده اند.

ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْزِيهِمْ سپس خداوند آنها را در قيامت خوار مى سازد، يعنى اين است عذاب دنياى آنها، تا كيفر اخروى آنها نيز فرا رسد.

أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ

فِيهِمْ در اين آيه خداى متعال به منظور استهزا و توبيخ مشركان شركا را به خودش نسبت داده و فرموده است: كجايند شريكان من كه شما درباره آنها با مؤمنان دشمنى و مخاصمه داشتيد. فعل «تشاقّون» به كسر «نون» نيز قرائت شده، تخفيف يافته تشاقوننى است يعنى با من دشمنى مى كرديد، زيرا دشمنى با مؤمنان مثل دشمنى با خداست.

قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مقصود پيامبران و دانشمندان از امّتهاى آنان مى باشند، برخى گفته اند: مراد، فرشتگان هستند: اين گروه مى گويند: قيامت روز رسوايى و بدبختى بر كافران است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 377

الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ اين فعل، با ياء و تاء و ادغام «تاء» در «تاء» يعنى (الذين توفاهم) نيز خوانده شده است.

فَأَلْقَوُا السَّلَمَ تسليم مى شوند اظهار ذلت مى كنند و بر خلاف نفاق و تكبّرى كه در دنيا داشتند به صحنه قيامت مى آيند و مى گويند: ما هيچ عمل بدى انجام نمى داديم و با اين حرفها آنچه از كفر و عدوان كه در دنيا داشتند منكر مى شوند امّا صاحبان علم حرف آنها را ردّ مى كنند.

إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ خدا مى داند كه شما (در دنيا) چه كارهايى انجام مى داديد و به خاطر اعمالتان مجازاتتان مى كند. اين عبارت در شماتت گناهكاران ذكر شده و همچنين است جمله بعدى:

فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ پس از درهاى دوزخ، وارد شويد ...

[سوره النحل (16): آيات 30 تا 34] ..... ص: 377

اشاره

وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ (30) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ كَذلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ (31) الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما

كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (32) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (33) فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (34)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 378

ترجمه: ..... ص: 378

و هنگامى كه به پرهيزكاران گفته شد: پروردگارتان چه نازل فرموده است؟ گفتند: خير و خوبى، براى كسانى كه نيكى كنند در اين دنيا نيكى است، و سراى آخرت از اين هم بهتر است و چه نيكو است، خانه پرهيزكاران. (30)

باغهايى از بهشت جاويدان است كه همگى وارد آن مى شوند، نهرها از زير آن جريان دارد، و هر چه را بخواهند در آنجا هست، اين چنين خداوند اهل تقوا را پاداش مى دهد. (31)

همانها كه فرشتگان قبض روحشان مى كنند در حالى كه پاك و پاكيزه اند، به آنها مى گويند: سلام بر شما باد، داخل بهشت شويد، بخاطر كارهايى كه انجام مى داديد. (32)

آيا آنها، جز، اين انتظار را دارند كه فرشتگان بسراغشان آيند، يا فرمان پروردگارت فرا رسد، پيش از آنها نيز مردمى چنين كردند، و خداوند به آنان ستم نكرد بلكه خودشان بر خود ظلم كردند. (33)

پس كيفرهاى زشت كردارشان به آنها رسيد، و جزاى مسخرگيهاى خود را ديدند. (34)

تفسير: ..... ص: 378

قالُوا خَيْراً ... در اين آيه كه جواب از ناحيه مؤمنان است كلمه «خير» منصوب شده، يعنى انزل خيرا بر خلاف آيه قبل (24) كه قول منكران بود و «اساطير» رفع داده شد، تا ميان پاسخ مؤمنان و منكران فرق باشد. بنا بر اين مؤمنان جواب را به عنوان مفعول براى انزال (مقدّر) هماهنگ با سؤال آوردند و گفتند: «خيرا» خدا براى ما مؤمنان، خير نازل كرده است، اما منكران از سؤال عدول كردند و گفتند: اينها داستانهاى دروغين پيشينيان است و چيزى نازل نشده است.

لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ نيكوكاران به پاداش كارهاى نيكى كه انجام داده اند در دنيا احسان مى بينند و در آخرت چيزهايى

بهتر از آن، دريافت مى دارند. در اعراب اين عبارت و ما بعد آن دو احتمال وجود دارد:

1- بدل از «خيرا» و بيان گفتار اهل تقواست، يعنى آنها چنين گفتند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 379

2- آغاز سخن و وعده اى براى پرهيزكاران است.

وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ مخصوص به مدح كه دار الآخره بوده، به دليل قرينه قبلى حذف شده است. «جَنَّاتُ عَدْنٍ» خبر از مبتداى محذوف است، و مى توان آن را مخصوص به مدح دانست. طيبين: در حالى كه اهل تقوا چون آلوده به كفر و معصيت نيستند از ظلم به نفس، پاكند، اين كلمه در مقابل «ظالمى انفسهم» آمده است.

يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ملائكه به اهل تقوا مى گويند: از هر بدى و آفتى سالم باشيد.

ْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ ...

تا هنگامى كه فرشتگان براى قبض ارواح بيايند يا فرمان پروردگارت به عذاب سخت فرود آيد، و يا قيامت فرا رسد.

لِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ...

كافران پيشين نيز مثل اينان پيامبران را تكذيب كردند و منكر توحيد شدند و خداوند هم كه هلاكشان ساخت به آنها ستم نفرمود، بلكه خودشان به خود ستم كردند، زيرا كارهايى انجام دادند كه مستوجب هلاكت شدند.

[سوره النحل (16): آيات 35 تا 37] ..... ص: 379

اشاره

وَ قالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (35) وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (36) إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي

مَنْ يُضِلُّ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (37)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 380

ترجمه: ..... ص: 380

آنان كه شرك آوردند، گفتند اگر خدا مى خواست، ما و پدرانمان چيزى غير او را عبادت نمى كرديم و هيچ چيز را بدون اذن او، تحريم نمى نموديم، كسانى كه پيش از آنها بودند نيز همين كارها را انجام دادند، آيا بر پيامبران وظيفه اى جز، ابلاغ آشكار هست؟ (35)

ما در ميان هر امّتى رسولى فرستاديم كه خدا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد، پس گروهى را خدا هدايت فرمود و گروهى بر ضلالت ثابت ماندند، بنا بر اين در روى زمين سير كنيد و ببينيد سرانجام تكذيب كنندگان چيست. (36)

هر قدر تو بر هدايت آنها حريص باشى، خداوند، آنان را كه محكوم به گمراهى كرده، هدايت نمى كند و بر ايشان ياورى نيست. (37)

تفسير: ..... ص: 380

كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ گمراهان و كفّار و مشركين در روزگاران پيشين نيز، شرك به خدا آوردند و آنچه را خدا حلال كرده بود حرام دانستند و آنچه را حرام كرده بود مرتكب شدند، و پس از آن كه به آنها گفته شد چرا اين خلافها را مرتكب شده ايد، كارهاى ناشايست خود را به خدا نسبت دادند و گفتند اگر خدا نمى خواست، ما اين خلافها را انجام نمى داديم.

فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا آيا وظيفه پيامبران غير از اين است كه حق را به مردم ابلاغ كنند، و با بيانات مستدل توضيح دهند كه خداوند اعتقاد بر شرك و انجام دادن گناهان را دوست ندارد؟

وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ هيچ امتى نيست، مگر اين كه ما در ميان آنها پيامبرى فرستاده ايم كه آنها را به بهترين عمل كه عبادت و پرستش خداوند يكتاست امر كند، و از بدترين چيزها كه شرك به خدا

و پيروى از طاغوت است نهى كند.

فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ بعضى را كه خداوند شايسته لطف و عنايت خود ديد، با توفيقات خويش دست آنان را گرفت و نگذاشت به چاه گمراهى و ضلالت بلغزند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 381

وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ و برخى ديگر كه تعمّد بر كفر داشتند مشمول خذلان گرديدند و از لطف خداوند دور شدند و بر گمراهى ثابت ماندند.

فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا در روى زمين گردش كنيد و آنچه با تكذيب كنندگان و تهمت زنندگان انجام داده ام ببينيد، تا شكى برايتان باقى نماند كه من از آنچه درباره گنهكاران انجام مى دهم اراده بدى ندارم.

إِنْ تَحْرِصْ عَلى آن گاه خداوند، با توجّه به اصرار پيامبر براى ايمان آوردن قريش، از عناد و لجاجت آنان ياد كرده و آن حضرت را آگاه ساخته است كه اينها در ضلالت فرو رفته اند، (و بايد كيفر گمراهى خود را ببينند).

لا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ هر كه را خداوند به خودش واگذار كند مورد لطف و عنايت خود قرار نمى دهد. بعضى از مفسّران در معناى اين عبارت گفته اند: هر كس را خدا مورد لطف خود قرار ندهد هدايت نمى شود چنان كه عربها مى گويند: هداه اللَّه فهدى: فعل مجرّد، هم متعدّى و هم لازم به كار رفته است، لا يهدى مجهول هم قرائت شده است، در فعل دوم ضمير عائد كه به من موصول برمى گردد محذوف است، يعنى: من يضلّه.

[سوره النحل (16): آيات 38 تا 40] ..... ص: 381

اشاره

وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (38) لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كانُوا كاذِبِينَ (39) إِنَّما

قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (40)

ترجمه: ..... ص: 381

آنها به خدا، سوگندهاى سخت و مؤكّد ياد كردند كه خداوند مردگان را مبعوث نمى فرمايد. آرى (زنده كردن مردگان) وعده حتمى خداوند است، ولى، بيشتر مردم نمى دانند. (38) ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 382

هدف اين است كه آنچه را در آن اختلاف داشتند بر ايشان روشن سازد، و آنان كه كافر شدند بدانند كه دروغگو بودند. (39)

ما هنگامى چه چيزى را اراده مى كنيم، فقط به او مى گوييم: هست شو، پس هستى مى يابد. (40)

تفسير: ..... ص: 382

«بلى» حرف جواب، و براى اثبات بعد از نفى مى آيد، يعنى بلى خداوند آنها را مبعوث مى فرمايد. «وعدا» مفعول مطلق، چيزى را تأكيد مى كند كه «بلى» بر آن دلالت مى كند، يعنى زنده كردن مردگان، وعده اى است از خداوند، و سپس بيان كرده است كه وفاى به اين وعده حقّى است كه به مقتضاى حكمت بر خدا واجب است.

وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ ... امّا اكثريت مردم نمى دانند كه زنده مى شوند، يا نمى دانند كه وفاى به اين وعده بر خدا واجب است، زيرا آنها معتقدند كه آنچه عقل و حكمت ايجاب مى كند بر خدا واجب نمى شود. «1»

لِيُبَيِّنَ لَهُمُ ضمير (هم) به مردگان بر مى گردد و كافر و مؤمن را شامل مى شود:

خدا آنها را مبعوث مى كند تا آنچه را كه در آن اختلاف دارند بر ايشان بيان كند، و آنچه در آن اختلاف دارند حقيقت است.

وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا و تا كافران بدانند آنچه مى گفتند: كه خدا مردگان را زنده نمى كند، دروغ بوده است. «إِنَّما قَوْلُنا»: اين كلمه مبتداست، و «أَنْ نَقُولَ» خبر، و «كُنْ فَيَكُونُ»، مشتقّ از كان تامّه است، يعنى هر گاه هستى شيئى را اراده كنيم، جز اين نيست كه بگوييم: به

وجود آى، و فورا موجود مى شود. اين مطلب را خداوند به

__________________________________________________

1- در كشّاف پس از بيان اين تفسير، محشّى چنين مى گويد: مصنّف با اين سخن با توجه به عقيده معتزله كه مصلحت را بر خدا واجب مى دانند به اهل سنّت كنايه گفته و آنها را نظير كافران دانسته است.

كشّاف ج 2، ص 606 پانوشت.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 383

عنوان مثال آورده، و معنايش اين است: هر چه خدا اراده كند تحقق مى يابد، و هستى آن، بسته به اراده و خواست اوست، همانند فرماندهى كه امرش نافذ است، هر وقت انجام امرى را از مأمورش بخواهد، فورا بدون چون و چرا امر را اجرا مى كند، ولى اين جا سخنى در ميان نيست. «فيكون» به نصب هم خوانده شده تا عطف بر «أَنْ نَقُولَ» باشد.

[سوره النحل (16): آيات 41 تا 44] ..... ص: 383

اشاره

وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (41) الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (42) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (43) بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (44)

ترجمه: ..... ص: 383

و آنان كه پس از ستم ديدن در راه خدا، هجرت كردند، در دنيا، به آنها (مقامى) نيكو عطا مى كنيم، و پاداش آخرت اگر بدانند، از آن هم بزرگتر است. (41)

آنها كسانى اند كه صبر و استقامت پيشه كردند و تنها به پروردگارشان توكّل مى كنند. (42)

و ما، پيش از تو نفرستاديم مگر مردانى را كه به آنها، وحى مى كرديم، و اگر نمى دانيد از اهل اطلاع بپرسيد. (43)

آن مردان را با دليلهاى روشن و كتابها فرستاديم، و قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه بسوى مردم نازل شده، برايشان بيان كنى، شايد كه بينديشند. (44)

تفسير: ..... ص: 383

وَ الَّذِينَ هاجَرُوا كسانى كه هجرت كردند رسول خدا و يارانش بودند كه مورد

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 384

ظلم و ستم اهل مكه واقع شدند و براى حفظ دين و آيين خود به سوى خدا گريختند، بعضى به حبشه، و از آن جا بعدها به مدينه رفتند. بعضى گفته اند آنها كسانى هستند كه پس از هجرت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در مكّه زندانى بودند و هر وقت بيرون مى رفتند كفّار آنها را تعقيب و مجبور به بازگشت مى كردند از جمله آنها بلال، صهيب، عمّار و خبّاب بودند. «فِي اللَّهِ»: در راه حق، خدا، و به خاطر او. «حسنة»:

صفت براى مصدر محذوف است يعنى «لنبوّئنهم تبوئة حسنة». ولى در قرائت امير المؤمنين عليه السّلام «لنثوينهم» آمده، يعنى: «إثواءة حسنة» و معناى جمله اين مى شود:

ما مهاجران را در دنيا در موقعيت نيكويى قرار مى دهيم كه غلبه بر اهل مكه است همان مردمى كه بر او و اصحابش ستم كردند، و نيز غلبه بر تمام عرب، و بلكه بر اهل مشرق

و مغرب، بعضى گفته اند: «لنبوئنهم مباءة حسنة» مكان نيكى برايشان آماده مى كنيم يعنى شهر مدينه، كه انصار آنان را پناه دادند و ياريشان كردند.

لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ اگر كفّار مى دانستند كه خداوند براى مهاجران دنيا و آخرت را جمع مى كند به دين آنها متمايل مى شدند، مى توان گفت ضمير «يعلمون» براى مهاجران است نه كفّار، يعنى اگر مهاجران به اين (خير دنيا و آخرت) آگاهى داشتند صبر و استقامتشان در راه دين بيشتر مى شد.

الَّذِينَ صَبَرُوا در محل اعراب اين جمله دو وجه است.

1- (مرفوع) خبر براى مبتداى محذوف باشد: «هم الذين صبروا».

2- (منصوب) مفعول براى فعل محذوف باشد: اعنى الذين صبروا، هر دو، وجه براى مدح است زيرا آنان در برابر عذاب و شكنجه كفار و دورى از وطن و جنگ و جهاد در راه خدا صبر پيشه كردند.

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ پيش از تو نيز جز مردانى را كه به توسط فرشتگان به آنها وحى كرديم براى رسالت به سوى انسانها نفرستاديم. اين آيه متوجه كفّار قريش است كه گفتند: سزاوار نيست خداوند رسالت بر ما را به

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 385

انسانى مثل خودمان واگذار كند. (لذا خداوند اين جا خاطرنشان ساخته است كه پيامبر بايد از جنس خود مردم باشد، و اين سنّت پيشينه ماست، تا مردم او را ببينند و با او گفتگو كنند.)

فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ اگر نمى دانيد، از اهل كتاب و مردم اديان قبل بپرسيد تا شما را آگاه سازند و بگويند كه پيامبران امّتهاى گذشته نيز بشر بوده اند. بعضى گفته اند: اهل ذكر، اهل قرآن هستند و مراد از ذكر قرآن است، و برخى ديگر گفته اند

منظور اهل علم و دانش اند. از امام باقر عليه السّلام روايت شده است، كه فرمود: اهل ذكر، ماييم، «1» «بالبينات»: (جارّ و مجرور) متعلق به: «وَ ما أَرْسَلْنا»، و داخل در استثناست يعنى ما به پيامبرى نفرستاديم مگر مردانى را با دليلهاى آشكار، مثل: ما ضربت الا زيدا بالسّوط كه در اصل: ضربت زيدا بالسّوط بوده است، و مى توان گفت جارّ و مجرور متعلّق به رجالا و صفت آن است، يعنى رجالا ملتبسين بالبينات: مردانى همراه با دلايل روشن، و نيز جايز است متعلق به فعل «نوحى» باشد، يعنى با دلايل روشن به سوى آنها وحى مى كنيم. جمله «فاسئلوا» تا آخر آيه معترضه است.

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ مقصود از ذكر قرآن است، و به اين دليل قرآن را ذكر گفته اند كه پند و موعظه و آگاه كننده اهل غفلت است.

لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ تا براى مردم، آنچه از امر و نهى در قرآن است بيان كنى، به اميد اين كه آنها بينديشند و بيدار شوند.

[سوره النحل (16): آيات 45 تا 50] ..... ص: 385

اشاره

أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (45) أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ (46) أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (47) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ (48) وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (49)

يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (50)

__________________________________________________

1-

نحن اهل الذّكر.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 386

ترجمه: ..... ص: 386

آيا آنها كه توطئه كردند، ايمن هستند از اين كه ممكن است زمين ايشان را فرو برد، يا از آن جا گمانش را ندارند، عذابى بر آنان وارد شود؟ (45)

يا هنگامى كه در رفت و آمدند آنها را فرا گيرد، كه آنان قادر به فرار نيستند. (46)

يا در حال ترس آنها را گرفتار سازد.

همانا پروردگار شما مهربان و رحيم است. (47)

آيا به اشيايى كه خدا آفريده است (موجودات جسمانى) نگاه نمى كنند، كه سايه هاى آن از راست و چپ حركت دارند و خاضعانه براى خدا سجده مى كنند. (48)

تمام آنچه در آسمانها و زمين از جنبندگان وجود دارد و همچنين فرشتگان، براى خدا سجده مى كنند و هيچ گونه تكبّرى ندارند. (49)

آنها از مخالفت پروردگارشان كه حاكم بر آنها است مى ترسند و آنچه را مأموريت دارند انجام مى دهند. (50)

تفسير: ..... ص: 386

مَكَرُوا السَّيِّئاتِ نيرنگهاى بدى را انجام دادند. منظور اهل مكّه و توطئه هايى است كه آنها عليه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به كار مى بردند.

أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ اين جمله حاليه و معنايش اين است: يا در حالى آنها را عذاب الهى فرا بگيرد كه در سفرها و تجارتهايشان در رفت و آمد باشند.

أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ يا آن گاه كه در حال خوف و ترس بسر مى برند، يعنى وقتى كه ببينند اقوامى پيش از آنها به هلاكت رسيده اند بيم آن دارند كه عذاب، آنها را

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 387

هم فرو بگيرد و هر لحظه منتظر عذاب مى باشند.

اين معنا غير از آن است كه در آخر آيه، پيشين فرمود: يا از جايى كه نمى دانند عذاب بر آنها فرود آيد.

بعضى گفته اند معناى تخوّف، تنقّص است: يعنى از ترس

عذاب، دمادم و بتدريج در وجودشان كاستى ايجاد مى شود و از اموالشان كم مى شود تا بالاخره به هلاكت رسند.

فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ پروردگار شما بسيار مهربان و با رحمت است آن گاه كه نسبت به شما بردبارى كرده و بزودى شما را كيفر و عقوبت نمى كند. «أَ وَ لَمْ يَرَوْا» و «يتفيؤا»: هر يك از اين دو فعل، با «ياء» و «تاء» هر دو، قرائت شده است.

ما خَلَقَ اللَّهُ «ما» موصوله و مبهم است، و جمله: مِنْ شَيْ ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ، آن را توضيح مى دهد كه مراد از آنچه خدا آفريده، در اين جا چيزى است كه سايه هايش به طرف راست و چپ حركت مى كند و از ماديات است. «يمين» (مفرد) و به معناى أيمان (جمع) مى باشد. «و سجدا» حال از «ظلال»، و «هُمْ داخِرُونَ» حال از ضمير در «ظلاله» است كه مفرد و به معناى جمع است زيرا همه اشياى مادّى كه خداوند آفريده داراى سايه مى باشند. «داخرون»، جمع به واو نون آمده است، زيرا دخور (اظهار كوچكى كردن) از اوصاف عقلاست و يا اين كه چون بعضى از مخلوقات عاقل هستند آن را غلبه داده است معناى جمله اين است: آيا نمى نگريد به آنچه خداوند آفريد، از اجرامى كه سايه هاى آن از نقطه هاى راست و چپ در حركتند، اين عبارت استعاره از راست و چپ انسان است يعنى به علّت اطاعت از فرمان خداوند سايه هاى اشيا از طرفى به طرف ديگرى حركت مى كنند و در مأموريت خود از فرمان خدا كوتاهى ندارند، و نيز اين اجسام به خودى خود، مطيع، رام و تسليم فرمان خدا هستند و آنچه او درباره آنها انجام داده مى پذيرند.

مِنْ

دابَّةٍ «من» بيانيه است، و در اين كه مقصود از «دابّه» چيست دو احتمال وجود دارد:

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 388

1- مقصود تمام «ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» است به اين اعتبار كه در آسمانها نيز خداوند موجوداتى خلق كرده است كه مى جنبند.

2- فقط بيان براى «ما فِي الْأَرْضِ» است و مقصود از «ما فِي السَّماواتِ» ملائكه هستند و اما ذكر ملائكه به طور خصوص با اين كه معناى آن با توجّه به «ما فِي السَّماواتِ» بيان شده اين است كه چون فرشتگان از ميان همه سجده كنندگان مطيع ترند امتياز خاصى را دارا مى باشند. «1» و نيز مى توان گفت مراد از ملائكه فرشتگان زمينى از قبيل حفظه و غير آنها مى باشند. (در اين صورت ذكر ملائكه تكرار نخواهد بود). منظور از سجده موجودات مكلّف، اطاعت و عبادت آنها و سجده غير اهل تكليف، آن است كه در مقابل اراده خداوند تسليم محض هستند و هرگز از اين امر خوددارى نمى كنند. «يخافون»: حال است از ضمير در «لا يَسْتَكْبِرُونَ» يعنى آنها در حالى كه از پروردگارشان مى ترسند، عبادت او را ترك نمى كنند، يا استينافيه است و بيان مى كند نفى استكبار آنها را در عبادت و بر آن تأكيد مى كند، زيرا كسى كه خوف خدا داشته باشد، از عبادت او سرپيچى نمى كند.

مِنْ فَوْقِهِمْ اگر متعلق به «يخافون» باشد معنايش اين است: از خدا مى ترسند كه عذابى از آسمان بر بالاى سرشان نازل فرمايد، و اگر آن را متعلّق به «ربهم» بگيريم حال از آن خواهد بود و چنين معنا مى شود: از پروردگارشان مى ترسند در حالى كه بر آنها قهر و غلبه دارد، چنان كه

مى فرمايد: وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ «ما بر آنها كاملا تسلّط داريم» (اعراف/ 127).

__________________________________________________

1- يا اين كه چون معمولا دابّه به جنبندگان مادّى و جسمانى اطلاق مى شود و اگر فرشتگان رفت و آمد و حضور و غيابى دارند به معناى جسمانى و مادّى نيست تا در مفهوم دابّه داخل شود، تفسير نمونه، ج 11، ص 6- 255.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 389

[سوره النحل (16): آيات 51 تا 55] ..... ص: 389

اشاره

وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ (51) وَ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ الدِّينُ واصِباً أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ (52) وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ (53) ثُمَّ إِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (54) لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (55)

ترجمه: ..... ص: 389

خداوند فرمود: دو معبود انتخاب نكنيد معبود واقعى يكى است، بنا بر اين از من بيم داشته باشيد. (51)

آنچه در آسمانها و زمين است از آن او و اطاعت واجب براى او است، پس آيا از غير خدا پروا مى كنيد. (52)

هر نعمتى كه داريد از خداست. سپس هر گاه زيانى به شما رسد به درگاه او استغاثه مى كنيد. (53)

و هنگامى كه او رنج و ضرر را از شما برطرف ساخت، گروهى از شما به پروردگارشان شرك مى ورزند. (54)

تا اين كه نسبت به نعمتهايى كه به آنها داده ايم كفران ورزند، بنا بر اين بهره خود را از دنيا بگيريد، كه بزودى خواهيد دانست. (55)

تفسير: ..... ص: 389

لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ تأكيد به عدد (اثنين و واحد) دلالت بر اهميّت مطلب دارد زيرا وقتى گفته شود: انما هو اله، و به «واحد» تأكيد نشود، مطلب خوب ادا نشده است و چنين تصوّر مى شود كه الهيت را ثابت كرده اند نه وحدانيّت را.

فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ در اين جمله با رعايت التفات از غيبت به متكلم رفته، زيرا (از يك سو) غايب و متكلم در اين جا يكى است و او همان خداست، (و از سوى ديگر)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 390

اين تعبير، از اين كه (دوم را هم غايب بياورد و) بگويد: فاياه فارهبوه، و نيز از اين كه ما قبلش را متكلم (انّما انا اله واحد) بياورد براى ايجاد ترس رساتر است. «دين» به معناى اطاعت، و «واصبا» حال براى «لَهُ الدِّينُ» است كه ظرف و جار و مجرور و عامل در آن مى باشد.

«واصب» در لغت به معناى واجب و ثابت است، چون همه نعمتها از

اوست، پس اطاعت او بر هر صاحب نعمتى واجب است، و مى توان آن را از «وصب» به معناى زحمت و مشقّت گرفت، يعنى دين از آن خداست در حالى كه توأم با زحمت و رنج است، از اين رو دين را تكليف ناميده اند و مى توان دين را به معناى جزا گرفت، يعنى ثواب و عقاب بطور دائم و هميشه، از خداست و اين امر هيچ گاه قطع شدنى نيست.

وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ آنچه از نعمتهاى بدنى و مالى كه به شما مى رسد از خداست.

فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ (و در هنگام شدايد) تنها بسوى او زارى مى كنيد. «جوار» به معناى بلند كردن صدا براى دعاست. «تجرون» با حذف همزه و گذاردن حركت آن، روى جيم، نيز قرائت شده است.

إِذا فَرِيقٌ مِنْكُمْ در تفسير اين آيه دو احتمال وجود دارد:

1- اين كه ضمير در وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ عام و شامل تمام انسانها باشد و از «فريق» گروه كافر آنها اراده شود.

2- مى توان گفت مورد خطاب كافرانند و «منكم» براى بيان است نه، تبعيض و معناى عبارت اين است: در اين هنگام گروه كافرى كه خود شما باشيد شرك مى آوريد، زيرا در گروه كفّار هم ممكن است كسى باشد كه عبرت بگيرد، چنان كه مى فرمايد: فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ «اما هنگامى كه آنها را به خشكى

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 391

نجات داد بعضى راه اعتدال را پيش مى گيرند». «1» (لقمان/ 32).

لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ تا به نعمتى كه به آنها عطا كرديم و ناراحتى شان را بر طرف ساختيم كفر ورزند. گويى هدف كافران از شرك ورزيدن به خدا كفران و ناسپاسى نسبت به نعمتهاى

او بوده است.

فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ پس آنچه مى خواهيد لذّت ببريد كه بزودى خواهيد دانست در اين جمله خداوند كفّار را به حال خودشان واگذاشته و تهديدشان فرموده است. ممكن است دو فعل «ليكفروا» و «فتمتعوا»، فعل امر و به معناى خذلان و بخود واگذاردن و لام نيز براى امر غايب باشد.

[سوره النحل (16): آيات 56 تا 60] ..... ص: 391

اشاره

وَ يَجْعَلُونَ لِما لا يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ (56) وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ (57) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ (58) يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ (59) لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (60)

ترجمه: ..... ص: 391

و آنها براى بتهايى كه هيچ سود و زيانى از آنها سراغ ندارند، سهمى از آنچه، ما به آنها روزى داده ايم، مى دهند، به خدا سوگند كه از اين دروغ و تهمتها سؤال خواهيد شد. (56)

و براى خداوند سبحان، دختران و براى خودشان آنچه را مى خواهند قائل مى شوند. (57)

و

__________________________________________________

1- مثل عكرمة بن ابى جهل، تفسير نمونه، ج 17، ص 88.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 392

هر گاه يكى از آنها به دخترى مژده داده مى شد چهره اش سياه و غمگين و خشمناك مى گرديد. (58)

از قوم و قبيله خود به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده، پنهان مى شد و مى انديشيد كه طفل را به مشقّت نگهدارد يا، در خاك پنهانش كند؟ هان! چه بد، حكمى مى كردند. (59)

براى آنها كه ايمان به آخرت ندارند صفات زشت، و براى خداوند صفات عالى است و او عزيز و حكيم است. (60)

تفسير: ..... ص: 392

لِما لا يَعْلَمُونَ مقصود اين است كه مشركان از موقعيت بتهايشان آگاهى ندارند، زيرا آنها معتقد بودند كه بتها داراى سود و زيان هستند و از آنان شفاعت مى كنند، در صورتى كه آنها جمادى بيش نيستند. بنا بر اين نسبت به بتهاى خود جاهل و نادانند.

بعضى گفته اند: ضمير فاعل در «لا يعلمون» براى بتهاست، يعنى بت پرستان به موجوداتى كه متّصف به علم نيستند تقرّب مى جويند و از چهار پايان و زراعتهاى خود براى آنها بهره اى قرار مى دهند در حالى كه خود بتها از آن ناآگاهند.

تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ در اين آيه خداوند بت پرستان را تهديد مى كند كه بزودى از دروغهايى كه مى گوييد و بتهاى بيجان را خدا، و سزاوار تقرّب مى دانيد، مورد محاكمه و سؤال واقع

خواهيد شد.

سُبْحانَهُ بت پرستان عقيده داشتند كه فرشتگان دختران خدايند. حق تعالى با اين كلمه ذات يكتاى خود را از نسبت فرزند داشتن منزّه و پاك دانست و بعضى گفته اند اين كلمه اظهار تعجّب و شگفتى از گفته آنان است.

وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ در محل اعراب اين جمله دو نظريه است:

1- نصب، عطف بر «البنات» يعنى پسران را كه دوست مى داشتند براى خود قرار مى دادند.

2- رفع بنا بر ابتدا يعنى: و براى آنها چيزى است كه خود مى پسندند، يعنى پسران. ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 393

«ضلّ» به معناى صار است، چنان كه فعلهاى: اصبح، امسى و بات نيز به همين معنا به كار مى روند. معناى آيه اين است: چهره اش از شدّت خشم، سرخ و سياه مى شد.

فَهُوَ كَظِيمٌ قلبش پر از كينه نسبت به همسرش مى شد و به خاطر خبر بدى كه به او داده شده بود از مردم دورى مى كرد و حديث نفس مى نمود و با خود مى انديشيد كه چه كند آيا با تحمّل ذلّت و خوارى، فرزند خود را نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند.

أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ هان! چه بد مى انديشيدند: دختر را، كه اين چنين مايه ننگ مى دانستند به خدا نسبت مى دادند، و بر عكس، پسر را كه نيكو مى دانستند، براى خود قرار مى دادند.

مَثَلُ السَّوْءِ مراد صفت ناروا مانند نياز به فرزند كه ويژه مخلوق است و سزاوار خدا نيست، و يا صفتهاى دليل بر نقص، از قبيل جهل و عجز، و غير اينها مى باشد.

اين ويژگيها سزاوار مردمى است كه به آخرت ايمان ندارند.

وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى منظور صفات خدايى است، از قبيل بى نيازى از داشتن همسر و فرزند، و منزّه بودن

از صفتهاى نقص كه ويژه مخلوقات است زيرا صفتهاى عالى شايسته مقام الهى است.

[سوره النحل (16): آيات 61 تا 65] ..... ص: 393

اشاره

وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (61) وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما يَكْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ (62) تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (63) وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (64) وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (65)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 394

ترجمه: ..... ص: 394

اگر خداوند بخواهد مردم را به دليل ستمشان مجازات كند، هيچ جنبنده اى را بر روى زمين باقى نمى گذارد ولى آنها را تا زمان معيّنى مهلت مى دهد و هنگامى كه زمانشان فرا رسد، نه يك ساعت تأخير مى كنند و نه يك ساعت پيشى مى گيرند. (61)

آنها براى خدا چيزهايى قرار مى دهند كه خود از آن كراهت دارند و با اين حال زبانشان به دروغ مى گويد: نيكى براى آنان است، ترديدى نيست كه آتش براى آنها است و شتابان بسوى آن رهسپارند. (62)

به خدا سوگند، پيامبرانى به سوى امّتهاى پيش از تو فرستاديم، امّا شيطان كارهايشان را بر ايشان آراست، و او امروز، ولىّ و سرپرست آنان است.

و مجازات دردناك براى آنها است. (63)

ما، قرآن را بر تو، نازل نكرديم مگر براى اين كه آنچه در آن اختلاف دارند بر ايشان بيان كنى.

و براى گروهى كه ايمان مى آورند مايه هدايت و رحمت است. (64)

خداوند از آسمان آبى فرستاد، و زمين

را پس از آن كه مرده بود، حيات بخشيد، در اين كار نشانه اى است براى مردمى كه شنوا باشند. (65)

تفسير: ..... ص: 394

وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ اگر قرار بود كه خداوند مردم را به دليل كافر بودن و گناهكاريشان مورد مؤاخذه قرار دهد همه جنبندگان روى

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 395

زمين را به شومى ظلم ستمكاران از بين مى برد و يا هيچ جنبنده ستمكارى را بر روى زمين نمى گذاشت. ابن عباس گفته است: هيچ مشركى را باقى نمى گذاشت.

وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما يَكْرَهُونَ آنچه را براى خودشان نمى پسنديدند- از قبيل داشتن دختر و شريك در رياست و توهين نسبت به فرستادگان خود- براى خدا روا مى داشتند و بى ارزشترين اموالشان را به خدا و بهترينش را به بتهايشان اختصاص مى دادند.

وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى و با اين حال زبانهايشان به دروغ خبر مى داد كه سرانجام نيكى براى آنهاست. جمله اخير بدل از «كذب» است و مقصود از آن، يا اين گفتار قريش است كه: پسران از آن ماست (و دختران از خدا) و يا گفتار ديگرشان كه: اگر آنچه محمّد صلى اللَّه عليه و آله مى گويد حق باشد، بهشت براى ماست.

«مفرطون»: اين كلمه به طرق مختلف قرائت شده: به فتح و كسر راء، و تخفيف و تشديد آن. اگر به فتح خوانده شود (مخفف يا مشدّد) به اين معناست كه آنها شتابان و پيش از همه به سوى آتش برده مى شوند از أفرطت فلانا و فرّطته فى طلب الماء.

در طلب آب بر فلانى سبقت گرفتم و بعضى گفته اند در اين صورت به معناى فراموش شدگان و واگذار شدگان مى باشد.

از أفرطت فلانا خلفى: او را پشت سر گذاشتم و فراموشش كردم. و مفرّطون به كسر را و تخفيف از افراط به معناى زياده روى در معاصى مى آيد، و مفرطون مشدّد از تفريط كوتاهى در طاعات است.

فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ مراد از «يوم»، زمان دنياست: شيطان، در دنيا، قرين كافران است.

مى توان گفت ضمير «هم» براى مشركان قريش است، يعنى شيطان براى كافران پيشين كردارهايشان را در نظرشان بياراست و امروز هم با كفّار قريش قرين است، زيرا اينها هم نظير آنها مى باشند.

وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ منظور از آنچه در آن اختلاف دارند، رستاخيز است چون بعضى از آنها به قيامت و به بعضى از امور

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 396

حلال و حرام، ايمان داشتند و بعضى ايمان نداشتند.

وَ هُدىً وَ رَحْمَةً اين دو كلمه عطف بر محلّ «لتبيّن» مى باشد، يعنى ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر به منظور اين كه آنچه را در آن اختلاف دارند بر ايشان بيان كنى، و اين هدايت و رحمت است براى آنها كه ايمان بياورند.

لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ براى گروهى كه از روى انصاف و تدبّر مى شنوند زيرا كسى كه با گوش جان نشنود گويى كر و ناشنوا است.

[سوره النحل (16): آيات 66 تا 70] ..... ص: 396

اشاره

وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِينَ (66) وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (67) وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ (68) ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ

ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (69) وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ (70)

ترجمه: ..... ص: 396

و در وجود چهار پايان، براى شما پند و عبرت است. از آنچه در شكمهاى آنها است، از ميان غذاهاى هضم شده، و خون، شير خالصى كه براى آشامندگان، گواراست، به شما مى نوشانيم. (66)

و شما از ميوه هاى درختان خرما و انگور موادّ مست كننده و روزى خوب و پاكيزه مى گيريد بدرستى كه در اين امر، نشانه هايى است براى مردمى كه مى انديشند. (67)

پروردگار تو به زنبور عسل الهام كرد كه از كوه ها و درختان و داربستهايى كه مردم مى سازند، خانه هايى برگزين. (68)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 397

پس، از تمام ثمرات تناول كن و راههايى را كه پروردگارت معيّن كرده به راحت به پيماى، از شكم زنبور نوشابه اى با رنگهاى مختلف خارج مى شود كه در آن براى مردم شفا است، همانا در اين كار براى گروهى كه مى انديشند، دليلى روشن است. (69)

خدا شما را آفريد و سپس مى ميراند، و برخى از شما به پست ترين دوره هاى عمر مى رسند، تا پس از علم، چيزى ندانند، آرى خداوند دانا و تواناست. (70)

تفسير: ..... ص: 397

نُسْقِيكُمْ اين فعل در اين سوره و در سوره مؤمنون، با فتح و ضمّ نون قرائت شده است، و آغاز سخن است، گويا كسى مى پرسد كه پند و عبرت (در چهار پايان) چيست؟ در پاسخ مى فرمايد: از آنچه در بطون آنهاست به شما مى نوشانيم.

كلمه «أنعام» كه (با توجه به ضمير فى بطونه) مذكّر حساب شده، به عنوان اسم مفرد به معناى جمع به كار رفته است، مثل كلمه «نعم» كه در قول شاعر چنين است.

فى كل عام نعم تحونه يلحقه قوم و تنتجونه «1»

و آن جا كه ضمير انعام مؤنّث آورده شده «2» به اين دليل است كه

آن را جمع مكسّر نعم گرفته شده است. معناى آيه اين است: خداوند سبحان، شير را در فاصله اى ميان غذاهاى هضم شده و خون محفوظ قرار داده است و اين فاصله از هر طرف به قدرت خدا، چنان ايجاد شده است كه نه با آنها آميخته مى شود و نه رنگ و طعم و

__________________________________________________

1- در هر سال شما دزدان و غارتگران چارپايانى را به دست مى آوريد كه ديگران آنها را آبستن ساخته اند و شما (در قبيله خود) از آنها استفاده مى بريد. شاعر، نعم را بكار برده و ضماير آن را مفرد آورده است.

2- مؤمنون/ 21: نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِها.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 398

بوى آنها را به خود مى گيرد، بلكه شير خالص و مطلوب به دست مى آيد. «سائغ» نرم و لطيف است و به آسانى از گلو مى گذرد.

«ممّا»: «من» براى تبعيض است، چون شير بعضى از ما فى بطون است: «من» در «من بين» براى ابتداى غايت، زيرا در بين كثافت و خون، جايگاهى است كه از آنجا، آبيارى آغاز مى شود.

وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ در متعلق جارّ و مجرور دو قول است:

1- متعلّق به محذوف و تقديرش چنين است: و نسقيكم من ثمرات النخيل، و مقصود از ثمرات نخيل و اعناب: شيره خرما و انگور است و جمله «تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً». چگونگى استفاده از خرما و انگور را بيان مى كند.

2- ممكن است متعلّق به «تتخذون»، و تكرار «منه» كه ظرف است، براى تأكيد باشد.

در مرجع ضمير «منه» نيز دو احتمال وجود دارد:

الف: به كلمه «ثمرات» برگردد زيرا «ثمرات» به معناى ثمر است.

ب: به موصوف محذوف (ما) برگردد كه «تتخذون» صفت آن باشد و تقديرش

چنين است ما تتخذون منه سكرا ما نكره موصوفه است يعنى چيزى كه از آن، مادّه سكر آور مى گيريد و ممكن است تقدير جمله اين باشد: ثمر تتخذون منه سكرا و رزقا حسنة: (ثمرى كه از آن خمر و نيز روزى نيكو مى گيريد)، زيرا مردم بعضى از ميوه ها را مى خوردند و از بعضى ديگر شراب مى گرفتند. منظور از «سكر» خمر و هر چيز مسكرى است. مصدر، به جاى اسم بكار رفته از سكر سكرا و سكرا، چنان كه شاعر گفته است:

فجاءونا بهم سكر علينا فاجلى اليوم و السكران صاحى

«دشمنان پيش ما آمدند در حالى كه مست و بر ما خشمگين بودند، اما وقتى كه بر ما حمله كردند و ما بر آنان غلبه كرديم، تاريكى جنگ از چهره روز بر طرف شد و

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 399

خشم و مستى نيز از سر آنان رفت» (سكر: مصدر به جاى اسم فاعل به معناى خشمگين به كار رفته است). «رزق حسن» روزى حلالى است كه از اين دو ميوه (خرما و انگور) گرفته مى شود، از قبيل سركه، شيره و كشمش و غير اينها.

وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ وحى پروردگار به زنبور عسل آن است كه به او الهام كرد و نيروى غريزى در او قرار داد كه ديگر موجودات از آن بى اطّلاعند، زيبايى ساخته هايش و دقتى كه در خانه سازى او به چشم مى خورد و شگفتيهايى كه در طبايعش وجود دارد، همگى، نشانه هاى روشنى است بر اين كه حق تعالى چنين ويژگى خاص در درون وى به وديعت نهاده است.

أَنِ اتَّخِذِي حرف «ان» تفسيرى است، چون در كلمه وحى، معناى گفتن نهفته است.

بُيُوتاً اين كلمه در

همه جاى قرآن، به مناسبت «ياء» كه حرف دوّم آن است به كسر «ب» يعنى بيوت، هم تلفظ شده است. «يعرشون» با ضم راء و كسر آن خوانده شده است و ضمير در «يعرشون» به «النّاس» برمى گردد يعنى از بوته انگورى كه مردم از آن سايبان و جفت و داربست مى سازند. «من» در تمام آيه براى تبعيض است، زيرا زنبور عسل، خانه هايش را نه در همه كوه ها و نه از همه درختان، و نه از همه داربستهاى انگور، مى سازد بلكه در همه جا، از قسمتى از آنها استفاده مى كند.

ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ سپس به زنبور عسل دستور داديم: از هر ميوه اى كه ميل دارى بخور، و هنگامى كه آن را خوردى، راههايى را كه خدايت به تو فهمانيده و براى تهيّه عسل به تو الهام فرموده است بپيماى، و يا، هر گاه ميوه ها را خوردى، از همان راههايى كه خدايت معيّن ساخته به لانه ات برگرد تا منحرف نشوى و راهت را گم نكنى. «ذللا» جمع ذلول و حال از «سُبُلَ رَبِّكِ» است زيرا خداوند آن راهها را براى زنبور عسل هموار كرده و در اختيار او گذاشته است، و يا حال براى ضمير «اسلكى» است، يعنى در حالى كه تو، رام و منقاد در برابر چيزى هستى كه امر به آن شده اى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 400

يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ مقصود از اين نوشيدنى عسل است و رنگهاى مختلفش، سفيد، سرخ و زرد مى باشد. «فِيهِ شِفاءٌ»: در آن براى مردم شفاست، عسل از جمله درمانها و داروهاى مشهور و شناخته شده است، دليل نكره آوردن «شفاء» يا به خاطر اهميّت و عظمت

درمانى است كه در اين دارو، وجود دارد، و يا به اين سبب است كه بعضى از شفا، در آن قرار دارد، و با اين كه زنبور، عسل را مانند بزاق از دهانش بيرون مى دهد، خدا فرموده است: از شكم او خارج مى شود، تا كسى گمان نبرد كه فقط از دهانش مى باشد و از شكمش نيست.

إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ پست ترين و پايين ترين مرحله عمر، به قول امام على عليه السّلام هفتاد و پنج و به گفته قتاده نود سال مى باشد، زيرا روزگارى براى انسان بدتر از ايّام پيرى نيست.

لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً تا هنگامى كه حالتى شبيه به دوران كودكى پيدا كند، فراموشكار مى شود، هر چه ياد بگيرد فراموش مى كند، اگر از او سؤالى شود نمى داند. بعضى گفته اند: تا به مرحله اى رسد كه نتواند بر علم خود بيفزايد (استعداد از كار افتاده چيزى ياد نمى گيرد.

[سوره النحل (16): آيات 71 تا 74] ..... ص: 400

اشاره

وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلى ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (71) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ (72) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شَيْئاً وَ لا يَسْتَطِيعُونَ (73) فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (74)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 401

ترجمه: ..... ص: 401

خداوند برخى از شما را بر بعضى ديگر از جهت روزى برترى داد امّا آنان كه برترى داده شده اند، حاضر نيستند از روزى خود به بردگانشان بدهند و همگى مساوى شوند، آيا نعمت خدا را انكار مى كنند؟ (71)

و خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد و از همسرانتان فرزندان و يارانى، و از چيزهاى پاك شما را روزى داد آيا به باطل ايمان مى آوريد و به نعمت خدا كفر مى ورزيد؟ (72)

و غير از خدا موجوداتى را مى پرستند كه مالك روزى آنان از آسمانها و زمين نيستند و هيچ توانايى ندارند. (73)

پس براى خداوند همانندها قرار ندهيد، چرا كه خداوند مى داند و شما آگاهى نداريد. (74)

تفسير: ..... ص: 401

وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ خداوند شما مردم را از جهت رزق و روزى متفاوت قرار داده به شما نسبت به بردگانتان برترى در روزى كرامت كرده است با اين كه آنها هم مثل شما بشراند.

فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلى ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ در معناى اين عبارت سه احتمال است:

1- شما ميان خود و بردگانتان در آنچه خداوند به شما داده تساوى قائل نيستيد و آنان را در اين امر شريك قرار نمى دهيد و اين را بر خود نمى پسنديد كه با آنها يكسان شويد پس چگونه راضى مى شويد بندگان خدا را شريك او قرار دهيد و در پرستش و تقرّب به آنها رجوع كنيد؟

2- روزى دهنده همه بردگان و صاحبان آنها خداوند است. پس همه در روزى

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 402

خداوند يكسان هستند، بنا بر اين برده داران نپندارند كه آنها روزى بردگان را مى دهند.

تنها مطلبى كه هست، خداوند، روزى

بردگان را به دست آنها قرار داده است.

3- معناى ديگر آن است كه موالى ما زاد روزى خود را به بردگان نمى دهند تا در خوراك و لباس با هم مساوى شوند. در اين باره از ابو ذر روايت شده كه پيامبر مى فرمود: «بردگان برادران شمايند پس، از آنچه خود مى پوشيد به آنها بپوشانيد و از آنچه خود مى خوريد به آنها هم بخورانيد». «1» و از آن به بعد ديده نشد كه لباسهاى برده ابو ذر با لباس خودش تفاوت داشته باشد.

أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ در اين قسمت خداوند رعايت نكردن مالكان برابرى با بردگان را انكار و كفران نعمت به حساب آورده است: اين فعل به دو صورت: غايب و مخاطب قرائت شده است. «مِنْ أَنْفُسِكُمْ» از جنس خودتان «حفدة» يعنى ياران و خدمتگزاران، امام صادق عليه السّلام فرمود: «حفدة»: دامادهاى شخص هستند كه فقط به شوهران دخترانش گفته مى شود، بعضى گفته اند: منظور نوادگان هستند، «حفدة» جمع حافد است، حفد الرجل: در خدمت كردن و اطاعت شتاب كرد، در دعا گفته مى شود: و اليك نسعى و نحفد: به سوى تو مى شتابيم و براى تو مى كوشيم. «مِنَ الطَّيِّباتِ» بعضى از پاكيزه ها را روزى شما ساخت.

أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ آيا معتقدند كه بتها به حالشان سودى دارد و از آنها شفاعت خواهند كرد؟

وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ و به نعمتهاى آشكار خدا كه هيچ شبهه اى در آن نيست كفر مى ورزند؟ و گفته شده است كه منظور از نعمت خدا پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و قرآن و اسلام مى باشد كه كفّار منكر اينها بودند.

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً «رزقا»: مصدر و

شيئا مفعول آن است

__________________________________________________

1-

انّما هم اخوانكم فاكسوهم مما تلبسون و اطعموهم مما تطعمون.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 403

مثل آيه او اطعام ... يتيما ... او مسكينا ... «يا در روز قحطى، يتيمى خويشاوند يا مسكينى خاكنشين را طعام دهند» (البلد/ 14، 15 و 16). بنا بر اين، معناى آيه اين مى شود: مشركان بتهايى را عبادت مى كنند كه قادر نيستند چيزى را روزى دهند و جايز است كه «رزقا» به معناى «ما يرزق» و «شيئا» بدل از آن و به معناى «قليلا» باشد.

حال در صورتى كه «رزقا» را مصدر بدانيم «مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» متعلق به آن خواهد بود يعنى اين بتها از آسمان بارانى و از زمين گياهى را روزى كسى نمى نمايند. و اگر اسم و به معناى «ما يرزق» باشد، «مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» صفت آن خواهد بود. «وَ لا يَسْتَطِيعُونَ» مرجع ضمير فاعلى «ما» در «ما لا يَمْلِكُ» است كه چون به معناى خدايان است به اعتبار معنا، آن را جمع مذكّر آورده، بعد از آن كه در خود «ما لا يَمْلِكُ» رعايت لفظ كرده است و مى توان مرجع آن را كفّار گرفت، يعنى كفّار با آن كه موجودات زنده اى هستند قدرت هيچ چيز از اينها را ندارند تا چه رسد به جماد يعنى بتها.

فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ در اين جمله شرك آوردن به خدا را به عنوان شبيه و نظير آوردن براى او ذكر كرده، زيرا كسى كه در امرى مثل مى زند، حالى را بحالى و داستانى را به داستانى تشبيه مى كند.

إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ خدا مى داند كه شما چه مى كنيد و شما را بر اين كارهايتان كيفر خواهد كرد ولى شما از

آن خبر نداريد. (او، مى داند چگونه مثال بزند امّا شما نمى دانيد، كشّاف، ج 2، ص 622).

[سوره النحل (16): آيات 75 تا 77] ..... ص: 403

اشاره

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (75) وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (76) وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (77)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 404

ترجمه: ..... ص: 404

خداوند مثالى زده است: بنده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست، و كسى كه ما از خود او را روزى نيكو، داده ايم، و او در آشكار و نهان انفاق مى كند آيا با هم برابرند؟ حمد ويژه خداوندى است، بلكه بيشتر آنان نمى دانند. (75)

و نيز خداوند درباره دو مرد مثالى زده است كه يكى از آنها، گنگ مادرزاد است، و قادر بر هيچ كارى نيست، و سربار سرپرست خويش است، به هر طرف او را بفرستد خيرى برايش نمى آورد، آيا او، با كسى كه امر به عدالت مى كند و بر راه راست قدم برمى دارد يكسان است؟ (76)

غيب آسمانها و زمين از آن خدا است و امر قيامت جز مانند يك چشم بهم زدن يا كمتر از آن، نيست، خدا بر همه چيز توانا است. (77)

تفسير: ..... ص: 404

عَبْداً مَمْلُوكاً صفت مملوك به خاطر فرق ميان برده و آزاد است، زيرا هر دو بنده خدايند.

وَ مَنْ رَزَقْناهُ صله و موصول يا صفت و موصوفند و معنايش: حرا رزقناه، است، تا مطابق شود با «عبدا» كه در قبل ذكر شده: و شخص آزادى كه او را روزى نيكو داده ايم.

هَلْ يَسْتَوُونَ آيا آزادگان و بردگان مساوى اند؟ و هر گاه توانا و ناتوان همانند نباشند پس چگونه، ميان سنگ ريزه (بتها) و خداوندى كه به هر چه بخواهد قادر

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 405

است و تمام آفريده هايش را روزى مى دهد، همانندى وجود دارد؟ «الأبكم» گنگ مادرزاد كه نه خود مى فهمد و نه، مى تواند مطلب خود را به ديگران تفهيم كند.

وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ بار سنگين و سربار كسى است كه او را سرپرستى مى كند و اداره زندگى اش را به

عهده دارد.

أَيْنَما يُوَجِّهْهُ مولايش هر جا او را براى حاجتى بفرستد يا او را به كار مهمّى بگمارد، سودى ندارد، پيروز برنمى گردد و به منفعتى راه پيدا نمى كند. آيا او، با كسى كه حواسش درست كار مى كند، سود آور و با كفايت است، و داراى رشد و ديانت مى باشد، و مردم را به رعايت عدل و نيكى امر مى كند، يكى هستند؟

وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ او خودش بر دينى پايدار و روشى صلاحيتدار قرار دارد. اين دو مثال را خداوند آورده و از مردم اقرار گرفته است كه همه مى دانيد هر يك از اين دو گروه با هم يكسان نيستند يعنى همين طور كه دو طرف هر يك از اين دو مثال را نمى توان مساوى يكديگر دانست، حق تعالى را هم با اين همه الطاف و نعمتهاى دينى و دنيايى كه به بندگانش مرحمت فرموده است، نمى توان، با بتهاى بيجان كه از ضرر زدن و سود رساندن ناتوانند، همانند و يكسان دانست. بعضى گفته اند اين مثال را خداوند درباره كافر و مؤمن زده است.

وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آنچه از آگاهيها كه در زمين و آسمانها بر اهلش پوشيده است براى خداوند روشن است و اين علم ويژه ذات اقدس خداوند مى باشد.

وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ امر قيامت نزد خدا بسيار سريع فرا مى رسد اگر چه به تأخير افتد، اين مثلى معروف است درباره امرى كه مى خواهند سرعت، و نزديكى آن را نشان دهند و در اين امر مبالغه كنند مى گويند در يك چشم بهم زدن يا نزديكتر از آن، چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: و ان يوما عند ربك كالف

سنة مما تعدون: «طول يك روز نزد خداوند به اندازه هزار سال شماست» (حج 22/ 47)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 406

منظور آن است كه قيامت در پيشگاه خداوند نزديك و نزد شما دور است. بعضى گفته اند يعنى بر پا داشتن قيامت و زنده كردن همه مردگان در نزديكترين هنگام و سريعترين مدّت انجام مى شود.

إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ چون او به هر كارى توانايى دارد پس براى برقرار كردن رستاخيز هم قدرت دارد.

[سوره النحل (16): آيات 78 تا 80] ..... ص: 406

اشاره

وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (78) أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ اللَّهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (79) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ (80)

ترجمه: ..... ص: 406

خداوند شما را در حالى از شكمهاى مادرانتان بيرون آورد كه هيچ چيز نمى دانستيد، و براى شما گوش و ديدگان، و دلها قرار داد، تا سپاس نعمت او را به جاى آوريد. (78)

آيا به پرندگانى كه بر فراز آسمان مسخّرند نمى نگرند كه هيچ كس جز خدا، آنها را نگاه نمى دارد، همانا در اين امر نشانه هايى براى مردم با ايمان وجود دارد. (79)

و خدا براى شما از خانه هايتان جاى آرامش برقرار كرد، و براى شما از پوست چهارپايان خانه ها قرار داد كه هنگام كوچ كردن و روز اقامت برايتان سبك باشد، و نيز از پشم و كرك و موى آنها براى شما تا زمان معيّنى كالا و ابزار زندگى مقرّر ساخت. (80)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 407

تفسير: ..... ص: 407

أُمَّهاتِكُمْ اين كلمه در تمام قرآن با ضمّ و كسر همزه خوانده شده است.

لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً جمله در محلّ حال است، يعنى در حالى كه هيچ چيز از حقوق منعمى كه شما را در شكمها آفريد نمى دانستيد، ممكن است: «شيئا» مصدر و به معناى علم باشد يعنى لا تعلمون علما.

«وَ جَعَلَ لَكُمُ» اين اعضا و قواى آن را در شما به وجود آورد تا نادانى شما را كه بر آن زاده ايد بر طرف سازد، و كسب علم و عمل به آن، سپاسگزارى از نعمتهاى منعم و اطاعت و پرستش او مى باشد. «أَ لَمْ يَرَوْا» اين فعل به دو صورت غايب و مخاطب خوانده شده است «مسخّرات»: با بالها و وسايل ممكنه كه خداوند براى پرندگان آفريده است، آماده براى پروازاند. «جوّ» هوايى كه دور از زمين به طرف آسمان و نزديك ابرها قرار دارد، و به جاى بالاتر و

دورتر از اين فاصله «سكاك» و «لوح» گفته مى شود.

«ما يمسكهن» در قبض و بسط و حركت و توقّف هيچ نيرويى آنها را نگه نمى دارد، جز، خداوند متعال.

«مِنْ بُيُوتِكُمْ» از خانه هاى سنگى و كلوخى و خيمه هايى كه از كرك و پشم مى سازيد و در آن ساكن مى شويد.

«سكنا» وزن فعل به معناى مفعول است، آنچه كه به آن پناه برده مى شود، خانه باشد يا همدم و ياور.

مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيُوتاً خيمه ها و گنبدهايى كه از چرم و پوست مى سازند.

«تستخفونها» برداشتن و حمل و نقل خيمه ها را آسان و سبك مى بينيد.

«يَوْمَ ظَعْنِكُمْ» روزى كه از جايى به جايى كوچ مى كنيد، با فتح و سكون «عين» هر دو قرائت شده است يعنى هم در مواقع سفر و هم به هنگام حضور در وطن احساس سبكى مى كنيد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 408

أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى حِينٍ (از پشم و كرك و موى آنها) تا هنگام از كار افتادگى و مرگ براى شما اسباب و وسايلى ساخت كه در كارهايتان از آن سود مى بريد.

[سوره النحل (16): آيات 81 تا 85] ..... ص: 408

اشاره

وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ (81) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (82) يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ (83) وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (84) وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (85)

ترجمه: ..... ص: 408

خداوند از آنچه آفريد، براى شما سايه ها قرار داد، و از كوه ها پناهگاهها بساخت، و براى شما پيراهنهايى فراهم كرد كه از گرما، حفظتان كند، و پوششهايى كه از خطر نگاهتان مى دارد، اين چنين، نعمتهايش را بر شما تمام مى كند تا تسليم فرمان او شويد. (81)

پس اگر ناسپاسان روى برتابند، وظيفه تو تنها ابلاغ روشن است. (82)

آنها نعمت خدا را مى شناسند و سپس منكر مى شوند و بيشترشان كافرند. (83)

روزى كه از هر امّتى، گواهى برانگيزيم، پس به آنان كه كافر شده اند اجازه عذر خواهى داده نمى شود، و براى اصلاح خود مورد عتاب قرار نمى گيرند. (84)

و آن گاه كه ستمكاران كيفر الهى را مشاهده كردند تخفيفى برايشان نيست و به آنها مهلت داده نمى شوند. (85)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 409

تفسير: ..... ص: 409

وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ خداوند براى شما از درختان و ساختمانها چيزهايى آفريد كه در سايه هاى آنها از گرما و سرما در امان باشيد. اكنان جمع كنّ: غارها و خانه هاى سنگى كه در كوه ها تراشيده مى شوند و به آنها پناه مى بريد. «سرابيل»:

پيراهنهاى متقال و پنبه اى و پشمى و جز اينها.

تَقِيكُمُ الْحَرَّ شما را از گرما حفظ مى كند، سرما را ذكر نكرده، زيرا در ميان عربها نگهدارى از گرما مهمتر از سرما است و ذكر گرما بر سرما هم دلالت دارد.

وَ سَرابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ شامل زره و كلاه خود و تمام لباسهاى جنگى مى شود ولى «سربال» عامّ است پوشاكهاى آهنى و غير آن را شامل مى شود.

لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ باشد كه به نعمتهاى فراگير خداوند توجّه كنيد و به او ايمان بياوريد و مطيع فرمان او شويد.

فَإِنْ تَوَلَّوْا پس اگر اعراض كنند و گفته تو را نپذيرند

تو معذورى و تكليف تبليغى خودت را انجام داده اى.

يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ اين نعمتها را كه برشمرديم مى شناسند و به آن اعتراف دارند و مى دانند كه از طرف خداست امّا با پرستش غير خدا آن را انكار مى كنند و بيشترشان اهل جحود و انكارند.

بعضى گفته اند منظور از نعمت خدا نبوّت و پيامبرى حضرت محمّد صلى اللَّه عليه و آله است كه آن را مى شناختند سپس از روى عناد انكار مى كردند، و بيشترشان در دل كافر بودند «شهيدا» مقصود، پيامبر هر امّت و پيشواى آنهاست كه قائم مقام پيامبر است، در قيامت به نفع مؤمنان شهادت مى دهد كه به خدا ايمان داشته و پيامبر را تصديق كردند و عليه مخالفان كه كفر ورزيدند و او را تكذيب كردند، گواهى مى دهد. ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 410

ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا پس به كافران اجازه دفاع از خود و پوزش خواستن داده نمى شود، همين اجازه ندادن خدا دليل بر اين است كه آنها هيچ گونه دليل و برهان و عذر و بهانه اى ندارند.

وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ از آنها خواسته نمى شود كه خداى را از خود راضى كنند يعنى به آنها گفته نمى شود كه رضايت پروردگارتان را جلب كنيد زيرا سراى آخرت جاى تكليف نيست. وَ يَوْمَ نَبْعَثُ اين جمله منصوب به فعل محذوف است و تقدير آن «و اذكر يوم نبعث» يا «يوم نبعث وقعوا فيما وقعوا فيه» يعنى: و به ياد آور روزى را كه از هر امتى گواهى را برمى انگيزانيم، يا روزى كه آنها را در قيامت برمى انگيزيم در چنين وضعيتى قرار مى گيرند.

وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ متعلق به محذوف است و تقدير آن ثقل

عليهم است يعنى وقتى كه اين مردم كيفر الهى را ببينند بر آنها سنگين مى نمايد و تخفيفى بر ايشان نيست.

[سوره النحل (16): آيات 86 تا 90] ..... ص: 410

اشاره

وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكاءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِكَ فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ (86) وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (87) الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ (88) وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ (89) إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (90)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 411

ترجمه: ..... ص: 411

و هنگامى كه مشركان، معبودهايى را كه شريك خدا قرار داده بودند، مى بينند، گويند: پروردگارا اينهايند، شريكانى كه ما بجاى تو آنها را خوانديم، در اين هنگام شريكان گويند: شما دروغگوييد. (86)

و در آن روز همگى در پيشگاه خداوند سر تسليم فرود مى آورند، و تمام آنچه را كه دروغ مى بستند، گم و نابود مى شود. (87)

كسانى كه كفر ورزيدند، و مانع راه خدا شدند، بر عذابهايشان خواهيم افزود، به سبب فسادهايى كه انجام مى دادند. (88)

و روزى كه در ميان هر امتى گواهى بر ضدّ آنان از خودشان برانگيزيم و تو را نيز بر آنها گواه سازيم. و ما قرآن را بر تو نازل كرديم كه در آن بيان هر چيز و هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است. (89)

خداوند، به عدل و احسان و بخشش به نزديكان امر مى كند، و از فحشا و منكرات، و ستمكارى نهى مى كند، و شما را اندرز مى دهد، شايد متذكر شويد. (90)

تفسير: ..... ص: 411

هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا (در قيامت بت پرستان مى گويند) اينها معبودهاى ما هستند كه آنها را شريك (تو) مى دانستيم.

فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ خداوند همان معبودهايشان را به سخن در مى آورد و آنها خطاب به مشركان مى گويند: «إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ»: شما دروغگوييد، در اين كه ما شما را به عبادت خودمان امر كرده ايم، يا در اين كه ما را خدا مى دانيد «و القوا السلم» پس از آن همه گردنكشى و استكبار كه در دنيا داشتند و از فرمان خداوند سرپيچى مى كردند (در قيامت) اظهار پذيرش و تسليم مى كنند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 412

وَ ضَلَّ عَنْهُمْ افتراهايى كه در دنيا مى بستند و اظهار مى داشتند، كه خدا شريكانى دارد و از آنها شفاعت خواهند

كرد، بطلانش ظاهر مى شود.

الَّذِينَ كَفَرُوا آنها كه كفر ورزيدند و ديگران را وادار به كفر مى كردند، خداوند بر عذابشان مى افزايد همان طور كه آنها بر كفر خود مى افزودند.

بِما كانُوا يُفْسِدُونَ خودشان تبهكار و اهل فساد بودند و مردم را با منع از راه خدا به تباهى و فساد سوق مى دادند.

شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ مراد از گواه، پيامبرى است كه به سوى آنان فرستاده شده، يا امام زمان و پيشواى عصر آنهاست كه حجّت خدا مى باشد «و جئنا بك» و تو را اى محمّد صلى اللَّه عليه و آله بر امّتت شاهد و گواه مى آوريم. «تبيانا»: اين كتاب (قرآن) را بيانى روشن و رسا، براى تمام امور دينى فرستاديم هيچ مطلبى مربوط به امور دينى نيست مگر آن كه قرآن پرده از آن برمى دارد، يا بطور صريح در آن بيان شده و يا اين كه انسان را به سرچشمه علم و آگاهى كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و جانشينان بر حقّ او هستند، و يا به اجماع امّت راهنمايى مى كند. بنا بر اين تمام دستورات دينى مستفاد از قرآن است.

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ امر خداوند به رعايت عدل و انصاف ميان خلق، فرمانى الزام آور و امرى است واجب، امّا امر به احسان و نيكى كه جزء فضائل است از باب ندب و استجاب است، و واژه «احسان» جامع تمام نيكيها و شامل جميع خيرات مى باشد.

وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى با تمام خويشاوندان رابطه محبت برقرار كنند و كليه حقوق آنها را به آنان بدهند. برخى گفته اند مقصود خويشاوندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى باشد.

وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ فاحشه عمل خلافى

است كه از حدود قانون الهى تجاوز كند، و منكر چيزى است كه عقل آن را زشت بداند، و «بغى» تعدّى و افزون طلبى از روى ظلم و ستم مى باشد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 413

[سوره النحل (16): آيات 91 تا 94] ..... ص: 413

اشاره

وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (91) وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (92) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (93) وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (94)

ترجمه: ..... ص: 413

هر گاه با خدا عهدى بستيد به آن وفا كنيد، و سوگندها را پس از محكم ساختن نشكنيد، و حال آن كه خدا را بر خود كفيل قرار داده ايد، خداوند مى داند آنچه را كه انجام مى دهيد. (91)

و مانند آن زنى نباشيد كه رشته خود را پس از تابيدن قطعه قطعه مى كرد، كه سوگندهايتان را ميان خودتان وسيله خيانت و فساد قرار دهيد، به دليل اين كه گروهى از گروه ديگر بيشترند، خداوند شما را به اين وسيله مى آزمايد و در روز قيامت مطالبى را كه درباره آن اختلاف داشته ايد، برايتان روشن مى سازد. (92)

اگر خدا مى خواست، همه شما را امّت واحدى قرار مى داد، ولى خدا هر كس را بخواهد گمراه و هر كه را بخواهد هدايت مى كند و شما از آنچه انجام مى داديد بازخواست خواهيد شد. (93)

سوگندهاى خود را، وسيله فساد و خيانت در ميان خود قرار ندهيد، مبادا گامهاى ثابت متزلزل شود، و بخاطر منع از راه خدا آثار سوء آن

را بچشيد و برايتان كيفرى بزرگ باشد. (94)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 414

تفسير: ..... ص: 414

وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ منظور از عهد خدا بيعتى است كه با رسول خدا درباره اسلام و ايمان بسته اند، چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ «آنان كه با تو بيعت مى كنند، با خدا بيعت مى كنند» (فتح/ 9).

وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها «پيمان بيعت را پس از آن كه با نام خدا محكم و موكد ساختيد، نقض نكنيد» أكّد، و، وكّد هر دو يكى است كه واو تبديل به همزه شده است.

وَ قَدْ جَعَلْتُمُ و حال آن كه خداى را بر خود ناظر و گواه گرفته ايد، و كفيل، حال كفيل كننده خود را رعايت مى كند. و در جهت پيمان شكنى مانند آن زنى نباشيد كه از پنبه نخ مى ساخت و بعد آنچه را كه رشته بود دوباره به حالت اوّل برمى گردانيد.

«أنكاث» جمع نكث قطعه هايى كه از ريش ريش شدن فتيله و نخ به وجود مى آيد، كسى كه اين عمل را انجام مى داد زنى بود بنام «ريطه» دختر سعد بن تيم بن مرّه، از قبيله قريش، اين زن هر روز از اول بامداد تا هنگام ظهر با عده اى از كنيزان خود پنبه ها را رشته مى كرد و سپس به آنها دستور مى داد همه را ريش ريش كنند و به حالت نخست برگردانند.

أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ (شما نبايد) به دليل اين كه گروهى از قريش فرزند و مالشان از ديگران بيشتر است (پيمان و سوگندهاى خود را بشكنيد و آن را وسيله خيانت و فساد قرار دهيد).

إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ مرجع ضمير، جمله «ان تكون امة»

كه به معناى مصدر است مى باشد، يعنى خداوند شما را مى آزمايد به اين كه قريش و دشمنان شما از نظر افراد و ثروت و سرمايه بيشتر از شما هستند، تا ببيند كه آيا بر عهد و پيمان او، و بيعت با

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 415

پيامبرش وفادار خواهيد بود يا اين كه به سبب نيرومندى آنان و كمى تعداد و ناتوانى و فقر مسلمانان فريب مى خوريد و نقض عهد و پيمان مى كنيد.

وَ لَيُبَيِّنَنَّ نتيجه مخالفتهايشان در قيامت براى شما روشن مى شود اين جمله براى تهديد مردم در مخالفت با رسول خدا بيان شده است.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ... اگر خدا مى خواست همه شما را اجبارا يك جامعه مسلمان و مؤمن قرار مى داد كه هيچ كس نتواند به راه ديگر منحرف شود.

وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ اما خداوند هر كه را بخواهد گمراه مى كند گمراه كردن خدا اين است كسى را كه مى داند به اختيار خود گمراهى و كفر را برمى گزيند به خودش وامى گذارد.

وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ و هر كه را بخواهد هدايت مى كند، يعنى به كسى كه راه صحيح را برگزيند، لطف و عنايت خاصّى مى نمايد، زيرا خداوند بناى كار را بر اختيار قرار داده است نه، بر اجبار، و دليل اين اختيار جمله بعد است كه مى فرمايد: شما بطور حتم در برابر اعمالى كه انجام مى داديد مورد بازپرسى قرار خواهيد گرفت.

وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلًا مبادا سوگندهايتان را در ميان خود وسيله تقلّب و نفاق قرار دهيد. تكرار نهى از اين عمل به منظور تأكيد است. «دخل» به اين معناست كه باطن بر خلاف ظاهر باشد: درون قلب قصد خلاف داشته باشد و صورت

ظاهرش حكايت از وفادارى كند.

فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها تا گامهايتان كه در مسير اسلام قرار گرفته از راه صحيح منحرف نشود.

اين كه قدم را مفرد و نكره آورده اند به اين منظور است كه لغزش يك گام از راه حق بعد از ثبات بر آن، گناه بزرگى است چه رسد به گامهاى زيادترى.

وَ تَذُوقُوا السُّوءَ دچار عذاب اين جهانى مى شويد.

بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ به اين سبب كه از راه خدا اعراض كرديد يا به اين دليل

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 416

كه ديگران را از راه حق منحرف ساختيد زيرا وقتى آنها سوگندها و پيمانهاى بيعت را نقض كردند و از مسير حقّ منحرف شدند، اين عمل ناپسند آنها سرمشقى براى ديگران مى شود كه آنها نيز از گام نهادن در مسير حق، سرباز مى زنند.

وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ و براى شما در آخرت عذاب بزرگى است. اين جمله اشاره به كيفر دردناك سراى آخرت آنهاست. امام صادق عليه السّلام فرمود: اين آيه در مورد ولايت امير المؤمنين عليه السّلام و بيعت با آن حضرت است و هنگامى نازل شد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله خطاب به مردم فرمود: بر على عليه السّلام به عنوان فرمانرواى مؤمنان سلام كنيد. «1»

[سوره النحل (16): آيات 95 تا 100] ..... ص: 416

اشاره

وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (95) ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (96) مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (97) فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ (98)

إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (99)

إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ (100)

__________________________________________________

1-

نزلت هذه الآية فى ولاية على عليه السّلام و البيعة له، حين قال النّبي صلى اللَّه عليه و آله: سلموا على علىّ بإمرة المؤمنين.

[.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 417

ترجمه: ..... ص: 417

عهد خدا را به بهاى اندك نفروشيد، آنچه پيش خداست، اگر بدانيد، براى شما بهتر است. (95)

آنچه نزد شماست، از بين مى رود، و آنچه نزد خداست جاويدان است، و ما به آنان كه صبر كردند، در برابر نيكوترين اعمالشان پاداش مى دهيم. (96)

ما به هر زن و مرد با ايمانى كه عمل شايسته انجام دهد زندگانى خوش عطا مى كنيم، و در برابر كارهاى نيكوترشان به آنها پاداش مى دهيم. (97)

پس هر گاه كه قرآن مى خوانى از شيطان رجيم به خدا پناه ببر. (98)

به طور تحقيق، براى او، بر مردمى كه ايمان آورند و به پروردگار خود توكّل كنند، تسلّطى نيست. (99)

او، تنها بر كسانى تسلّط دارد كه او را دوست دارند و به خداوند شرك مى ورزند. (100)

تفسير: ..... ص: 417

وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ عهد خدا و بيعت با رسولش را به بهايى قليل، و عوضى اندك از دنيا معامله نكنيد. انما عند اللَّه: زيرا، آنچه از اجر و پاداش، كه در برابر وفاى به عهد در پيشگاه خداوند وجود دارد، براى شما برتر و بالاتر است إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اگر فرق ميان خير و شرّ را بدانيد.

ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ آنچه از كالاى دنيا نزد شما وجود دارد، نابود مى شود «لنجزين» اين فعل به دو صورت: نون و ياء (متكلّم و غايب) قرائت شده است. و چنان كه از فعل «وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ» در آيه بعد ظاهر مى شود، مراد از حيات طيّبه، زندگانى خوش دنياست، كه بدين صورت خداوند وعده ثواب دنيا و آخرت را براى نيكوكاران تمام كرده است. از ابن عباس نقل شده است كه حيات طيّبه، روزى حلال است. از حسن (بصرى) نقل شده است كه مراد

قناعت است. برخى گفته اند منظور حيات خوش در بهشت است، زيرا براى مؤمن هيچ زندگى طيّب نخواهد بود مگر در بهشت.

فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ پس از آن كه خداوند عمل صالح و ثواب و پاداش آن را يادآورى كرد، به ذكر استعاذه پرداخته است تا توجّه دهد كه پناه بردن به خدا از

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 418

شيطان، از جمله كارهاى نيك است يعنى هر گاه اراده خواندن قرآن كردى به استعاذه بپرداز. چنان كه مى فرمايد: إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ: «هر گاه بخواهيد به نماز برخيزيد، صورتهايتان را بشوييد» (مائده/ 6) و چنان كه مى گويى: اذا اكلت فسم اللَّه (هر گاه خوردن را اراده كنى بنام خدا آغاز كن) در اين موارد ابتدا به فعل شده و اراده آن، قصد شده است. زيرا به مجرّد قصد و اراده، فعل بدون فاصله تحقق مى يابد.

لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ شيطان را تسلّطى بر اولياء خدا نيست، يعنى آنچه از آنها مى خواهد، از او نمى پذيرند، إِنَّما سُلْطانُهُ ... هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ بلكه تسلّط او تنها بر كسانى است كه او را دوست مى دارند و از او پيروى مى كنند و به پروردگار خود مشركند. و مى توانيم ضمير «به» را به شيطان برگردانيم، يعنى آنها به وسيله شيطان مشرك مى شوند.

[سوره النحل (16): آيات 101 تا 105] ..... ص: 418

اشاره

وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (101) قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ (102) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ (103) إِنَّ الَّذِينَ لا

يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ لا يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (104) إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ (105)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 419

ترجمه: ..... ص: 419

و هر گاه آيه اى را به آيه ديگرى تبديل كنيم- با اين كه خدا بهتر مى داند كه چه حكمى نازل مى كند- گويند: تو دروغگو هستى، ولى بيشتر آنها نمى دانند. (101)

بگو: آن را روح القدس، از جانب پروردگارت به حق نازل كرده است، تا مردم با ايمان را ثابت قدم سازد و بشارتى براى عموم مسلمانان باشد. (102)

ما، مى دانيم كه آنها مى گويند: بشرى او را تعليم مى دهد، در حالى كه زبان كسى كه چنين نسبتى به او مى دهند، غير فصيح است، و اين قرآن زبان عربى آشكارى است. (103)

آنان كه به آيات خدا ايمان نمى آورند، خداوند هدايتشان نمى كند و بر ايشان عذابى دردناك است. (104)

تنها كسانى نسبت دروغ مى دهند كه به آيات الهى ايمان ندارند و خود دروغگويانند. (105)

تفسير: ..... ص: 419

وَ إِذا بَدَّلْنا تبديل كردن آيه اى به آيه ديگر، همان نسخ است، و خداوند به آنچه بايد نازل كند داناتر است و بدين طريق در هر زمان امرى را كه مصلحت باشد نازل مى فرمايد و چه بسا مطلبى كه ديروز صلاح بوده است ولى امروز مفسده دارد و مصلحت در خلاف آن است و تنها خداست كه بر تمام مصالح آگاه است.

قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ تو دروغگويى: ديروز چنان گفتى و امروز بر خلاف آن مى گويى.

بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ غالب آنها از مصلحت نسخ، آگاهى ندارند، زيرا جاهلند و نمى دانند كه نسخ هم از جانب خداست.

قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ منظور از «روح» جبرئيل است و اضافه بر «قدس» شده كه به معناى «پاكى» است، مثل: حاتم الجود، و، زيد الخير و مراد، روح مقدّس، حاتم بخشنده، و، زيد نيكوكار است و مقدّس يعنى پاك از گناهان. در

دو فعل: «ينزل و نزله» (كه از باب تفعيل است) معناى تدريج نهفته است يعنى هر قسمت از قرآن را

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 420

بعد از قسمت ديگر بر طبق مصلحت نازل مى فرمايد، و نيز در اين تعبير اشاره به اين است كه تبديل هم مثل تنزيل به خاطر مصلحت است. و بِالْحَقِّ جار و مجرور در محلّ حال از ضمير، «نزّله» است، يعنى جبرئيل قرآن را با اتّصاف به حكمت، از جانب پروردگارت، بتدريج نازل كرده و مقصود اين است كه نسخ هم نوعى از حقّ است.

لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا تا با دلايل روشن كه در قرآن وجود دارد، مردم با ايمان را ثابت قدم سازد كه بر تصديق آنان بيافزايد و بگويند: قرآن، بحق از جانب پروردگارمان است.

وَ هُدىً وَ بُشْرى اين دو كلمه عطف بر محل «ليثبت» است، به تقدير: تثبيتا لهم و هداية و تبشيرا يعنى نزول قرآن به منظور راهنمايى و بشارت و استحكام عقيده مؤمنان انجام شده است.

إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ منكران مى گفتند: محمد صلى اللَّه عليه و آله قرآن را از بشرى مى آموزد، كه غلامى رومى متعلّق به حويطب پسر عبد العزّى بنان «عائش» يا «يعيش» بود و براى خود كتابى داشت و بعد كه اسلام آورد مسلمان خوبى شد.

بعضى گفته اند: مراد سلمان فارسى است كه كفّار مى گفتند: پيامبر داستانها را از او ياد مى گيرد.

لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ زبان كسى كه تعليم پيامبر را به او نسبت مى دهند و از گفته هايشان او را اراده مى كنند فصيح و بى عيب نيست. «1» «يلحدون» الحد القبر، لحده، اسم مفعول آن ملحد و ملحود «2» است: در موردى گفته مى شود كه وقتى قبر

را

__________________________________________________

1- اعجمى منسوب به اعجم، كسى است كه زبان فصيح ندارد، چه عرب باشد و چه غير آن، امّا عجمى منسوب به عجم كسى است كه عرب نباشد مثلا سيبويه فارسى، عجمى است اگر چه زبانش لغت عرب است، به اين دليل قرآن اعجمى گفته است. با استفاده از ترجمه مجمع البيان.

2- اول از باب افعال و دوم ثلاثى مجرّد است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 421

مى كنند از حالت عمودى، به اطراف متمايل شود، و بعدها براى هر انحراف از حالت اعتدال و راستى به كار برده شده است مثلا مى گويند: الحد فلان فى قوله و الحد في دينه (فلانى در گفتارش دروغ گفت و در دينش منحرف شد) يلحدون را به فتح يا و حا (ثلاثى مجرّد نيز) خوانده اند.

«و هذا»، و حال آن كه قرآنى كه پيامبر آورده داراى نعتى فصيح و معنايى روشن است.

إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ كسانى را كه خدا مى داند ايمان نمى آورند، هدايتشان نمى كند، يعنى لطف خود را شامل آنها نمى نمايد بلكه بحال خود واگذارشان مى كند.

إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ اين جمله ردّ قول كافران است كه مى گفتند: تو دروغ مى گويى، خدا مى فرمايد دروغگويى لايق كسانى است كه ايمان به خدا نمى آورند زيرا ايمان، آدمى را از دروغ گفتن باز مى دارد.

[سوره النحل (16): آيات 106 تا 110] ..... ص: 421

اشاره

مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (106) ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (107) أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (108) لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ

هُمُ الْخاسِرُونَ (109) ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (110)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 422

ترجمه: ..... ص: 422

آنان كه پس از ايمان به خدا كافر شدند به جز آنها كه مجبور شدند امّا دلشان به ايمان آرامش دارد، آرى آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده اند، خشم خدا بر آنها و عذاب عظيمى در انتظارشان است. (106)

اين بدان جهت است كه زندگانى دنيا را بر آخرت ترجيح دادند، و خداوند مردم كفر پيشه را هدايت نمى كند. (107)

آنها كسانى هستند كه خداوند بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده و غافلان واقعى آنهايند. (108)

بطور قطع آنها در آخرت، زيانكارند. (109)

سرانجام، پروردگار تو، ياور كسانى است كه بعد از گرفتار شدن، مهاجرت و جهاد و صبر كردند. همانا پروردگار تو، بعد از اين امور آمرزنده و رحيم است. (110)

تفسير: ..... ص: 422

«مَنْ كَفَرَ»، بدل از جمله الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ (در آيه قبل) مى باشد، يعنى آنان كه پس از ايمان آوردن كفر ورزند به خدا و پيامبر افترا و دروغ مى بندند. و از اين حكم كسانى را كه در اظهار كردن كفر، مجبور بوده اند استثنا فرموده است و نيز مى توان «مَنْ كَفَرَ» را منصوب به ذم و تقدير أذمّ و يا (مرفوع) مبتدا و شرطى دانست كه جوابش حذف شده و جواب «مَنْ شَرَحَ» دليل بر حذف آن باشد. گويا چنين گفته شده است: من كفر با اللَّه فعليهم غضب ... تا آخر: يعنى كسانى كه به خداوند كفر ورزند مورد خشم او واقع مى شوند، مگر آنان كه به اظهار كفر اكراه شده باشند.

نقل شده است كه: جمعى از اهل مكّه، مرتد شدند و از دين اسلام برگشتند و در ميان آنها كسانى بودند كه به اين كار مجبور شده بودند. پس

به زبان كافر شدند در حالى كه به ايمان معتقد بودند از جمله آنهاست: عمّار، و پدر و مادرش، ياسر و سميّه، و ديگران، صهيب، بلال و خبّاب. پدر و مادر عمّار كشته شدند ولى عمّار

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 423

خود، آنچه كفّار خواستند بر زبان جارى كرد و نجات يافت، در پى اين امر، بعضى از مسلمانان گفتند عمّار كافر شده است، امّا پيامبر فرمود چنين نيست، عمّار، ايمان سرتاپايش را فرا گرفته است عقيده ايمانى او با گوشت و خونش ممزوج شده است و عمّار گريه كنان به خدمت پيامبر آمد، حضرت به او فرمودند: چه كارى انجام دادى؟ عرض كرد يا رسول اللَّه، بسيار بد شد، مرا رها نكردند مگر اين كه تو را ناسزا گفتم و خدايان آنها را بخوبى ياد كردم. پيامبر در حالى كه اشك او را پاك مى كرد فرمود: گناهى بر تو نيست اگر باز هم مجبورت كردند اين حرفها را بگو.

«ذلك» اشاره به اين است كه تهديد مذكور در آيه قبل به اين دليل است كه كافران دنيا را برگزيدند و آن را بر آخرت ترجيح دادند و به خاطر كفرشان مستحقّ خذلان خداوند شدند.

«وَ أُولئِكَ» و اينها هستند كه در غفلت كامل فرو رفته اند و غافلتر از ايشان نيست زيرا از تفكّر در سرانجام حال خود در آخرت غافلند و اين كمال بى خبرى انسان است.

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ اين جمله و ما بعد آن، دلالت دارد بر تفاوتى كه ميان اينها كه به دنيا دل بسته اند و ميان آنان كه دلهايشان مملوّ از ايمان است، يعنى عمّار و همفكرانش، وجود دارد.

معناى اين كه خدا براى

مؤمنان است اين است كه به نفع آنهاست نه به ضررشان، يعنى، خدا ولىّ و ياور آنان است نه دشمن و خوار كننده آنها و برخى گفته اند خبر «ان» «لَغَفُورٌ رَحِيمٌ» است كه در آخر آيه آمده است، و اين مطلب در قرآن سابقه دارد كه حرف «ان» مكرّر شده، مثل: ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ تا آخر آيه 119.

مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا پس از آن كه در راه خدا شكنجه شدند و دشمنان آنان را به اكراه وادار به برگشتن از دين كردند آنها هم از روى اكراه و اجبار برخى از خواسته هاى كافران را بر زبان جارى ساختند تا از شرّ آنان نجات يابند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 424

[سوره النحل (16): آيات 111 تا 115] ..... ص: 424

اشاره

يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها وَ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (111) وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (112) وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ (113) فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالاً طَيِّباً وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (114) إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (115)

ترجمه: ..... ص: 424

روزى كه هر كس به دفاع از خود بر مى خيزد، و آنچه عمل كرده است بى، كم و كاست به او داده مى شود، و به آنان ستم نخواهد شد. (111)

خداوند مثلى زده است، منطقه آبادى را، كه امن و آرام و مطمئن بوده، و رزق و روزى از هر طرف بطور وافر بسويش مى آمد، پس مردم آن سرزمين نسبت به نعمتها ناسپاسى كردند، و خداوند به سبب كردارشان لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانيد. (112)

پيامبرى از خودشان بسراغشان آمد، او را تكذيب كردند، پس در حالى كه ستمكار بودند عذاب الهى آنان را فرو گرفت. (113)

بنا بر اين از آنچه خدا روزيتان ساخته، حلال و پاكيزه بخوريد، و سپاس نعمت خدا را انجام دهيد، اگر او را مى پرستيد. (114)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 425

خداوند، مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را با نام غير خدا سر بريده شده بر شما حرام كرده است، امّا كسى كه ناچار شود، در حالى كه

ستمكارى و تجاوز از حدّ نكند، خداوند آمرزنده و رحيم است. (115)

تفسير: ..... ص: 425

يَوْمَ تَأْتِي «يوم» منصوب و متعلق است به «رحيم» يا به فعل مقدّر «اذكر». معناى آيه اين است: هنگامى كه در قيامت هر يك از انسانها حاضر مى شوند و از خود دفاع مى كنند هيچ كس به ديگرى توجّه ندارد همه مى گويند: نفسى نفسى (خودم، خودم) و مجادله از نفس يعنى دفاع از خود و بهانه تراشى به سود خود مثل اين كه منحرفين از حق، روز قيامت مى گويند: خدايا، اين سردمداران و اكابر قوم، ما را گمراه ساختند، و از اين قبيل بهانه جوييهاى ديگر.

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً خداوند سرزمين آبادى را كه چنين موقعيتى داشت، نمونه قرار داده براى هر جامعه اى كه آنان را نعمتها عنايت فرمايد و آنها در عوض شكر نعمت خدا، كفران كنند، به گناه و خوشگذرانى پردازند و از خدا و دين رو بگردانند، در نتيجه، حق تعالى عذاب و خشم خود را بر آنان فرود آورد «مطمئنة» با آرامش و ساكن، ترس يا شدّتى او را آشفته حال نمى سازد «رغدا» گسترده و فراوان.

لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ خداوند در اين آيه از آثار گرسنگى و ترس، تعبير به لباس فرموده است، زيرا اثر گرسنگى و ترس بر انسان آشكار مى شود چنان كه لباس پيدا و آشكار است. بعضى گفته اند: زيرا گرسنگى و ترس سراسر وجود آنها را فرا مى گيرد همان طور كه لباس تمام بدن انسان را فرا مى گيرد پس گويا چنين فرموده است: خداوند از گرسنگى و ترس چيزى را به آنها چشانيد كه سراسر وجودشان را فرا گرفت.

بعضى گفته اند منظور از اين قريه شهر مكّه است

كه مدّت هفت سال خداوند

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 426

مردم آن جا را با گرسنگى عذاب كرد آن چنان كه از گوشتهاى خشكيده و طعامى كه از خون و پشم شتر و جانورهاى بدن حيوانات بدست مى آوردند مى خوردند، و از پيامبر و يارانش مى ترسيدند و از فقر و گرسنگى به كاروانهايشان شبيخون مى زدند، و زمانى به اين وضع دچار شدند كه حضرت عليه السّلام آنان نفرين كرد و گفت: خدايا قبيله مضر را به تنگدستى مبتلا ساز و سالهايى مثل سالهاى زمان يوسف براى آنان قرار ده. «1» «وَ هُمْ ظالِمُونَ» در محل حال است.

در آخر اهل ايمان را مورد خطاب قرار داده و فرموده است «فكلوا» از غنيمتهايى كه خدا به شما عطا كرده و برايتان حلال ساخته بخوريد و استفاده كنيد، بقيّه آيات مورد نظر را در سوره بقره تفسير كرده ايم.

[سوره النحل (16): آيات 116 تا 119] ..... ص: 426

اشاره

وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ (116) مَتاعٌ قَلِيلٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (117) وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (118) ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (119)

ترجمه: ..... ص: 426

به خاطر دروغى كه زبانهايتان توصيف مى كند، نگوييد: اين حلال است و اين حرام، تا بر خدا افترا ببنديد، آرى آنان كه به خدا دروغ مى بندند رستگار نخواهند شد. (116)

بهره اى ناچيز است و

__________________________________________________

1-

الهم اشدد وطأتك على مضر و اجعل عليهم سنين كسنى يوسف عليه السّلام.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 427

برايشان عذابى دردناك. (117)

و بر يهود آنچه را از پيش براى تو شرح داديم، حرام كرديم، و ما به آنها ظلم نكرديم امّا خودشان در حق خود ستم كردند. (118)

آن گاه پروردگار تو، طرفدار كسانى است كه كارهاى بد را از روى نادانى انجام داده و سپس، بعد از اين اعمال توبه و بازگشت كردند، آرى پروردگار تو، پس از توبه و عمل از روى نادانى، بسيار آمرزنده و رحيم است. (119)

تفسير: ..... ص: 427

وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ در معناى ما دو احتمال است:

1- «ما» موصوله و نصب «كذب» به لا تقولوا باشد. يعنى آنچه از حيوانات را كه زبان شما (بر خلاف حق) به حرمت يا حلّيت توصيف مى كند، نگوييد: اين حلال است و اين حرام، مثل: ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا آنها مى گفتند: «آنچه در شكم اين چهارپايان است، بر مردانمان حلال و بر زنانمان حرام است. (انعام/ 139) حرف «لام» در «لِما تَصِفُ» مثل قول كسى است كه مى گويد: و لا تقولوا لما احلّ اللَّه، هو حرام، چيزى را كه خدا حلال كرده است، نگوييد: حرام است، با اين توجيه جمله «هذا حلال و هذا حرام» بدل از «كذب» خواهد بود.

2- احتمال ديگر آن است كه «ما» مصدريه، و نصب «كذب» به فعل «تصف» باشد به اين تقدير:

و لا تقولوا: هذا حلال و هذا حرام لوصف السنتكم الكذب. يعنى با گفتار دروغى كه بدون دليل، زبانهايتان بر آن، جارى مى شود، حكم حلال و حرام را صادر نكنيد.

لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ زيرا اين موضوع موجب مى شود كه بر خدا افترا بسته و حكمى را بدون دليل به ذات اقدس وى نسبت دهيد. «لام» براى تعليلى است كه معلول و نتيجه آن مورد قصد و غرض انجام دهنده نيست. «مَتاعٌ قَلِيلٌ» خبر مبتداى محذوف است، يعنى سود اهل افترا، از اين كارها كه انجام مى دهند، اندك، اما عقاب و كيفرشان بسيار است. ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 428

ما قَصَصْنا عَلَيْكَ آنچه پيش از اين در سوره انعام «1» براى تو شرح داديم (بر يهوديان حرام كرديم). عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ در محل حال است يعنى از روى نادانى و بدون فكر و انديشه در عاقبت امور، اعمال بد را انجام مى دهند (و سپس توبه مى كنند). «من بعدها» ضمير «هاء» به توبه برمى گردد: پس از توبه كردن.

پروردگار تو غفور و رحيم است.

[سوره النحل (16): آيات 120 تا 124] ..... ص: 428

اشاره

إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (120) شاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (121) وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (122) ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (123) إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (124)

ترجمه: ..... ص: 428

حضرت ابراهيم، خود، امتى مطيع فرمان خداوند و بر حق و در راه راست بود، و از مشركان و منحرفان نبود. (120)

او، سپاسگزار نعمتهاى خدا بود خدا او را برگزيد و به راه راستش هدايت فرمود. (121)

ما در دنيا به او، نيكى داديم، و در آخرت از صالحان است. (122)

آن گاه به تو وحى كرديم كه از آيين ابراهيم كه

__________________________________________________

1- انعام 6/ 146: وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ ... بر يهوديان تمام حيوانات ناخن دار را حرام كرديم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 429

خالى از هر گونه انحراف است و از مشركان نبود، پيروى كن. (123)

(مجازات) شنبه بر كسانى قرار داده شد، كه در آن اختلاف كردند، و پروردگارت روز قيامت در ميان آنها، در آنچه اختلاف مى كردند داورى مى كند. (124)

تفسير: ..... ص: 429

إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً در معناى «امة» چند قول است:

1- ابراهيم خود به تنهايى ملّتى از ملّتها بود.

2- مجاهد مى گويد: يعنى تنها مؤمنى كه در زمان خودش يكتاپرستى يگانه بود، در حالى كه تمام مردم كافر بودند.

3- قتاده گويد: پيشواى هدايتگرى كه ديگران به او اقتدا مى كردند.

قانِتاً لِلَّهِ مطيع و پيوسته در حال عبادت خدا بود. حَنِيفاً در اطاعت از خدا با استقامت و به اسلام پايبند بود و هيچ گونه انحرافى از حق در او وجود نداشت.

وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ و او از مشركان نبود. اين جمله تكذيب براى كفّار قريش است كه با بت پرستى و كفرشان خود را از ملّت ابراهيم مى دانستند.

شاكِراً لِأَنْعُمِهِ سپاسگزار نعمتهاى خداوند و اعتراف كننده به آنها بود. روايت شده است كه حضرت ابراهيم عليه السّلام هيچ وقت بدون مهمان غذا نمى خورد. «اجتباه» خداوند

او را براى نبوت برگزيد و به اين امر اختصاصش داد و «هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» و او را به راه راست كه آيين اسلام است هدايت كرد.

وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً ما در دنيا به ابراهيم نيكى داديم. قتاده مى گويد منظور آن است كه خداوند نامش را بلند كرد و پر آوازه اش ساخت تا آن جا كه اهل هر دينى او را دوست مى دارند، بعضى گفته اند مراد نبوّت است، و برخى ديگر گفته اند، منظور اين است كه در هنگام درود فرستادن مى گوييم: كما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم. ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 430

لمن الصالحين او اهل بهشت است، همين كه خداوند ابراهيم را از جمله صالحان قرار داده بهترين تشويق براى صالح شدن است.

ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ كلمه «ثم» قبل از دلالت بر اين كه پيروى پيامبر اسلام از آيين حضرت ابراهيم عليه السّلام بهترين فضيلت براى اوست، دلالت بر تعظيم مقام رسول خدا دارد همچنين به اين مطلب اشاره مى كند كه بهترين كرامتى كه خداوند به ابراهيم عليه السّلام داده تبعيّت پيامبر ما از آيين او مى باشد. «1»

إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عقوبت و كيفر (روز) شنبه- كه همان مسخ و دگرگونى صورت ظاهر است- درباره كسانى قرار داده شده كه در امر آن روز اختلاف كردند: يك وقت صيد در آن روز را حلال كردند و وقت ديگر آن را حرام ساختند، در صورتى كه لازم بود يك جا و قاطعانه آن را حرام بدانند.

[سوره النحل (16): آيات 125 تا 128] ..... ص: 430

اشاره

ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (125)

وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ (126) وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ (127) إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ (128)

__________________________________________________

1- هر چند كه اين آيه دلالت بر فضيلت هر دو پيامبر مى كند امّا فضيلت پيامبر اسلام را بيشتر مى فهماند زيرا افتخار ابراهيم اين است كه پيامبر اسلام مأمور به اطاعت از او شده است. با اندك تغيير از پاورقى كشّاف.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 431

ترجمه: ..... ص: 431

با حكمت و اندرز نيكو، به سوى پروردگارت دعوت كن، و با آنها به طريقى كه نيكوتر است به گفتگو پرداز، همانا پروردگار تو از هر كسى بهتر مى داند كه چه كسانى از طريق او گمراه شده اند و چه كسانى هدايت يافته اند (125)

اگر بخواهيد مجازات كنيد، تنها به همان مقدار كه به شما تعدّى شده است كيفر دهيد، و اگر شكيبايى پيشه كنيد، اين كار براى شكيبايان بهتر است. (126)

صبر كن، و صبر تو جز به توفيق خداوند نيست، و بر آنها غمگين مباش، و از نيرنگ آنان دلتنگ مشو. (127)

خداوند با كسانى است كه تقوا پيشه مى كنند و نيكوكار باشند. (128)

تفسير: ..... ص: 431

ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ (مردم را) با گفته هاى درست و استوار و اندرزهاى نيكو به سوى دين پروردگارت كه راه دستيابى به خشنودى اوست، دعوت كن. مراد از حكمت: گفتار صحيح و درست و دليل روشن كننده حقيقت مى باشد و به قولى منظور از آن، قرآن است موعظه حسنه: پندهايى است كه دشمنان بوضوح مى دانند كه تو آنها را نصيحت مى كنى و با اين سخنان به آنها سود مى رسانى.

وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ با روشى كه از جهت نرمى و ملايمت و مدارا و حسن معاشرت بهترين طريقه بحث و مناظره است، بدون هر گونه درشتى و ناراحتى، با آنها به مناظره و بحث بپرداز تا زودتر دعوت تو را اجابت كنند.

وَ إِنْ عاقَبْتُمْ اگر اراده كرديد به عنوان مجازات، ديگران را كيفر كنيد، به همان اندازه كه مورد تعدّى واقع شده ايد، طرف را مجازات كنيد، نه بيش از آن. اين كه خداوند از تعدّى و مجازات هر دو به عنوان عقوبت

ياد كرده به اين دليل است كه موازنه ميان آن دو را بيان دارد.

هنگامى كه مشركان شهداى احد را مثله كرده بودند: هند جگر حمزة بن عبد المطلب را در آورد و جويد و مشركان بينى و گوش او را بريدند. در مقابل

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 432

مسلمانان گفتند: اگر دستمان برسد زنده هاى اين كفّار را مثله خواهيم كرد تا چه رسد به مردگان آنها. در اين مورد بود كه (اين) آيه نازل شد و خداوند آنان را از عقوبت بيش از حدّ منع كرد.

وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ ضمير به صبر برمى گردد كه مصدر صبرتم مى باشد و مقصود از كلمه صابرين مخاطبها هستند و معناى آيه اين است: اگر صبر كنيد، صبر شما برايتان بهتر است، خداوند به منظور مدح و ثناى آنها كه صبر كننده اند اسم ظاهر (صابرين) را به جاى ضمير آورده است مى توان گفت: مراد از صابرين، جنس صبر كنندگان است (نه خصوص مخاطبان).

وَ اصْبِرْ اى محمّد صلى اللَّه عليه و آله در برابر آزارى كه به تو مى رسد صبر پيشه كن.

وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ و شكيبايى تو جز از راه توفيق خداوند و ثابت قدم داشتن او، نيست.

وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ و بر مشركان كه به حرف تو گوش نمى دهند و اعراض مى كنند، اندوهگين مباش، يا بر كشتگان احد غم مخور، زيرا خداوند آنها را به جوار، رحمت و بخشش خود برده است.

وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ «ضيق» با كسر و فتح ضاد قرائت شده است: سينه ات از نيرنگ آنها تنگى نكند.

مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا خدا سرپرست آنان است كه از شرك و كبائر پرهيز مى كنند، و ولىّ كسانى

است كه در اعمالشان نيكوكارند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 433

جزء پانزدهم از سوره اسراء آيه 1 تا سوره كهف آيه 74

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 435

سوره إسراء ..... ص: 435

اشاره

اين سوره در مكّه نازل شده و تعداد آيات آن، به نظر كوفيان صد و يازده و به نظر ديگران صد و ده آيه است، زيرا كوفيان لِلْأَذْقانِ سُجَّداً را كه جزء آيه 107 است، (آخر) آيه شمرده اند.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص: 435

1- ابىّ بن كعب از پيامبر نقل كرده است كه هر كس سوره بنى اسرائيل را بخواند و موقع خواندن آياتى كه درباره پدر و مادر است، دچار رقّت قلب شود در بهشت به اندازه دو قنطار، اجر و ثواب به او داده مى شود. «1»

2- امام صادق عليه السّلام فرمود: كسى كه اين سوره را در هر شب جمعه قرائت كند نخواهد مرد مگر اين كه حضرت قائم عليه السّلام را درك كند و از ياران او باشد. «2»

__________________________________________________

1-

من قرأ سورة بنى اسرائيل، فرق قلبه عند ذكر الوالدين، اعطى فى الجنة قنطارين من الاجر.

قنطار مال فراوان.

2-

من قرأها فى كل ليلة جمعة لم يمت حتى يدرك القائم عليه السّلام و يكون من أصحابه.

[سوره الإسراء (17): آيات 1 تا 3] ..... ص: 435

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (1) وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلاً (2) ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً (3)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 436

ترجمه: ..... ص: 436

منزّه است كسى كه بنده خود را در يك شب، از مسجد الحرام به مسجد اقصى- كه گرداگردش را پر بركت ساختيم- برد (ما اين عمل را انجام داديم) تا آيات خود را به او نشان دهيم، همانا او (خدا) به حق شنوا و بيناست. (1)

ما به موسى كتاب داديم و آن را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم كه غير ما را تكيه گاه خود قرار ندهيد. (2)

اى فرزندان كسانى كه با نوح، سوارشان كرديم، همانا، او (نوح) بنده بسيار سپاسگزار بود. (3)

تفسير: ..... ص: 436

سُبْحانَ اين كلمه علم است براى تسبيح و عامل نصبش فعل مضمرى است كه چون مطلب روشن بوده ذكر نشده و تقدير آن چنين است «اسبح اللَّه سبحان» و سپس مصدر نازل منزله فعل قرار گرفته و جانشين آن شده و اين عبارت حكايت از تنزيه بليغ و كامل مى كند يعنى ذات مقدس حق تعالى از تمام زشتيها پاك و منزّه است «سرى و أسرى» (ثلاثى مجرّد و باب افعالش)، به يك معناست، و «ليلا» نكره آورده شده تا بر قلّت و اندك بودن مدّت سير دلالت كند: خداوند بنده خود محمّد صلى اللَّه عليه و آله را در يك شب از مكّه به شام برد، مسافتى كه بطور عادى در مدت چهل شب طى مى شود، و در همان شب او را از بيت المقدس به آسمان بالا برد، و به بيت المعمور و سدرة المنتهى رسيد. گفته اند اين معراج يك سال پيش از هجرت بوده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 437

مقصود از مسجد الاقصى (دورترين مسجد) بيت المقدس است، چرا كه در آن زمان مسجدى بعد از آن وجود نداشت

«بارَكْنا حَوْلَهُ» اطراف آن را بركات و نعمتهاى مادى و معنوى دنيوى و دينى فرا گرفته بود، زيرا آن جا محل عبادت پيامبران عظيم الشّأن و جايگاه نزول وحى بوده و آن مركز مقدس با نهرهاى جارى و درختهاى پر ثمر احاطه شده بود. «1»

لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا هدف ما از اين كار اين بود كه نشانه هاى قدرت و شگفتيهاى آفرينش خود را به او بنمايانم سير دادن او را يك شبه از مكّه تا مسجد الاقصى و بالا بردنش به آسمان و ديدن او پيامبران را و رسيدن به بيت المعمور و سدرة المنتهى (و امور ديگر) همه از نشانه هاى قدرت خداوند است.

روايت شده است كه وقتى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از معراج برگشت و داستان آن را به قريش گفت او را تكذيب كردند در ميان آنها شخصى بود كه (قبلا) به بيت المقدّس رفته (و از آن جا خبر داشت) در پيش او از پيامبر خواستند كه بيت المقدس را توصيف كند او كه گفته هاى پيامبر را مطابق واقع مى ديد محو نظر در آن حضرت شد و آن حضرت تمام اوصاف آن را براى آنها بيان كرد.

سپس قبيله قريش گفتند از كاروان قبيله ما كه آن را در ميان راه ديده بودى ما را خبر كن. حضرت تعداد شتران و محموله هاى آن را بيان كرد و فرمود در جلو كاروان شترى خاكسترى رنگ حركت مى كرد و اين كاروان موقع طلوع خورشيد به اين جا مى رسد. پس مردم از شهر خارج شدند و بسرعت به طرف راهى كه از گردنه عبور مى كرد رفتند يكى گفت به خدا قسم خورشيد بر آمد ديگرى

گفت به خدا

__________________________________________________

1- افسوس كه امروز بر اثر جنايتهاى اسرائيل و آمريكا و جمله ابر ستمكاران و مزدوران خيانتكارشان و خرابيهايى كه دشمنان اسلام، در اطراف آن جايگاه مقدّس انجام داده و هر روز با سلاحهاى مرگ آور و آتشزاى خود، هزاران جنايت ببار مى آورند، منظره هاى زيباى طبيعى آن را به خرابه هاى نيم سوخته و تلهايى از اجساد انسانهاى ستمديده به خاك و خون كشيده مبدّل ساخته اند. م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 438

سوگند اين كاروان است كه مى آيد و پيشاپيش آن چنان كه محمّد صلى اللَّه عليه و آله گفته است شترى خاكسترى رنگ گام برمى دارد، امّا باز هم ايمان نياوردند و گفتند آنچه محمّد مى گويد سحر است.

أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا اين فعل به دو گونه قرائت شده است:

1- غايب، به تقدير «لئلّا» «يتخذوا».

2- مخاطب: به تقدير «لا تتخذوا»، مثل كتبت اليه ان افعل كذا به او نوشتم كه اين كار را انجام بده.

وكيلا: شخص مورد اعتمادى كه كارهايتان را به او محوّل مى كنيد.

«ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ»، نصب «ذرّيه» از باب اختصاص و بعضى گفته اند نصب آن از باب نداء است و اين در صورتى است كه أَلَّا تَتَّخِذُوا مخاطب و نهى باشد، بنا بر اين در تقدير جمله دو احتمال وجود دارد:

الف: قلنا لهم لا تتخذوا من دونى وكيلا يا ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ.

ب: لا تتخذوا ذرّية من حملنا مع نوح وكيلا «1». بنا به هر دو تعبير واژه «وكيل» كه شخص مورد اعتماد است مفرد و به معناى جمع است، مثل كلمه «رفيق» در آيه: وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً «نيكو رفيقانند آنها» (نساء/ 69) يعنى غير من را وكيل و

پروردگار براى خود نگيريد. از جمله كسانى كه ذرّيه نجات يافتگان با نوح بودند عزيز و عيسى هستند كه، خداوند حمل آنها را در كشتى با نوح و نجات دادن ايشان را از غرق شدن، بعنوان نعمت به ياد آنان آورده، و به منظور اين كه از سپاسگزارى غفلت نكنند، حضرت نوح را به اين صفت ستوده و فرموده است «إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً» نوح بنده اى بسيار سپاسگزار بود.

__________________________________________________

1- به هر يك از دو تقدير، نصب «ذرية» هم مى تواند از باب اختصاص باشد و هم از باب ندا و در معناى جمله چندان اختلافى يافت نمى شود و حاصل معناى آن چنين مى شود: منظورم شما است اى فرزندان كسانى كه با نوح سوار كشتى شان كرديم، غير از من براى خود وكيلى نگيريد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 439

از حضرت باقر و صادق عليه السّلام نقل شده است كه حضرت نوح هر صبح و شام اين چنين دعا مى كرد: «خدايا تو را گواه مى گيرم كه هر گونه نعمت دنيايى و دينى در هر صبح و شام به من مى رسد از ناحيه تو است كه يكتاى بى همتايى و به اين نعمتها كه به من ارزانى فرموده اى تو را حمد و سپاس مى گزارم تا از من راضى و خشنود شوى و پس از آن هم تو را مى ستايم». «1» آرى اين بود سپاسگزارى نوح عليه السّلام.

[سوره الإسراء (17): آيات 4 تا 8] ..... ص: 439

اشاره

وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً (4) فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً (5) ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ

بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً (6) إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً (7) عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً (8)

ترجمه: ..... ص: 439

ما به بنى اسرائيل در تورات اعلام كرديم كه شما دو بار در زمين تباهى ببار مى آوريد و برترى جويى بزرگى در پيش خواهيد گرفت. (4)

و همين كه تباهكارى شما تحقّق يابد بندگانى از

__________________________________________________

1-

اللهم انى اشهدك ان ما اصبح أو امسى بى من نعمة فى دين او دنيا فمنك وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها على حتى ترضى و بعد الرّضا.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 440

خودمان، صاحب شوكت و نيرويى سخت بر شما گسيل مى داريم پس در ميان خانه هاى شما به جستجو مى پردازند، و اين، وعده حتمى است. (5)

و بعد شما را بر آنها چيره ساختيم و شما را به مالها و فرزندان مدد كرديم و جمعيّتتان را بيشتر نموديم. (6)

اگر نيكى كنيد براى خود كرده ايد و اگر بدى كنيد باز هم به خود كرده ايد، و هنگامى كه وعده دوّم فرا رسد، تا دشمنان غم و اندوه را بر چهره هاى شما آشكار سازند و مانند دفعه اول داخل مسجد شوند و هر چه را زير سلطه خود يافتند نابود سازند. (7)

اميد است پروردگارتان به شما رحم كند، و هر گاه شما بر گرديد، ما نيز برگرديم و جهنم را زندان كافران قرار مى دهيم. (8)

تفسير: ..... ص: 440

وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ به بنى اسرائيل وحى قطعى و حتمى كرديم كه در روى زمين تباهى به وجود مى آورند و ظلم و تكبّر خواهند كرد. منظور از كتاب تورات است.

لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ اين جمله يا جواب براى قسم محذوف است، و يا، چون وحى قطعى است به منزله قسم بوده و اين جمله، پاسخ آن است. گويى خداوند فرموده است: سوگند ياد مى كنم كه

شما دو بار فساد بپا خواهيد كرد كه اولش به شهادت رساندن «زكريا» و زندانى ساختن «ارميا» بود موقعى كه آنها را از كيفر الهى بيم مى داد، و دومش قتل يحيى بن زكريا و تصميم بر كشتن حضرت عيسى عليه السّلام بود.

فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً در قرائت امير مؤمنان عليه السّلام عبيدا ذكر شده است منظور از اين بندگان، سخاريب (پادشاه بابل) و لشگريان اوست، و برخى گفته اند: بخت نصر بود كه دانشمندان را كشتند و تورات را سوزاندند و مسجد الاقصا را خراب كردند هفتاد هزار نفر را به قتل رساندند و هفتاد هزار اسير گرفتند.

بعثنا عليكم منظور اين است كه اين ستمكاران را به كار خودشان واگذاشتيم و از

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 441

آنچه بر سر شما آوردند مانعشان نشديم، اين معنا مثل اين قول خداوند است: وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ «اين چنين بعضى از ستمكاران را بر بعضى ديگرشان مسلّط مى سازيم به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند» (انعام/ 129).

«فجاسوا» «جوس» كه عبارت از آمد و رفت به قصد افساد در ميان خانه ها است به آنان نسبت داده شده و تخريب مسجد و سوزاندن تورات هم از آن جمله است.

ستمكاران به منظور ايجاد فساد بدون خبر و اجازه به درون خانه هاى آنها وارد مى شدند.

وعد اوليهما اين همان وعده عذاب نخستين است كه واقع شد و حتما بايد واقع مى شد.

ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ دولت و پيروزى بر دشمنان را به شما برگردانيديم و شما را بر آنها غلبه داده ايم و ثروتهاى شما را افزايش داديم و فرزندانتان را زياد كرديم.

وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً و افراد شما

را از دشمنانتان بيشتر قرار داديم. «نفير» جمع نفر است يعنى عدد مثل مغير و عبيد (جمع مغر و عبد) بعضى گفته اند قوم و قبيله انسان كه با او كوچ مى كنند.

إِنْ أَحْسَنْتُمْ اگر نيكى كنيد به خودتان كرده ايد و اگر بدى كنيد آن هم به خودتان برمى گردد و سود و زيانش به ديگران نمى رسد. به اين دليل امام على عليه السّلام فرمود: ما احسنت الى احد و ما اسأت اليه: «من به هيچ كس نه نيكى انجام دادم و نه بدى كردم» و آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود.

فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ بعد از اين عبارت، فعل «بعثناهم» به قرينه بالا حذف شده يعنى هنگامى كه وعده دومين طغيان شما فرا رسد دشمنانتان را مى فرستيم تا چنان كنند كه آثار نكبت و كدورت و اندوه از چهره هاى شما آشكار شود. «لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ» اين فعل را بعضى «ليسوء» به صورت مفرد خوانده كه فاعلش اللَّه، يا

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 442

«وعد»، و يا «بعث» باشد، و برخى «لنسوء» به صورت متكلّم مع الغير خوانده اند.

«ما علوا»: در محل نصب، مفعول براى «ليتبروا» معناى جمله: تا دشمنان هر چه را كه بر آن دست يابند از بين ببرند و ممكن است به معناى مدّت غلبه دشمنان باشد.

عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ پس از مرتبه دوم اگر توبه كنيد اميد است پروردگار، شما را مورد رحمت قرار دهد. وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا و اگر براى سومين بار به گناه و معصيت برگرديد ما نيز به عقوبت شما باز خواهيم گشت. و چنين هم شد: وقتى كه آنها به طغيان بازگشتند خداوند نيز آنان را كيفر داد: پادشاهان ظالم

را بر آنها مسلّط كرد.

بعضى گفته اند با مبعوث كردن حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله عقوبتشان فرمود، زيرا مؤمنان تا قيامت از آنها جزيه مى گيرند.

حصير: زندان.

[سوره الإسراء (17): آيات 9 تا 12] ..... ص: 442

اشاره

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً (9) وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (10) وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً (11) وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلاً (12)

ترجمه: ..... ص: 442

اين قرآن، به سوى راست ترين راهها هدايت مى كند، و مؤمنان را نويد مى دهد كه براى نيكوكاران پاداشى بزرگ است. (9)

و آنان كه به جهان ديگر ايمان ندارند، برايشان عذابى دردناك مهيّا كرده ايم. (10)

انسان همان طور كه دعاى خير مى كند، دعاى شرّ هممى كند، انسان پيوسته موجودى شتاب زده است. (11)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 443

ما شب و روز را دو آيت قرار داديم، سپس نشانه شب را محو كرده و علامت روز را روشنى بخش ساختيم، تا از فضل پروردگارتان طلب روزى كنيد، و شماره سالها و حساب را بدانيد و ما همه چيز را مفصّل بيان داشتيم. (12)

تفسير: ..... ص: 443

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي اين قرآن، به سوى، كيش و آيين يا راه و روش و يا حالتى كه استوارترين و راست ترين آنها است هدايت مى كند.

وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ اين جمله عطف بر عبارت: أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً مى باشد به اين معنا، كه خداوند دو بشارت به اهل ايمان داده است: يكى مژده ثواب و پاداش، و دوم عقاب و كيفر دشمنانشان.

وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ آدمى هنگام خشم و عصبانيت از پروردگارش براى خود و خانواده اش بدى و شرّ را درخواست مى كند چنان كه (در وقت ديگر) دعاى خير مى نمايد.

وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا انسان شتاب زده است هميشه هر چه به دلش خطور مى كند و به فكرش مى رسد، بدون تأمّل و انديشيدن، بسرعت مورد قضاوت قرار مى دهد و آن را درخواست مى كند.

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ روز و شب را به علّت فوايدى كه دارند دو نشانه (توحيد) قرار داديم و چون هر يك از شب و روز به خودى خود، نشانه و آيت مى باشند،

پس اضافه آيه به ليل و نهار در «آية الليل و آية النهار» اضافه بيانيّه است، مانند اضافه عدد به معدودش و معناى آية اللّيل و آية النّهار همان شب و روز است.

بعضى گفته اند مراد از آيتين دو نور دهنده شب و روز يعنى خورشيد و ماه مى باشند، و در اين صورت معناى «فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ» چنين است: ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 444

شب را محو كننده روشنايى و تاريك كننده عالم ساختيم، و روز را روشنى بخش قرار داديم كه اشيا در آن ديده مى شود، يا علامت شب را كه ماه است محو كرديم، به اين معنا كه شعاعى مثل شعاع خورشيد برايش خلق نكرديم، ولى خورشيد را داراى شعله اى قرار داديم كه در شعاع آن، هر چيزى ديده مى شود.

لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ تا در روشنايى روز، به تصرّف در امور معاش و جستجو براى روزى خود برسيد.

وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ و از اختلاف شب و روز و شماره سالها و ماهها آگاهى پيدا كنيد و حساب زمانها و مدّتهايى را كه براى سر رسيد قرض و طلب و غير آن قرار مى دهيد بدانيد و اگر شب و روز نمى بود تمام امور و كارها معطّل مى ماند.

وَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلًا به طور مشروح و چنان كه هيچ گونه اشتباهى در آن نباشد، همه چيز را در قرآن براى تو بيان كرديم بدون اين كه خفايى در آن باشد.

[سوره الإسراء (17): آيات 13 تا 15] ..... ص: 444

اشاره

وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (13) اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً (14) مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ

فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً (15)

ترجمه: ..... ص: 444

عمل هر كس را به گردنش افكنديم و روز قيامت برايش كتابى بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود، گشوده مى بينيد. (13)

(به او مى گوييم) بخوان كتابت را، امروز خودت براى حسابرسى به اعمالت كافى هستى. (14)

هر كس هدايت شود فايده هدايت براى خود او، و هر كس گمراهى گزيند به زيان او است، هيچ كس بار ديگرى را بدوش نمى كشد، و ما، كسى را عقوبت نمى كنيم مگر اين كه پيامبرى را بفرستيم. (15)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 445

تفسير: ..... ص: 445

وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ مقصود از طائره عمل انسان است. بعضى گفته اند از اين جمله گرفته شده است: طار له سهم (تيرى به سوى او خارج شد)، معناى آيه اين است: اعمالى را كه از او سرزده همراهش قرار داده ايم مانند قلّاده و يا غلّ و زنجيرى بر گردنش كه هرگز از او جدا نمى شود، و چنان كه در مثل گفته اند: تقلدها طوق الحمامة: آن را مانند طوق كبوتر به گردن انداخته است.

وَ نُخْرِجُ لَهُ به صورت متكلم (ن) و غايب (ى) هر دو قرائت شده و در هر دو صورت فاعل آن خداست، و در صورت غايب، بعضى يخرج با فعل مجهول، و بعضى يخرج با فعل معلوم خوانده اند و مرجع ضميرش هم طائر است، يعنى «يخرج الطائر كتابا» و نصب «كتابا» بنا بر حاليّت است (روز قيامت عمل انسان به صورت نوشته براى او ظاهر مى شود).

يَلْقاهُ مَنْشُوراً با تشديد قاف به صورت مجهول، نيز خوانده شده است. هر دو كلمه، صفت براى كتابند، و جايز است «يلقيه» صفت و «منشورا» حال باشد.

اقْرَأْ كِتابَكَ به او گفته مى شود: كتابت را بخوان. قتاده مى گويد در

آن روز، كسى هم كه در دنيا سواد نداشته، خواندن را ياد دارد «بنفسك» اين كلمه در محل رفع و فاعل براى فعل «كفى» است، و «حسيبا» تمييز و به معناى حساب كننده است، مثل ضريب القداح: زننده تيرها، و «عليك» متعلق به آن است مثل حسب عليه كذا و ممكن است (حسيبا) به معناى «كافى» باشد كه به جاى واژه «شهيد گواه» آمده و از اين رو به «على» متعدّى شده، زيرا شاهد، آنچه را براى مدّعى مهمّ است كفايت مى كند. ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 446

مذكّر آوردن كلمه «حسيب» (با اين كه تمييز نفس مى باشد) به اين علت است كه به جاى شاهد و قاضى است و غالبا اين دو امر را مردان عهده دار مى شوند، نه زنان، گويى در قيامت چنين گفته مى شود: «خودت به عنوان شخصى حسابگر كافر هستى» و مى توان گفت علّت مذكّر آوردن «حسيب» آن است كه نفس را به معناى شخص گرفته اند، چنان كه مى گويند ثلاثة أنفس كه بر طبق قاعده اوليه بايد ثلاث أنفس گفته شود.

وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى هر كسى بار خود را بر دوش مى گيرد نه بار ديگرى را.

وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ در كارهاى حكيمانه ما سزاوار نيست كه جامعه اى را كيفر دهيم و عقوبت كنيم مگر آن كه براى آنها پيامبرى بفرستيم تا حجّت را بر آنها تمام كنيم.

[سوره الإسراء (17): آيات 16 تا 22] ..... ص: 446

اشاره

وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً (16) وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (17) مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ

جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18) وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (19) كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (20)

انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً (21) لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً (22)

ترجمه: ..... ص: 446

هر گاه بخواهيم شهر و ديارى را خراب كنيم نخست

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 447

ثروتمندان خوشگذرانشان را امر به اطاعت مى كنيم، سپس هنگامى كه به مخالفت برخاستند و استحقاق كيفر الهى يافتند، شديدا آنها را در هم مى كوبيم. (16)

چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح بودند و ما آنان را هلاك ساختيم، همين بس كه پروردگارت به گناهان بندگانش آگاه و بيناست. (17)

هر كس جهان زودگذر را خواهد، ما در اين جهان هر چه خواهيم به هر كه اراده كنيم، زود بدهيم و سپس دوزخ را بهره اش قرار دهيم كه با سرزنش و دورى از رحمت حق وارد آن شود. (18)

و هر كس آخرت را بخواهد و براى آن كوشش كند و اهل ايمان باشد، پس كوشش آنها مورد سپاسگزارى است. (19)

همه را: اين گروه و آن گروه را از عطاى پروردگارت كمك دهيم و بخشش پروردگارت منع شدنى، نيست. (20)

ببين چگونه بعضى را بر بعض ديگر برترى داديم، و درجات آخرت از حيث مرتبه و فضيلت از اين هم بالاتر است. (21)

و با خداوند يكتا خدايى ديگر قرار مده كه نكوهيده و سر شكسته خواهى شد. (22)

تفسير: ..... ص: 447

وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها منظور از قريه، اهل آن است يعنى هر گاه، اهل شهر و آبادى را كه برايشان پيامبر فرستاديم و حجّت را بر آنها تمام كرديم، بخواهيم به هلاكت برسانيم، به منظور اتمام حجّت بيشتر، ثروتمندان و رفاه طلبان آنها را، امر مى كنيم، كه ايمان بياورند و اطاعت كنند. «فَفَسَقُوا فِيها

» و ايشان هم در مقابل، به فسق و فجور و گناهان مى پردازند «فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ

» و

پس مستوجب آن مى شوند كه وعده عذاب الهى درباره آنان تحقّق يابد، آن وقت همه آنها را به هلاكت و نابودى مى كشانيم.

به اين دليل تنها از سردمداران نام برده است كه ديگران از آنها پيروى مى كنند و مثل آنان مستحق كيفر و مجازات مى شوند.

بعضى گفته اند معناى «أَمَرْنا مُتْرَفِيها

» آن است كه مترفانشان را زياد مى كنيم از

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 448

باب «امرته فأمر» يعنى: «كثرته فكثر» مثل «بشرته فبشر» و در حديث آمده است:

خير المال سكة مأبورة و مهرة مأمورة: (بهترين مال نخلستانى است كه اصلاح شده باشد و كرّه اسب ماده اى است كه فراوان بزايد). «1»

«امرنا» از باب إفعال بر وزن أفعلنا از فعل: أمر و آمره غيره و از (باب تفعيل) امّرنا به همين معنا قرائت شده و نيز جايز است كه از امر امارة (ثلاثى مجرد) يا از امرّه اللَّه (باب تفعيل) باشد يعنى ما سرمايه دارانشان را بر آنها فرمانروا و مسلّط مى سازيم.

وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ كم، مفعول «اهلكنا» و «من القرون» بيان و تميز براى «كم» مى باشد، يعنى چه بسيار ملتها را كه ما به هلاكت رسانيديم، از قبيل اقوام عاد و ثمود، و همچنين جوامعى را كه در فاصله ميان آنها بودند.

مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ «عاجله» نعمتهاى دنياست (كه فورى و زودگذر است) كسى كه همّتش دنياست و غير آن را اراده ندارد، هر اندازه از نعمت خود را كه بخواهيم در همين جهان به او خواهيم داد. لمن نريد: خداوند در اين آيه بخشندگى خود را مقيّد به دو قيد ساخته: معجّل را كه نعمت است به مشيّت و معجل له را كه شخص مورد نعمت است

به اراده مقيد فرموده است (هر چه را بخواهيم به هر كس اراده كنيم).

«لِمَنْ نُرِيدُ»، اين عبارت بدل بعض از كلّ براى «له» است زيرا ضمير «له» به «من» برمى گردد و افاده كثرت مى كند بعضى گفته اند: منظور از اين آيه كسانى اند كه با انجام دادن كارهاى آخرت، دنيا را اراده مى كنند مثل رياكاران و منافقان. مدحور:

مطرود از رحمت خدا.

وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها كسى كه اراده آخرت كند و كوشش واقعى آن را انجام دهد، كوشش او مورد سپاسگزارى مى شود.

__________________________________________________

1- لسان العرب، ج 4، ماده ابر.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 449

در اين آيه براى كوششى كه مورد پسند خداوند قرار گيرد، سه شرط ذكر شده است:

1- كوشش براى اجر اخروى باشد.

2- كوشش در انجام دادن تكاليف الهى در راستاى همه اوامر و نواحى قرار گيرد.

3- تلاش و كوشش توأم با ايمان كامل باشد.

مراد از شكر خدا در مقابل سعى كوشش كننده، همان اجر و پاداش دادن بر طاعت و عبادت است.

كُلًّا نُمِدُّ تنوين عوض از مضاف اليه است، يعنى كل واحد من الفريقين. مقصود اين كه بخششهايمان را بر هر دو گروه مى افزاييم و هر لحظه فضل و عطايمان را بر آنان ادامه مى دهيم و آن را قطع نمى كنيم مطيع و عاصى را از باب بخشش و كرم روزى مى دهيم.

وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ فضل و بخشش پروردگارت قطع شدنى نيست گنهكار را به خاطر عصيانش، از عطا محروم نمى كند.

«انْظُرْ كَيْفَ» ببين و عبرت بگير كه چگونه بعضى را بر بعضى برترى داديم. «1» «وَ لَلْآخِرَةُ»: درجات و مراتب آخرت بالاتر و تفاوت و اختلاف هم در آن بيشتر است. «2»

فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً

وقتى كه شرك به خدا آوردى، در زندگى مورد مذمّت و بدگويى خردمندان واقع مى شوى و ياورى براى تو نخواهد بود. گفته اند «قعود» در اين جا به معناى نشستن نيست بلكه به معناى رسوايى و خوارى و عجز و ناتوانى است مثل «قعد به الضّعف» ناتوانى او را زمين گير كرد.

__________________________________________________

1- اين تفاوتها در امور دنيا تابع مصلحت است. خلاصه از ترجمه مجمع البيان، ج 14، ص 114.

2- درجات آخرت تابع اعمال انسان است، پس سزاوار است كه در اين امر بيشتر بكوشند، همان.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 450

[سوره الإسراء (17): آيات 23 تا 25] ..... ص: 450

اشاره

وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً (23) وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً (24) رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً (25)

ترجمه: ..... ص: 450

پروردگارت دستور فرموده است كه جز خودش را نپرستيد، و با پدر و مادر نيكى كنيد، هر گاه يكى از آنها يا، هر دوشان، نزد تو به سنّ پيرى رسيدند، كمترين اهانتى بر آنها، روا مدار و آنها را از خود، مران، و گفتار لطيف، سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو. (23)

بالهاى تواضع خويش را در برابرشان با محبّت و مهربانى فرود آور و بگو:

پروردگارا چنان كه آن دو، مرا در كوچكى پروراندند مشمول رحمتشان گردان. (24)

پروردگار شما، نسبت به آنچه در درون شما است، داناتر است، اگر شما شايسته باشيد، او توبه كاران را مى بخشد. (25)

تفسير: ..... ص: 450

وَ قَضى «1» رَبُّكَ پروردگار شما امرى قطعى صادر فرموده است كه غير از او كسى را پرستش نكنيد، «ان» تفسيرى و به معناى «أى» و «لا تعبدوا» فعل نهى است، و جايز است تقدير آن «بأن لا تعبدوا» باشد كه نهى نباشد بلكه مضارع منصوب به «أن» باشد.

__________________________________________________

1- انبياء 21/ 67 احقاف 46/ 17. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 451

وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد «إِمَّا يَبْلُغَنَّ» «ان» شرطيه است، و «ما» براى تأكيد بر آن افزوده شده است، و به همين دليل نون تأكيد بر فعل آن داخل شده است. «احدهما» اين كلمه فاعل «يبلغن» است و اين فعل «يبلغان» نيز قرائت شده، و بنا بر اين «احدهما» بدل از الف، ضمير است. «كلاهما» عطف بر احدهما مى باشد. «اف» صوتى است كه دلالت بر دلتنگى و ناراحتى مى كند و هم چنان كه با تنوين كسره خوانده مى شود، با فتحه بدون تنوين هم قرائت شده است و اين امر در سوره هاى انبيا

و احقاف هم جارى است، و «ابو السمّاك» «اف» با ضم خوانده است، قرائت كسره بنا بر اصل در بنا، و قرائت فتحه از باب تخفيف به جهت ضمّه و تشديد است مثل ثمّ، و ضمّه براى متابعت از حركت ما قبل، مثل «منذ» مى باشد.

إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما يعنى موقعى كه پدر و مادر پير شوند و يا به جهات ديگر سربار فرزند باشند و كسى ديگر جز او نباشد و در خانه او تحت حمايت وى باشند و اين حالت بر خود فرزند مشقّت بارتر است تا پدر و مادر، زيرا گاهى فرزند بايد همان طور كه آنها وى را در حال كودكى سرپرستى مى كردند او نيز براى آنها همان كارها را انجام دهد، به اين جهت خداوند به فرزند دستور داده است كه نسبت به آنها نرمى و ملاطفت كند و آنها را زير بال خود قرار دهد و با كمال تواضع، سنگينى بار آنها را بدوش كشد، حتى موقع خستگى از نظافت كردن آنها و هنگام بدوش كشيدن بار آنان، لفظ «اف» كه كمترين توهين است از فرزند سر نزند تا چه رسد به آنچه از اين بالاتر باشد.

خداوند در اين آيه بر احسان نسبت به پدر و مادر در حد كامل تأكيد فرموده، زيرا نخست احسان آنها را مقارن توحيد خود قرار داده و سپس كار را در نيكى نسبت به آنها چنان سخت گرفته است كه حتى فرزند را از كوچكترين كلمه اى كه دلالت بر اظهار دلتنگى كند منع كرده اگر چه احيانا وجود آنها و تحمّل كفالت آنان

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 452

باعث بى قرارى و ناراحتى

وى باشد. از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه كمترين ظلم نسبت به پدر و مادر كلمه «اف» است و اگر خداوند چيزى پايين تر از اين كلمه سراغ مى داشت، از آن نهى مى فرمود. «1»

وَ لا تَنْهَرْهُما در مقابل كارى كه از آنها، سر مى زند ناراحتشان مكن و آنچه از تو مى خواهند، از آنان دريغ مكن. وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً به جاى منع كردن و گفتن حرفهاى زجر آور سخنانى بزرگوارانه و نيكو به آنها بگو. چنان كه مقتضاى حسن ادب است. بعضى گفته اند به آنها بگويد: پدرجان! مادر جان! چنان كه حضرت ابراهيم به پدرش «2» با اين كه كافر بود گفت: پدرجان، و نبايد انسان پدر و مادرش را به اسم صدا بزند، زيرا اين امر، جفا و بى ادبى به آنهاست.

در اضافه «جَناحَ الذُّلِّ» دو وجه محتمل است:

الف: اضافه معنوى باشد، مثل حاتم الجود. در اين صورت معنايش اين است:

بال نرمخويى و فروتنيت را بر آنها فرود آور.

ب: اين كه از باب استعاره، براى تواضع، بال فرود آمده اى قرار دهى چنان كه لبيد در شعر خود براى شمال، دست قرار داده و براى سرما، زمام:

و عداة ريح قد كشفت وقرة قد اصبحت بيد الشمال زمامها «3»

در اين آيه مبالغه در فروتنى و اظهار كوچكى در برابر پدر و مادر اراده شده است، زيرا اول مى گويد اين عمل حاكى از تحريك عاطفه ترحّم تو در مقابل

__________________________________________________

1-

ادنى العقوق «اف» و لو علم اللَّه شيئا اهون من اف لنهى عنه.

2- بطور مسلّم آذر كه كافر بود پدر ابراهيم نبوده و بين والد و أب فرق است زيرا والد فقط به پدر گفته مى شود

در حالى أب به عمو بويژه وقتى كه بعد از پدر متكفّل امور انسان باشد نيز اطلاق مى شود.

مهر تابان از بيانات علّامه طباطبائى، ص 37.

3- چه بسيار باد بامدادى را كه از زبان رساندن به قوم خودم بازداشتم و بسا سرمايى كه افسارش به دست باد شمال سپرده شده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 453

كهولت سنّ و پيرى آنها باشد، و سپس بالاتر از اين مى فرمايد به اين تواضع و تذلّل كه حكايت از عاطفه ترحم مى كند و بقا ندارد اكتفاء مكن بلكه براى آنها دعا كن و از خدا بخواه كه آنها را مورد رحمت هميشگى خود نيز قرار دهد، و اين امور را پاداش آن قرار ده كه تو را در كودكى پروريدند و مورد شفقت و رحمت خودشان قرار دادند. در حديث صحيح است كه پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله سه مرتبه فرمود: بينى اش به خاك ماليده شود! گفتند: چه كسى يا رسول اللَّه؟ فرمود: كسى كه پدر و مادر يا يكى از آنها را در حال پيرى شان درك كند و كارى نكند كه داخل بهشت شود. «1» حذيفه از حضرت رسول اجازه خواست كه پدر خود را كه در صف مشركان بود به قتل رساند، حضرت فرمود: اين كار را نكن بگذار كسى غير از تو آن را انجام دهد (

دعه يله غيرك

). بِما فِي نُفُوسِكُمْ پروردگارا شما راجع به آنچه در ضمير و باطن شما از نيكى و بدى نسبت به پدر و مادر وجود دارد از خود شما آگاهتر است. اگر شما قصد صلاح و نيكى داشته باشيد، او نسبت به توبه كنندگان و آنان كه به

سويش باز مى گردند بسيار آمرزنده است.

[سوره الإسراء (17): آيات 26 تا 30] ..... ص: 453

اشاره

وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً (26) إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً (27) وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً (28) وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (29) إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (30)

__________________________________________________

1-

رغم أنفه (ثلاث مرّات) من أدرك ابويه عند الكبر احدهما او كلاهما و لم يدخل الجنة.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 454

ترجمه: ..... ص: 454

حق خويشان و مستمندان، و درماندگان را بده و هرگز اسرافكارى مكن. (26)

اسراف كنندگان برادران شيطانند، و شيطان نسبت به پروردگارش بسيار ناسپاس است. (27)

اگر به انتظار رحمت پروردگارت از آنها اعراض مى كنى با آنان سخنى نرم بگو. (28)

دستت را بر گردنت زنجير مكن و بيش از حدّ نيز آن را مگشاى كه مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرو مانى. (29)

پروردگارت براى هر كس بخواهد روزيش را گشايش مى دهد و يا تنگ مى گيرد، او به حال بندگان خود آگاه و بيناست. (30)

تفسير: ..... ص: 454

وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ خداوند پس از سفارش نسبت به والدين، در اين آيه از ادا كردن حق خويشاوندان ديگر سخن مى گويد.

بعضى گفته اند مراد از ذى القربى خويشاوندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى باشند. ابو سعيد حذرى مى گويد: وقتى كه اين آيه نازل شد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فدك را به حضرت فاطمه عليها السّلام داد.

وَ الْمِسْكِينَ حق مسكين را كه خدا سهمى از زكات برايش قرار داده است و نيز حق ابن السبيل را ادا كنيد. ابن السبيل كسى كه در راه مانده و از همسفرانش جدا افتاده است. «تبذير» يعنى صرف كردن مال در راهى كه سزاوار نيست و خرج كردن آن بيش از حدّ معمول، مجاهد مى گويد: اگر كسى يك مدّ در راه باطل خرج كند تبذير كرده ولى اگر تمام مالش را در راه حق به مصرف برساند مبذّر نيست. پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله ديدند كه سعد وضو مى گيرد و آب زياد مصرف مى كند، به او فرمودند: چرا اسراف مى كنى؟ سعد عرض كرد آيا در وضو هم اسراف است؟

فرمود آرى اسراف

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 455

است، اگر چه در كنار نهر جارى باشى. «1»

إِخْوانَ الشَّياطِينِ آنها كه همانند شياطين اند و راه و روش آنها را طى مى كنند، اين كمال مذمّت و بدگويى از اهل تبذير و اسراف مى باشد.

وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً و شيطان نسبت به پروردگارش كفر ورزيد پس سزاوار نيست كه مورد اطاعت و پيروى قرار گيرد زيرا او، تنها به كارهاى بدى مثل كارهاى خودش دعوت مى كند.

وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ اگر اين گروه كه گفتيم: بايد حقوقشان را بدهى، به تو رو آوردند و تو چيزى نداشتى و از شرم اين كه جواب ردّ به آنها بدهى رويت را از آنها برگرداندى تا از خداوند طلب فضل كنى كه امكان بذل و بخشش به دست آورى، فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً وعده جميل و احسان به آنان بده و اميدوارشان كن. در اين جا «ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ» كه طلب رحمت به جاى فقدان روزى گذاشته شده «2» به اين دليل كه فاقد روزى هم در جستجوى روزى است و مى توان گفت: «ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ» متعلق به جواب شرط و مقدم بر آن است كه تقديرش چنين مى شود: فقل لهم قولا سهلا، تطييبا لقلوبهم ابتغاء رحمة اللَّه، التي ترجوها برحمتك عليهم «براى خوشحالى آنها گفتارى نرم داشته باش، تا رحمت خداى را كه به اين دليل اميدوار هستى بتوانى به دست آورى.» و نيز مى توان گفت: اعراض از اين نيازمندان كنايه از عدم استطاعت است، يعنى اگر نمى توانى سودى به آنها برسانى با گفتارهاى اميد بخش نويدشان بده.

وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ در پايان، خداوند سبحان امر كرده است به ميانه

روى بين ولخرجى و سختگيرى و اين جمله تمثيلى است از خوددارى كردن بخيل از

__________________________________________________

1-

ما هذا السرف يا سعد؟ قال: اوفى الوضوء سرف قال: نعم و ان كنت على نهر جار.

2- زيرا در اصل چنين بوده: اگر بخاطر فقر و تنگدستى از آنها اعراض كردى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 456

بخشش، و بخشش بيش از حد اسرافكار.

فَتَقْعُدَ مَلُوماً چرا كه در نزد خداوند مورد سرزنش و ملامت واقع مى شوى، زيرا خدا و مردم، اسرافكارى را نمى پسندند. مخسورا: يعنى چنان درمانده شوى كه هيچ چيز نزد تو نباشد و بعضى گفته اند به معناى برهنه و عريان است.

إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ همانا پروردگار تو (در عين اين كه گنجينه هاى ارزاقش بسيار گسترده است) به مقتضاى مصلحتش روزى بعضى را توسعه مى دهد و بعضى ديگر را در تنگنا قرار مى دهد.

[سوره الإسراء (17): آيات 31 تا 35] ..... ص: 456

اشاره

وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً (31) وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلاً (32) وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً (33) وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً (34) وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (35)

ترجمه: ..... ص: 456

فرزندانتان را از ترس تنگدستى به قتل نرسانيد، ما، آنها و شما را روزى مى دهيم، به طور مسلّم قتل آنان گناه بزرگى است. (31)

و نزديك زنا نشويد كه كار بسيار زشت و بد راهى است. (32)

و نفسى را كه خداوند محترم شمرده است، جز به حق، نكشيد، و كسى كه از روى ستم كشته شود، براى وليّش حق قصاص قرار داديم و نبايد درقتل از حدّ اعتدال خارج شود، چرا كه او مورد حمايت است. (33)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 457

و به مال يتيم نزديك نشويد جز به روشى نيكوتر، تا وقتى كه او به سر حدّ بلوغ رسد، وفاى به عهد كنيد كه عهد مورد سؤال است. (34)

وقتى پيمانه مى كنيد حق آن را ادا نمايند و با ترازوى درست وزن كنيد، اين، براى شما بهتر و سرانجامش نيكوتر است. (35)

تفسير: ..... ص: 457

وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ عربها به علت بيم از فقر و گرسنگى دختران خود را زنده به گور مى كردند، و اين است معناى فرزندكشى آنها، لذا خداوند از اين كار نهى كرده و روزى آنها را ضمانت فرموده است. «خطأ» مى گويند: خطأ خطأ مثل أثم اثما، خط و خطأ مثل حذر و حذر، و خطاء با كسر و مدّ به اين وجوه خوانده شده، و به معناى گناه (و ضد صواب) است. «فاحشة» كارى كه بيش از حد، زشت باشد.

وَ ساءَ سَبِيلًا روش زنا، روش بسيار بدى است كه همسر يا خواهر يا دختر ديگرى را غاصبانه و بدون سبب شرعى به تصرف خود درآورى با اين كه به طريق مشروع كه عقد نكاح است مى توان به اين كار دست زد.

إِلَّا بِالْحَقِّ

سه مورد است كه قتل غير، به حقّ انجام مى شود:

1- اين كه يك مؤمن كافر شود.

2- زناى محصنه انجام دهد.

3- مؤمنى را عمدا بكشد.

وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً كسى كه بدون ارتكاب يكى از اين سه امر مذكور كشته شود ما، وليّش را كه خويشاوند نزديك و اختياردار مطالبه خون اوست بر قاتلش تسلّط داديم كه از او قصاص كند. «فلا يسرف» اين فعل به دو صورت غايب و مخاطب قرائت شده است، بنا بر اين كه غايب باشد فاعل آن ولىّ است يعنى ولىّ، غير قاتل را نكشد و نيز اگر قاتل، يكى است دو تا را- چنان كه عادت جاهليت بود- به قتل

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 458

نرساند و يا قاتل را مثله نكند. بعضى گفته اند مراد همان قاتل اوّل است (كه چون حق كشتن نداشته اين عملش اسراف است). «1» و اگر به صورت خطاب باشد مخاطب يا ولىّ مقتول است كه نبايد كسانى را كه مرتكب قتل نشده اند بكشد، و يا مراد همان قاتل اول است كه نبايد كسى را به ستم بكشد زيرا از او قصاص مى كنند.

إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً در مرجع ضمير دو قول است:

الف: مرجع آن ولىّ است: ولىّ مقتول را خدا يارى مى كند به اين طريق كه زمينه قصاص را برايش فراهم ساخته است.

ب: مرجع آن خود مقتول است يعنى خداوند مقتول را يارى كرده زيرا قصاص به سبب قتل او را واجب فرموده و در آخرت هم به او پاداش مى دهد.

إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ طريقه نيكوتر (براى نزديك شدن به مال يتيم) آن است كه مال او را حفظ كنند.

إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا از عهد كننده خواسته مى شود

كه به عهدش وفا كند و ممكن است تعبير مجازى (استعاره تخييليّه) باشد، گويى از عهد سؤال مى شود كه چرا شكسته شدى تا توبيخى براى عهد شكن باشد، چنان كه از دختر زنده به گور پرسيده مى شود كه با چه گناهى كشته شدى؟ «بالقسطاس» اين كلمه با كسر و ضمّ «قاف» هر دو قرائت شده است و به معناى ميزان و وسيله سنجش است چه كوچك باشد و چه بزرگ. «وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا» و اين سرانجامى نيكوتر است. «تأويل» مصدر باب تفعيل، از «آل» مى آيد كه به معناى «رجع» است و چيزى است كه امور، به آن بازگشت مى كند.

__________________________________________________

1- داخل پرانتز از ترجمه تفسير مجمع، ج 14، ص 130 خلاصه شده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 459

[سوره الإسراء (17): آيات 36 تا 40] ..... ص: 459

اشاره

وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (36) وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً (37) كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً (38) ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً (39) أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً (40)

ترجمه: ..... ص: 459

از آنچه نمى دانى پيروى مكن كه گوش و چشم و دل، همه اينها مسئولند. (36)

در روى زمين با تكبّر راه مرو، تو هرگز نمى توانى زمين را بشكافى، و طول قامتت هم به كوه ها نخواهد رسيد. (37)

گناه تمام اينها نزد پروردگارت مورد نفرت است. (38)

اينها از حكمتهايى است كه پروردگارت به تو، وحى كرده، و هرگز با «اللَّه» معبودى ديگر قرار مده، كه در جهنّم مى افتى، در حالى كه مورد سرزنش و رانده شده خواهى بود. (39)

آيا پروردگارتان پسران را ويژه شما ساخت، و فرشتگان را دختران خويش گرفت؟ براستى كه سخنى هول انگيز مى گوييد! (40)

تفسير: ..... ص: 459

وَ لا تَقْفُ قفا اثره، قافه، و اقتفاه: او را پيروى كرد، و از اين قبيل است «قافة» (جمع «قائف» به معناى پيروان) و معناى آيه اين است كه گفتار يا عملى را كه علم به درستى آن ندارى تبعيت مكن مثل بعضى كه مرام و مسلكى را پيروى مى كنند و حال آن كه نمى دانند آنها را به مقصودشان مى رساند يا نه، يعنى، انسان نبايد مطلبى را كه بدرستى نمى داند بگويد و كارى را كه درست وارد نيست انجام دهد و اين

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 460

دستور شامل نهى از پيروى گمان و تقليدهاى كوركورانه هم مى شود.

حسن بصرى در معناى آيه مى گويد: پشت سر برادرت كه از تو مى گذرد حرف مزن (غيبت مكن) و مگو: او چنين مى كند يا او را ديدم كه فلان عمل را انجام داد يا شنيدم كه چنين كارى كرده است، در حالى كه خود نديده و نشنيده اى «اولئك» اين كلمه اشاره به سمع و بصر و فؤاد مى باشد و «عنه» در موضع رفع و فاعل

است يعنى هر كدام از اين عضوها مورد پرسش و سؤال واقع مى شوند، بنا بر اين «مسئولا» خبر و جارّ و مجرور اسناد داده مى شود، يعنى در قيامت به انسان مى گويند: چرا صداهايى را شنيدى كه بر تو حرام بود و به چيزهايى نگاه كردى كه نبايد نگاه كنى و چرا كارهايى را انجام دادى كه جايز نبود؟ «مرحا» حال است يعنى در حال تكبّر و فخر فروشى و خوشحالى به امور ناپسند و باطل.

لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ هرگز نمى توانى با گامهاى محكم كه بر زمين مى زنى آن را درهم بشكافى و هر چه قامت خود را بكشى به بلندى كوه ها نمى رسد. در حقيقت خداوند متعال با اين تعبير، انسان خود خواه و متكبّر را به باد استهزاء و مسخره گرفته است. «سيئة» اين واژه «سيئة» (بدون ضمير) نيز خوانده شده است در قرائت اول مرجع ضمير مضاف اليه، كلمه «كل» مى باشد. «سيّئة» (بدون ضمير) در حكم اسماء و به منزله اثم، و ذنب است و به اين دليل با مكروها آمده و اعتنايى به مذكّر و مؤنّث نشده است. و معناى آيه اين است: تمام اين امور مذكور كه مورد نهى الهى واقع شده گناهى مكروه و ناپسند است. «ذلك» اشاره به مطالب گذشته است كه اوّل آن با، وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ «1» آغاز و با همين جمله در اين آيه ختم شده، علّت اين كه اين دستورات را حكمت ناميده اند آن است كه مطالبى درست و استوار مى باشند كه كمترين فسادى در آن وجود ندارد. از ابن عباس نقل شده است كه اين آيات

__________________________________________________

1- آيه 22 همين سوره.

ترجمه جوامع الجامع،

ج 3، ص: 461

هجده گانه در الواح موسى هم به همين ترتيب بوده است كه خداوند اين مطالب را با نهى از شرك شروع كرد. و به همان دستور به پايان رسانده است، چرا كه توحيد سرآمد تمام حكمتها مى باشد.

أَ فَأَصْفاكُمْ آيا خداوند پسران را كه فرزندان برترند به شما اختصاص داده و براى خود در آنها نصيبى قرار نداده و فرزندان پست تر را كه دخترانند بهره خود ساخته و حال آن كه اين امر بر خلاف حكمت مى باشد؟ اين آيه خطاب به كسانى است كه مى گفتند: فرشتگان دختران خدايند، و بعد مى فرمايد: بهوش باشيد كه اين گفته شما گناه بسيار بزرگى است، زيرا اوّلا به خداوند نسبت فرزند داشتن داده اند كه خداوند منزّه از آن است و ثانيا خود را از او، برتر دانستند كه پسران را از آن خود دانسته و دختران را به خدا نسبت مى دادند.

[سوره الإسراء (17): آيات 41 تا 44] ..... ص: 461

اشاره

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً (41) قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً (42) سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً (43) تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً (44)

ترجمه: ..... ص: 461

ما در اين قرآن مطالب آموزنده گوناگونى را آورديم تا پند بگيرند، امّا جز بر دورى آنان نمى افزايد. (41)

بگو اگر با او خدايان ديگر- چنان كه اين كافران مى گويند- بود، آنان نيز راهى به سوى صاحب عرش مى جستند. (42)

او از آنچه آنها مى گويند پاك و منزّه و بسيار برتر و والاتر است. (43)

آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنهايند همه او را تسبيح مى گويند، و هيچ موجودى نيست مگر اين كه تسبيح و حمد او مى گويد امّا شما تسبيح آنها را نمى فهميد، او داراى صفت حلم و بسيار آمرزنده است. (44)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 462

تفسير: ..... ص: 462

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ در معناى اين عبارت دو احتمال ذكر شده است:

1- ما در اين قرآن دلايل را به طور مكرّر و پندها را به تفصيل آورده ايم.

2- در قرآن عبارتهاى گوناگون و مطالب مكرّر بيان كرده ايم.

لِيَذَّكَّرُوا تا در آن بينديشند، پند بگيرند و به حق بودنش يقين پيدا كنند. اين فعل ليذكروا بدون تشديد نيز قرائت شده است.

وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً اين قرآن كه همه اش نور و مايه قرب به خداست، هر لحظه كافران را از حق دور مى كند.

سفيان (ثورى) هر گاه اين آيه را مى خواند مى گفت (خدايا) آنچه نفرت دشمنانت را مى افزايد تواضع مرا زياد مى كند.

إِذاً لَابْتَغَوْا «اذن» دليل بر اين است كه فعل لا تبغوا، پاسخ گفتار مشركان و جزا براى لو شرطيه است و معناى آيه اين است (اگر با خداى يكتا خدايان ديگرى بود چنان كه مشركان مى گويند) آنها نيز در جستجوى راهى بودند كه بر خدايى كه مالك جهان و شايسته عبادت است غلبه كنند، چنان كه برخى

سلاطين نسبت به برخى ديگر چنين برخورد مى كنند.

اين تعبير اشاره به دليل تمانع «1» است مثل آيه: لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا

__________________________________________________

1- تمانع يعنى جهان دو خدايى كه صحنه جنگ و مزاحمت خدايان و كانون آشوب و فساد خواهد بود. ترجمه مجمع البيان، ج 14، ص 142. اگر دو يا چند اراده در عالم حاكم باشند، هر كدام مى تواند اثر ديگرى را خنثى كند و سرانجام جهان به فساد مى گرايد. نمونه، ج 13 سوره انبياء آيه 22 لَوْ كانَ فِيهِما ...

براى تفصيل بيشتر به كتب كلامى و تفسير مراجعه شود از جمله ترجمه مجمع، ج 16، ص 111 و نمونه جلد و صفحه ذكر شده مراجعه شود.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 463

«اگر در زمين و آسمان خدايانى جز «اللَّه» مى بود آسمان و زمين به تباهى كشيده مى شد» (انبياء/ 22). «عُلُوًّا كَبِيراً» اين عبارت تأكيد در معناى تعالى و بلندى مقام الوهيّت است و مقصود برائت و دورى ذات بارى تعالى از شريك داشتن مى باشد و توصيف علوّ به صفت كبير از باب مبالغه در معناى برائت خداوند از صفات ناپسندى است كه كفّار خدا را به آن توصيف مى كردند.

تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ تسبيح آسمانها خداوند را، به زبان حال است، زيرا وجود خود اينها دلالت بر صانع تعالى و صفات كمال او دارد، چنان كه گويا آسمانها و زمين چنين سخن مى گويند، او را مى ستايند و از شريك داشتن منزّهش مى دارند.

بطور كلّى هيچ موجودى نيست مگر اين كه همين گونه او را ستايشگر و تسبيح گوست، چرا كه همه اينها مصنوع و محتاج به صانع غير مصنوع مى باشند و اين امر دلالت بر اثبات

ذات قديمى دارد كه به هيچ چيز نياز ندارد و از تمام ويژگيهاى محدثات دور مى باشد.

وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اما شما حقيقت تسبيح اين موجودات را نمى دانيد زيرا در آنها تدبّر نمى كنيد كه ببينيد چگونه دلالت بر توحيد و يكتايى ذات اقدس الهى دارد.

إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً خداوند بسيار بردبار و آمرزنده است و به اين دليل در مجازات عجله ندارد و در كيفر دادن شما به خاطر عقايد بد و مشرك بودنتان شتاب نمى كند.

[سوره الإسراء (17): آيات 45 تا 49] ..... ص: 463

اشاره

وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً (45) وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً (46) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً (47) انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً (48) وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً (49)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 464

ترجمه: ..... ص: 464

هنگامى كه قرآن مى خوانى، ميان تو و آنها كه به آخرت ايمان ندارند پرده اى ناپيدا قرار مى دهيم. (45)

و بر دلهايشان پوششهايى افكنيم، تا آن را نفهمند، و در گوشهايشان سنگينى قرار مى دهيم، و آن گاه كه پروردگارت را در قرآن به يكتايى ياد كنى رو گردان شده بگريزند. (46)

ما داناتريم كه آنها به چه منظورى به سخنان تو گوش مى دهند، و هنگامى كه با هم نجوا مى كنند، وقتى كه ستمگران مى گويند: شما جز، از انسانى كه سحر شده است پيروى نمى كنيد. (47)

بنگر كه چگونه براى تو مثلها زدند، و از همين رو گمراه شدند و راهى نتوانستند يافت. (48)

و گفتند آيا موقعى كه ما استخوانهاى پوسيده و پراكنده اى شديم دگر بار آفرينش تازه اى خواهيم داشت؟ (49)

تفسير: ..... ص: 464

حِجاباً مَسْتُوراً حجاب مستور يا پرده پنهان (از باب تأكيد است) مثل «سيل مفعم» سيل پر آب كه لبريز مى شود و بعضى گفته اند يعنى پرده اى كه به قدرت حق تعالى از چشمها پوشيده است و ديده نمى شود خداوند آن را از ديده دشمنانش و مشركان مى پوشاند، چنان كه از جلو حضرت رسول عبور مى كردند ولى او را نمى ديدند. «وحده» اين كلمه مصدرى است كه جاى حال را گرفته است، مثل «رجع عوده على بدئه» «1» و گفته مى شود: وحد يحد و وحدة و اين عبارت در اصل:

__________________________________________________

1- برگشت در حالى كه برگشتنش به همان راه اولش بود.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 465

يحد وحده بوده است «نفورا» اين كلمه مصدر به معناى اعراض كردن، و يا جمع نافر مثل «شهود» جمع «شاهد» است، يعنى كافران و مشركان دوست دارند كه تو، همراه نام خداى يكتا خدايان آنها را هم ذكر

كنى و چون چنين نمى كنى از اطراف تو دور مى شوند.

نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ ما بهتر مى دانيم كه مشركان آن گاه كه سخنان تو را استماع مى كنند به منظور باطل ساختن و مسخره كردن قرآن به سخنان تو گوش مى دهند.

«به» در محل حال است يعنى مى شنوند در حالى كه مسخره مى كنند. «إِذْ يَسْتَمِعُونَ» منصوب به «اعلم» مى باشد يعنى وقتى كه سخنان تو را استماع مى كنند مى دانيم كه منظورشان چيست. «وَ إِذْ هُمْ نَجْوى » و آن گاه كه با يكديگر راز مى گويند ما بهتر از آن آگاهيم.

إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً اذ يقول بدل از «إذ هم» مى باشد يعنى: هنگامى كه ستمكاران به مؤمنان مى گويند: شما پيروى نمى كنيد، مگر مردى را كه سحر شده و گرفتار جنون است و در خردش اختلال به وجود آمده است. اين را مى گفتند تا مردم را از دور و برش فرار دهند.

انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ ببين چگونه براى تو مثلها زدند و تو را به ساحر و ديوانه تشبيه كردند و در نتيجه اين حرفها به گمراهى دچار شدند، مثل كسى كه در كار خود حيران و سرگردان بماند و نداند كه به كدام طرف رو آورد. «رفاتا» خاك و غبار: و گفتند: هنگامى كه جز استخوانى از ما باقى نماند و گوشتهاى بدنمان خاك و غبار و پراكنده شود آيا به صورت آفرينش جديد زنده و برانگيخته مى شويم؟

[سوره الإسراء (17): آيات 50 تا 55] ..... ص: 465

اشاره

قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً (50) أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَرِيباً (51) يَوْمَ

يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً (52) وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً (53) رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً (54)

وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (55)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 466

ترجمه: ..... ص: 466

بگو: سنگ يا آهن باشيد. (50)

يا مخلوقى ديگر كه در نظرتان بزرگ است، خواهند گفت: چه كسى ما را به زندگى برمى گرداند؟ بگو:

همان كه بار اوّل شما را آفريده است، پس آنها سرهاى خود را تكان داده و به سوى تو، خم مى كنند و مى گويند: كى خواهد بود؟ بگو اميد است كه نزديك باشد. (51)

روزى كه شما را فرا مى خواند و شما با ستايش او، وى را اجابت مى كنيد و تصوّر مى كنيد كه مدّت كوتاهى درنگ داشته ايد. (52)

و به بندگانم بگو، سخنى بگويند كه بهترين سخن باشد، چرا كه شيطان ميان آنها فتنه و فساد به پا مى كند، هميشه شيطان دشمن آشكارى براى انسان بوده است. (53)

پروردگار شما به حال شما داناتر است، اگر بخواهد به شما رحم مى كند و اگر بخواهد عذابتان مى كند، و ما تو را وكيل آنها نساخته ايم. (54)

پروردگار تو به حال كسانى كه در آسمانها و زمينند داناتر است، و ما برخى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى بخشيديم و به «داوود» زبور را داديم. (55)

تفسير: ..... ص: 466

قُلْ كُونُوا حِجارَةً در مقابل ادّعاى مشركان كه مى گفتند: چگونه در قيامت زنده و

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 467

مبعوث خواهيم شد، در صورتى كه مشتى استخوان و خاك و غبار خواهيم بود؟

خداوند در اين قسمت جواب مى دهد كه اى محمّد صلى اللَّه عليه و آله به آنان بگو: استخوان كه نه، سنگ و آهن هم كه باشيد خداوند مى تواند شما را زنده كند و طراوت و شادابى حيات را به شما برگرداند. «أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ» از اين هم بالاتر: اگر فرض كنيد مخلوق ديگرى شده ايد كه نمى توانيد زنده شدنش را بپذيريد و

به نظرتان غير ممكن مى آيد كه خدا آن را زنده كند باز هم از حيطه قدرت ما خارج نيست.

قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ كسى شما را زنده مى كند كه نخستين بار شما را آفريده و بديهى است آن كه بتواند نبوده را موجود كند بر زنده كردن مرده تواناتر است. اين پاسخ خداوند ناظر به اين مطلب است كه اين گروه به آفرينش اول اقرار و اعتراف داشتند.

فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ اى پيامبر هنگامى كه تو اين حرفها را به آنان بگويى، آنها از روى تعجب و با استهزاء و مسخرگى سرشان را بطرف تو، به حركت در مى آورند ...

يَوْمَ يَدْعُوكُمْ دعوت و استجابت به معناى مجازى خود به كار رفته است، يعنى خداوند در روز قيامت شما را مبعوث مى فرمايد و شما هم بدون اين كه از اين امر خوددارى كنيد، با تسليم و انقياد برانگيخته مى شويد، در حالى كه ستايش كننده و توحيدگوى او هستيد. سعيد بن جبير گويد: مردگان از قبرهايشان برمى خيزند در حالى كه زبانشان به اين ذكر گوياست: سبحانك اللهم و بحمدك «خدايا تو منزّهى و حمد و ستايش ويژه تو است».

وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ و گمان مى كنيد كه توقّفتان در دنيا اندك بوده است، زيرا تبديل شدن دنيا به آخرت سريع انجام شده، و يا به اين دليل كه مى بينيد توقّفتان در آخرت طولانى است. در اين آيه نفى، نازل منزله استفهام و فعل «تظنون» عمل تعليق شده يعنى لفظا از عمل بازمانده نه معنا.

وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ به بندگان مؤمن من بگو: با مشركان با

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 468

گفتارى نيكوتر سخن بگويند. در تفسير سخن نيكوتر

دو احتمال وجود دارد.

1- منظور آيه بعد است رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ يعنى پروردگار شما به حال شما آگاهتر است، اگر بخواهد شما را مورد رحمت قرار مى دهد و اگر بخواهد عذابتان مى كند، و چيزى نگوييد كه مشركان را به خشم و غضب در آوريد.

2- بعضى گفته اند سخن نيكوتر، كلمه شهادتين و ساير كلماتى است كه امر به آن شده است.

إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ شيطان در ميان آنها فساد بپا مى كند و هر كدام را به ديگرى فريب مى دهد تا بين آنان بغض و عداوت رواج دهد.

«رَبُّكُمْ أَعْلَمُ» پروردگار شما به احوال و تدبير امورتان از خودتان داناتر است و هرگز شما را به اسلام آوردن مجبور نمى كند. اگر بخواهد با فضل خود شما را مورد مرحمت قرار مى دهد و اگر هم بخواهد با عدلش شما را كيفر مى دهد.

وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا و ما تو را موكّل بر امور آنها قرار نداديم كه آنها را مجبور به اسلام آوردن نمايى بلكه تو را به عنوان مژده دهنده و بيم دهنده فرستاديم.

بنا بر اين با آنها مدارا كن و رنج آنها را تحمّل نماى.

وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ اين عبارت ردّ بر كفّار قريش است كه منكر نبوّت پيامبر اسلام بودند و مى گفتند: او چه امتيازى دارد كه پيامبر باشد؟ خدا مى فرمايد: پروردگار تو از همه كس نسبت به اهل آسمانها و زمين آگاهتر است و ارزش آنها را بيشتر مى داند، پس هر كه را از ميان فرشتگان و انبياء براى امرى برمى گزيند بدون دليل نيست كه فقط ميلش به آن قرار گيرد بلكه چون به ارزش باطنى آنان آگاهى دارد و آنها را شايسته مى داند انتخاب مى فرمايد.

وَ لَقَدْ

فَضَّلْنا اين آيه اشاره به فضيلت و برترى رسول خدا بر ديگر انبياست.

وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً اين جمله نيز اشاره به همين است، زيرا پيامبر اسلام آخرين پيامبر است و در كتاب زبور داود هم نوشته است كه حكومت زمين را بندگان

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 469

صالح من بدست خواهند گرفت، «1» و آنها حضرت محمّد صلى اللَّه عليه و آله و خاندان پاكش مى باشند.

[سوره الإسراء (17): آيات 56 تا 60] ..... ص: 469

اشاره

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلاً (56) أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً (57) وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً (58) وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلاَّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلاَّ تَخْوِيفاً (59) وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبِيراً (60)

ترجمه: ..... ص: 469

بگو: كسانى غير از حق تعالى را كه خدا مى پنداريد بخوانيد آنها نمى توانند زيانى از شما برطرف سازند و نه تغييرى در آن ايجاد كنند. (56)

آنهايى را كه كافران به خدايى مى خوانند، خودشان وسيله تقرّب به خدا مى جويند و هر كدام كه مقرّب ترند بيشتر به رحمت او اميدوار و از كيفرش بيمناكند، چرا كه عذاب پروردگارت ترس آور است. (57)

هيچ آباديى نيست مگر اين كه پيش از فرا رسيدن قيامت

__________________________________________________

1- ان الارض يرثها عبادى الصالحون، انبيا/ 105.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 470

نابودش مى كنيم، يا به عذابى سخت گرفتار مى سازيم، اين، در كتاب الهى نوشته شده است. (58)

ما را از فرستادن معجزات هيچ چيز منع نمى كند، جز تكذيب پيشينان، و ما براى قوم ثمود آن شتر را كه معجزه اى آشكار بود فرستاديم امّا بر آن، ستم كردند، ما، اين آيات را جز براى بيم دادن نمى فرستيم. (59)

به ياد آور زمانى را كه به تو گفتيم:

پروردگارت

به مردم احاطه دارد، و رؤيايى را كه به تو نشان داديم، فقط براى آزمايش مردم بود، و نيز، درختى كه در قرآن ملعون شمرده شده است، و ما اين كافران را مى ترسانيم امّا جز بر گردنكشى و طغيان بزرگ آنان چيزى نمى افزايد. (60)

تفسير: ..... ص: 470

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ مراد فرشتگان، يا حضرت عيسى و عزيز مى باشند، و بعضى گفته اند منظور گروهى از جنّيان هستند كه جمعى از عرب آنها را مى پرستيدند، و سپس اين جنّيان مسلمان شدند. خدا مى فرمايد اينها را كه خدا مى دانيد بخوانيد، امّا بدانيد كه نمى توانند ضررى را از شما بردارند و نه قادرند آن را از شما به ديگران منتقل كنند. «اولئك» مبتداست و خبر آن، فعل «يبتغون» مى باشد و معناى آيه چنين است: اينها «فرشتگان، يا عيسى و عزير» را كه شما خدا مى دانيد، خودشان (به وسيله عبادت خدا) خواستار تقرّب به سوى او هستند. و «ايهم» بدل از واو «يبتغون» و «اى» اسم موصول است و معنى جمله اين است: وقتى اين خدايان كه از شما به خدا نزديكترند در جستجوى وسيله اى به سوى خدا باشند پس شما خود كه به خدا نزديكتر نيستيد چرا چنين نباشيد؟

مى توان گفت: در فعل «يبغون» معناى «يحرصون» تضمين شده، يعنى هر كدام از آنها سعى مى كنند كه به خدا نزديكتر باشند، و به اين منظور در عبادت خدا و انجام اعمال خير بيشتر مى كوشند، و در عين حال (به لطف خدا) اميدوار و (از عذاب او) بيمناك هستند، پس چگونه شما آنها را مى پرستيد و خدا مى دانيد؟

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 471

إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوها مگر اين كه پيش از فرا

رسيدن قيامت عدّه اى را با مرگ و عده ديگرى از آنها را با كشتن و عذابهاى ديگر از بين مى بريم بعضى گفته اند هلاكت قبل از قيامت براى صالحان و عذاب آخرت براى تبهكاران است. منظور از كتاب لوح محفوظ است.

وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ پروردگار متعال در اين آيه واژه منع را، در مورد ترك فرستادن معجزات و آياتى (كه كافران درخواست مى كردند) استعاره آورده تا بيان دارد كه انگيزه نياوردن معجزه، وجود حكمت و مصلحت است، و «ان» اول در محل نصب است و دوم در محل رفع، يعنى هيچ چيز ما را از فرستادن معجزات منع نمى كند جز تكذيب پيشينيان و منظور از اين معجزات چيزهايى است كه كفّار پيشنهاد مى كردند، از قبيل: زنده كردن مردگان و طلا كردن كوه صفا و جز اينها.

چرا كه، خداوند در امّتهاى گذشته چنين مقرر كرده بود كه هر كس معجزه اى را از پيامبر بخواهد و پس از ديدن آن، تكذيب كند به عذاب سخت دنيوى دچار مى شود و (به او مهلت داده نمى شود) اين جا نيز خداوند سبحان مى دانست كه اينها اگر آياتى را كه درخواست مى كنند ببينند تكذيب مى كنند و مستوجب عذاب سريع و خانمان برانداز او مى شوند ولى رحمت و حكمت خداوند اقتضا داشت كه بخاطر شرافت و عظمت پيامبر اسلام آنها را به عذاب بنيان كن (دنيوى) گرفتار نسازد بلكه تا روز قيامت به آنان مهلت دهد. سپس به عنوان نمونه داستان قوم ثمود و پى كردن ناقه صالح و هلاكت آنها را بيان فرمود تا درس عبرتى براى آنان باشد، زيرا خرابه هاى باقيمانه سرزمينهاى آنها، در

بلاد اعراب و نزديك به آنها بود. «مبصرة» آشكار، واضح. «فَظَلَمُوا بِها»: نسبت به معجزه كفر ورزيدند. «و ما نرسل» اصولا برنامه ما اين است معجزاتى را كه براى پيامبران اظهار مى كنيم به منظور آن است كه بر مردم اتمام حجّت كنيم و آنها را از عذاب آخرت بيم دهيم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 472

وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ اى پيامبر به ياد آور زمانى را كه از طريق وحى به تو گفتيم: پروردگارت بر كفّار قريش احاطه دارد. از آينده محقق الوقوع به ماضى تعبير شده و مقصود آن است كه تو را بشارت به جنگ بدر و پيروزى بر قريش داديم چنان كه در دو آيه ذيل فرموده است:

1- سيهزم الجمع و يولون الدبر «بزودى همه آنان شكست خواهند خورد و به عقب برمى گردند» (القمر/ 44).

2- قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ ... «به كافران بگو بزودى سركوب گشته و به سوى جهنّم فرستاده مى شويد». (آل عمران/ 11).

بعضى گفته اند معناى آيه اين است: خداوند به احوال مردم و كارها و آنچه از ثواب و عقاب كه شايسته آن هستند احاطه علمى دارد و او مى تواند اين كارها را درباره آنها انجام دهد و مى داند چه چيز به صلاح آنان مى باشد. خداوند با اين بيان پيامبر را وعده مى دهد كه از آزار قومش او را حفظ مى كند.

وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً درباره معناى رؤيايى كه خداوند به پيامبرش نمود اختلاف شده است بعضى گفته اند ديدن با چشم است و منظور همان نماياندن آيات الهى است كه در اوّل سوره درباره معراج فرموده است، و مراد از

«فتنه» امتحان الهى و سخت بودن تكليف است تا كسى كه از عهده بر آيد مستحق ثوابى بزرگ باشد و آن كه خوب امتحان ندهد و آيات خدا را تكذيب كند مستوجب كيفر دردناك شود. بعضى گفته اند مقصود از «رؤيا» خوابى است كه در آيه زير اشاره به آن شده است: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ «خداوند در خواب به پيامبر خود راست گفت.» (فتح/ 27).

داستان چنين است كه پيامبر شبى در مدينه خواب ديد كه بزودى داخل مكّه خواهد شد، امّا مشركان در روز حديبيه او را از اين عمل بازداشتند، و چون در اين سال (حج) انجام نشد بعضى افراد در صدق گفتار حضرت به شكّ و شبهه افتادند و

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 473

به اين دليل خداوند اين رؤيا را فتنه و امتحان ناميده است. مخالفان آمدند پيش آن حضرت و گفتند چه شد؟ تو ما را وعده دادى كه با امنيّت داخل مكّه خواهيم شد ولى تحقّق نيافت؟ فرمود: من كه نگفتم امسال داخل مى شويد، انشاء اللَّه هر گاه خدا بخواهد داخل مى شويد. پس در آن سال برگشتند امّا سال بعد مكّه را فتح كردند و وارد آن جا شدند.

بعضى گفته اند منظور خوابى است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ديد: بوزينه هاى بر منبرش بالا مى روند و پايين مى آيند، و به همين تأويل گفته شده است: شجره ملعونه در قرآن هم بنى اميّه اند كه خدا به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله خبر داده است كه غاصبانه جاى او را خواهند گرفت و فرزندانش را به قتل خواهند رسانيد.

برخى گفته اند: «شجره ملعونه» درخت زقّوم است و چون كفّارى

كه در جهنّم از زقّوم چشانده مى شوند ملعونند، از روى مجاز شجره ملعونه گفته شده است.

وَ نُخَوِّفُهُمْ ما كافران را به كيفرهاى دنيايى و آخرتى مى ترسانيم امّا اين تهديدها طغيان بسيار، و گردنكشى و كفر آنها را زياد مى كند و آنها از گناه و معصيت و كفر و الحاد برنمى گردند.

[سوره الإسراء (17): آيات 61 تا 65] ..... ص: 473

اشاره

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً (61) قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَلِيلاً (62) قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً (63) وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُوراً (64) إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلاً (65)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 474

ترجمه: ..... ص: 474

و چون به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد همگى سجده كردند، بجز ابليس كه گفت: آيا براى كسى سجده كنم كه از خاك آفريده اى؟ (61)

(سپس) گفت: آيا همين است كسى كه او را بر من ترجيح داده اى؟ اگر مرا تا روز قيامت مهلت دهى همه فرزندانش را جز اندكى، ريشه كن خواهم كرد. (62)

خداوند فرمود: برو، كه هر كس از آنان تو را پيروى كند، سزاى همه تان جهنّم است كه كيفرى فراوان است. (63)

و تو هر كدام را كه توانستى با صداى خود منحرف ساز و لشكر سواره و پياده ات را بر آنها گسيل دار. و در ثروتها و فرزندانشان شركت جوى و با وعده ها سرگرمشان ساز كه شيطان جز فريب و دروغ وعده نمى دهد. (64)

بر بندگان من هرگز تو را تسلّطى نيست، و همين بس كه پروردگارت حافظ و نگهبان است. (65)

تفسير: ..... ص: 474

قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً «طينا» حال است امّا در ذو الحال آن دو وجه است:

الف: موصول: «من» در «من خلقت». يعنى: آيا براى او سجده كنم و حال آن كه مادّه اصلى او خاك است؟

ب: ضمير محذوف از صله يعنى: أ أسجد لمن كان فى وقت خلقه طينا «آيا براى كسى سجده كنم كه وقت آفريده شدنش خاك بوده است؟» أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ «كاف» براى خطاب و «هذا» مفعول به است و چند جمله به منظور اختصار حذف شده كه معنايش چنين است: از اين موجودى كه او را بر من برترى داده اى مرا آگاه كن كه به چه دليل به او چنين اعتبارى داده اى و حال آن كه من از او بهترم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3،

ص: 475

لَئِنْ أَخَّرْتَنِ ... ذُرِّيَّتَهُ لام مقدمه قسم و جمله آغاز سخن است، يعنى شيطان گفت:

اگر مرگ مرا به تأخير اندازى بچه هاى آدم را با اغوا و فريب بيچاره مى كنم و آنها را تحت فرمان خود در مى آورم. «احتنك الجراد الارض» «ملخ آنچه محصول در زمين بود خورد و اصل آن را حنك (نرم كردن و جويدن) است.

علت اين كه ابليس طمع در گمراهى اولاد آدم كرد، اين بود كه خداوند (در ضمن گفتگو) به فرشتگان خبر داده بود، كه در روى زمين كسى را قرار خواهد داد كه فساد و تباهى به وجود خواهد آورد و خونريزى خواهد كرد.

قالَ اذْهَبْ خداوند به شيطان فرمود: برو دنبال كارى كه براى خود برگزيده اى.

فعل امر «اذهب» به معناى رفتن، ضدّ آمدن نيست بلكه به خاطر خوارى شيطان بيان شده مثل گفتار حضرت موسى به سامرى: فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ: لا مِساسَ «دور شو، بهره تو در زندگى اين است كه هر كس به تو نزديك شود بگويى: با من تماس نگيريد (نتوانى با كسى تماس بگيرى).» (طه/ 97).

فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ تقدير اين جمله جزاؤهم و جزاؤك و مخاطب بر غايب غلبه يافته و جزاؤكم گفته شده است «جَزاءً مَوْفُوراً» مصدر مفعول مطلق است كه عاملش يا «تجاوزن» مقدّر است يا معناى «فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ» مى باشد كه خود به معناى «تجاوزن» است. «موفور و موفر» به معناى فراوان، زياد شده و كامل.

وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ هر كدام از فرزندان آدم را كه مى توانى سبك و خوار شمار و با وسوسه هاى خود آنها را بلغزان.

«فزّ»: خفيف.

وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ «أجلب» از

ماده «جلبه» به معناى صيحه و فرياد است، يعنى سواره و پياده هاى خود را فراخوان و بر فرزندان آدم بتازان «رجل» اسم جمع براى راجل (پياده) است مثل ركب و صحب و قرائت مشهور «و رجلك»

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 476

بنا بر اين است كه فعل به معناى فاعل است. رجل رجل بمعنى راجل معناى آيه اين است: «گروه پياده ات را بر آنها بشوران».

وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ مراد از شركت شيطان در اموال و اولاد مردم تمام گناهانى است كه شيطان آنها را به آن، وادار مى كند، در باب اموال مثل ربا و مصرف آن، در راه فسق و فجور و ندادن زكات و جز اينها و در باب اولاد، مثل ايجاد فرزند از راههاى نامشروع از قبيل زنا و غير آن و فرزند خواندگى بدون رابطه (پدرى).

وَ عِدْهُمْ به آنها وعده بده، منظور نويدهاى دروغينى است كه شيطان به پيروان خود مى دهد كه از جمله آنها شفاعت بتها و خدايان و بقاى جاودانه در دنيا و آرزوهاى دراز و جز اينها مى باشد.

إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ نسبت به بندگان صالح من سلطه و اقتدارى ندارى و نمى توانى آنها را اغوا و گمراه سازى زيرا آنها زير بار فريبهاى تو نمى روند.

وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلًا و همين كافى است كه پروردگار تو وكيل آنهاست هر گاه از شرّ تو به او پناه برند ايشان را پناه مى دهد و محافظتشان مى فرمايد.

[سوره الإسراء (17): آيات 66 تا 69] ..... ص: 476

اشاره

رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً (66) وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ

الْإِنْسانُ كَفُوراً (67) أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً (68) أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تارَةً أُخْرى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبِيعاً (69)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 477

ترجمه: ..... ص: 477

پروردگارتان همان است كه كشتى را در دريا براى شما به حركت در مى آورد تا از نعمت او بهره مند شويد، چرا كه او نسبت به شما مهربان است. (66)

و هنگامى كه در دريا به شما ناراحتى برسد، همه آنهايى را كه جز خداى يكتا مى خوانيد فراموش شوند، امّا چون شما را نجات دهد و به خشكى برساند، روى مى گردانيد، آرى انسان بسيار ناسپاس است. (67)

آيا از اين ايمن هستيد از اين كه در خشكى شما را به زمين فرو برد، يا طوفانى از سنگريزه بر شما بفرستد و سپس هيچ ياورى براى خود نيابيد؟ (68)

يا ايمن هستيد از اين كه بار ديگر شما را به دريا بازگرداند و تندباد كوبنده اى بر شما بفرستد و به سبب كفرتان شما را غرق سازد، و كسى را نيابيد كه در مقابل ما خونتان را پى جويى كنيد؟ (69)

تفسير: ..... ص: 477

يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ پروردگار شما كسى است كه كشتيها را براى شما در دريا به سير و حركت درمى آورد.

وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ و هر گاه بيم غرق شدن شما را فرا گيرد تمام خدايانى را كه هميشه مى خوانيد در آن روز از خاطر شما مى رود، جز خداى يكتا كه براى شما در قيامت اميد نجاتى جز او نيست و هيچ اميدى نداريد كه غير از او كسى بتواند شما را از مهلكه برهاند. فَلَمَّا نَجَّاكُمْ ... اما موقعى كه شما را از دريا نجات داد و به خشكى رسانيد و از خطر امان يافتيد اين امنيّت شما را بر آن داشت كه عقب گرد كنيد و به حالت كفر و عصيان اولى برگرديد. «جانِبَ الْبَرِّ» منصوب است،

مفعول به، براى فعل «يخسف» مانند كلمه «ارض» در آيه: فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ «پس او و خانه اش را به زمين فرو برديم» (قصص/ 80). «بكم» در محل نصب و حال مى باشد و معنايش اين است: «آيا ايمن هستيد» از اين كه خداوند زمين را بشكافد در حالى

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 478

كه شما در آن قرار داريد؟» أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً حاصب، بادى است كه ريگها و سنگريزه ها را پرتاب مى كند.

معناى آيه اين است: اگر شما را با بلاهاى زمينى از قبيل: زلزله و خسف از بين نبرد با بلاى آسمانى هلاكتان مى كند و بادها مى فرستد كه سنگريزه ها را بسوى شما پرتاب كند و ياورى پيدا نكنيد كه اين بلا را از شما دفع كند.

أَمْ أَمِنْتُمْ يا از اين امين هستيد كه خداوند شما را محتاج كند كه بر كشتى سوار شويد و به همان دريايى برگرديد كه شما را از غرقاب در آن نجات داد و سپس از خدا اعراض كرديد، آن گاه او با فرستادن بادى سخت و كشتى شكن از شما انتقام بگيرد و شما را غرق كند؟

فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ قاصف بادى است كه صداى شديدى دارد، چنان كه گويى اشيا را در هم مى شكند. بعضى گفته اند به هيچ چيز برخورد نمى كند، مگر اين كه آن را بشكند.

فَيُغْرِقَكُمْ اين فعل با (تاء) هم كه فاعلش «ريح» باشد و با نون متكلم مع الغير خوانده شده، و نيز فعلهاى «يخسف، يرسل، و يعيدكم» به دو صورت: (ياء و نون) قرائت شده اند.

بِما كَفَرْتُمْ چون نسبت به نعمت خداوند كه شما را از غرق شدن نجات داد، ناسپاسى كرديد. «ثُمَّ

لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبِيعاً» آن گاه كسى را نخواهيد يافت كه مطالبه خون شما را از ما بكند. «تبيع» مدّعى، مطالبه كننده از اين آيه گرفته شده است.

«فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ» پس در مطالبه خون نيكى كند» چنان كه شمّاخ سروده است:

[يلوذ ثعالب الشرقين منها] كمالا ذا الغريم من التبيع «1»

__________________________________________________

1- روبهاى آن مكان از آن (عقاب) مى گريزند/ چنان كه مديون از طلبكار مى گريزد. كشّاف، ج 2، ص 680 پاورقى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 479

خلاصه معناى آيه اين است: ما با اين ناسپاسان چنين مى كنيم و كسى را نمى يابند كه ياريشان كند و از ما مطالبه حقّ آنها را بنمايد.

[سوره الإسراء (17): آيات 70 تا 72] ..... ص: 479

اشاره

وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً (70) يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً (71) وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (72)

ترجمه: ..... ص: 479

ما، بنى آدم را گرامى داشتيم، و آنها را در خشكى و دريا سوار كرديم و از انواع روزيهاى پاكيزه به آنها روزى داديم و بر بسيارى از آفريده هاى خود برتريشان بخشيديم. (70)

به ياد آوريد روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان بخوانيم، آنها كه نامه عملشان به دست راستشان داده شود آن را مى خوانند و به اندازه نخ نازك ميان شكاف هسته خرما ستم نمى شود. (71)

و كسى كه در اين جهان كوردل باشد در آخرت نيز نابينا و گمراه است. (72)

تفسير: ..... ص: 479

وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ آثار گرامى داشتن خداوند بنى آدم را اين است كه به آنان عقل و خرد داده تا بينديشند و نيروى تشخيص خوب از بد را عنايت فرموده، و به صورت زيبا و اندام موزون آنها را خلق كرده و تدبير امر معاش و معاد به آنان ارزانى فرموده، و ايشان را بر تمام آنچه در زمين قرار دارد تسلّط داده و همه موجودات زنده را مسخّرشان ساخته است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 480

وَ حَمَلْناهُمْ در خشكى بر چهار پايان روى زمين و در دريا بر كشتيها سوارشان كرديم، «وَ فَضَّلْناهُمْ» و بر بسيارى از آفريده هاى خود برتريشان داديم. منظور از آفريده هاى بسيارى كه خداوند بنى آدم را بر آنها برترى داده غير فرشتگان مى باشد، زيرا فضيلت فرشتگان شامل همه آنها مى شود، ولى در بنى آدم به گروه خاصّى تعلق دارد (كه بندگان نيكوكار خدا هستند).

يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ روزى كه هر گروهى را با امامشان بخوانيم. مراد از امام، پيشوا و مقتداست، از قبيل امام معصوم، پيامبر، و كتاب. امام صادق عليه السّلام فرمود: «1»

آيا خداى را ستايش نمى كنيد كه چون قيامت فرا رسد هر قومى را به سوى آن كه دوست مى داشته اند فرا مى خوانند، ما به سوى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى رويم و شما به جانب ما استغاثه مى كنيد. در اين هنگام فكر مى كنيد كه به كجا برده خواهيد شد؟ سوگند به خدا كه به بهشت خواهيد رفت. راوى مى گويد سه مرتبه حضرت اين جمله را ذكر فرمود.

فَمَنْ أُوتِيَ پس آنان كه نامه عملشان به دست راستشان داده شود آن را مى خوانند و از خواندن آن خوددارى نمى كنند زيرا علامتهاى خوشحالى را در آن مشاهده مى كنند، اولئك، اشاره به «من» است كه در معناى جمع به كار رفته است.

وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا فتيل نخى است كه در درون شكاف هسته خرما قرار دارد، «2» منظور اين است كه كمترين چيزى از اجر و ثواب آنها كم نشده است.

وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى كسى كه در دنيا راهى براى نجات نداشته و هدايت نيافته باشد در آخرت نيز راهى به سوى بهشت نخواهد يافت. مى توانيم «أعما» ى دوم را به معناى افعل تفضيل- يعنى نابيناتر- بگيريم، به همين دليل ابو عمرو، اوّلى را

__________________________________________________

1-

الا تحمدون اللَّه؟ اذا كان يوم القيمة فدعى كل قوم الى من يتولونه و فزعنا الى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و فزعتم الينا، فالى اين ترون يذهب بكم؟ الى الجنة و رب الكعبة.

2- حسن گفته است: فتيل در شكم هسته، نقير در پشت هسته و قطمير، پوست هسته خرماست.

ترجمه مجمع، ج 14. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 481

با اماله تلفظ كرده و دومى را با تفخيم و چون افعل تفضيل به

«من» تمام مى شود و آن هم در تقدير است، پس گويا الف در وسط قرار گرفته و از اين جهت درشت تلفّظ مى شود مثل «اعمالكم».

[سوره الإسراء (17): آيات 73 تا 77] ..... ص: 481

اشاره

وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً (73) وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً (74) إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً (75) وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاَّ قَلِيلاً (76) سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلاً (77)

ترجمه: ..... ص: 481

نزديك بود كه مشركان تو را از آنچه به تو وحى كرده بوديم منحرف سازند، تا غير آن را به دروغ به ما نسبت دهى و در اين هنگام تو را به دوستى بگيرند. (73)

اگر ما تو را ثابت قدم نگه نمى داشتيم نزديك بود كه اندكى به آنها تمايل پيدا كنى. (74)

در اين هنگام دو چندان عذاب در دنيا و دو چندان عذاب بعد از مرگ را به تو مى چشانديم، پس در برابر ما ياورى براى خود نمى يافتى. (75)

و نزديك بود كه تو را از اين سرزمين با نيرنگ ريشه كن و بيرون سازند، و اگر چنين كرده بودند، بعد از تو، جز مدّت اندكى باقى نمى ماندند. (76)

سنّت ما نسبت به پيامبرانى كه پيش از تو فرستاده بوديم همين بود و هرگز در سنّت ما دگرگونى نخواهى يافت. (77)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 482

تفسير: ..... ص: 482

وَ إِنْ كادُوا «ان» مخفّف از ثقيله است و «لام» در ليفتنونك براى فرق آن با نافيه است يعنى نزديك بود كفّار تو را از قرآنى كه به تو وحى كرديم به سخنانى منصرف كنند كه ما آنها را نازل نكرده ايم.

وَ إِذاً لَاتَّخَذُوكَ اگر تو از هدف آنها پيروى مى كردى آن وقت دوستى با تو را اظهار مى كردند.

نقل شده است كه گروهى از قريش به پيغمبر گفتند نمى گذاريم استلام حجر كنى مگر اين كه نزد خدايان ما فرود آيى حضرت پيش خود فكر كرد كه خدا مى داند كه من اين بتها را دوست نمى دارم ولى چه كنم كه استلام حجر، مرا به اين امر وامى دارد. اين جا بود كه اين آيه نازل شد. وجوه ديگرى هم درباره شأن نزول اين آيه

ذكر شده است.

وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ اگر چنين نبود كه ما با عطا كردن نيروى عصمت و لطف خود تو را محافظت كرديم، نزديك بود كمى به سوى آنها تمايل نشان دهى و بعضى از خواسته هاى آنان را عملى سازى و در اين صورت ما دو برابر عذاب دنيا و آخرت را به تو مى چشانديم، يعنى هر چه عذاب دنيا براى گنهكاران و هر چه براى آخرت و پس از مرگ براى آنها آماده كرده ايم درباره تو دو برابر مى ساختيم و اين مطلب دليل بر آن است كه زشتى و بزرگى معصيت بستگى به مقام فاعلش دارد كه هر چه مقام وى بالاتر باشد گناهش هم بزرگتر و كيفرش سخت تر است. از ابن عباس روايت شده كه رسول خدا داراى مرتبه عصمت بوده و از گناه مصون است، امّا اين آيه كه خطاب به پيامبر است براى اين است كه مؤمنان را از تمايل به مشركان در حكمى از احكام خدا بر حذر دارد.

وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ نزديك بود قريش با اخراج كردن تو از سرزمين مكّه، ريشه تو را بركنند ولى پس از خارج ساختن تو از اين سرزمين، خودشان باقى

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 483

نخواهند ماند مگر مدّتى اندك زيرا خداوند آنان را به هلاكت مى رساند. و اين امر تحقّق يافت زيرا مدّت كمى پس از آن در جنگ بدر بسيارى از آنها كشته شدند.

بعضى گفته اند منظور از عبارت: «إِلَّا قَلِيلًا» مدت اندك نيست، بلكه افرادى اندك مى باشد يعنى تنها همانهايى كه توانستند فرار كنند يا ايمان آوردند نجات پيدا كردند و برخى گفته اند مراد از «ارض» شهر مدينه است، چرا كه

يهود به حضرت پيشنهاد كردند و گفتند همه پيغمبران خدا در شام مبعوث شدند و حضرت ابراهيم هم به آن سرزمين هجرت كرد، بنا بر اين اگر تو به شام بروى ما به تو ايمان مى آوريم لذا حضرت تصميم گرفت كه به آن سوى برود و در اين حال اين آيه نازل شد «خلافك» خلفك نيز قرائت شده و هر دو به يك معناست، در قول شاعر آمده است:

عفت الديار خلافهم فكانما بسط الشواطب بينهن حصيرا «1»

خلافهم: بعدهم.

سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا روش معمول خداوند و سنّت هميشگى او بر آن است هر جامعه اى كه پيامبر خود را از محيطشان بيرون نمايند، آنها را به هلاكت مى رساند.

كلمه «سنة» منصوب است زيرا مفعول مطلق و مصدر تأكيدى است، يعنى سنّ اللَّه ذلك سنة.

[سوره الإسراء (17): آيات 78 تا 82] ..... ص: 483

اشاره

أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً (78) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً (79) وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً (80) وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً (81) وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَساراً (82)

__________________________________________________

1- پس از نابودى ساكنان آن زمين آباديهايشان چنان خراب و كثيف شد كه گويا زنان حصير باف، بساط حصير بافى خود را در آن جا پهن كرده اند منظور اين است كه سرزمين آنها پس از نابودى شان پر از كثافت و آشغال شده بود. كشّاف، ج 2، ص 686 پاورقى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 484

ترجمه: ..... ص: 484

نماز را از زوال خورشيد، تا نهايت تاريكى شب بر پا دار و نيز نماز خواندن هنگام صبح را، چرا كه نماز بامدادان مورد مشاهده است. (78)

و پاسى از شب را به نماز و عبادت بيدار باش، اين يك غنيمتى براى تو است، اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد. (79)

و بگو: پروردگارا مرا در امور، صادقانه وارد و صادقانه از آن خارج ساز و از سوى خود دليلى يارى دهنده براى من قرار ده. (80)

و بگو: حق فرا رسيد و باطل نابود شد، آرى باطل نابود شدنى است. (81)

ما از اين قرآن آيه هايى نازل مى كنيم كه براى مؤمنان درمان و رحمت است، و ستمكاران را جز زيانكارى نيفزايد. (82)

تفسير: ..... ص: 484

لِدُلُوكِ زوال شمس و به قولى غروب آن است ولى قول اوّل صحيحتر است.

براى اين كه آيه تمام نمازهاى پنجگانه را شامل باشد، بنا بر اين، دو نماز هنگام زوال خورشيد ظهر و عصر و دو نماز وقت تاريكى شب مغرب و عشا، و قرآن فجر هم نماز صبح است، و مراد از «غَسَقِ اللَّيْلِ» آغاز ظهور شب و شروع تاريكى آن مى باشد.

مَشْهُوداً نماز صبح را فرشتگان شب و روز مشاهده مى كنند مأموران شب در اين

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 485

هنگام در حال بالا رفتن و مأموران صبح هم در حال فرود آمدنند، بنا بر اين نماز صبحدم در آخر دفتر شب و اوّل دفتر روز ثبت مى شود، و مى توان گفت: عبارت «قُرْآنَ الْفَجْرِ» اشاره به آن است كه نماز صبح را بايد طولانى كرد تا مردم بسيارى آن را مشاهده كنند و آيات قرآن را بشنوند و ثواب فراوانى

برگيرند.

وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ مقدارى از شب را به تهجّد پرداز. «تهجّد» عبارت است از ترك خواب شب به منظور عبادت مثل تأثم و تحرّج كه به معناى ترك گناه است و به معناى خود خواب هم آمده است. «نافِلَةً لَكَ» نماز شب عبادتى است كه علاوه بر نمازهاى پنجگانه بر تو لازم است و چون «تهجّد» عبادت زايدى است و با نافله به يك معناست خداوند نافلة را جانشين «تهجدا» قرار داده است. خلاصه معنا اين است كه علاوه بر نمازهايى كه بر همه واجب است تهجّد هم بخصوص بر تو واجب ولى براى ديگران مستحبّ است. بعضى گفته اند معناى آيه اين است كه نماز شب بر پيامبر و ديگران مستحبّ است امّا به اين دليل كه او مردم را به اين سنّت دعوت و تشويق مى كند خداوند تنها او را مورد خطاب قرار داده است.

مَقاماً مَحْمُوداً منصوب به ظرفيّت است، يعنى: «عسى ان يبعثك ربك فيقيمك مقاما محمودا» اميد است خداوند تو را مبعوث كند و به جايگاهى پسنديده تو را بنشاند و ممكن است «يبعثك» را به معناى يقيمك بگيريم، و نيز مى توان «مَقاماً مَحْمُوداً» را حال گرفت به معناى صاحب مقام محمود و معناى مقام محمود موقعيتى است كه پيشينيان و پسينيان او را به آن مى ستايند، يعنى مقام شفاعت.

منظور اين كه هر چه پيامبر بخواهد به او داده مى شود و هر چه شفاعت كند پذيرفته است و در اين امر بر همه خلايق شرافت و برترى دارد، بر دستش لواى حمد گرفته و در زير آن، پيامبران و فرشتگان گرد مى آيند.

رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ «مدخل و مخرج» هر دو مصدراند،

يعنى در تمام امورى كه مرا به رسالت فرستاده اى بطور پسنديده وارد كن و از تمام آنها آن چنان مرا

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 486

خارج كن كه سرانجامش مورد رضايت تو باشد. بعضى گفته اند مراد آن است كه با غلبه و پيروزى داخل مكّه شود و با سلامت و تندرستى از آن خارج گردد بعضى ديگر گفته اند شامل تمام امور مى شود. «سلطانا» به من حجّت و دليلى عنايت كن كه مرا بر مخالفانم پيروز سازد، يا قدرت و عزّتى كه اسلام را در مقابل كفر، يارى كند.

البته اين دعاى حضرت مستجاب شد و خداوند پيروزى او را تعهّد كرد و فرمود:

لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ «... تا او را بر همه دينها غلبه دهد» (توبه/ 33) و جاى ديگر فرمود: فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ «آگاه باشيد كه حزب خدا پيروز است» (مائده/ 56) «1» وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ: در اطراف كعبه سيصد و شصت بت از قبايل مختلف عرب وجود داشت كه به دور آنها طواف مى كردند، و در روز فتح مكّه اين آيه نازل شد. جبرئيل به رسول خدا گفت: عصايت را بگير و بتها را بينداز. حضرت با عصاى خود به چشم هر يك از بتها فرو مى كرد و مى گفت: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ (حق آمد و باطل مغلوب شد) و آنها را به رو بر زمين مى انداخت سرانجام همگى افتادند و تنها بت قبيله خزاعه كه از بلور و شيشه زرد رنگ بود بر بالاى كعبه باقى مانده بود كه حضرت به امير المؤمنين فرمود: يا على آن را هم بينداز. پس وى را بلند كرد او بالا رفت و

بت را بيفكند و آن را شكست، مردم مكّه به شگفت در آمدند و مى گفتند:

هرگز مردى ساحرتر از محمّد صلى اللَّه عليه و آله نديده ايم! وَ زَهَقَ الْباطِلُ باطل هلاك شد و از بين رفت، زهقت نفسه: جانش بر آمد، حق، اسلام و باطل شرك است. كانَ زَهُوقاً باطل نابود شدنى و بى ثبات است. «مِنَ الْقُرْآنِ» «من» بيانيّه يا تبعيض است، يعنى هر بخشى از قرآن كه نازل شود شفا و درمان براى مؤمنان است و هر لحظه به سبب آن ايمانشان افزوده مى شود و شفاى معنوى مى گيرند، هم چنان كه انسان از بيماريهاى جسمانى به وسيله دارو، درمان

__________________________________________________

1- اين آيه در سوره مائده آيه 56 حرف (الا) را ندارد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 487

مى شود، از پيامبر اكرم نقل شده است كه فرمود: هر كس از قرآن طلب شفا نكند خدا او را شفا نمى دهد. «1»

وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً امّا كفّار از قرآن جز خسارت و نقصان نمى بينند.

زيرا قرآن را تكذيب مى كنند و به آن كفر مى ورزند.

[سوره الإسراء (17): آيات 83 تا 87] ..... ص: 487

اشاره

وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً (83) قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلاً (84) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً (85) وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلاً (86) إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبِيراً (87)

ترجمه: ..... ص: 487

و هر گاه به انسان نعمت بخشيم، روى بگرداند، و خود را دور سازد، و چون دچار سختى شود، نوميد گردد. (83)

بگو: هر كس بر طبق خلق و خوى خود عمل مى كند، پس پروردگار شما آنها را كه راهشان بهتر است مى شناسد. (84)

از تو، درباره روح مى پرسند، بگو:

روح از امر پروردگار من است و به شما جز اندكى از دانش داده نشده است. (85)

اگر بخواهيم، آنچه را كه به تو وحى فرستاده ايم، مى گيريم، پس تو كسى را نمى يابى كه از تو دفاع كند. (86)

مگر رحمت پروردگارت كه فضل او بر تو بزرگ بوده است. (87)

__________________________________________________

1-

من لم يستشف بالقرآن فلا شفاء اللَّه.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 488

تفسير: ..... ص: 488

وَ إِذا أَنْعَمْنا هر گاه ما به انسان نعمت تندرستى و ثروت و غنا عطا كنيم از ياد و توجّه ما، دورى و غفلت مى كند چنان كه گويا از خدا و نعمتهاى او مستغنى و بى نياز است.

وَ نَأى بِجانِبِهِ اين جمله تأكيد براى اعراض است زيرا معناى اعراض از چيزى آن است كه كنار صورتش را از آن برگرداند، و «نَأى بِجانِبِهِ» يعنى پشت از آن كرد، يا كنايه از تجبّر و استكبار است، زيرا خوى و عادت شخص متكبّر و خود خواه و خودپسند همين است.

وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ چنين آدمى، هر گاه كه مبتلا به محنت و سختى يا بيمارى و تنگدستى مى شود سخت نااميد گشته و هيچ گونه اميد گشايش و فرج برايش باقى نمى ماند. در جمله بالا «نَأى بِجانِبِهِ» نيز خوانده اند كه لام الفعل را بر عين الفعل مقدّم داشته اند به همان معنا، چنان كه فعل «رأى» را «راء» خوانده اند، يا اين كه فعل «ناء»

به معناى «نهض» (حركت كرد) مى باشد.

قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ هر كسى در زندگى، روشى را انتخاب و به آن عمل مى كند كه از جهت هدايت و ضلالت مناسب حال اوست، چنان كه قسمت ديگر آيه بر همين معنا دلالت مى كند.

فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلًا خداوند بهتر مى داند كه چه كسى راهى درست تر و روشى مطمئن تر برمى گزيند.

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ روحى كه مورد پرسش واقع شده و از پيامبر راجع به آن سؤال مى كردند همان روحى است كه در موجود زنده مى باشد. از حضرت تعريف حقيقى آن را پرسيدند. او هم خبر داد كه از فرمان خداست، يعنى خدا آن را به خود اختصاص داده است. قول ديگر اين است كه يهود مى گفتند: اگر محمّد صلى اللَّه عليه و آله به پرسش درباره روح پاسخ مثبت دهد پيامبر نيست و اگر جواب ندهد پيامبر است،

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 489

زيرا در كتابهاى آسمانى ما چنين گفته شده است.

و قول ديگر آن است كه مراد از روح، جبرئيل، يا فرشته اى از فرشتگان است كه او در يك صف و ساير فرشتگان در صف ديگر قرار مى گيرند. و نيز گفته اند منظور قرآن است و «مِنْ أَمْرِ رَبِّي» يعنى قرآن از وحى و كلام اوست نه از سخن بشر.

وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا سپس خطاب به همه كرده و فرموده است: به شما از دانش جز اندك چيزى داده نشده است، زيرا علم خدا بى نهايت است و هر علمى در برابر دانش نامتناهى او اندك و ناچيز است.

لَنَذْهَبَنَّ اين كلمه جواب قسم محذوف و جانشين جواب شرط است، يعنى اگر بخواهيم قرآن را

مى بريم و از سينه ها و افكار محو و نابودش مى سازيم، چنان كه اثرى از آن باقى نماند و ديگر، كسى را نخواهى يافت كه آن را به سوى تو برگرداند و در حافظه ات بسپارد. «إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ» مگر رحمت خدا كه به آن توكّل كنى تا آن را به سوى تو برگرداند. ممكن است اين جمله را مستثناى منقطع دانست يعنى رحمت خدا بود كه قرآن را از بين نبرد، خداوند با اين بيان به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله منّت گذاشته است كه بعد از نازل كردن قرآن، آن را پيوسته در جامعه محفوظ نگاهداشته است.

[سوره الإسراء (17): آيات 88 تا 93] ..... ص: 489

اشاره

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً (88) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً (89) وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (90) أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً (91) أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً (92)

أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (93)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 490

ترجمه: ..... ص: 490

بگو: اگر انسانها و پريان اتّفاق نظر كنند، كه همانند اين قرآن را بياورند، نخواهند آورد. اگر چه بعضى از آنها پشتيبان برخى ديگر شوند. (88)

ما در اين قرآن براى مردم از هر چيز نمونه اى آورده ايم ولى بيشتر مردم، جز انكار و مخالفت كارى نكردند. (89)

و گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم، تا از اين زمين براى ما چشمه اى ظاهر سازى. (90)

يا اين كه داراى باغى از درختان خرما و انگور باشى كه در ميان آنها نهرها جارى سازى. (91)

يا آسمان را- چنان كه پنداشته اى- قطعه قطعه بر سر ما فرود آورى و يا خداوند و فرشتگان را در مقابل ما آورى. (92)

يا خانه اى از طلا داشته باشى، يا به آسمان بالا روى، و ما هرگز نسبت به بالا رفتن تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه بر ما كتابى نازل كنى تا آن را بخوانيم، بگو: پروردگار من منزّه است: آيا من غير از يك

بشرى هستم كه پيام آورم!؟ (93)

تفسير: ..... ص: 490

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ .... اگر جنّ و انس پشتيبان همديگر باشند كه مطالبى مانند اين قرآن در فصاحت و بلاغت و زيبايى نظم و تأليف بياورند همه آنها از آوردن چنين كتابى عاجز و ناتوانند.

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ .... ما در اين قرآن حقايق را براى مردم بيان كرديم، و هر نوع مثل و نمونه اى كه مورد احتياج دين و دنياى مردم باشد، مكرّر ذكر نموديم امّا آنها كفر و انكار را پيش گرفتند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 491

وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ پس از آن كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله معجزه بودن قرآن را بيان فرمود و معجزاتى غير از قرآن هم بر آن افزود و حجّت بر مردم تمام شد، آنها گفتند هرگز به تو ايمان نمى آوريم، تا اين كه براى ما از سرزمين مكّه چشمه اى ظاهر سازى كه پيوسته آب از آن بجوشد، ينبوع بر وزن يفعول، مثل يعبوب از فعل «عب». «تفجر» را با تخفيف: «تفجر» نيز خوانده اند. (كَما زَعَمْتَ) كفّار گفتند: چنان كه مى پندارى، مرادشان اين آيه بود: إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ «اگر خواهيم آنها را در زمين فرو بريم، يا بر آنان پاره هايى از آسمان افكنيم» (سبأ/ 8) «كسفا»: اين كلمه با فتح و سكون سين هر دو قرائت شده و جمع كسفة است.

أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا در معناى اين عبارت چند احتمال وجود دارد:

1- قبيل به معناى شاهد و ضامن يعنى خدا و ملائكه را، پيش روى ما حاضر كنى، تا شاهد و ضامن گفته هاى تو باشند، چنان كه

شاعر مى گويد:

رمانى بامر كنت منه و والدى بريئا و من جول الطوى رمانى «1»

2- قبيل به معناى مقابل است يعنى خداوند و ملائكه را در مقابل بياورى كه ما آنها را مشاهده كنيم.

3- «قبيلا» جمع «قبيله» و حال از «ملائكه» است، يعنى فرشتگان را گروه گروه پيش ما بياورى، زخرف طلا.

أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ يا اين كه بر پله هاى آسمان بالا روى. در اصل معارج السّماء بوده است.

وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى .... و تازه اگر به آسمان هم بالا بروى هرگز به آسمان بالا رفتنت را باور نمى كنيم مگر اين كه از آسمان كتابى را نازل كنى كه تصديق تو كند و

__________________________________________________

1- مرا به كارى متّهم ساخت كه من و پدرم از آن دوريم، و اين تهمت مثل آن است كه كسى از ته چاه به طرف بالا سنگى بياندازد، كه به خودش برمى گردد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 492

گواهى به راستى ات دهد.

البته منظور اعراب از اين پيشنهادها لجاج و عناد بود نه واقعيت و حقيقت طلبى.

قُلْ سُبْحانَ رَبِّي «قال» نيز قرائت شده است: پيشنهادهاى نابجاى آنها موجب تعجّب مى شود.

هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً من هم مانند بقيه پيغمبران، بشر هستم و آنها براى امّتهايشان آيات و معجزاتى را مى آورند كه خدا ظاهر مى فرمود، اين مطلب مربوط به من نيست كه هر چه بخواهم بياورم، به دست خداست و تنها او، عالم به مصالح امور است بنا بر اين دليلى ندارد كه شما اين مطالب را از من درخواست مى كنيد.

[سوره الإسراء (17): آيات 94 تا 100] ..... ص: 492

اشاره

وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (94) قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ

لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً (95) قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (96) وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً (97) ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً (98)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ كُفُوراً (99) قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً (100)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 493

ترجمه: ..... ص: 493

تنها چيزى كه مانع شد، مردم، پس از آمدن هدايت ايمان آورند، اين بود كه گفتند: آيا خداوند، بشرى را به عنوان رسول فرستاده است؟ (94)

بگو: اگر در روى زمين فرشتگانى بودند كه با آرامش گام برمى داشتند، يا از آسمان فرشته اى را به عنوان رسول بر آنها مى فرستاديم. (95)

بگو: همين بس كه خداى يكتا، ميان من و شما گواه است زيرا او به بندگان خود، آگاه و بينا است. (96)

هر كه را خداوند هدايت كند، او هدايت يافته واقعى است، و آنان را كه او گمراه سازد، برايشان جز خدا، دوستانى نخواهى يافت، و آنها را روز قيامت به صورتهايشان محشور مى كنيم، در حالى كه، نابينا و گنگ و كرند، جايگاهشان دوزخ است كه هر گاه آتش آن فرو نشيند بر ايشان آتشى، افروخته بيفزاييم. (97)

اين جزاى آنها است، زيرا به آيات ما كفر ورزيدند

و گفتند: آيا وقتى كه استخوان و خاك شديم، با آفرينش تازه، زنده خواهيم شد؟ (98)

مگر نمى دانند، خدايى كه آفريدگار آسمانها و زمين است، قادر است مانند آنها را خلق كند، و براى آنان مدّتى قرار دهد كه در آن ترديدى نيست. امّا ستمكاران از هر چه، جز كافر شدن، امتناع مى ورزند. (99)

بگو: اگر شما گنجينه هاى نعمت پروردگارم را مالك بوديد، از ترس انفاق بخل مى ورزيديد و انسان، بخيل و فرومايه است. (100)

تفسير: ..... ص: 493

وَ ما مَنَعَ النَّاسَ تنها چيزى كه كفّار را از ايمان آوردن به قرآن و دستور پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مانع مى شد اين بود كه نتوانستند رسالت يك انسان را از سوى خدا بپذيرند.

«أن» اوّلى مفعول دوّم «منع» و دومى فاعل آن است و همزه در «أ بعث» استفهام ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 494

انكارى است، با توجه به بهانه جوييهاى منكران حق سبحانه و تعالى بيان كرده است كه آنچه را آنها ناروا مى دانند ناروا نيست بلكه نزد خداوند خلاف آن، نارواست، زيرا حكمت بالغه الهى اقتضا مى كند كه فرشته را براى ارسال وحى بر كسى، نازل نكند مگر بر يكى از پيامبران يا فرشتگان كه مثل خود او هستند و در جمله بعد آن را چنين توضيح مى دهد:

قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ ... رَسُولًا اگر در روى زمين به جاى انسانها فرشتگانى سكونت داشتند كه با آرامش بر روى پاهايشان راه مى رفتند، آن وقت خداوند فرشته اى را از آسمان به عنوان پيامبر مى فرستاد تا آنها را به راه راست هدايت كند و معارف دينى را به ايشان بياموزد، امّا انسانها چنين نيستند كه براى هدايتشان فرشته اى بيايد بلكه

فرشته وحى تنها بر آن كسى نازل مى شود كه خداوند او را از ميان مردم به مقام نبوّت برگزيده است و او به دعوت و هدايت آنها قيام مى كند.

شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ خداوند براى داورى ميان من و شما كافى است كه آنچه از وظيفه تبليغ بر من بود انجام دادم و شما نپذيرفتيد و مرا تكذيب كرديد، و او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست. اين مطلب از طرفى تهديد براى كافران و از طرف ديگر تسليت و دلجويى براى حضرت رسول مى باشد، و «شهيدا» منصوب، تميز يا حال است.

وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ آنان را كه خدا توفيق هدايت داده هدايت يافته اند و آنان را كه خداوند به خودشان واگذاشته است دوستان و ياورانى برايشان نيست.

آنها در حالى كه بر روى زمين كشيده مى شوند به سوى آتش برده مى شوند، چنان كه در دنيا با كسى كه بخواهند بيشتر مورد اهانت قرار دهند چنين مى كنند. آنها كورند و از ديدن چيزهايى كه خوشحالشان كند محرومند و از گفتن سخنى كه به آنها سود رساند لالند و از شنيدن صدايى كه شادشان كند بى بهره اند. چنان كه (در دنيا) حق را

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 495

نمى ديدند و سخنان حق را نمى شنيدند.

ممكن است معناى آيه اين باشد كه اين گروه، در حالى محشور مى شوند كه وقتى پس از حسابرسى، از موقف حساب به سوى آتش مى روند، قواى حسّى شان آسيب مى بيند زيرا خداوند در قرآن خبر داده است كه آنها (در قيامت) سخن مى گويند.

كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً هر چه پوست و گوشت بدنشان بسوزد و بر اثر آن شعله آتش فرو نشيند باز به حالت اول

برمى گردند و آتش براى سوختن مجدّد آن افروخته مى شود و آن كه مى سوزد عذاب آن را احساس مى كند. اين است مجازات آنها كه آتش بر تمام ذرّات وجودشان مسلّط است، مى سوزاند، شعله اش پوست و گوشت آنان را مى خورد، و نابود مى سازد و سپس آنها را به حالت اول برمى گرداند و زنده مى كند تا بر عذابشان افزوده شود و ياد بياورند و افسوس خورند كه چرا در دنيا، زنده شدن در قيامت را تكذيب و انكار مى كردند.

أَ وَ لَمْ يَرَوْا آيا كسانى كه معاد را غير ممكن مى شمارند، نمى دانند خدايى كه قدرت بر آفرينش آسمانها و زمين دارد مى تواند نظير آنها را در قيامت به وجود آورد زيرا آفرينش آنها سخت تر از آفرينش آسمانها نيست، چنان كه مى فرمايد:

أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ «آيا آفرينش شما سخت تر است يا آفرينش آسمان؟» (نازعات/ 22).

وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لا رَيْبَ فِيهِ خداوند براى آنها سرآمدى قطعى قرار داد كه مراد مرگ يا قيامت است، اما اين ستمكاران از پذيرش حق خوددارى كردند و بر انكار خود افزودند، با اين كه دليل آن بسيار روشن بود.

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ چون حرف «لو» بر اسم داخل نمى شود بايد فعلى به عنوان تفسير در تقدير گرفته شود، يعنى لو تملكون انتم تملكون» «تملك» مقدّر و «انتم» بدل از ضمير متصل: (واو) ذكر شده است. بنا بر اين «أنتم» فاعل فعل مضمر، و

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 496

تملكون تفسير آن است. معناى عبارت اين است: اگر شما مالك گنجينه هاى ارزاق و نعمتهاى خدا بر خلقش بوديد، بخل مى ورزيديد و به آنان نمى داديد. «قتور» به معناى بخيل است.

گفته شده است كه اين

آيه در جواب كفّار آمده است كه گفتند هرگز ايمان نمى آوريم مگر اين كه خواسته هاى ما را (كه در آيه هاى قبل ذكر شد) بر آورى، و خدا جواب مى دهد به فرضى كه اين امور و خزاين زمين به شما داده شود بخل مى ورزيد، و از خلق خدا منع مى كنيد.

[سوره الإسراء (17): آيات 101 تا 105] ..... ص: 496

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً (101) قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً (102) فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً (103) وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً (104) وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (105)

ترجمه: ..... ص: 496

ما تعداد نه معجزه روشن به موسى داديم، پس تو از بنى اسرائيل سؤال كن، موقعى كه موسى بسوى آنها آمد، و فرعون به او گفت: اى موسى من تو را جادو شده مى پندارم. (101)

گفت: تو مى دانى كه اين آيات را جز پروردگار آسمانها و زمين- براى روشنى دلها- نفرستاده است و من گمان مى كنم اى فرعون كه تو نابود خواهى شد. (102)

فرعون خواست آنها را از آن سرزمين خارج سازد، ما، او و همراهانش را تماما غرق كرديم. (103)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 497

و پس از آن به بنى اسرائيل گفتيم در اين سرزمين ساكن شويد، و هر گاه وعده آخرت فرا رسد همه شما را دسته جمعى مى آوريم. (104)

ما قرآن را بحق نازل كرده ايم و به حق نازل شده است. و تو را جز بشارت دهنده و ترساننده نفرستاده ايم. (105)

تفسير: ..... ص: 497

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ آيات نهگانه اى كه خداوند به حضرت موسى داد، به قول ابن عباس عبارتند از: عصا، يد بيضا، ملخ، شپش، قورباغه، خون، سنگ، دريا، و كوهى كه بر بالاى سر بنى اسرائيل قرار گرفت. بعضى طوفان، سالهاى گرفتارى، و كمبود ميوه ها را به جاى سنگ و دريا و كوه ذكر كرده اند.

برخى ديگر گفته اند: نه آيه درباره احكام بوده، زيرا چنين روايت شده است كه فردى از يهود از پيامبر درباره اين امور پرسيد. حضرت فرمود: خدا به موسى وحى كرد كه به بنى اسرائيل بگو: به خدا هيچ گونه شرك نياوريد اسراف نكنيد، زنا نكنيد نفسى را كه خدا محترم دانسته جز بحق نكشيد سحر نكنيد ربا نخوريد بى گناهى را به محكمه نبريد كه او را

بكشند، به زن شوهردارى نسبت زنا ندهيد و از ميدان جنگ فرار نكنيد و مخصوصا شما اى يهود از حكم روز شنبه تجاوز نكنيد. يهودى دست رسول خدا را بوسيد و گفت شهادت مى دهم كه تو پيامبر خدايى.

فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ در تفسير اين آيه دو قول است:

1- خطاب به موسى است و در اين صورت جمله إِذْ جاءَهُمْ متعلّق به محذوف است، يعنى «فقلنا له» و سه معنا برايش ذكر شده است:

الف: به موسى گفتيم بنى اسرائيل را از فرعون طلب كن و بگو: اى فرعون آنها را با من بفرست.

ب: به موسى گفتيم از بنى اسرائيل درباره آيين و دينشان بپرس.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 498

ج: به موسى گفتيم از آنها بخواه كه تو را كمك كنند.

2- خطاب به پيامبر اسلام باشد، يعنى اى پيامبر از مؤمنان بنى اسرائيل مثل عبد اللَّه سلام و يارانش بپرس تا يقين و اطمينانت زياد شود، بنا بر اين وجه، جمله إِذْ جاءَهُمْ متعلّق به «آتينا» است و مى توانيم آن را متعلق به اذكر محذوف بدانيم، يعنى اى پيامبر به ياد آور وقتى را كه موسى نزد پدران اين مؤمنان آمد.

إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً فرعون گفت اى موسى تو را چنان مى بينم كه سحر شده اى و عقلت را از دست داده اى.

قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ موسى گفت اى فرعون، تو خود مى دانى كه اين معجزات و آيات را كسى جز پروردگار آسمانها و زمين به منظور بصيرت و آگاهى نازل نكرده است، امّا تو اهل لجاجت و عناد هستى. «بصائر» به معناى حجّتها و دليلهاى روش است.

بعضى «علمت» به صورت متكلّم خوانده اند يعنى من مسحور نيستم،

بلكه حقيقت را مى دانم.

وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً در اين سخن موسى گمان خود را در مقابل گمان فرعون آورده و فرموده است، اگر تو مرا سحر زده مى پندارى من نيز تو را هلاك شده مى دانم و گمان من از پندار تو درست تر است، زيرا گمان من دليل روشنى دارد و آن اين است كه تو آنچه را مى دانى انكار كرده اى و عناد مى ورزى.

فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ پس فرعون تصميم گرفت كه موسى و قومش را با خفت و خوارى از مصر خارج كند يا با كشتن، آنها را از روى زمين بردارد، ليكن ما، فرعون و قومش را غرق كرديم و به اين طريق همه آنها را از روى زمين برداشتيم و به بنى اسرائيل گفتيم: در سرزمين مصر ساكن شويد. «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» پس هر گاه قيامت بپا شود همه شما را بطور اجتماع و بهم آميخته حاضر مى سازيم و سپس ميانتان حكم مى كنيم. «لفيف» گروه هايى از قبيله هاى مختلف.

وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ ما قرآن را نازل نساختيم مگر به حق و حكمت، و

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 499

نازل نشد مگر به حكمت. چرا كه قرآن شامل هدايت به كارهاى خير مى باشد و تو را هم نفرستاديم جز براى اين كه مردم را بشارت دهى و از كيفر ما بترسانى.

[سوره الإسراء (17): آيات 106 تا 111] ..... ص: 499

اشاره

وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً (106) قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً (107) وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً (108) وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً (109) قُلِ ادْعُوا

اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً (110)

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً (111)

ترجمه: ..... ص: 499

ما، قرآن را به صورت آيات از هم جدا ساختيم تا آن را بتدريج و با آرامش بر مردم بخوانى و آن را بتدريج نازل كرديم. (106)

بگو: چه ايمان آوريد و چه نياوريد، آنهايى كه پيش از اين، علم و دانش به آنان داده شده، هر گاه قرآن بر آنان خوانده شود، به منظور سجده كردن به رو بر زمين مى افتند. (107)

و مى گويند پاك و منزّه است پروردگارمان كه وعده هايش قطعا انجام شدنى است. (108)

و آنها بى اختيار به رو مى افتند، مى گريند و هر لحظه خشوعشان بيشتر مى شود. (109)

بگو: اللَّه را بخوانيد يا رحمان را، هر كدام را بخوانيد براى خدا نامهاى نيك است، و نمازت را زياد آهسته يا بلند مخوان، و در ميان اين دو راهى معتدل انتخاب كن. (110)

و بگو: ستايش سزاى خداوندى است كه نه فرزندى برگزيده، و نه شريكى در حكومت دارد و نه ياورى به خاطر ضعف و زبونى، و او را بسيار بزرگ شمار و تعظيم كن. (111)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 500

تفسير: ..... ص: 500

«و قرآنا» منصوب به فعل مضمرى است كه فعل فرقناه آن را تفسير مى كند و اين فعل را به دو صورت: تشديد «راء» و تخفيف آن، خوانده اند، قرائت اوّل از حضرت على عليه السّلام و ابن عباس و ابى و غير آنها روايت شده است. بنا بر اين قرائت، معنايش اين است كه ما قرآن را بتدريج و قسمت قسمت نازل كرديم تا تو آنها را با تأنّى و شمرده شمرده بر مردم بخوانى كه بهتر در دلها جايگزين شود، و در موارد لزوم بر حسب حاجت و نياز و مناسبت وقايع آن را فرو

فرستاديم. ابن عباس مى گويد اگر سوره بقره را با درنگ و تأمل و آرامش بخوانم در نزد من محبوبتر از آن است كه تمام قرآن را تند بخوانم. «1»

قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا در اين آيه خداوند پيامبرش را امر فرموده است كه به اين مردمى كه اهل شرك و جاهليت هستند زياد اعتنا نكند، داخل ايمان بشوند يا نشوند، زيرا بهتر از اينها يعنى كسانى كه عالمند و كتابهاى آسمانى را خوانده و به شريعتهاى الهى عمل كرده اند به او ايمان مى آورند و تصديق مى كنند كه او پيامبرى است كه در كتابهاى دينى آنها وعده داده شده است. و هر گاه آيات خدا بر آنها خوانده شود در مقابل عظمت امر پروردگار و به منظور برآوردن آنچه در كتابهاى آسمانى اش وعده داده است كه حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله را برمى انگيزاند و كتاب بر او نازل مى كند، بر خاك افتاده و سجده مى كنند. اين است مراد به وعده اى كه فرمود:

إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا يعنى وعده پروردگار ما، حق و انجام شدنى است.

__________________________________________________

1- لان اقرأ سورة البقرة و ارتلها احب الى من أن اقرأ القرآن هذا، از عبد اللَّه مسعود نقل شده است: در كمتر از سه روز ختم قرآن نكنيد، بلكه آن را در هفت روز بخوانيد. مجمع البيان.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 501

يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ اين كه فرموده است به ذقنها و چانه هاى خود به سجده مى افتند به اين دليل است كه نزديكترين عضو سجده كننده، به زمين، چانه اش مى باشد.

حرف «لام» براى اختصاص است كه صورتها و ذقنهايشان را اختصاص به تواضع و سجده قرار داده بودند، و تكرار جمله

به اين دليل است كه دو حالت مختلف است يكى به خاك افتادنشان در حال سجده و ديگرى در حال گريه.

وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً و حقايق قرآن، بر نرمى دل و فروتنى آنها مى افزايد.

قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ دعا در اين جا به معناى نامگذارى است، نه صدا زدن، و به دو مفعول متعدى مى شود مثل دعوته زيدا (نام او را زيد گذاشتم) و گاهى به دليل بى نيازى از يك مفعول آن را حذف مى كنند و مى گويند: دعوت زيدا كه به همان معناست. مقصود از اللَّه و رحمان اسم است نه مسمّى، حرف «او» براى تخيير است، يعنى خدا را به اين اسم بناميد يا به آن اسم، تنوين «ايّا» عوض از مضاف اليه و «ما» زايده و تأكيد كننده شرط است.

فعل «تدعوا» مجزوم به «اىّ» است كه مفيد شرط مى باشد و معناى عبارت اين است: خدا را به هر كدام از اين دو اسم بناميد و يا ياد كنيد، براى او نامهاى بسيار نيكوست. مرجع ضمير «له» مسمّاى اين دو اسم است، يعنى ذات مقدّس او، زيرا نامگذارى براى ذات است و مقصود اين است كه به هر نامش بخوانيد خوب است و اين معنا را با جمله «فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى » بيان كرده، زيرا وقتى همه نامهايش نيكو باشد اين دو هم كه از جمله آنهاست نيكو خواهد بود و معناى اين كه اسماء خداوند نيكوترين اسماء مى باشند اين است كه اين نامها هر كدام به طور مستقل دلالت بر عظمت و پاكى و بزرگى خداوند دارند.

وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ بقرائة صلاتك بوده، مضاف حذف شده چون نيازى به آن نبوده زيرا معلوم است

كه جهر و اخفات صفت براى صوت و خواندن است نه غير آن. نماز عبارت از همان افعال و ذكرهاى مخصوص است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 502

وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا بين جهر و اخفات راهى معتدل و متوسّط برگزين. بعضى گفته اند: نماز شبانه را بلند و روزانه را آهسته بخوان و بعضى گفته اند منظور از «صلات» مطلق دعاست.

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ خدا ناتوان نيست تا بخواهد ياورى داشته باشد كه از او ناتوانى را بر دارد و مايه عزّتش شود يا اين كه دوستى او با ديگران به خاطر نفع بردن از دوستى آنان نيست.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 503

سوره كهف ..... ص: 503

اشاره

اين سوره مكّى است. شماره آياتش به نظر اهل بصره 111 و به نظر اهل كوفه 110. اهل بصره «عِنْدَها قَوْماً» را يك آيه گرفته اند.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص: 503

ابىّ بن كعب از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه هر كس آن را بخواند تا هشت روز از هر فتنه اى محفوظ است و هر كس آيه آخر آن را هنگامى كه به بستر خواب مى رود بخواند، از جايگاهش نورى به طرف كعبه مى درخشد و در كنار آن نور فرشتگانى بر او، درود مى فرستند تا از خواب برخيزد.»

امام صادق عليه السّلام فرمود كسى كه هر شب جمعه آن را بخواند نخواهد مرد جز به شهادت و خداوند او را با شهدا محشور مى فرمايد. «2»

[سوره الكهف (18): آيات 1 تا 5] ..... ص: 503

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً (1) قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (2) ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً (3) وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (4)

ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً (5)

__________________________________________________

1-

من قرأها فهو معصوم ثمانية ايّام من كلّ فتنة. و من قرأ الآية التي فى آخرها، حين يأخذ مضجعه، كان له فى مضجعه نورا يتلألأ الى الكعبة حشو ذلك النّور ملائكته يصلّون عليه حتى يقوم.

2-

من قرأها فى كلّ ليلة جمعة لم يمت الّا شهيدا و بعثه اللَّه مع الشّهداء.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 504

ترجمه: ..... ص: 504

حمد و ستايش سزاوار خدا است كه بر بنده خود، اين كتاب را نازل كرد و هيچ گونه كژى در آن قرار نداد. (1)

كتابى كه ثابت و مستقيم و نگاهبان كتب ديگر است، تا از ناحيه او بدكاران را از عذاب سخت بترساند و مؤمنان را كه كارهاى نيك انجام مى دهند بشارت دهد كه براى آنها پاداشى نيكو است. (2)

جاودانه در آن خواهند ماند. (3)

و آنان را كه گفتند خداوند براى خود فرزند گرفته است بترساند. (4)

نه آنها به اين سخن يقين دارند و نه پدرانشان، سخن بزرگى از دهانشان خارج مى شود، آنها بطور مسلّم دروغ مى گويند. (5)

تفسير: ..... ص: 504

خداوند سبحان در اوّل اين سوره بندگانش را تعليم داده است كه چگونه او را در برابر بزرگترين نعمتش بستايند و اشاره فرموده است كه مهمترين نعمت او همين قرآن است كه آن را بر پيامبرش نازل فرموده و تنها سبب نجات آنها مى باشد.

وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً كمترين اعوجاجى در حقايق آن نيست. «عوج» به كسر عين كژى در معانى و «عوج» به فتح عين كجى در اشياى خارجى است. مقصود آن است كه در معانى قرآن تناقض وجود ندارد.

«قيما» منصوب به فعل مضمر است، نه حال از كتاب، زيرا «وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً»

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 505

عطف بر «انزل» و داخل در ذيل صله است، و اگر حال گرفته شود ميان حال و ذو الحال به وسيله جزء صله فاصله ايجاد مى شود كه جايز نيست.

پس تقدير آيه اين است: لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً بل جعله قَيِّماً خدا براى قرآن هيچ گونه كژى قرار نداد بلكه آن را استوار و پايدار ساخت، زيرا

وقتى كه كژى را از آن نفى كرد قهرا استقامت را برايش ثابت مى كند و براى تأكيد، جمع ميان هر دو معنا كرده است. بعضى گفته اند معنايش اين است كه قرآن عهده دار مصالح عباد، و حاكم بر ساير كتابها و شاهد درستى آنهاست.

لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً تا آنها را كه كافر شده اند از عذاب سختى بترساند. در اين جمله مفعول اولش «الذين كفروا» حذف، و به مفعول دوم: «بَأْساً شَدِيداً» اكتفاء شده است. «مِنْ لَدُنْهُ»: اين حكم از نزد خدا صادر شده است، «اجرا حسنا»: منظور از پاداش نيك، بهشت مى باشد.

ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً در آن بهشت كه آنان را پاداش نيكوست، براى هميشه باقى هستند.

ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ به اين حرفى كه مى گويند: خدا داراى فرزند است، علم ندارند، زيرا چنين مطلبى واقعيّت ندارد و امر محالى است، بنا بر اين نمى شود به آن علم پيدا كرد.

كَبُرَتْ كَلِمَةً، نصب «كلمه» به خاطر تميز بودن است و معنايش تعجّب مى باشد گويا گفته شده: چه سخن بزرگى است: بعضى گفته اند «كبرت» مثل «نعمت» از افعال مدح و ذم است و «كلمة» تفسير براى فاعل آن، و «تخرج» صفت براى موصوف محذوف مى باشد و تقدير آيه: كبرت الكلمة كلمة خارجة من افواههم (بزرگ كلمه اى است كلمه اى كه از دهنهاى آنها خارج مى شود) منظور از كلمه اين است كه مى گفتند: خدا فرزند دارد. چنان كه گاهى قصيده را هم كلمه مى گويند، با اين كه مركب از چندين كلمه است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 506

[سوره الكهف (18): آيات 6 تا 8] ..... ص: 506

اشاره

فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً (6) إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (7) وَ

إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً (8)

ترجمه: ..... ص: 506

گويا به خاطر اعمال آنها، مى خواهى خود را از غم و اندوه هلاك كنى، اگر به اين گفتار ايمان نياورند. (6)

ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم تا آنها را بيازماييم: كدامين آنان بهتر عمل مى كنند. (7)

و ما، قشر روى زمين را خاك بى گياه قرار مى دهيم. (8)

تفسير: ..... ص: 506

فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ ... أَسَفاً «باخع» به معناى قاتل است: شايد تو از خشم و تأسف مى خواهى خودت را بكشى. اگر اين مردم ايمان به قرآن نياورند. در اين جا خداوند پيامبر را تشبيه به انسانى كرده است كه در اثر از دست دادن عزيزانش بر آثار و كارهايشان اظهار ناراحتى مى كند و خود را از اندوه بر فراق و دورى آنها به هلاكت مى رساند. «اسفا» حال يا مفعول له است و به معناى مبالغه در اندوه و خشم است:

رجل اسف و اسيف: مرد اندوهگين.

ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً مقصود چيزهايى است كه صلاحيّت دارد آرايش و زينت براى زمين و اهلش باشد از قبيل زرق و برقهاى دنيا و خوبيهاى آن.

لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا تا آنها را بيازماييم كه كدام يك عملشان بهتر است، منظور كسى است كه دلبستگى او به دنيا كمتر باشد، و در آيه بعد خداوند متعال به ترك اين علاقه تأكيد كرده و فرموده است:

وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ... جُرُزاً ما آنچه از زينتها و زخارف دنيا را كه در روى زمين است كويرى خشك و بى حاصل قرار مى دهيم، يعنى به سبب از بين رفتن طراوت و رونق

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 507

و درخشندگيش مثل زمينى مى شود كه پس از سبز و پر حاصل بودن، خشك و بى گياه شده و

به سبب گچهاى صاف كويرى سفيد مى نمايد (سراب يا آب نما).

[سوره الكهف (18): آيات 9 تا 12] ..... ص: 507

اشاره

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً (9) إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً (10) فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (11) ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً (12)

ترجمه: ..... ص: 507

آيا گمان كردى [تنها] اصحاب كهف و رقيم، از آيات و معجزات شگفت انگيز ما بودند؟ (9)

وقتى كه گروه جوانان به غار پناه بردند و گفتند: پروردگارا ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن و راه نجاتى براى ما فراهم ساز. (10)

پس براى چندين سال در ميان غار پرده خواب را بر گوشهاى آنها افكنديم. (11)

سپس آنان را برانگيختيم تا معلوم شود كدام يك از آن دو گروه (بهتر) «1» مدّت خواب خود را حساب كرده اند. (12)

تفسير: ..... ص: 507

«كهف» غارى است پهناور در ميان كوه و در معناى «رقيم» اختلاف است. بعضى گفته اند لوح سربى است كه نامهاى اصحاب كهف را در آن نوشته و بر در غار

__________________________________________________

1- داخل پرانتز بر طبق ترجمه هاى معمول از قبيل: مجمع و نمونه و قمشه اى است امّا به عقيده مؤلف در اين جا و در مجمع، احصى فعل ماضى است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 508

گذاشته بودند و برخى گفته اند نام درّه كوهى است كه غار در آن قرار داشت. بعضى ديگر بيان داشته اند كه اصحاب رقيم سه نفرى بودند كه داخل غارى شدند و راه خروج بر آنها بسته شد و بعد هر كدام از آنها عملى را كه در طول زندگى خالص براى خدا انجام داده بودند در نظر آوردند و از خدا خواستند كه به خاطر آن عمل گشايشى برايشان حاصل شود، خدا هم دعايشان را مستجاب فرمود و در غار بر رويشان گشوده شد.

كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً اينها از آيات شگفت ما بودند و «عجبا» مى تواند صفت براى آيات باشد و چون مصدر است مؤنّث و مذكرش يكسان است و ممكن است در تقدير ذات عجب

باشد.

آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً اصحاب كهف گفتند: پروردگارا رحمتى از گنجهاى رحمتت كه آمرزش و روزى و در امان بودن از شرّ دشمنان، مى باشد، به ما مرحمت فرما.

وَ هَيِّئْ لَنا از گرفتارى كه در آن قرار داريم ما را رهايى بخش تا اين كه راه خود را بيابيم يا اين كه خدايا تمام سرنوشت ما را به رشد و هدايت برسان.

فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ بر گوشهاى آنان پرده اى از ناشنوايى افكنيدم و آنها را به خوابى طولانى و سنگين فرو برديم كه هيچ صدايى نمى توانست آنها را بيدار كند، بنا بر اين مفعول صريح «ضربنا» يعنى «حجابا» حذف شده است، چنان كه مى گويند:

بنى على امرأته يعنى بنى عليها القبة: براى همسرش خيمه نصب كرد. سِنِينَ عَدَداً چندين سال: سالهاى بسيار. ثم بعثناهم: سپس از خواب بيدارشان كرديم.

أَيُّ الْحِزْبَيْنِ به معناى استفهام است و به اين دليل فعل «لنعلم» در آن عمل نكرده است، و احصى، فعل ماضى (از باب افعال است) و معناى جمله اين است: كدام يك از دو گروه مؤمن و كافر از قوم اصحاب كهف مدّت توقف در آنجا را ضبط كرده اند.

«احصى» افعل تفضيل نيست زيرا تفضيل بر اين وزن، مخصوص ثلاثى مجرّد

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 509

است. «1» بديهى است كه خداوند خودش از مدّت درنگ آنها در غار آگاه بود، اما اين كه فرمود: تا بدانيم، منظور اين بود كه امر بر مردم روشن شود تا ايمانشان افزايش يابد و بعضى گفته اند مراد از دو گروه، خود اصحاب كهف هستند كه وقتى از خواب بيدار شدند در تعيين مدت خواب خود اختلاف كردند (دو گروه شدند).

[سوره الكهف (18): آيات 13 تا 16] ..... ص: 509

اشاره

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ

بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً (13) وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً (14) هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً (15) وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً (16)

ترجمه: ..... ص: 509

ما، داستان آنها را به حق براى تو، بازگو مى كنيم: آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما، بر هدايتشان افزوديم. (13)

و دلهاى آنها را محكم ساختيم، در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است هرگز

__________________________________________________

1- كسانى كه گفته اند فعل ماضى است بعضى از دليلهايشان اين است:

الف: در سوره مجادله آيه 6 أَحْصاهُ اللَّهُ به عنوان فعل به كار رفته است.

ب: هر گاه بعد از فعل تفضيل، تميز آورده شود در حقيقت فاعل آن است (مثل انا اكثر منك مالا.

ايّها از كى طعاما) امّا در اين آيه امدا فاعل نيست (بلكه مفعول است). ترجمه مجمع البيان.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 510

غير او معبودى را نمى پرستيم، كه اگر چنين كنيم سخنى به گزاف گفته ايم. (14)

اين قوم، معبودهايى جز خدا برگزيده اند، چرا دليل آشكارى بر اين معبودها نمى آورند؟ پس چه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد. (15)

و هنگامى كه شما از آنها و از آنچه آنها جز خدا مى پرستند كناره گيرى كنيد، پس به غار پناه ببريد تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند و راه آسايش و نجات

برويتان بگشايد. (16)

تفسير: ..... ص: 510

وَ زِدْناهُمْ هُدىً با توفيق و الطافى كه انگيزه هايشان را تقويت مى كند بر هدايت آنان افزوديم.

وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ به آنها نيرو بخشيديم و دلهايشان را محكم ساختيم تا توانستند بر دورى از وطن و خانواده صبر كنند و براى حفظ دينشان به يكى از غارها پناه بردند و در برابر پادشاه ستمكار «دقيانوس» بى محابا قيام كردند و گفتند:

پروردگارى كه ما عبادتش مى كنيم پروردگار آسمانها و زمين است. «شططا» افراط و زياده روى در ستمگرى. منظور گفتارى بسيار ظالمانه است، شطّ بعد. «هؤلاء» مبتدا و «قومنا» عطف بيان، و «اتّخذوا»، خبر آن است. در صورت ظاهر خبر و در معنا انكار است، يعنى اين قوم ما خدايانى غير از خداى يكتا انتخاب كرده اند.

لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ چرا براى اين عبادتشان كه خدايان ساختگى را پرستش مى كنند دليلى آشكار نمى آورند؟ اين سخن، نوعى سرزنش به مشركان است زيرا دليل آوردن براى اين مورد امرى ناممكن و محال است. ضمنا اين آيه دليل بر فساد تقليد (در اصول دين) نيز مى باشد. «افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً» مصداق افترا و دروغ بستن بر خدا، اين است كه نسبت شريك داشتن به او مى دهند.

وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ تمليخا كه رهبر و بزرگ اصحاب كهف بود به يارانش گفت حال كه از كفّار و خدايان دروغين آنها كناره گرفتيد، پس پناه به غار ببريد. «و ما

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 511

يعبدون» اين جمله در محلّ نصب عطف بر ضمير «هم» مى باشد، يعنى و اذ اعتزلتموهم و اعتزلتم معبوديهم. هر گاه از آنها و معبودهايشان كناره گرفتيد. «الا اللَّه» ممكن است استثناى متّصل باشد، يعنى در عين حالى

كه به وجود خداى يكتا اعتراف دارند، براى او شريك هم قائلند، و جايز است استثناى منقطع باشد. بعضى گفته اند جمله معترضه است كه خداوند از حال ياران غار خبر داده و مى گويد: اينها غير از خداى را عبادت نمى كردند. «مرفق» به كسر و به فتح «ميم» خوانده شده يعنى چيزى كه وسيله سود بردن است.

[سوره الكهف (18): آيات 17 تا 20] ..... ص: 511

اشاره

وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً (17) وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (18) وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً (19) إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (20)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 512

ترجمه: ..... ص: 512

و خورشيد را مى ديدى كه به هنگام طلوع به طرف راست غار آنها، و موقع غروب به طرف چپ آنان متمايل مى شود، و آنها در جايگاه وسيعى از غار قرار داشتند، اين از آيات خدا است، هر كس را خدا هدايت كند، هدايت يافته و هر كه را او گمراه سازد هرگز ولىّ و راهنمايى برايش نخواهد بود. (17)

گمان مى كردى كه آنها بيدارند و حال آن كه خوابيده بودند، و ما آنان را به سمت راست و چپ مى گردانديم، و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود، اگر به ايشان نظر مى افكندى فرار مى كردى و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد. (18)

اين چنين آنها را از خواب بلند كرديم تا از يكديگر سؤال كنند، يكى از آنها گفت:

چه مدّت خوابيديد؟ آنها گفتند يك روز يا بخشى از آن، گفتند: پروردگارتان از مدّت خوابتان آگاهتر است، پس اكنون يك نفر را با اين سكّه ها كه داريد به شهر بفرستيد تا متوجه شود چه كس غذاى پاكترى دارد و با آن، قدرى براى استفاده شما بياورد امّا بايد نهايت دقت را داشته باشد و هيچكس را از وضع شما آگاه نسازد. (19)

زيرا اگر آگاه شوند سنگسارتان مى كنند يا شما را به آيين خودشان برمى گردانند، و در آن وقت هرگز روى رستگارى نخواهيد ديد. (20)

تفسير: ..... ص: 512

تَتَزاوَرُ اين فعل با تخفيف و تشديد «زاء» هر دو خوانده شده به قرائت اوّل اصل آن «تتزاور» بوده، «تاء» حذف شده و با قرائت دوّم تا در «زا» ادغام «تزّاور» شده است، و «تزوّر» بر وزن تحمّر نيز خوانده اند از، زور به معناى ميل مى باشد.

ذاتَ الْيَمِينِ طرف راست و سمتى كه يمين ناميده مى شود. «تفرضهم» خورشيد به آنها نمى تابيد و شعاع مستقيم خود را از آنها قطع مى كرد.

وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ در حالى كه آنها در جاى پهناورى از غار قرار داشتند. معناى آيه اين است: با اين كه اصحاب كهف در وسط پهناور غار كه راه ورود نسيم

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 513

روح پرور و وزش هواى لطيف نور قرار داشتند، نور خورشيد هنگام طلوع و غروب به آنها نمى رسيد، بلكه شعاع مستقيم آفتاب به ديوار غار مى افتاد و انعكاسش به اجساد آنان مى رسيد و از نور ملايم و نسيم هواى نشاط آور برخوردار بودند.

ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ اين كار كه خدا در حق آنها انجام داد: شعاع خورشيد را در هم شكست كه مستقيم بر

آنها نتابد و هنگام طلوع و غروب تابش آن را بر بدنهاى آنها قطع مى كرد از نشانه هاى عظمت خداوند است.

مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ خداوند با اين عبارت اصحاب كهف را مدح كرده است كه چون آنها در راه خدا مبارزه و جهاد كردند خدا هم به ايشان لطف فرمود و براى وصول به اين مقام شامخ آماده شان ساخت «و تحسبهم» «ايقاظ»، جمع يقظ و خطاب براى همه است، يعنى اصحاب غار در خواب بودند ولى چشمهايشان باز بود از اين رو هر كس به آنها مى نگريست بيدارشان مى پنداشت. بعضى گفته اند علت اين پندار اين بود كه زياد از اين پهلو به آن پهلو مى شدند. «و كلبهم» امام صادق عليه السّلام كالبهم خوانده اند، يعنى صاحب سگ آنها. (چوپان). «باسِطٌ ذِراعَيْهِ» حكايت حال گذشته است، زيرا اسم فاعل وقتى عمل مى كند كه به معناى مضارع باشد نه ماضى. «و صيد» عتبه، آستانه در و كفشكن. «رعب» ترسى است كه سينه آدمى را پر مى كند، و در سبب پيدايش اين ترس براى بيننده اجساد اصحاب كهف چند دليل ذكر شده است.

1- عظمت و هيبتى كه خداوند در آنها قرار داده بود.

2- به علّت بلندى ناخنها و موهايشان.

3- به سبب وحشتناك بودن جا و مكان آنها.

وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ هم چنان كه آنها را به خواب فرو برديم روزى هم از خواب بيدارشان ساختيم تا سرانجام هر كدام از ديگرى پرسش كنند و از

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 514

وضع و حال يكديگر آگاه شوند و آنچه را خداوند درباره آنها انجام داده درك كنند، پند و عبرت بگيرند و بر شناخت پروردگارشان استدلال كنند و بر

يقينشان افزوده شود.

قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ چون بامدادان وارد غار شده بودند و پس از زوال، از خواب بيدار شدند، گمان كردند كه در همان روز قرار دارند و گفتند: يك روز يا بخشى از آن را در خواب بوده ايم امّا چون ناخنها و موهاى بلند خود را ديدند گفتند:

خدا مى داند كه چه قدر خوابيده بوده ايم.

قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ خدا اين امر را بهتر مى داند و شما راهى به سوى علم خدا نداريد، بنا بر اين به كارى بپردازيد كه برايتان مهم است. «بورقكم» به كسر، و سكون «را» هر دو قرائت شده و به معناى سكّه نقره است. «ايّها ازكى طعاما» در اصل اىّ اهلها بوده است، مثل و اسئل القريه كه اهل القريه بوده است: پس ببيند هر كدام از اهل آبادى كه طعامش حلالتر و پاكتر، يا بيشتر و ارزانتر باشد خوراكى را از او بگيريد و بياوريد «و ليتلطف» و بايد هر كس مى رود در امر معامله و خريد و فروش برخوردى مهربانانه داشته باشد، يا اين كه در پنهانكارى بكوشد تا شناخته نشود.

وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً و هيچ كس از اهل شهر را از جا و مكان شما با خبر نسازد.

«انهم» زيرا اگر از جا و مكان شما آگاه شوند به وسيله سنگسار كه بدترين نوع كشتن است شما را خواهند كشت، و يا با جبر و زور شما را به دين و ملّت خود در مى آورند و اگر به دين آنها در آييد هرگز به رستگارى نخواهيد رسيد.

[سوره الكهف (18): آيات 21 تا 24] ..... ص: 514

اشاره

وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها إِذْ يَتَنازَعُونَ

بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً (21) سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلِيلٌ فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً (22) وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً (23) إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً (24)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 515

ترجمه: ..... ص: 515

و اين چنين مردم را بر حال ياران غار آگاه ساختيم، تا بدانند كه وعده خدا، حق بوده و رستاخيز بى شك خواهد آمد، در آن هنگام كه ميان خود راجع به كار آنها منازعه مى كردند، بعضى گفتند بر گرد آنان بنايى بسازيد. پروردگار آنان به احوالشان آگاهتر است، و كسانى كه بر حقيقت احوال آنها ظفر يافتند (خدا پرستان و صالحان) گفتند بايد بر ايشان مسجدى بسازيم. (21)

برخى در آينده خواهند گفت:

عده آنها سه نفر و چهارمى سگشان بوده است و بعضى گويند پنج نفر كه ششم آنها سگشان بوده و اينها از روى خيالبافى غيب گويى مى كنند، و ديگران خواهند گفت: هفت نفر بوده و هشتمين آنها سگشان بوده است، بگو: پروردگار من به شماره آنها آگاهتر است، عدد آنها را نمى دانند، جز افرادى اندك، پس تو درباره آنها جدال مكن، جز آن كه هر چه را به ظاهر وحى دانستى اظهار كن و هرگز از احدى در اين باره فتوا مخواه. (22)

و هرگز مگو: من اين كار را فردا انجام خواهم داد.

(23)

مگر اين كه بگويى: اگر خدا بخواهد، هر گاه تو را فراموشى دست داد پروردگارت را بياد آور و بگو: اميد است پروردگارم مرا به حقايقى بهتر و علومى برتر از اين قصّه هدايت فرمايد. (24)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 516

تفسير: ..... ص: 516

وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا همان طور كه اصحاب كهف را به دليل حكمت و مصلحتى در خواب عميق فرو برديم و سپس زنده شان ساختيم به همين نحو مردم را هم بر حال آنان آگاه كرديم تا بدانند كه وعده خدا يعنى بعث و برانگيخته شدن، حقّ است زيرا حال زنده شدن پس از مرگ هم مثل اين بيدارى پس از چنين خوابيدنى است.

إِذْ يَتَنازَعُونَ اين عبارت ظرف و متعلق به «اعثرنا» مى باشد، يعنى موقعى مردم را بر وضع آنان آگاه ساختيم كه اين مردم در امر دينشان نزاع و جدال مى كردند و در مورد بعث و قيامت با هم اختلاف داشتند: بعضى مى گفتند: در معاد تنها روح برانگيخته مى شود، نه، بدن، و برخى مى گفتند: بدنها با روحها مبعوث مى شوند. و ما اين كار را انجام داديم تا اختلاف رفع شود و آشكار گردد كه بدنها زنده مى شوند و روح در آنها دميده مى شود و مثل پيش از مردن داراى حسّ و حركت مى شوند.

فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً پس وقتى كه مردم ديدند خداوند (مرتبه دوم) جان اصحاب كهف را فراگرفت، (كافرانشان) گفتند: بر در غار اينها، ساختمانى مانند مقبره ها بنا كنيد (تا از نظر مردم پنهان شوند).

قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ اما مسلمين آنها و پادشاهشان كه به حقيقت امر اصحاب كهف آگاهى يافته بودند گفتند: بايد بر در غار آنها مسجدى بسازيم كه مسلمانان در

آن نماز بخوانند و به جا و مكانشان تبرّك جويند و پروردگار آنان به امرشان آگاهتر است كه زنده خفته يا (بكلّى) مرده اند.

بعضى مى گفتند: آنها مرده اند و برخى گفتند كه تا قيامت نمى ميرند.

سَيَقُولُونَ مقصود از ضمير، اهل كتاب و مسلمانانى هستند كه در زمان رسول اكرم درباره داستان اصحاب كهف تحقيق و بحث مى كردند و «ثلاثة» خبر مبتداى محذوف است، يعنى: «هم ثلاثة» و همچنين است: «خمسة و سبعة». «رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ»

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 517

جمله مبتدا و خبر است كه صفت براى «ثلاثه» واقع شده و چنين است: سادسهم كلبهم و ثامنهم كلبهم و امّا حرف «واو» كه در جمله سوم: «جمله آخرى» داخل شده بر طبق معمول بر جمله اى كه صفت براى نكره باشد «واو» داخل مى شود، چنان كه بر جمله اى كه حال براى معرفه باشد نيز «واو» داخل مى شود، صفت مثل: جاءني رجل و معه آخر، و حال مثل: جاءني زيد و معه غلامه، فايده واو در اين جا، تأكيد براى اتّصال صفت به موصوف و دلالت كردن بر اين امر است كه اتّصاف موصوف به صفت ثابت و برقرار است و مى فهماند قول بر اين كه اصحاب كهف هفت نفر بوده كه هشتمشان سگشان بوده است، قولى است آگاهانه نه بر اساس حدس و گمان، مثل گفته هاى ديگران.

رَجْماً بِالْغَيْبِ در معناى اين جمله دو احتمال وجود دارد:

1- تير به تاريكى مى اندازند و ناآگاهانه از غيب خبر مى دهند مثل وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ «از دور و ناآگاهانه نسبتهايى به پيامبر مى دادند» (سبا/ 53).

2- در اصل ظنّا بالغيب بوده «رجم» جاى ظنّ را گرفته است، يعنى اينها متّكى به گمان خود

هستند و در اين باره يقينى ندارند. مثل اين شعر زهير.

[و ما الحرب الّا ما علمتم و ذقتموا] و ما هو الّا بالحديث المرجّم «1»

ابن عبّاس مى گويد آن جا كه حرف «واو» قرار گرفته تعداد، قطعى است، يعنى بعد از آن شماره ديگرى مورد توجّه نيست و به طور قطع ثابت شده است كه تعداد خود آنها هفت است و هشتمين هم سگ آنان بوده است و دليل بر اين مطلب آن است كه حق تعالى دو قول اوّل را با جمله «رَجْماً بِالْغَيْبِ» تمام كرده و در پايان قول سوّم فرموده است: عددشان را نمى دانند جز مردمى اندك، و ابن عبّاس گفت: من از

__________________________________________________

1- جنگ همان بود كه دانستيد و مزّه اش را چشيديد و گفتگو از آن، جز سخنى از روى گمان نيست.

كشّاف.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 518

اين گروه اندك مى باشم.

فَلا تُمارِ فِيهِمْ پس با اهل كتاب درباره اصحاب كهف جدال مكن، مگر جدالى كه حجيّت آن آشكار باشد و آنچه خدا بر تو وحى كرده بر ايشان بيان كن و از اين قبيل است قول خداوند: وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ «در مقابل كفّار با نيكوترين روش به استدلال بپرداز» (نحل/ 125).

وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً از هيچ كس درباره اصحاب كهف سؤال و پرسش مكن.

وَ لا تَقُولَنَّ وقتى تصميم به انجام دادن كارى مى گيرى هرگز مگو: در آينده اين عمل را انجام مى دهم.

إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ اين جمله متعلق به نهى است نه به قولش كه انى فاعل باشد، زيرا اگر بگويد: من اين كار را انجام مى دهم مگر اين كه خدا بخواهد، معنايش اين است:

مگر اين كه مشيّت خدا جلو

فعل بنده را بگيرد و اين سخن مورد نهى خداوند نيست.

تعلّق اين جمله به نهى دو وجه دارد:

1- اين گفتار را مگو مگر اين كه خدا بخواهد كه بگويى يعنى به تو اجازه دهد.

2- اين سخن را مگو، مگر در حالى كه گفته ات را همراه با مشيّت خدا ادا كنى و ان شاء اللَّه را بگويى بنا بر اين وجه، جمله در موضع حال خواهد بود.

وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ هر گاه فراموش كردى كه استثنا را بر زبان جارى كنى و سپس به يادت آمد، مشيّت خدا را از زبان خود مينداز و جمله ان شاء اللَّه را بگو.

ابن عبّاس مى گويد: اگر چه بعد از يك سال باشد. امام صادق عليه السّلام مى فرمايد تا وقتى كه كلامت قطع نشده باشد. بعضى گفته اند معنايش اين است كه هر گاه مطلبى را فراموش كردى ياد خدا كن تا آنچه فراموش كرده اى به يادت آيد.

وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ و بگو اميد است پروردگارم عوض آنچه فراموش كرده ام

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 519

مرا به چيز ديگرى كه از آن به صلاح نزديكتر و يا خير و منفعتش زيادتر باشد هدايت كند. بعضى گفته اند معنايش اين است: شايد پروردگارم به عنوان دليل بر پيامبرى و نبوّتم چيزهايى به من دهد كه از دليل داستان اصحاب كهف، با عظمت تر باشد، و البته خداوند اين كار را كرد كه داستانهاى انبياء را برايش بيان داشت و از غيب به او خبرهايى گفت كه از اين داستان مهمتر بود.

[سوره الكهف (18): آيات 25 تا 29] ..... ص: 519

اشاره

وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (25) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً (26) وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (27) وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (28) وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (29)

ترجمه: ..... ص: 519

در ميان غار مدّت سيصد بعلاوه نه سال درنگ گردند. (25)

بگو: خدا نسبت به زمان اقامت آنها داناتر است، زيرا او، به همه رازهاى پنهانى آسمانها و زمين احاطه دارد، چه قدر بينا و شنواست!

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 520

هيچ كس جز او نگهبان خلق نيست و احدى را در حكم خود شريك نمى سازد. (26)

آنچه از كتاب خدا بر تو، وحى شده تلاوت كن كه كلمات خدا را كسى تغيير نتواند داد و هرگز جز درگاه او پناهى نخواهى يافت. (27)

و هميشه خويش را با كمال شكيبايى به محبّت آنان كه صبح و شام خدا را مى خوانند و رضاى او را مى طلبند وادار كن و هرگز از آنان چشم مپوش كه به زينتهاى دنيا مايل شوى، و مبادا كسانى را كه ما دلهايشان را از ياد خود غافل كرده ايم و تابع هواى نفس شده اند و به تبهكارى پرداخته اند، پيروى كنى. (28)

و بگو، حق همان است كه از جانب پروردگارتان

آمده پس هر كه مى خواهد ايمان آورد و هر كه خواهد كافر شود، براستى ما، براى كافران ستمكار آتشى فراهم ساخته ايم كه شعله هايش آنان را احاطه كرده و اگر طلب آب كنند، آبى مانند مس گداخته سوزان بر آنها فرود آيد كه رويها را بسوزد چه بد نوشيدنى و چه بد تكيه گاهى است. (29)

تفسير: ..... ص: 520

وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ اين آيه شرحى است بر آنچه در آيه (شماره 10) فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ به اجمال بيان شده. و «سنين» عطف بيان براى «ثلاثمائة» است و به حالت مضاف: «ثلاثمائة سنين» نيز قرائت شده به اين قرار كه در تمييز جمع را به جاى مفرد قرار داده، مثل بالأخسرين اعمالا (بجاى عملا).

وَ ازْدَادُوا تِسْعاً مراد، تسع سنين است كه از قرينه قبل معلوم مى شود.

قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا خدا درباره مدت درنگ اصحاب كهف آگاهتر از كسانى است كه در اين زمينه اختلاف كرده اند و حق همان است كه خدا به تو خبر داده روايت شده كه شخصى يهودى در اين مورد از امير مؤمنان عليه السّلام سؤال كرد حضرت به آنچه در قرآن است (سيصد و نه سال) او را خبر داد. يهودى گفت: در كتاب آسمانى، ما سيصد سال نوشته است چطور شما نه سال اضافه مى كنيد، فرمود: آنچه در كتاب

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 521

شماست به حساب سالهاى شمسى است و آنچه در قرآن بيان شده به سالهاى قمرى مى باشد.

لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در اين آيه خداوند آگاهى خود را نسبت به غيب آسمانها و زمين بيان مى دارد كه تنها او داناى به غيب است، و سپس ادراك خود را نسبت به ديدنيها

و شنيدنيها با صيغه تعجّب بيان كرده است و فرموده «أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ:» چه قدر بينا و شنواست تا نشان دهد كه ادراك وى از حدّ معمول هر شنونده و بيننده اى خارج است، زيرا كه او لطيفترين و كوچكترين چيزها را درك مى كند.

ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ براى اهل آسمانها و زمين سرپرست و صاحب اختيارى جز خدا وجود ندارد «وَ لا يُشْرِكُ» و در حكم و فرمان خود هيچ يك از آنها را شريك قرار نمى دهد. اين فعل به صورت خطاب به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مجزوم به عنوان فعل نهى نيز خوانده شده است، يعنى هيچ كس را در فرمان خدا شريك قرار مده.

لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ كسى را قدرت بر آن نيست كه احكام و كلمات الهى را متغيّر و دگرگون سازد.

وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً جز ساحت قدس او جايگاه محكم و راه فرار نمى يابى. التحد الى كذا: به سوى آن ميل كرد.

وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ خود را با مؤمنان كه بامدادان و شامگاهان پيوسته به دعا مشغولند همدم ساز.

بعضى گفته اند مراد از صبح و شام نماز صبح و عصر است كلمه «غداة» «غدوة» هم خوانده شده است.

وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ مبادا چشمهايت را از نگاه و توجّه به آنها بردارى و به ديگران از اهل دنيا متوجّه شوى.

تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا جمله در محل حال است، يعنى در حالتى كه در همنشينى با سرمايه داران زينت و زرق و برق دنيا را طلب كنى. پيامبر اسلام بسيار

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 522

تمايل داشت كه سردمداران كفر و شرك ايمان بياورند و به اميد اين كه زيردستان و

پيروانشان با آنها ايمان بياورند امّا خداوند دستور داد كه به مؤمنان تنگدست از قبيل خبّاب و عمّار و ابو ذر و جز اينها توجه بسيار كند و چشم خود را از آنان برندارد.

وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ كسى را كه به خودش واگذاشته ايم و دلش را به غفلت مبتلا ساخته ايم، يا او را از ياد خودمان غافل يافتيم، يا، يادى از او نمى كنيم و او را از كسانى كه ايمان را در دلهايشان ثبت كرده ايم، قرار نداده ايم، پيروى مكن. اغفل إبله:

شترش را بدون علامت گذاشت.

وَ اتَّبَعَ هَواهُ در كارها و خواسته هايش از هوسهاى خويش پيروى كرد. «فرطا» به زياده روى و تجاوز از حدّ، حقّ را پشت سر افكند. «فرس فرط»: اسبى كه از ديگر اسبان جلو مى افتد.

وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ «الحق» خبر براى مبتداى محذوف است، يعنى حق آمد و باطل ناپديد شد، و چيزى باقى نماند بجز اين كه هر چه مى خواهيد براى خود اختيار كنيد، خواه راه نجات را بگيريد يا راه هلاكت و نيستى را. «اعتدنا»: براى آنان كه با پرستيدن غير خدا نسبت به خود ستم روا داشتند آتشى مهيّا و آماده كرديم، خداوند سبحان آتشى را كه از هر طرف كافران را در جهنم احاطه كرده است به چادرهايى تشبيه كرده است كه تمام بدن آدمى را مى پوشاند.

يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ آبى مثل «مهل» بر آنها ريخته مى شود. در معناى «مهل» سه احتمال وجود دارد.

1- مس يا روى و هر فلزّ آب شده.

2- ته نشين روغن زيتون.

3- بعضى ديگر بر آنند كه مثل قطعه سياه از روغن است كه هر گاه كسى به آن نزديك شود از

داغى آن پوست و موى سرش مى ريزد.

يَشْوِي الْوُجُوهَ هر گاه انسانى كه در جهنّم قرار دارد جلو مى آيد كه از آن آب

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 523

بنوشد از داغى و حرارتش صورت او بريان مى شود، چه نوشيدنى بدى است آن آب و چه تكيه گاه بدى است آن آتش. «مرتفقا» از مرفق به معناى تكيه گاه و همچنين است آيه بعد: «وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً» چه تكيه گاه خوبى است. «1»

[سوره الكهف (18): آيات 30 تا 31] ..... ص: 523

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (30) أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً (31)

ترجمه: ..... ص: 523

آنان كه ايمان آورده و كارهاى نيك انجام داده اند، بطور يقين، ما مزد آنها را كه نيكوكارى كرده اند ضايع نمى كنيم. (30)

برايشان باغهايى است در بهشت كه نهرها در آن جارى است در حالى كه به زيورهاى زرّين آراسته شوند، و لباسهاى سبز حرير و ديبا پوشند و بر تختها تكيه زنند نيكو اجرى و خوش آرامگاهى است. (31)

تفسير: ..... ص: 523

مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا اين جمله به جاى ضمير (هم) قرار گرفته است كه به اسم انّ بر مى گردد يعنى ما اجر و پاداش آنها را كه كار نيك كرده اند ضايع نمى كنيم.

أُولئِكَ اين كلمه استيناف و آغاز سخن است و مى توان آن را خبر «إنّ» گرفت و جمله «إِنَّا لا نُضِيعُ» را معترضه دانست.

مِنْ أَساوِرَ اين جا «من» براى ابتداى غايت، و در «مِنْ ذَهَبٍ» براى تبيين است.

__________________________________________________

1- مرتفق از ماده رفق و رفيق است يعنى محل اجتماع دوستان. نمونه، پاورقى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 524

«سندس» ديباى لطيف و نرم، و «استبرق» ديباى زبر و درشت مى باشد.

مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ در ميان آن باغها، در اندرون حجله ها، بر روى تختها آرميده و از نعمتها برخوردارند همانند پادشاهان و امثال آنها كه بر تختها مى آرامند.

[سوره الكهف (18): آيات 32 تا 36] ..... ص: 524

اشاره

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً (32) كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (33) وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً (34) وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً (35) وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً (36)

ترجمه: ..... ص: 524

براى امّت مثل دو مردى را ذكر كن كه براى يكى از آن دو، دو باغ انگور قرار داديم و اطراف آنها را به نخل خرما پوشانيديم و عرصه ميان آنها را كشتزارى ويژه ساختيم. (32)

آن دو باغ كاملا ميوه هاى خود را بى هيچ آفت و نقصان بدادند و در وسط آنها جوى آبى نيز روان گردانيديم. (33)

و آن كه در باغ بسيار ميوه بود به رفيقش در مقام گفتگو و مفاخرت برآمد و گفت: دارايى من از تو بيشتر و از حيث خدم و حشم نيز محترم و عزيزترم. (34)

و داخل باغش شد در حالى كه به خود ستمكار بود، گفت گمان نمى كنم كه هرگز اين باغ و داراييم نابود شود. (35)

و گمان ندارم كه رستاخيزى برپا شود، و اگر هم روزى بسوى پروردگارم بازگردم آن جا نيز از اين باغ دنيا، منزلى بهتر خواهم يافت. (36)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 525

تفسير: ..... ص: 525

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا در اين آيات خداوند سبحان حال اهل ايمان و كفر را به حال دو مردى تشبيه كرده است كه همسايه بودند يكى از آنها، دو باغ داشت كه درختان انگور آنها را پوشانده بود و اطراف آنها را نخلهاى خرما در برگرفته بود و بين اين دو باغ كشتزارى قرار داشت.

ابن عباس گفته است اين دو مرد، فرزندان پادشاهى از بنى اسرائيل بودند كه از ارث پدر مال فراوانى به دست آوردند، اما يكى از آن دو كه مؤمن بود سهم خود را در راه خدا خرج و صرف كرد و ديگرى حق خود را گرفت و از آن، صاحب دو باغ و زمين و ثروتها شد.

كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ

آتَتْ أُكُلَها هر كدام از اين دو باغ ميوه ها و محصولات بسيارى داد.

«آتت» كه مفرد آمده به اعتبار لفظ «كلتا» مى باشد.

وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً هيچ نقصى در محصولات اين دو باغ وجود نداشت. «و فجّرنا»، در وسط اين دو باغ، نهر آبى جارى ساختيم.

وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ او انواع بسيارى از مال و سرمايه داشت. «ثمر ماله»: ثروتش را زياد كرد اين كلمه ثمر و بثمره با دو ضمه و به سكون ميم در هر دو مورد خوانده شده است و مى توان گفت اين كلمه در اصل ثمر جمع ثمرة يا جمع ثمار بوده سپس تخفيف يافته، و ثمر (به سكون ميم) مثل كتب تلفّظ مى شود و ثمر جمع ثمرة چيزى است كه از درخت ميوه دار چيده مى شود.

وَ أَعَزُّ نَفَراً از جهت داشتن ياور و اطرافيان زياد بر تو برترى دارم. بعضى نفر را به معناى اولاد ذكور گرفته اند زيرا كه او را در كوچ كردن و سفرها همراهى مى كنند.

«يحاوره»: و براى بحث و گفتگو به او مراجعه مى كرد. حار يحور به معناى برگشتن است. «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ» دست برادر مسلمانش را گرفته او را گردش مى داد و ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 526

املاكش را به او مى نماياند و به آن وسيله بر او مفاخره مى كرد.

وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ و با عجب به ثروتى كه به او داده شده بود به خود ستم كرده و نسبت به نعمت پروردگارش ناسپاس بود.

وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي سوگند ياد كرد كه- بر فرض چنان كه رفيق مسلمانش مى گويد- اگر بسوى پروردگارش بازگشت داشته باشد در آن سرا نيز بهتر از باغ و بوستان دنيا خواهد يافت.

«خَيْراً مِنْها» منهما نيز قرائت شده و بنا بر اين ضمير مثنّا به جنّتين برمى گردد. منقلبا منصوب و تميز است يعنى بازگشت و فرجامى نيكوتر خواهم داشت.

[سوره الكهف (18): آيات 37 تا 44] ..... ص: 526

اشاره

قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً (37) لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً (38) وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً (39) فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً (40) أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً (41)

وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً (42) وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِراً (43) هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً (44)

ترجمه: ..... ص: 526

رفيقش كه با او گفتگو مى كرد گفت: آيا به خدايى كه تو را

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 527

نخست از خاك و سپس از نطفه آفريد، و آن گاه مردى كامل و آراسته ساخت كافر شدى؟ (37)

امّا من: آن خداى يكتا پروردگارم مى باشد و هيچ كس را براى پروردگارم شريك نخواهم گرفت. (38)

و چرا تو، وقتى كه داخل باغت شدى نگفتى همه چيز به خواست خداست و بجز نيروى الهى نيرويى نيست؟ اگر تو مرا از خود به مال و فرزند كمتر دانى. (39)

اميد است كه پروردگارم بهتر از باغ تو، به من بدهد، و بر بوستان تو، آتشى فرستد كه چون صبح شود باغت يكسره نابود و با خاك يكسان گردد. (40)

يا بامدادان جوى آبش به زمين فرو رود و ديگر هرگز نتوانى آبى به دست آورى. (41)

و

موقعى كه ثمرات و ميوه هايش در احاطه آفت قرار گرفت و نابود شد، بامدادان از شدّت اندوه، بر آنچه در آن باغ خرج كرده بود، دست بر دست مى نهاد، و در آن حال كه باغ و اشجارش منهدم شده بود، مى گفت: اى كاش به پروردگارم هيچ گونه شرك نمى آوردم. (42)

و بجز خدا هيچ گروهى نمى توانست او را يارى كند و هرگز يارى نشد. (43)

آن جا حكمفرمايى ويژه خداست، تنها او بهترين ثواب دهنده و بهترين عاقبت دهنده است. (44)

تفسير: ..... ص: 527

بِالَّذِي خَلَقَكَ خدايى كه اصل تو را از خاك آفريد، و چون اصلش از خاك است پس گويا خودش را از خاك آفريده است. «ثُمَّ سَوَّاكَ» تو را انسانى معتدل الخلقه كه بالغ و مرد شده اى قرار داد.

لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي در اصل لكن انا، بوده و همزه اش حذف و حركتش به «نون» داده شده و چون دو نون جمع شده، در يكديگر ادغام گرديده، و «انا» ضمير شأن است، يعنى الشّأن اللَّه ربى: حق اين است كه اللَّه پروردگار من است، و جمله «اللَّهُ رَبِّي» خبر «انا» مى باشد و عائد از جمله خبريّه به مبتدا، ضمير «ى» است و در حالت وصل با حذف الف: «لكنّ هو اللَّه ...» و به اثبات آن در هر دو حالت: وصل و وقف نيز

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 528

خوانده شده و اين بدان جهت است كه الف، عوض از حذف همزه مى باشد.

معناى جمله اين است: مرد مؤمن، به رفيقش مى گفت: تو، كافر به خداى، امّا من، مؤمن و يكتاپرستم.

ما شاءَ اللَّهُ ما موصوله و در محلّ رفع است بنا بر اين كه خبر براى مبتداى محذوف باشد

و تقديرش چنين است: الامر ما شاء اللَّه. يا «ما» شرطيه و در محل نصب و جزاى شرط حذف شده است و تقديرش اين است: «اى شى ء شاء اللَّه كان» بنا بر اين معناى آيه اين است: چرا وقتى داخل باغت شدى نگفتى هر چه هست چيزى است كه خدا مى خواهد تا اعتراف كنى به اين كه اين باغ و سرمايه اى كه براى تو حاصل شده به خواست خدا و فضل او مى باشد و تمام امورش به دست اوست و اگر بخواهد مى تواند ميان تو و تمام مال و اموالت جدايى اندازد و خير و بركتش را از تو قطع كند.

لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ در ذكر اين جمله اقرار به اين است كه نيروى او بر آباد كردن باغ و ملك از كمك خداست، زيرا هيچ كس در بدن و ما يملك خود احساس قوت و نيرو نمى كند مگر به وجود خداوند.

إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ ... «انا» ضمير فصل و «اقل» مفعول دوم فعل «ترن» مى باشد. كلمه «و ولدا» دلالت مى كند بر اين كه مراد از «نفر» در جمله: وَ أَعَزُّ نَفَراً اولاد و فرزندان است و معناى آيه چنين است: اگر مرا فقيرتر از خودت مى بينى من هم از لطف خدا اميدوارم كه بهتر از باغ تو به من بدهد و از تو نعمتش را سلب كند و باغ تو را ويران سازد چون من مؤمنم و تو كافر. «حسبان» مصدر، به معناى حساب يعنى حدّى از عذاب كه خداوند براى او مقرّر كرده است و آن حكم به خرابى ملك و باغ اوست.

بعضى در معناى حسبان گفته اند مراد تيرهاى عذاب خداست كه به

صورت سنگريزه يا تگرگ به سوى او پرتاب كند. «صعيدا»: زمين مسطّح و صاف كه هيچ گياه ندارد و از صافى، گامهاى انسان بر آن مى لغزد. «زلقا و غورا» هر دو مصدر و به

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 529

عنوان صفت آورده شده.

«وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ» تعبيرى است از هلاكت، احاطه به اين معناست كه ديوارى گرد چيزى را فرا گرفته باشد. «يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ» منظور پشيمانى و افسوس خوردن است، زيرا شخص پشيمان معمولا بر پشت دستهايش مى زند. معناى آيه چنين است: مرد كافر شب را صبح كرد در حالى كه به خاطر آنچه در ساختن باغ و ملكش صرف و خرج كرده بود پشيمان بود.

وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها چفتهايى كه براى درختان انگور ساخته بودند بر زمين سقوط كرده و بوته هاى انگور بر روى آنها افتاده بود و گفته اند: خدا آتشى فرستاد كه همه را تباه ساخت و آبش خشكيد، و به دنبال آن، مرد كافر آرزو مى كرد كه اى كاش كافر نبودم كه خدا باغ مرا چنين نمى كرد و ممكن است اين جمله عنوان توبه از شرك و دخول در ايمان را داشته باشد.

وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يكن نيز خوانده شده، زيرا معناى «فئه» كه لفظ «جمع» و مذكّر است در نظر گرفته شده است و همين طور است فعل «يَنْصُرُونَهُ». يعنى هيچ گروهى براى او نبود كه بتواند او را يارى كند جز خدا و خدا هم او را يارى نكرد زيرا او مستوجب خذلان بود. «ما كانَ مُنْتَصِراً»: و خودش هم نيرويى نداشت كه تحت حمايت آن، از كيفر الهى نجات يابد.

هُنالِكَ الْوَلايَةُ با فتح واو به معناى يارى و

با كسر آن به معناى سلطنت و پادشاهى اوست در معناى اين جمله چند قول ذكر شده است:

1- در آن مقام و آن حالت، يارى تنها از جانب خداست و جز او كسى قدرت بر آن را ندارد.

2- اختيار و سلطنت براى خداست و از او جدا شدنى نيست.

3- در چنان موقعيت سخت، هر مضطرّى از خدا يارى طلب مى كند و به او ايمان مى آورد. ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 530

با توجّه به اين معنا جمله يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ سخنى است كه اضطرار و بيچارگى باعث گفتن آن شده است.

«الحق» به رفع، صفت براى ولايت و به جرّ صفت براى «اللَّه» است.

هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً خدا بهترين ثواب است براى اوليائش. و «هم» او بهترين سرانجام است يعنى نتيجه اطاعت او از نتيجه اطاعت ديگران بهتر است.

«عقبا» با ضم و سكون قاف قرائت شده است.

[سوره الكهف (18): آيات 45 تا 49] ..... ص: 530

اشاره

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراً (45) الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً (46) وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً (47) وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً (48) وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً (49)

ترجمه: ..... ص: 530

زندگى دنيا را براى مردم به آب باران تشبيه كن كه ما آن را از آسمان فرود آورديم و با آن درختان و گياهان گوناگون زمين در هم پيچيده و خرّم برويد و سپس صبحگاهى همه آنها در هم شكسته و خشك شود و به سبب بادها و حوادث زير و زبر گردد، و خدا بر هر چيز اقتدار كامل دارد. (45)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 531

ثروت و فرزندان، آرايش زندگى دنيا است كارهاى نيك كه جاويد، مى ماند، نزد پروردگار از حيث ثواب و اميدوارى بسيار بهتر است. (46)

بياد آور روزى را كه ما كوه ها را به حركت در آريم و زمين را صاف و هموار به بينى و همه را به محشر در آوريم و هيچ كسى را فروگذار ننمايم. (47)

و خلايق در صفى بر خدا عرضه شوند، آرى هم اكنون پيش ما آمده ايد چنان كه نخستين بار شما را آفريديم، و حال آنكه

مى پنداشتيد كه هرگز ما برايتان رستاخيز و وعده گاهى نخواهيم گذاشت. (48)

آن گاه هر كس كتاب اعمال خويش را بنگرد، پس گناهكاران را ببينى كه از آنچه در كارنامه شان وجود دارد هراسناكند و مى گويند: اى واى بر ما، اين چه نامه اى است كه هيچ كوچك و بزرگى را فروگذار نكرده جز اين كه همه را بر شمرده است و كرده هاى خود را عينا حاضر مى بينند، و پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند. (49)

تفسير: ..... ص: 531

فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ به سبب بارانى كه از آسمان فرستاديم آن چنان زمين پر از گياه شد كه بعضى در بعضى ديگر فرو رفته بودند.

فَأَصْبَحَ هَشِيماً پس در هم شكسته و خشك شد به طورى كه باد آن را از جايى به جايى مى برد. كلمه «رياح»، ريح نيز قرائت شده است. در اين آيه خداوند حالت دنيا را كه (نخست) طراوت و زيبايى دارد و سپس به شكست و تباهى مى انجامد تشبيه به گياه و درخت كرده است كه اوّل سبز و خرم است و سپس خشك مى شود و باد آن را به اطراف پراكنده مى سازد.

وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ منظور عبادتها و حسنات است كه پاداش آنها براى هميشه باقى مى ماند و بعضى گفته اند: مراد نمازهاى پنجگانه است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 532

خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ اجر و مزد، و آرزويى كه متعلق به كارهاى نيك است، (از امور دنيا بهتر است) زيرا صاحب اين اعمال در دنيا، آرزوى پاداش الهى دارد، و در آخرت به آن مى رسد.

وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ اين فعل به صورت غايب مؤنّث «تسيّر» نيز قرائت شده است. سير دادن و به راه انداختن كوه ها (در قيامت) به

اين طريق است كه آنها را از جايشان بركنند و در هوا پودر و پراكنده سازند و يا محو و نابودشان كنند. «بارزة» زمين در حالى است كه هيچ گياهى بر آن باقى نمانده است تا آن را بپوشاند.

وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ همه را در توقفگاه قيامت گرد آوريم. «غادره و اغدره» آن را ترك كرد، غدير هم به همين معنا مقدار آبى است كه سيل آن را به جا گذاشته است.

عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا

در اين آيه حالت مردم روز قيامت به وضعيّت سربازان تشبيه شده است كه چنان رديف و منظم در جلو فرمانده كل قوا قرار مى گيرند، به طورى كه تمامشان يكپارچه ديده مى شوند.

َدْ جِئْتُمُونا

مقول قول است يعنى به آنها مى گوييم: اكنون، شما را برانگيختيم هم چنان كه نخستين بار شما را به وجود آورده بوديم. بعضى گفته اند معناى عبارت، اين است: به آنها مى گوييم اكنون برهنه و دست خالى نزد ما آمده ايم. «موعدا» يعنى وقتى كه براى تحقّق يافتن رستاخيز با زبان پيامبران وعده داده شده بوديد.

وَ وُضِعَ الْكِتابُ منظور از كتاب، اسم جنس است، يعنى نامه هاى اعمال.

يا وَيْلَتَنا هلاكت مخصوصى را كه از ميان هلاكتها نصيب آنان شده است ندا مى كنند.

صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها مراد احاطه به جميع كارهاست يعنى اين نامه هيچ كوچك و بزرگى را فروگذار نكرده مگر اين كه تمامش را شمرده و ضبط كرده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 533

وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً كارهايى را كه انجام داده اند در نامه ها (جلو رويشان) حاضر مى يابند «1»، يا جزاى اعمالشان را مشاهده مى كنند. وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً: نه از ثواب نيكوكار كم مى كند و

نه بر عقاب بدكار مى افزايد.

[سوره الكهف (18): آيات 50 تا 55] ..... ص: 533

اشاره

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً (50) ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً (51) وَ يَوْمَ يَقُولُ نادُوا شُرَكائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً (52) وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً (53) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلاً (54)

وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً (55)

ترجمه: ..... ص: 533

زمانى را ياد بياور، كه به فرشتگان گفتيم: بر آدم سجده كنيد، پس همه سجده كردند، غير از ابليس كه از جنّ بود، پس از فرمان پروردگارش، سرپيچى كرد. پس آيا شما او، و فرزندانش را غير از من

__________________________________________________

1- بر طبق نظريّه تجسّم اعمال عين كارهايى را كه در دنيا انجام داده اند، در قيامت مى بينند- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 534

دوست خود مى گيريد و حال آن كه اينها دشمنان شمايند؟ ستمكاران كه شياطين را به جاى خدا برگزيدند بد مبادله اى كردند. (50)

من ابليس و فرزندانش را به هنگام آفرينش آسمانها و زمين و حتى وقت آفرينش خودشان به گواهى نگرفتم و من هرگز گمراهان را به مددكارى نگرفته ام. (51)

و ياد بياور روزى را كه خدا به گنهكاران بگويد: اكنون آنان را كه شريك من پنداشتيد ندا كنيد، پس آنها را بخوانند امّا پاسخ ندهند، و ميان آنها جايگاه هلاكتى مقرّر

سازيم. (52)

و آن گاه كه مردم بدكار آتش دوزخ را ببينند يقين مى دانند كه در آن خواهند افتاد و مفرّى از آن نمى يابند. (53)

و ما، در اين قرآن از هر گونه مثال بيان كرديم امّا آدمى بيشتر از هر چيز با سخن حقّ به جدال برخيزد. (54)

و چون هدايت الهى به مردم رسيد، هيچ چيز آنان را از ايمان به خدا و طلب آمرزش از پروردگارشان باز نداشت مگر اين كه منتظر بودند سرنوشت پيشينيان دامنشان را بگيرد يا با مجازات و كيفر الهى روبرو شوند. (55)

تفسير: ..... ص: 534

كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ جمله (اول) استينافيه و «فاء» در جمله دوم براى سببيّت، يعنى سبب فاسق شدن ابليس اين بود كه در اصل از جنّ بوده است و فاسق شدن به اين معناست كه از فرمان خداوند كه امر به سجده كرده بود خارج شد، يا اين كه به سبب (ترك) امر خداوند كه فرمود سجده كنيد، فاسق و كافر شد.

أَ فَتَتَّخِذُونَهُ همزه براى انكار و تعجّب است، يعنى آيا پس از اين نافرمانى شيطان، او و فرزندانش را غير از من دوست خود مى گيريد و آنها را بدل از من مى پذيريد؟

كسى كه خدا را با شيطان عوض كند مبادله بدى انجام داده است.

ما أَشْهَدْتُهُمْ ما اشهدناهم نيز قرائت شده است. در هنگام آفرينش آسمانها و زمين ابليس و فرزندانش را براى كمك خود حاضر نساختم و نيز بعضى از آنها را

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 535

در آفرينش بعضى ديگر به گواهى نگرفتم. اين معنا شبيه معنايى است كه در اين آيه آمده است: وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ... «بعضى از شما بعض ديگر را نكشيد»

(نساء/ 29).

وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً به جاى مضلّين ممكن بود كه ضمير جمع غايب آورده شود (هم) ولى چنين ذكر شده است تا آنها را با توجه به گمراه كنندگيشان مذمّت كرده باشد، (ذكر صفت مشعر بر عليّت است) مقصود آيه اين است: شما را چه شده است كه شياطين گمراه را در عبادت شريك من قرار مى دهيد؟

وَ يَوْمَ يَقُولُ نقول هم قرائت شده، «نادُوا شُرَكائِيَ»، خداوند به منظور سرزنش كافران، شركاء را به خودش نسبت داده است، زيرا مشركان چنين تصور مى كردند، و مراد از شركاء گروهى از جن مى باشند كه مشركان آنها را شريك خدا مى دانستند.

وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً «موبق» از وبق يبق: به معناى هلاكت و مصدر (ميمى) است و جايز است كه اسم مكان باشد، يعنى ميان مشركان و معبودهايشان درّه اى از درّه هاى جهنّم قرار مى دهيم كه مكان هلاكت و عذاب شديد است و تمامشان در آن به هلاكت مى رسند. فرّاء مى گويد: «بين» به معناى پيوند است يعنى پيوندى را كه در دنيا با يكديگر داشتند، مايه هلاكتشان در قيامت قرار داديم و جايز است كه مراد از شركاء، فرشتگان و عزيز و عيسى باشد و از موبق فاصله دور، اراده شود، يعنى در قيامت، ميان مشركان و اين معبودهايش فاصله اى دور قرار مى دهيم.

فَظَنُّوا: موقعى كه بدكاران آتش جهنّم را مى بينند يقين مى كنند كه در آن قرار خواهند گرفت و به عذابش دچار خواهند شد «مصرفا» محل برگشت، محل فرار.

أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلًا اگر اشيا را مورد دقت قرار دهى انسان را بيش از هر چيز اهل جدل خواهى يافت. «جدلا» يعنى خصومت و لجاجت در امر باطل، منصوب و

تميز است.

وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا ... «ان» اولى با فعلش كه به مصدر تبديل مى شود در محل نصب (و مفعول دوم منع مى باشد) و آن ثانى (با مدخولش در محل) رفع است

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 536

و قبل از «أن» دوم يك مضاف بوده و حذف شده است و تقدير جمله چنين است: و ما منع الناس الايمان و الاستغفار الا انتظار ان تأتيهم هيچ چيز مردم را از ايمان آوردن و طلب آمرزش باز نداشت مگر اين كه بايد منتظر باشند تا- همان بلاى پيشينيان، كه هلاكت در دنيا است و يا كيفر و عذاب آخرت، آشكارا يا گوناگون بر آنها وارد شود.

«قبلا» آشكارا و بالعيان، بعضى قبلا خوانده اند، يعنى به انواع گوناگون.

[سوره الكهف (18): آيات 56 تا 59] ..... ص: 536

اشاره

وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً (56) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً (57) وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً (58) وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً (59)

ترجمه: ..... ص: 536

و ما، رسولان را، جز، مژده دهنده و بيم دهنده نفرستاديم، و كسانى كه كافر شده اند، با سخنان بيهوده و باطل، لجاجت مى كنند، تا حق را پايمال كنند و آيات مرا و آنچه با آن انذار شده بودند به استهزاء گرفتند. (56)

كيست ستمكارتر از كسى كه آيات الهى بر او خوانده شده و از آن روگردانده و از زشتيها كه با دست خود جلو فرستاده

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 537

فراموش كرده باشد. آرى ما بر دلهايشان پرده هاى جهل افكنديم تا حق را نفهمند و در گوشهايشان سنگينى قرار داديم و اگر به هدايتشان خوانى با اين وضع هرگز هدايت نشوند. (57)

پروردگار بسيار آمرزنده تو، صاحب رحمت است، و اگر مى خواست آنها را به كردارشان مؤاخذه كند در عقوبتشان تعجيل مى كرد. امّا براى كيفر آنان وقت معيّنى است كه با فرا رسيدنش هرگز راه فرارى نخواهند يافت.

(58)

(اهل) اين آباديها را چون ستم كرده بودند، ما هلاكشان ساختيم.

و براى هلاكتشان وقتى معيّن داشتيم. (59)

تفسير: ..... ص: 537

وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا مجادله كفّار اين بود كه به پيامبران مى گفتند: «ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا» «شما هم مثل ما بشرى هستيد» (يس/ 15). وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً ...

«اگر خدا مى خواست (پيامبر بفرستد) فرشتگانى را نازل مى كرد ... (مؤمنون/ 23) و مانند اين سخنان.

لِيُدْحِضُوا كافران چنين مى كردند، تا حق را متزلزل سازند و آن را از بين ببرند، ادحاض القدم يعنى لغزانيدن پا.

وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً ما موصوله است و عايدش ضمير «ه» حذف شده، يعنى و ما أنذروه من البعث و الجزاء، و مى توان «ما» را مصدريه گرفت، يعنى «و إنذارهم».

معناى آيه اين است كه كفّار، آيات من

و آنچه را كه موجب انذار آنها بود به مسخره گرفتند.

بِآياتِ رَبِّهِ منظور از آيات، قرآن است و به همين دليل در فعل «ان يفقهوه» ضمير مذكر برايش آورده، يعنى ستمكارترين انسان كسى است كه هر چه قرآن را در ياد او بياورند و در مقابل او قرار دهند، به آن توجّه نكند و از آن، روبرگرداند و از سرانجام گناهان و كفر و معاصى كه به اختيار خود قبلا انجام داده فراموش كند و هيچ در آن نينديشد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 538

«عَلى قُلُوبِهِمْ» در پايان علّت اعراض از قرآن و فراموشى از گناهانشان را چنين دانسته كه بر دلهايشان مهر زده شده است و جمع آوردن (على قلوبهم) را بعد از فعلهاى مفرد، از باب حمل بر لفظ «من» در اول، و معناى آن در دوم است.

فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً اينها هرگز هدايت نخواهند شد. «اذا»، جزا و جواب است، يعنى آنها آنچه بايد سبب هدايت باشد، وسيله اى براى نفى آن قرار دادند.

وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ «غفور» صيغه مبالغه است: پروردگار تو بسيار آمرزنده و داراى صفت رحمت است، از اين رو، با اين كه كافران مستوجب عذابند در كيفرشان شتاب نمى كند بلكه براى آنها وعده گاهى معيّن كرده و آن، روز قيامت است، يا چنان كه بعضى گفته اند روز جنگ بدر بود كه كفّار شكست خوردند.

لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا با فرا رسيدن وقت مجازات، هرگز پناهگاهى نمى يابند.

وئل اليه: به او پناه برد «وئل» نجات يافت.

وَ تِلْكَ الْقُرى اشاره است به سرزمينهاى عاد و ثمود و قوم لوط و امثال آنان.

كلمه «قرى» صفت براى «تلك» است كه مبتداست و خبرش «أَهْلَكْناهُمْ»

مى باشد، و مى توانيم «تِلْكَ الْقُرى » را منصوب به فعل مقدر بدانيم كه «اهلكنا» آن را تفسير كند و جمله را چنين معنى كنيم: ما، صاحبان آن آباديها را هلاك كرديم زيرا ظلم كرده بودند چنان كه قريش امروز ظلم مى كنند.

وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً براى هلاك ساختن آنها وقتى معيّن قرار داديم. اين كلمه «مهلك» نيز قرائت شده است.

[سوره الكهف (18): آيات 60 تا 64] ..... ص: 538

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً (60) فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً (61) فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً (62) قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً (63) قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً (64)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 539

ترجمه: ..... ص: 539

و به ياد آور زمانى را كه موسى به رفيق جوانش گفت: من دست از طلب برنمى دارم، تا به محل اجتماع دو دريا برسم، يا سالها عمر بگذرانم. (60)

و چون آن دو نفر به آن محلّ رسيدند، ماهى خود را كه طعامشان بود فراموش كردند پس ماهى در دريا راه خود را پيش گرفت و رفت. (61)

و چون، از آنجا بگذشتند موسى به آن جوان گفت: غذاى چاشت ما را بياور كه ما در اين سفر رنج بسيار ديديم. (62)

گفت آيا به خاطر دارى آنجا كه روى سنگى منزل كرديم من ماهى را فراموش كردم و شيطان بود كه آن را از يادم برد، و آن ماهى به طرز شگفتى راه خود را در دريا گرفت و رفت. (63)

موسى گفت: آن جا همان مقصدى است كه ما در طلب آنيم، پس از همان راهى كه آمده بودند برگشتند. (64)

تفسير: ..... ص: 539

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ منظور از «فتى» يوشع بن نون است و اين كه او را به وسيله ضمير نسبت به موسى داده از اين بابت است كه به دنبال موسى بوده و او را خدمت مى كرده تا از علمش استفاده كند و در حديث آمده است كه به شاگرد و خدمتگزارتان بگوييد «فتاى» و «فتاتى»: پسرم، دخترم و نگوييد: غلامم، كنيزم ... «1»

__________________________________________________

1-

ليقل احدكم فتاى و فتانى و لا يقل عبدى و امتى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 540

لا أَبْرَحُ از افعال ناقصه و به معناى «لا ازال» و خبرش حذف شده است چون قرينه حاليه كه همان حالت سفر است بر آن دلالت دارد و به معناى «لا ازول» كه فعل تام باشد نيست

و گرنه به معناى اقامت در آن جا مى بود كه اين معنا مناسب نيست پس معناى جمله اين است: لا ابرح اسير حتى ابلغ مجمع البحرين هم چنان به رفتن خود ادامه مى دهم تا به محلّ تلاقى دو دريا برسم و آن مكانى بود كه به موسى وعده داده بودند در آن جا خضر را ملاقات كند و آن جا محلّ برخورد دو درياى فارس و روم است. درياى روم از طرف مغرب و درياى فارس از سمت مشرق ادامه دارد.

أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً يا زمان طولانى را سير كنم، حقب مدت هشتاد سال يا هفتاد سال است.

نَسِيا حُوتَهُما از جستجو درباره ماهى و آنچه از نشانه هاى مورد نظر كه مربوط به ماهى بود فراموش كردند. بعضى گفته اند يوشع فراموش كرد كه ماهى را حاضر كند و موسى فراموش كرد كه به يوشع درباره ماهى چيزى بگويد و ماهى نمك زده بود.

بعضى گفته اند يوشع ماهى و نان را در زنبيل گذاشته بود و دو نفرى شبانه در سرچشمه اى به نام چشمه زندگى فرود آمدند و حضرت موسى همان جا خوابيد و موقعى كه ماهى بوى آب و سردى آن را حسّ كرد زنده شد و در آب افتاد. بعضى ديگر گفته اند يوشع از آن آب وضو گرفت و ترشّحى از آن به ماهى رسيد ماهى زنده شد و در آن پريد و راه خود را گرفت و رفت.

«سربا» راهى براى رفتن در دريا، كه آب مانند سقفى بر رويش قرار گرفته باشد.

مثل مجراى آب در زير زمين گويى براى ماهى تنگى از آب تشكيل شد.

فَلَمَّا جاوَزا و موقعى كه از وعده گاه كه محلّ صخره بود

گذشتند همان جا كه موسى از جستجو درباره ماهى فراموش كرده بود و يوشع هم از يادش رفته بود كه آنچه از زنده شدن ماهى و افتادنش در آب ديده بود به موسى تذكّر دهد موسى را آن چنان خستگى و گرسنگى فرا گرفته كه تا آن زمان، چنين حالتى بر او عارض نشده

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 541

بود به ياد ماهى افتاد و گفت طعام ما را بياور.

مِنْ سَفَرِنا هذا اشاره است به مسافتى كه از جاى صخره پيموده بودند و آن شب و فردايش را تا ظهر، سير كرده بودند. همين كه موسى ماهى را از يوشع مطالبه كرد يوشع قضاياى قبلى به خاطرش آمد و از اين كه تا بحال فراموش كرده بود داستان را به موسى بگويد بهت زده شد و از موسى درباره آن شروع به سؤال كرد و گفت: آيا متوجه شدى چه گرفتارى برايم پيدا شد؟ وقتى كه به آن صخره پناه برديم؟ من در آن جا از ماهى و گفتگو درباره آن بكلّى فراموش كردم. بعضى گفته اند يعنى از ماهى غافل شدم و آن را گم كردم. جمله «أَنْ أَذْكُرَهُ» بدل است از ضمير متّصل در «انسانيه» يعنى تنها شيطان بود كه ياد ماهى را از خاطرم برد. حمزه در اين جا «و ما انسانيه» و در سوره فتح (/ 10) «عليه اللَّه» به ضمّ «هاء» اوّل خوانده است. «عجبا» مفعول دوّم براى «اتخذ» است، مانند «سربا»، يعنى ماهى راه عجيب خود را كه مانند لانه جانور يا مجراى آب زير زمينى باز شده بود گرفت و رفت. جمله «وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ»

معترضه ميان معطوف و معطوف عليه است. «ذلك» اشاره است به ماهى كه راه خودش را گرفت، يعنى اين همان علامتى است كه ما در پى آن بوديم. «فارتدّا» از همان راهى كه آمده بودند برگشتند و داستانشان را براى هم بازگو مى كردند بعضى فعل «نبغ» را در حال اتّصال هم بدون (ياء) خوانده اند ولى، اثبات آن: (نبغى) بهتر است.

[سوره الكهف (18): آيات 65 تا 74] ..... ص: 541

اشاره

فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً (65) قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (66) قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (67) وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً (68) قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً (69)

قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْ ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً (70) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً (71) قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (72) قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً (73) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً (74)

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 542

ترجمه: ..... ص: 542

پس بنده اى از بندگان ما را يافتند كه ما او را رحمت و لطف خاصّ عطا كرده بوديم، و از نزد خود به او علم و دانش آموخته بوديم. (65)

موسى به او گفت: آيا اجازه مى دهى از تو، پيروى كنم، تا از رشد و هدايتى كه خدا به تو آموخته است مرا تعليم دهى؟ (66)

آن مرد دانا گفت تو هرگز صبر و تحمّل آن را ندارى كه با من صبر پيشه كنى. (67)

چگونه صبر توانى كرد بر چيزى كه اصلا از آن آگهى نيافته اى؟ (68)

موسى گفت با خواست خدا مرا با صبر و تحمّل خواهى يافت و در هيچ امرى با تو مخالفت نخواهم كرد. (69)

آن مرد گفت پس اگر تابع من شدى، از هر كارى كه من انجام دهم سؤال مكن تا وقتى كه من

خود تو را از آن آگاه سازم. (70)

پس هر دو با هم برفتند تا وقتى كه در كشتى سوار شدند آن مرد كشتى را سوراخ كرد، موسى گفت آيا كشتى را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى، بسيار كار زشتى انجام دادى. (71)

آن مرد گفت آيا نگفتم كه هرگز نخواهى توانست با من صبر كنى. (72)

موسى گفت بر من مگير كه شرط خود را فراموش كردم و مرا تكليف سخت طاقت فرسا، مفرما. (73)

باز هم روان شدند تا به انسان بى گناهى برخوردند، او را بى گفتگو به قتل

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 543

رساند، موسى گفت: آيا نفس محترمى كه كسى را نكشته است مى كشى؟ همانا كار بسيار ناپسندى كردى. (74)

تفسير: ..... ص: 543

رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا منظور وحى و نبوّت است. «مِنْ لَدُنَّا»: علمى كه ويژه ماست:

خبر دادن از عالم غيب «رشدا» رشدا نيز قرائت شده، منظور آگاهى است كه با رشد توأم است: و من با آن وسيله به دينم، راه يافته ام.

لَنْ تَسْتَطِيعَ اين بنده خدا [خضر] با تأكيد، توان صبر موسى را با خودش نفى كرده كه گويا چنين صبرى تحقق نمى يابد، و علت آن را هم چنين بيان كرده است كه چيزهايى انجام خواهد داد كه او به باطن و حقيقت امر آن آگاهى ندارد، لذا براى او امرى خلاف، و منكر جلوه مى كند. منظور از «خبر» علم و آگاهى است و خبرا تميز مى باشد يعنى علم تو بر آن احاطه ندارد. «وَ لا أَعْصِي» در محلّ نصب و عطف بر «صابرا» است، يعنى بزودى مرا صابر و غير گناهكار خواهى ديد، و چون مى دانسته است كه صبرش در اين امر سخت خواهد

بود، لذا آن را معلّق به مشيّت خداوند ساخته است. «فَلا تَسْئَلْنِي» با نون تأكيد هم خوانده شده و معنايش اين است: اگر مى خواهى بر كارهاى من صبر كنى شرطش آن است كه هر كار، من انجام دادم و به نظر تو نادرست بود مرا مورد سؤال قرار ندهى، چون تو توجّهى به خوبى و حسن آن ندارى و حقيقت آن بر تو پوشيده است، تا اين كه من آن را براى تو تفسير كنم و اين نشانه ادب شاگرد در مقابل استاد و پيرو نسبت به راهنماست.

فَانْطَلَقا به طرف ساحل دريا رفتند تا كشتى را پيدا كردند و همين كه بر آن سوار شدند خضر تبرى برگرفت و كشتى را سوراخ كرد، تا اين كه دو تخته از كف كشتى كند (و آب شروع به فوران كرد) موسى در حالى كه با لباسهايش آن را مسدود مى كرد مى گفت: كشتى را سوراخ كردى تا اهلش را غرق سازى؟ «لتغرق» را بعضى لتغرّق: از باب تفعيل خوانده اند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 3، ص: 544

لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً امر عظيمى را مرتكب شدى أمر الامر: مطلب بزرگ شد.

بِما نَسِيتُ به آنچه كه من آن را فراموش كردم يا آنچه مرا فراموش شد، منظور موسى آن است كه سفارش خضر را فراموش كرده و بر فراموش كننده مؤاخذه اى نيست. ابىّ گفته است: او فراموش نكرده بلكه اين سخن را از روى كنايه و تعريض گفته است، يعنى شنونده را به اين توهّم انداخته است كه فراموش كرده و او را از مؤاخذه در امرى كه از روى فراموشى سر زده نهى كرده است.

احتمال ديگر آن است كه منظور از نسيان،

ترك است يعنى به اين خاطر كه در مرتبه اول وصيّت تو را ترك كردم مرا مواخذه مكن. «وَ لا تُرْهِقْنِي»: به خاطر اين كار مرا به زحمت و مشقّت مينداز، بلكه با من به آسانى رفتار كن. رهقه و أرهقه اياه: او را درگير كرد، گويا گفته است: مرا از اين امر به سختى مؤاخذه مكن منظور از «امرى» متابعت و پيروى اش مى باشد «عشرا» بضمّ عين و سين نيز قرائت شده است.

فَانْطَلَقا ... پس از دريا خارج شدند و به راه خود ادامه دادند. به نوجوان پسرى رسيدند، خضر او را كشت «زكيّا» زاكيّة و زكيّة هم قرائت شده است يعنى (آن غلام) از گناه پاك بود، (بِغَيْرِ نَفْسٍ): كسى را نكشته بود كه قصاص شود.

نُكْراً ناراحت كننده و زشت با ضمّ نون و كاف نيز خوانده شده است.

بعد از جمله «أَ لَمْ أَقُلْ» كلمه «لك» اضافه شده و دلالت مى كند بر زيادى عتاب بر ترك وصيّت.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109